- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اگر اخلاق را به درختى پربار تشبیه کنیم که آفتها و خطراتى نیز در کمین آن است، پشتوانه هاى اخلاقى را مى توان به باغبان یا به آبى که در پاى درخت جارى مى شود تشبیه کرد، که اگر آب یا باغبان نباشد درخت اخلاق مى خشکد، و یا گرفتار انواع آفتهایى که سرانجامش مرگ یا کم شدن بار و بر است، مى گردد. پشتوانه هایى که علماى اخلاق یا فلاسفه براى اخلاق ذکر کرده اند بسیار متفاوت است و در واقع با جهان بینى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اینجا به چند نمونه مهمّ آن اشاره مى کنیم:
۱. پشتوانه سودجویى
گروهى مسائل اخلاقى را صرفاً از این نظر توصیه مى کنند که با منافع مادّى در ارتباط مستقیم است؛ مثلًا، یک مؤسّسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقیقاً رعایت کند و تمام اطّلاعاتى را که به مشتریان یا مراجعه کنندگان مى دهد بى کم وکاست با واقعیّت تطبیق کند، مى تواند سرمایه هاى مردم را به سوى خود جذب کند و سود کلانى از این طریق عایدش شود.
به همین دلیل، افرادى را مى بینیم که موضعى عمل مى کنند؛ یعنى مثلًا در ساعتى که کارمند بانک است و با ثروت و سرمایه مردم از نزدیک سروکار دارد نهایت امانت را به خرج مى دهد تا منافع زیادى براى مؤسّسه خود جلب نماید، و هنگامى که پاى خود را از آن محل بیرون گذاشت ممکن است به انسانى خائن مبدّل گردد، چرا که سود خود را ممکن است در خیانت بپندارد.
یا این که مثلًا یک کاسب یا تاجر با مراجعه کنندگان بسیار خوش برخورد، پرمحبّت، مؤدّب و صمیمى به نظر مى رسد، تا از این راه مشتریان و دوستان بیشترى جلب کند امّا همین شخص ممکن است در خانه با زن و فرزند یا همسایگان، بسیار بد برخورد باشد.
این گونه اخلاق که پشتوانه اى جز سودجویى ندارد، بزرگترین عیبش این است که براى اخلاق، هیچ اصالتى قائل نیست؛ چرا که در همه جا خطّ سودجویى را ادامه مى دهد که گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضدّ اخلاق.
جمعى از این فراتر رفته، اخلاق را نه به خاطر منافع شخصى بلکه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مى کنند زیرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى، متزلزل گردد، دنیا مبدّل به جهنّم سوزانى مى شود که همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادّى که مى تواند آسایش و رفاه براى مردم جهان بیافریند، مبدّل به هیزمى براى روشن نگه داشتن این جهنّم سوزان مى گردد.
این گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فکر مى کنند، ولى بالاخره اخلاقى را که آنها مى طلبند براساس سودجویى و جلب منفعت و آسایش و رفاه، استوار است، نه بر پایه اصالت دادن به فضائل اخلاقى.
این طرز تفکّر براى افراد مادّى گرا که اعتقادى به مکتب وحى و نبوّت پیامبران ندارند، اجتناب ناپذیر است؛ اخلاق را از اوج آسمان به زمین مى آورد، و آن را به ابزارى براى سودجویى بیشتر یا رفاه و آسایش بیشتر مبدّل مى کند.
تردیدى نیست که اخلاق، این گونه آثار مثبت اجتماعى و مادّى را در بردارد، و ما هم قبلًا اشاراتى به آن داشتیم، ولى بحث در این است که آیا پشتوانه اخلاق همین است و بس، یا این گونه آثار باید به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجّه قرار گیرد.
به هر حال، اعتقاد به اخلاقى که براساس سودجویى و جلب منافع استوار است، از یک سو اصالت اخلاق را خدشه دار مى کند و ازسوى دیگر از ارزش و عمق آن مى کاهد، و از سوى سوم در مواردى که احیاناً تضادّى در میان سودجویى و اخلاق دیده مى شود یا به تعبیر دیگر چنین پنداشته مى شود، با اخلاق وداع مى کند و به سراغ سودجویى مى رود که پشتوانه اصلى آن بوده است.
۲. پشتوانه عقلى
فلاسفه اى که معتقد به حاکمیّت عقل بر همه چیز و لزوم پیروى از آن در همه چیز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درک عقل از خوب و بد اشیاء مى دانند؛ مثلًا، مى گویند عقل بخوبى درک مى کند که شجاعت فضیلت است، و بزدلى و جبن رذیلت، و همچنین امانت و صداقت، کمال است، و خیانت و دروغگویى نقصان، و همین ادراک عقلى است که ما را به دنبال فضائل اخلاقى مى فرستد و از رذائل بازمى دارد.
بعضى دیگر پشتوانه را ادراک وجدان مى دانند، مى گویند وجدان که همان عقل عملى است مهم ترین سرمایه انسان مى باشد؛ عقل نظرى را ممکن است فریب داد ولى وجدان چنین نیست و مى تواند رهبر حقیقى بشر باشد.
بنابراین، همین که وجدان ما مى گوید امانت، صداقت، ایثار، فداکارى، سخاوت و شجاعت خوب است، همین کافى است که ما را براى رسیدن به این نیکیها بسیج کند، و همین که مى گوید: بخل، خودخواهى، و خودپرستى بد است، کافى است ما را از آن بازدارد.
به این ترتیب، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى رسند، و دو تعبیر مختلف از یک واقعیّت است.
بى شک وجود این پشتوانه، یک واقعیّت است و مى تواند در حدّ خود انگیزه مطلوبى براى نیل به تربیت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.
ولى با توجّه به این که- همان گونه که در بحث وجدان در جاى خود گفته ایم [۱]- از یک سو وجدان را گاه مى توان فریب داد، و ازسوى دیگر، وجدان با تکرار بدیها و زشتیها تدریجاً به آن خو مى گیرد، و تغییر رنگ مى دهد، و گاه بکلّى حساسیّت خود را از دست داده یا تبدیل به ضد مى شود، و از سوى سوم، وجدان یا عقل عملى با تمام قداست و اهمّیّتى که دارد مانند عقل نظرى خطاپذیر است؛ هرگز نمى توان تنها برآن تکیه کرد و از همه چیز بى نیاز شد، بلکه پشتوانه هاى قویترى لازم است که نه قابل فریب باشد، نه خطا کند، و نه با تکرار اعمال ضدّ اخلاقى تأثیر خود را از دست داده و تغییر شکل دهد.
کوتاه سخن این که، وجدان اخلاقى، یا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبیر دیگرى که به این معنى اشاره کند، پشتوانه خوبى براى نیل به فضائل اخلاقى محسوب مى شود، ولى با کاستیهایى که دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعت به آن کافى نیست.
۳. پشتوانه شخصیّت
بعضى مسائل اخلاقى را ازاین رو دنبال مى کنند که نشانه شخصیّت است، و هر انسانى طالب شخصیّت مى باشد؛ هنگامى که شخصیّت را در صداقت و امانت مى بیند به دنبال آنها مى رود، و هنگامى که ملاحظه مى کند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و با وفا و مهربان شخصیّت فوق العاده اى قائل است طالب این صفات اخلاقى مى شود.
بعکس، هنگامى که مى بیند افراد بزدل و ترسو، بخیل و ضعیف الاراده، خائن و بى وفا، افراد بى ارزش و فاقد شخصیّتند، سعى مى کند از این رذائل خالى شود.
و به این ترتیب، پشتوانه دیگرى براى مسائل اخلاقى جستجو کرده است.
ولى اگر درست بیندیشیم مى بینیم این پشتوانه نیز به همان مسئله وجدان بازگشت مى کند، منتها در اینجا «وجدان جامعه» مطرح است و نه وجدان فرد، یعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضیلت و نشانه شخصیّت مى شمرند، جزء اخلاق فضیله و آنچه عکس آن است جزء اخلاق رذیله است، و همین قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نیکیها و بازداشتن از بدیها است.
ما انکار نمى کنیم که وجدان عمومى جامعه مى تواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضدّ ارزشهایى در این زمینه باشد.
ولى همان کاستیها و اشکالاتى که در مورد وجدان فردى ذکر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نیز صادق است.
وجدان عمومى جامعه گاه خطا مى کند، و اگر زیر بمباران تبلیغات نیرومند وسیع نادرستى از سوى حکومتها و مانند آنها قرار گیرد، ممکن است ارزشها را ضدّ ارزش، و ضدّ ارزشها را ارزش بداند، همان گونه که در طول تاریخ نمونه هاى فراوان آن دیده شده است؛ نه تنها در عصر جاهلیّت عرب، کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در میان قشر وسیعى، یک فضیلت اخلاقى شمرده مى شد (به خاطر تبلیغات گسترده اى که در این زمینه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگیرى از گرفتار شدن نوامیس خود و اسارت آنها در جنگها مى پنداشتند!)[۲]؛ بلکه امروز هم در بعضى از جوامع پیشرفته مى بینیم که با تبلیغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نیل به اهداف نامشروع مادّى، وجدان عمومى جامعه را فریب داده اند و ضدّ ارزشهاى اخلاقى را ارزش مى شمرند.
افزون بر این، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است، و نمونه اى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در این جهان مى باشد ولى با این حال، وجدان آدمى معصوم نیست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مى شود، و اگر پایگاه مطمئن و خطاناپذیرى آن را اصلاح نکند ممکن است سالها به خطاى خود ادامه دهد.
۴. پشتوانه الهى
درست است که هریک از پشتوانه هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد، ولى همان گونه که در تحلیلها اشاره شد بعضى از این پشتوانه ها خالى از جنبه هاى انحرافى نیست؛ مانند پشتوانه سودجویى و منفعت طلبى که در همه حال راه خود را طى مى کند، گاه در مسیر مسائل اخلاقى سیر مى کند و در پاره اى از اوقات از آن جدا مى شود.
بعضى دیگر از این پشتوانه ها گرچه چنین نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آمیخته با کاستیها و نارسائیها و احیاناً خطا و اشتباه هست.
تنها انگیزه نیرومند و مؤثّر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه کاستى براى مسائل اخلاقى، انگیزه الهى است که از منبع وحى سرچشمه مى گیرد.
در اینجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نیل به سودجویى و منفعت طلبى محسوب نمى شود، و وسیله اى براى رفاه اجتماعى نیست (هرچند اخلاق بطور قطع هم مایه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تأمین کننده منافع مادّى).
در اینجا اصالت با انگیزه هاى معنوى است؛ و به تعبیر روشن تر، ذات پاک خداوند که کمال مطلق و مطلق کمال است، و جامع جمیع صفات جمال و جلال مى باشد، محور اصلى شمرده مى شود، و هر انسانى مى کوشد خود را به آن کمال مطلق نزدیک کند، و پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نماید؛ روز به روز به او نزدیکتر و شبیه تر شود (هرچند ذات پاکش از هرگونه شبیه و مانند واقعى منزّه است)؛ و در این مسیر که به سوى بى نهایت مى رود، هیچ حدّ و مرزى از کمال را به رسمیّت نمى شناسد؛ وجود او مملوّ از عشق به خدا یعنى کمال مطلق مى شود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى سازد، به طورى که هر لحظه فضیلت و کمال برتر و بالاترى را طالب است؛ نه در قید منافع مادّى است، نه اخلاق را براى شخصیّت مى خواهد و نه تنها وجدان انگیزه اوست، بلکه انگیزه اى برتر و بالاتر از همه اینها دارد.
او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مى گیرد و ارزشهاى راستین را از دروغین در پرتو آن جدا مى سازد، و با ایمان و یقین کامل و خالى از هرگونه تردید و تزلزل در این راه گام برمى دارد.
در این زمینه قرآن راهنماى خوبى است:
قرآن مجید به روشنى اعمال اخلاقى را زائیده ایمان به خدا و روز قیامت مى شمرد و در بسیارى از آیات «عمل صالح» پشت سر ایمان و به عنوان ثمره درخت ایمان آمده است. ایمان را به درخت پربار و پاکیزه اى تشبیه مى کند که ریشه هاى بسیار محکم آن در اعماق جان انسان فرورفته و شاخ و برگش به آسمان کشیده شده و همواره پر از میوه هاى شاداب است.
در یک اشاره زیبا مى فرماید: «الَمْ تَرَکَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ اصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السَّماءِ- تُؤْتى اکُلَها کُلَّ حینٍ بِاذْنِ رَبِّها؛ آیا ندیدى چگونه خداوند کلمه طیّبه را به درخت پاکیزه اى تشبیه کرده که ریشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است- و در هر زمان میوه هاى خود را به فرمان پروردگار مى دهد.» (سوره ابراهیم، آیه ۲۴ و ۲۵)
بدیهى است درختى که ریشه هاى آن در اعماق قلوب است و شاخه هایش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پر کشیده درختى است پربار که هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمى تواند آن را از ریشه برکند.[۳]
در سوره «و العصر» همین معنى با تعبیر دیگرى آمده است، آنجا که همه انسانها را در زیان و خسران مى بیند، و تنها کسانى را استثنا مى کند که در درجه اوّل، ایمان دارند و سپس عمل صالح، و از حقّ دفاع مى کنند و به صبر و استقامت توصیه مى نمایند. (وَالْعَصْرِ انَّ الْانْسانَ لَفِى خُسْرٍ- الَّا الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ).
همین معنى با تعبیر جالب دیگرى در آیه ۲۱ سوره «نور» آمده، مى فرماید: «وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مازَکى مِنْکُمْ مِنْ احَدٍ ابَداً وَلکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّى مَنْ یَشاءُ؛ اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هیچیک از شما هرگز تزکیه نمى شد، ولى خداوند هرکه را بخواهد (و شایسته بداند) تزکیه مى کند.»
بنابراین، پاکى اخلاق و عمل و تزکیه کامل انسان جز در سایه ایمان به خدا و رحمت او ممکن نیست.
همین معنى با تعبیر دیگرى در سوره «اعلى» دیده مى شود، مى فرماید: «قَدْ افْلَحَ مَنْ تَزَکَّى- وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلىَّ؛ به یقین کسى که پاکى جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. و (آن که) نام پروردگارش را یاد کرد سپس نماز خواند!» (سوره اعلى، آیه ۱۴ و ۱۵)
مطابق این آیات، تزکیه اخلاقى و عملى رابطه نزدیکى با نام پروردگار و نماز و نیایش او دارد؛ اگر از آن مایه بگیرد، ریشه دار و پردوام خواهد بود، و اگر به اصول دیگرى متّکى شود سست و کم محتوا خواهد بود.
در آیه ۹۳ سوره «مائده» رابطه قوىّ تقوا و اعمال اخلاقى با ایمان به طرز جالبى منعکس شده است، مى فرماید: «لَیْسَ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فى ما طَعِمُوا اذا ما اتَّقَوا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَو وَاحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ؛ بر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند گناهى در آنچه خورده اند نیست؛ اگر تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پیشه کنند و ایمان آورند، سپس تقوا پیشه کنند و نیکى کنند، و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.»
در این آیه شریفه، گاه تقوا مقدّم بر ایمان و عمل صالح ذکر شده، و گاه مؤخّر از آن، و گاه مقدّم بر احسان، این به خاطر آن است که تقواى اخلاقى و عملى در یک مرحله، قبل از ایمان است، و آن آمادگى براى پذیرش حق و احساس مسئولیّت براى جستجوى آن است.
سپس هنگامى که حق را شناخت و به آن ایمان آورد، مرحله عالى ترى از تقوا بر وجود او سایه مى افکند و سرچشمه انواع نیکوکاریها مى شود.
و به این ترتیب، رابطه تنگاتنگى که میان «ایمان» و «تقوا» است روشن مى شود.
کوتاه سخن این که، قوى ترین و عالى ترین پشتوانه اخلاق، ایمان به خدا و احساس مسئولیّت در پیشگاه اوست. ایمانى که فراتر از مسائل مادّى است و با چیزى نمى توان آن را مبادله کرد، همه جا با انسان است و لحظه اى از او جدا نمى شود، و همه چیز در برابر آن کوچک و کمرنگ است.
به همین دلیل، قوى ترین چهره هاى اخلاق که ایثار و فداکارى را در حدّ اعلى داشته است، در زندگانى اولیاء اللَّه مشاهده مى کنیم.
و نیز به همین دلیل، در جوامع مادّى که همه چیز با معیار منافع شخصى سنجیده مى شود، مسائل اخلاقى بسیار کمرنگ است، و غالباً در مواردى رسمیّت دارد که در طریق همان منافع شخصى است؛ حسن خلق، ادب، امانت، درستکارى، وفا و سخاوت، همه تا آنجا ارزش دارد که بتواند سود مادّى بیشترى را جلب کند و آنجا که سود مادّى به خطر افتاد، همه اینها رنگ خود را مى بازند!
پدر و مادر که در سنین بالا قدرت سوددهى ندارند بکلّى فراموش مى شوند، و آنها را به مراکز نگهدارى سالمندان مى فرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى کنند!
فرزندان به محض این که توانایى بر کارى پیدا کنند، از خانه بیرون فرستاده مى شوند، نه براى این که استقلال اقتصادى پیدا کنند، بلکه براى این که همیشه فراموش شوند.
همسران نیز تا آنجا شریک زندگى و مورد علاقه اند که سود و لذّت مادّى بیافرینند؛ در غیر این صورت، فراموش مى شوند؛ و به همین دلیل، طلاق در این کشورها بیداد مى کند!
در مکتبهاى مادّى که براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسیر آرمانهاى والا، نوعى حرکت انتحارى و بى معنى است! و سخاوتهایى که سبب بخشش اکثر اموال انسان مى گردد، نوعى جنون محسوب مى شود! عفّت و پارسایى، ضعف نفس، و زهد و بى اعتنایى به زرق و برق عالم مادّه، دلیل بر ناآگاهى و ساده لوحى است.
قدرتهاى برخاسته از این جوامع و سران این کشورها، بهترین نمونه هایى هستند که معیار اخلاق را در این جوامع نشان مى دهند.
برخورد دوگانه و چندگانه با مسائل مربوط به «حقوق بشر» از سوى این قدرتها، بسیار وحشت انگیز است، آنجا که حقوق انسانها گوشه اى از منافع آنها را به خطر مى اندازد، بکلّى فراموش مى گردد و این ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى شود.
خطرناکترین جنایتکاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اینجا افرادى دوست داشتنى مى شوند؛ و بعکس، انسانهاى پاک و از هر نظر منزّه که به دفاع از حقوق بشر بپاخیزند، امّا بخشى از منافع مادّى آنها را به خطر بیندازند، در نظر آنها به صورت شیطانهایى در مى آیند که به هر وسیله ممکن باید سرکوب شوند.
به همین دلیل، در زمان واحد، در یک گوشه اى از دنیا، مدافع سرسخت دموکراسى و حاکمیّت ملّتها هستند، و درست در همان زمان، در گوشه اى دیگر مدافع سرسختِ بدترین دیکتاتوریها! همه اینها به خاطر آن است که اصل اساسى براى آنان چیزى جز منافع مادّى و سود شخصى نیست، و اخلاق نزد آنها تکیه گاه روشنى ندارد.
نکته دیگرى که در اینجا شایان دقّت است، این است که سودجویان مادّى تنها به زمان و مکان خود مى نگرند، گذشتگان چه کردند و آیندگان چه خواهند کرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر این که رابطه اى با زندگى فعلى آنها پیدا کند؛ منطق آنها این است:
هنگامى که ما نباشیم دنیا را آب بگیرد یا بماند چه تفاوتى مى کند؟
ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ، و دادگاه عدل الهى در قیامت، بر این باورند که اگر آثار نیکى از خود به یادگار بگذارند و انسانهاى نیازمند از آن بهره مند گردند، هرچند بعد از هزاران هزار سال باشد، برکات معنوى آن، به آنها در جهان دیگر مى رسد؛ بنابراین، آنها نه تنها وجودى مفید براى امروزند، که براى فردا و هزاران سال دیگر نیز فکر مى کنند.
حدیث معروف پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که مى فرماید: «اذا ماتَ الْمُؤمِنُ انْقَطَعَ عَمَلُهُ الَّا مِنْ ثَلاثٍ: صَدَقَهٍ جارِیَهٍ، اوْ عِلْمٍ یُنْتَفَعُ بِهِ اوْوَلَدٍ صالِحٍ یَدْعُوْ لَهُ؛ هنگامى که مؤمن از دنیا مى رود، عملش قطع مى شود مگر از سه چیز: صدقات جاریه (اموالى که به صورت موقوفه و مانند آن در آمده و مردم دائماً از آن استفاده مى کنند) و علوم و دانشهایى که انسانها از آن سود مى برند و فرزند صالحى که براى او دعا مى کند.»[۴]
به این ترتیب، ایمان به جهان دیگر سبب کارهاى اخلاقى مهمّى مانند باقى گذاشتن صدقات جاریه و آثار علمى مفید، و فرزندان صالح مى شود، در حالى که این امور در مکتب سودپرستان مادّى هیچ کدام مفهوم درستى ندارد.
مرحوم شهید «مطهّرى» در کتاب «فلسفه اخلاق» خود، بعد ازآن که خودپرستى را به سه شاخه تقسیم مى کند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملّى) و همه اینها را نوعى خودپرستى که تضاد با اخلاق دارد مى شمرد، سخنى از «گوستاو لوبون» در کتاب معروفش «تمدّن اسلام و عرب»، با تلخیص نقل مى کند که براى تکمیل این بحث مفید است.
او درباره این که چرا ملل مشرق زمین از تمدّن غرب آن طور که باید استقبال نمى کنند، عللى ذکر مى کند: نخست این که آنها آمادگى براى این کار ندارند؛ دوم این که زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است، زندگى آنها ساده است و ما نیازهاى مصنوعى براى خود درست کرده ایم، سپس مى افزاید که به نظر مى رسد ما این را کتمان مى کنیم که طرز رفتار ظالمانه اى که ملل غرب نسبت به آنها روا داشته اند (عامل مهمّ دیگرى است).
پس از آن، اشاره به مظالمى که غربیها در آمریکا، اقیانوسیه و چین و هند کرده اند مى کند، مخصوصاً روى داستان جنگ معروف به «جنگ تریاک» تکیه مى کند که انگلیسیها براى این که به مردم چین مسلّط شوند تصمیم گرفتند تریاک را بر آنها مسلّط کنند، تا قدرت مقاومت آنها درهم بشکند، چینى ها متوجّه شدند که دشمن چه بلایى مى خواهد بر سر آنها بیاورد، قیام کردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگلیسى ها با شلیک گلوله هاى توپ بر آنها غالب شدند و تریاک را در میان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال شش صد هزار نفر (در آن زمان) به خاطر تریاک رهسپار دیار عدم مى شدند![۵]
آرى! هنگامى که اخلاق از پشتوانه «ایمان و ارزشهاى معنوى» برخوردار نباشد هرجا در برابر «منافع شخصى» قرار گرفت، عقب نشینى مى کند!
نکته
آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ایمان به مبدأ و معاد گفته شد به این معنى نیست که نقش «عقل فطرى» را در عمق بخشیدن به مسائل اخلاقى انکار کنیم، چرا که بى شک وجدان انسان که در واقع نماینده خدا در درون جان بشر است، نیز تأثیر بسزایى در تحکیم مبانى اخلاق دارد مشروط بر این که با نیروى ایمان تلفیق گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهایى یابد.
در قرآن مجید نیز بارها روى این مسئله تکیه شده است؛ در آیه ۱۰۰ سوره «یونس» مى خوانیم «وَیَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لایَعْقِلُونَ؛ خداوند پلیدى (گناه) را بر کسانى قرار مى دهد که تعقّل نمى کنند و نمى اندیشند!»
و در آیه ۲۲ «انفال» مى فرماید: «انَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلُونَ؛ بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالى هستند که تعقّل نمى کنند (نه صداى حق را مى شنوند، نه به حق سخن مى گویند)!»
و درباره کسانى که نماز را به سخریّه مى گرفتند، در آیه ۵۸ سوره «مائده» مى فرماید:
«اتَّخَذُوها هُزُواً وَلَعِباً ذلِکَ بِانَّهُمْ قَوْمٌ لایَعْقِلُونَ؛ آنها نماز را به سخریّه گرفتند، به خاطر این که تعقّل نمى کنند!»
با توضیحاتى که در بالا داده شد، دیدگاه قرآن مجید در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گردید.[۶]
پی نوشت:
[۱] . به کتاب رهبران بزرگ، ص ۶۳ تا ۱۰۶ مراجعه شود.
[۲] . در یکى از اشعار شگفتآورى که از آن عصر باقى مانده چنین آمده است.
[۳] . مفسّران در تفسیر این آیه، و این که منظور از این« شَجره طیّبه» چیست؟ و آیا چنین تشبیهى وجود خارجى دارد یا نه؟ گفتگوى بسیار کرده اند، گاه گفته اند شجره طیّبه همان کلمه لَا الهَ الَّا اللَّهُ است، و گاه آن را به اوامر الهى، و گاه به ایمان تفسیر کردهاند، که همه اینها در واقع به یک حقیقت بازمى گردد.
و نیز در این که چنین درختى که ریشه هاى آن در اعماق زمین، و شاخه هاى آن در آسمانها، و همیشه داراى میوه باشد، وجود خارجى دارد یا نه، سخن بسیار گفته اند.
ولى نباید فراموش کنیم که لازم نیست هر تشبیهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلًا مىگوئیم قرآن همچون آفتابى است که هرگز غروب ندارد، به یقین در خارج آفتابِ بىغروب وجود ندارد، بنابراین، منظور فقط تشبیه قرآن به وجود آفتاب است؛ ولى ویژگیهاى این آفتاب ممکن است با آنچه در خارج دیده مى شود متفاوت باشد.
[۴] . بحار الانوار، ج ۲، ص ۲۲.
[۵] . فلسفه اخلاق، ص ۲۸۳( با کمى تلخیص).
. [۶] برگرفته از: مکارم شیرازى، ناصر، اخلاق در قرآن(مکارم شیرازى)، ج۱، ص۷۹-۹۰، مدرسه الإمام علی بن أبی طالب (علیه السلام) – ایران – قم، چاپ: ۴، ۱۳۸۵ ه.ش.