- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
حاکمان اموی و عباسی دشمنان سرسخت اهل بیت (علیهمالسلام) بودند. آنان اهل بیت(علیهالسلام) را برای قدرت و مقام خود شان خطر می دانستند هرچند که اهل بیت هیچ تحرکی علیه آنان نشان نمی دادند. از این رو مدام در صدد آزار و اذیت آنان بودن و در نهایت آن حضرات را به شهادت می رساندند. در این نوشته مختصر به یکی از برخوردهای منصور دوانیقی با امام صادق(علیهالسلام) اشاره شده است که با دعای امام منصور اصلاً همه چیز یادش رفته و نا آگاهانه حالت خصومتش به حالت محبت تبدیل می شود.
در «کشف الغمه» به نقل از کتاب ابن طلحه آمده است که مى گوید: عبداللّه بن فضل بن ربیع از پدرش نقل کرده است: منصور، در سال ۱۴۷ سفر حج کرد و بعد به مدینه رفت و به ربیع گفت: کسى را به دنبال جعفر بن محمّد (علیهالسلام) بفرست تا او را با رنج و عذاب نزد ما بیاورد. خدا مرا بکشد، اگر من او را نکشم! ربیع چنان وانمود کرد که فراموش کرده است.
دوباره منصور تکرار کرد و به ربیع گفت: کسى را بفرست تا او را با رنج و عذاب بیاورد، باز ربیع خود را به غفلت زد. این بار منصور نامه تندى به ربیع نوشت و در نامه به ربیع پرخاش کرد و فرمان داد که کسى را بفرستد تا جعفر بن محمّد (علیهالسلام) را بیاورد. ربیع کسى را فرستاد، وقتى که حضرت را آوردند، ربیع عرض کرد: یا اباعبداللّه به خدا پناه ببر که منصور به گونه اى دنبال تو فرستاده که جز خدا کسى شرّ او را دفع نمى کند.
جعفر بن محمّد (علیهالسلام) گفت: «لا حول و لا قوه الا باللّه » آنگاه ربیع حضور وى را به اطلاع منصور رساند. همین که امام (علیهالسلام) وارد شد، منصور شروع به تهدید آن حضرت کرد و سخنان درشت به زبان آورد و گفت: اى دشمن خدا! مردم عراق تو را رهبر خود دانسته و زکات مالشان را براى تو مى فرستند و تو از سلطنت من سرپیچى مى کنى و در پى آشوب و غائله هستى، خدا مرا بکشد که اگر من تو را نکشم! امام (علیهالسلام) پس از شنیدن سخنان منصور فرمود: یا امیرالمؤ منین! به سلیمان نعمت داده شد، سپاسگزارى کرد. ایوب مبتلا شد، صبر کرد، به یوسف ستم کردند، او بخشید و تو از آن قبیل هستى.
چون منصور این سخنان را شنید گفت: اى ابوعبداللّه ، جلوتر بیا، ساحت شما در نزد ما از این چیزها پاک و از هر تهمتى مبراست و شما کم سر و صدایید، خداوند به شما از طرف خویشاوندان بهترین پاداش را مرحمت کند! آنگاه دستش را گرفت و با خود روى فرش مخصوص نشاند. سپس دستور داد عطر بیاورند، مخلوطى از مواد خوشبو را آوردند شروع کرد با دست خود محاسن امام را معطر کردن به گونه اى که در پایان کار قطرات عطر از محاسن شریفش مى چکید.
سپس گفت در پناه و حمایت خدا برخیزید. آنگاه به ربیع گفت: جایزه و خلعت ابوعبداللّه را پشت سر ببرید. و رو به امام صادق (علیهالسلام) کرد و گفت: در پناه و حمایت خدا بروید، آن حضرت رفت . ربیع مى گوید: من پشت سر رفتم و عرض کردم: من پیش از شما وضعى را دیدم که شما ندیده بودید و بعد از شما هم وضعى را دیدم که شما ندیدید. شما موقع ورود چه فرمودید؟ فرمود: گفتم: « اللهم احرسنى بعینک التى لاتنام و اکنفنى برکنک الذى لا یرام، و اغفرلى بقدرتک على و لا اهلک و انت رجائى اللهم انت اکبر و اجل مما اخاف و حذر، اللهم بک ادفع فى نحره و استعیذ بک من شره» ؛ پس خداوند چنان کرد که دیدى .[۱]
پی نوشت:
[۱] . تذکره الخواص ،ص ۲۳۳ و مطالب السؤ ول، ص ۸۲.