- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
در کتاب هاى مختلفى روایت کرده اند:
روزى از روزها حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام مشغول نماز بود؛ و فرزندش محمد باقر سلام اللّه علیه – که کودکى خردسال بود – کنار چاهى که در وسط منزلشان قرار داشت ، ایستاده بود و چون مادرش خواست او را بگیرد، ناگهان کودک به داخل چاه افتاد.
مادر فریادزنان ، بر سر و سینه خود مى زد و براى نجات فرزندش کمک مى طلبید، و مى گفت : یاابن رسول اللّه ! شتاب نما و به فریادم برس که فرزندت در چاه افتاد، بچّه ات غرق شد و… .
امام سجّاد علیه السّلام با این که داد و فریاد همسر خود را مى شنید، امّا درکمال آرامش و متانت به نماز خود ادامه داد؛ و لحظه اى ارتباط خود را با پروردگار متعال و معبود بى همتاى خویش قطع و بلکه سست نکرد.
همسر آن حضرت ، چون چنین حالتى را از شوهر خود ملاحظه کرد، با حالت افسردگى و اندوه گفت :
شما اهل بیت رسول اللّه چنین هستید! و نسبت به مسائل دنیا و متعلّفات آن بى اعتنا مى باشید.
پس از آن که حضرت با کمال اعتماد و اطمینان خاطر، نماز خود را به پایان رسانید، بلند شد و به سمت چاه حرکت کرد و چون کنار چاه آمد، لب چاه نشست و دست خود را داخل آن برد و فرزند خود، محمد باقر علیه السّلام را گرفت و بیرون آورد.
هنگامى که مادر چشمش به فرزند خود افتاد که مى خندد و لباس هایش خشک مى باشد؛ آرام شد و آن گاه امام سجّاد علیه السّلام به او فرمود: اى زن ضعیف و سست ایمان ! بیا فرزندت را بگیر.
زن به جهت سلامتى بچّه اش ، خوشحال ولى از طرفى ، به جهت سخن شوهرش غمگین و گریان شد.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: من تمام توجّه و فکرم در نماز به خداوند متعال بود؛ و خداى مهربان بچّه ات را حفظ کرد و از خطر نجات داد.(۲۴)
هیزم و آرد براى سفر نهایى
یکى از اصحاب امام علىّ بن الحسین ، حضرت سجّاد علیه السّلام حکایت نماید:
در یکى از شب هاى سرد و بارانى حضرت را دیدم ، که مقدارى هیزم و مقدارى آرد بر پشت خود حمل نموده است و به سمتى در حرکت مى باشد.
جلو آمدم و گفتم : یاابن رسول اللّه ! این ها که همراه دارى چیست ؟ وکجا مى روى ؟
حضرت فرمود: سفرى در پیش دارم ، که در آن نیاز مُبْرَم به زاد وتوشه خواهم داشت .
عرضه داشتم : اجازه بفرما تا پیش خدمت من ، شما را یارى و کمک نماید؟
و چون حضرت قبول ننمود، گفتم : پس اجازه دهید تا من خودم هیزم را حمل کنم و همراه شما بیاورم ؟
امام علیه السّلام در جواب فرمود: این وظیفه خود من است و تنها خودم باید آن ها را به مقصد رسانده و به دست مستحقّین برسانم ؛ وگرنه برایم سودى نخواهد داشت .
و بعد از آن فرمود: تو را به خداى سبحان قسم مى دهم ، که بازگردى و مرا به حال خود رها کن .
به همین جهت ، من برگشتم و حضرت به راه خویش ادامه داد.
پس از گذشت چند روزى از این جریان ، امام سجّاد علیه السّلام را دیدم وسؤ ال کردم : یاابن رسول اللّه ! فرموده بودید که سفرى در پیش دارید، لیکن آثار و علائم مسافرت را در شما نمى بینم ؟!
حضرت فرمود: بلى ، سفرى را در پیش دارم ؛ ولى نه آنچه را که تو فکر کرده اى ، بلکه منظورم سفر مرگ – قبر و قیامت – بود، که باید خود را براى آن مهیّا مى کردم .
و سپس افزود: هرکس خود را در مسیر سفر آخرت ببیند، از حرام و کارهاى خلاف دورى مى کند و همیشه سعى مى نماید تا به دیگران کمک و یارى برساند.(۱)
۱- علل الشّرایع مرخوم شیخ صدوق : ص ۲۳۱، ح ۵٫