- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
با یک نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مکتبهاى غیر اسلامی می پردازیم.
گروهى از فلاسفه قدیم که از بنیانگذاران علم اخلاق محسوب مى شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند؛ و به تعبیر دیگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه کرده اند:
۱. حکمت
۲. عفّت
۳. شجاعت
۴. عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضمیمه کرده و آن را به پنج اصل رسانده اند.
بنیانگذار این مکتب را «سقراط» مى توان شمرد؛ او معتقد بود:
«نیکوکارى (و اخلاق) بسته به تشخیص نیک و بد (یعنى دانائى ) است، و فضیلت بطور مطلق جز دانش و حکمت چیزى نیست؛ امّا دانش چون در مورد ترس و بى باکى، یعنى آگاهى بر این که ازچه چیز باید ترسید، و ازچه چیز باید نترسید ملاحظه شود، «شجاعت» است، و هرگاه درباره تمنّاهاى نفسانى به کار رود «عفّت» خوانده مى شود، و هرگاه علم به قواعدى که حاکم بر روابط مردم نسبت به یکدیگر است منظور گردد «عدالت» است، و اگر وظائف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود «دیندارى و خداپرستى» است. این فضائل پنجگانه، یعنى حکمت، شجاعت، عفّت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستینِ اخلاق سقراطى است.»[۱]
بسیارى از دانشمندان اسلام که درباره علم اخلاق کتاب نوشته یا بحثهایى داشته اند، این اصول چهارگانه یا پنجگانه را پذیرفته و دقّتهاى بیشترى روى آن به عمل آورده، و پایه هاى محکمترى براى آن چیده اند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمینه ها قرار داده اند.
آنها در نگرش تازه خود به این اصول مى گویند:
نفس و روح انسان داراى سه قوّه است:
۱. قوّه «ادراک» و تشخیص حقایق
۲. جاذبه یا نیروى جلب منافع و به تعبیر دیگر «شهوت» (البتّه نه شهوت جنسى فقط، بلکه هرگونه خواسته اى به معنى وسیع کلمه).
۳. نیروى دافعه و به تعبیر دیگر «غضب».
سپس اعتدال هریک از سه قوّه را یکى از فضائل اخلاقى دانسته اند که به ترتیب «حکمت» و «عفّت» و «شجاعت» نامیده اند.
سپس افزوده اند: هرگاه نیروى شهوت و غضب در اختیار قوّه ادراک و تمیز نیک و بد قرار گیرد، «عدالت» حاصل مى شود که اصل چهارم است.
به تعبیر دیگر، تعادل هریک از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضیلتى است که حکمت و عفّت و شجاعت نام دارد، و ترکیب آنها با یکدیگر، یعنى تبعیّت شهوت و غضب از نیروى ادراک، فضیلت دیگرى محسوب مى شود که عدالت نام دارد؛ چرا که بسیار مى شود، انسان، شجاعت که حدّ اعتدال نیروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى کند (مثل اینکه آن را در جنگهاى بیهوده و بى هدف به کار مى گیرد، در اینجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نیست، امّا اگر این صفت فضیلت (شجاعت) در راه یک هدف عالى و عقلانى به کار گرفته شود، یعنى با حکمت آمیخته گردد، عدالت به وجود مى آید.
به این ترتیب، این گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زیر پوشش یکى از این چهار اصل قرار داده اند، و عقیده دارند فضیلتى نیست جز این که تحت یکى از این چهار عنوان جاى مى گیرد؛ و بعکس، رذائل همواره در طرف افراط و تفریط یکى از این چهار فضیلت است.
براى توضیح بیشتر درباره این مکتب اخلاقى به کتاب «احیاء العلوم» و «محجّه البیضاء» و سایر کتب معروف اخلاقى مراجعه شود.[۲]
نقد و بررسى
تقسیم فضائل به چهار شاخه اصلى که در تحلیل بالا آمده برخلاف آنچه در ابتدا به نظر مى رسد، ریشه اسلامى مسلّمى ندارد؛ بلکه نتیجه تحلیلهایى است که دانشمندان اسلام از کلمات حکماى یونان گرفته و آن را تکمیل کرده اند، هرچند در بعضى از روایات مرسله اشاره اى به آن دیده مى شود.
در روایتى که به على علیه السلام نسبت داده شده است چنین مى خوانیم:
«الْفَضائِلُ ارْبَعَهُ اجْناسٍ: احَدُها الْحِکْمَهُ وَقِوامُها فِى الْفِکْرَهِ، وَالثَّانى الْعِفَّهُ وَقِوامُها فِى الشَّهْوَهِ، وَالثَّالِثُ الْقُوَّهُ وَقِوامُها فِى الْغَضَبِ، وَالرَّابِعُ الْعَدْلُ وَقِوامُهُ فى اعْتِدالِ قُوى النَّفْسِ؛ فضائل چهار نوع است: یکى از آنها حکمت است که ریشه آن در تفکّر مى باشد، دومى عفّت است که اساس آن شهوت است، سومى قوّت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ریشه آن در اعتدال قواى نفسانیّه مى باشد.»[۳]
این حدیث گرچه هماهنگى کامل با تقسیمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزدیک به آن مى باشد؛ و همان گونه که در بالا آمد حدیث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشکال نیست.
به هر حال، آنچه به علماى اخلاق یا حکماى یونان در این تقسیم چهارگانه ایراد مى شود، جهات زیر است:
۱. پاره اى از ملکات اخلاقى را- که به یقین جزء فضائل است- به زحمت مى توان در این چهار اصل جاى داد؛ مثلًا، «حسن ظن یا خوشبینى» یکى از فضائل است و نقطه مقابل آن «بدبینى و بدگمانى و سوءظن» است، اگر بنا باشد در شاخه هاى بالا جا بگیرد، باید در شاخه حکمت واقع شود، در حالى که حسن ظن را نمى توان جزء حکمت شمرد؛ زیرا خوشبینى و حسن ظن با تشخیص صحیح نسبت به واقعیّات «دوتا است» بلکه گاه به روشنى از آن جدا مى شود، به این معنى که قرائن ظنّى بر صدور گناه و خطا از کسى آشکار باشد ولى به حسن ظن و خوشبینى آنها را نادیده مى گیرد.
همچنین صبر در برابر مصائب و شکر در مقابل نعمتها، بى شک از فضائل است؛ در حالى که نه مى توان آنها را در قوّه تشخیص و ادراک جاى داد، و نه در مسئله جذب منافع یا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاکر براى ارزش ذاتى این صفات پایبند به آن باشد، نه براى منافعى که در آینده از آنها عاید مى شود.
و نیز شاید کم نباشد صفات دیگرى که جزء فضائل است و به زحمت مى توان آنها را در آن شاخه هاى چهارگانه قرار داد.
۲. «حکمت» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفریط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده اند، در حالى که حکمت، بازگشت به تشخیص واقعیّتها مى کند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملکات نفس است نه ادراکات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فکر تعبیر به حسن اخلاق نمى شود.
اخلاق مى تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درک خوب جزء اخلاق نیست؛ یا به تعبیر دیگر، عقل و قوّه ادراک راهنماى عواطف و غرائز انسان است، و به آنها شکل مى دهد و اخلاق کیفیّتهایى است که بر این غرائز و امیال عارض مى گردد.
۳. اصرار بر این که همیشه فضائل اخلاقى، حدّ وسط در میان افراط و تفریط است نیز صحیح به نظر نمى رسد، هرچند غالباً چنین است، زیرا مواردى پیدا مى کنیم که افراطى براى آن وجود ندارد؛ مثلًا، قوّه عقلیّه هرچه بیشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصوّر نمى شود؛ و این که «جربزه» را افراط در قوّه عقلیّه گرفته اند صحیح نیست، زیرا «جربزه» از کثرت فهم و هوش ناشى نمى شود، بلکه نوعى کج روى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت یا مانند آن است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از نظر قدرت عقل و فکر به قدرى بالا بود که از ایشان تعبیر به عقل کل مى شود، آیا این برخلاف فضیلت است!
درست است که عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهایى مى شود که افراد بى خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى شود.
همچنین «عدالت» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفریط آن را «ظلم» و انظلام (پذیرش ظلم) مى دانند در حالى که قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نیست، و از مقوله دیگرى محسوب مى شود.
بنابراین، مسئله حدّ وسط بودن صفات فضیلت در برابر افراط و تفریطهاى صفات رذیلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، امّا هرگز نمى توان آن را یک حکم عام شمرد، و آن را به عنوان یک اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذیرفت.
نتیجه: اصول چهارگانه اى که قدماء براى اخلاق شمرده اند و در واقع تکمیلى است بر آنچه فلاسفه یونان قدیم داشته اند، نمى تواند به عنوان یک الگوى جامع براى تقسیم صفات اخلاقى شمرده شود، هرچند نسبت به بسیارى از مسائل اخلاقى صادق است.[۴]
پی نوشت:
[۱] . سیر حکمت در اروپا، ج ۱، ص ۱۸( با کمى تلخیص).
[۲] . المحجّه البیضاء، جلد ۵، ص ۹۶ و ۹۷٫
[۳] . بحار الانوار، جلد ۷۵، ص ۸۱، حدیث ۶۸٫
[۴]. برگرفته از : مکارم شیرازى، ناصر، اخلاق در قرآن(مکارم شیرازى)، ج۱، ص۹۹-۱۰۳، مدرسه الإمام علی بن أبی طالب (علیه السلام) – ایران – قم، چاپ: ۴، ۱۳۸۵ ه.ش.