- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
یکی از داستان های بسیار جذاب و خواندنی قرآن، ماجرای آشنایی حضرت سلیمان (علیه السلام) و بلقیس ملکه سبا است. در یک طرف این داستان، سلیمان بن داود پیامبری الهی با قدرت و ثروت بی نظیر و در طرف دیگر، بلقیس ملکه ای با قدرت و شوکتی دیدنی اما محروم از ایمان و توحید وجود دارد.
از قضای روزگار حضرت سلیمان و بلقیس در قامت دو پادشاه مقتدر، با یکدیگر برخورد می کنند و این ملاقات، در تاریخ بشر، داستانی به یاد ماندنی از خود به جا می گذارد و سرانجام هر دو به برکت توحید و هدایت الهی، با یکدیگر ازدواج نموده و باقی عمر را در کنار هم به یکتاپرستی و ارشاد مردم سپری می کنند.
شکوه و عظمت حکومت حضرت سلیمان (علیه السلام)
حضرت سلیمان (علیه السلام) با شکوه، قدرت و عظمت بی نظیری بر سرزمین خود حکومت می کرد. پایتخت او شهر بیت المقدس در سرزمین شام بود.
خداوند نیروهای عظیم و امکانات بسیار در اختیار او قرار داده بود تا آنجا که نیروهای طبیعت همچون باد و رعد و برق و نیز جن و انس و همه پرندگان و حیوانات دیگر، تحت فرمان او بودند و او زبان همه آن ها را می دانست.
هدف حضرت سلیمان (علیه السلام) این بود که همه انسان ها را به سوی توحید و خداپرستی دعوت نموده و از هرگونه انحراف و گناه باز دارد و همه امکانات را در خدمت جذب و هدایت مردم به سوی خدا و یکتاپرستی قرار دهد.
در همین عصر در سرزمین یمن، بانویی به نام بلقیس [۱] بر ملت خود حکومت می کرد و دارای تشکیلات و سلطنتی عظیم بود؛ ولی او و ملتش به جای خدا، خورشید پرست و بت پرست بودند و از برنامه های الهی به دور بوده و راه انحراف و فساد را می پیمودند.
بنابراین لازم بود که حضرت سلیمان (علیه السلام) با ارشاد، رهبری و رهنمودهای خردمندانه خود، آن ها را از بیراهه و کجروی ها، به سوی توحید دعوت کند و تفکر و اندیشه باطل بت پرستی را ریشه کن نماید.
هدهد کجاست؟!
در یکی از روزهایی که حضرت سلیمان (علیه السلام) بر تخت حکومت نشسته بود، پرندگان (که خداوند آن ها را تحت فرمان او قرار داده بود) با نظمی خاص و دیدنی در بالای سر او کنار هم صف کشیده بودند و پر در میان پر نهاده و برای تخت حضرت سلیمان (علیه السلام) سایه ای تشکیل داده بودند تا تابش مستقیم خورشید، او را آزار ندهد.
در میان پرندگان، هدهد (شانه به سر) غایب بود و همین امر باعث شده بود تا به اندازه جای خالی او، نور خورشید به تخت سلیمان بتابد.
حضرت سلیمان (علیه السلام) دید روزنه ای از نور خورشید به کنار تخت تابیده، سرش را بلند کرد و به پرندگان نگریست و دریافت هدهد غایب است.
پرسید: هدهد را نمی بینم، چرا او غایب است؟ به خاطر عدم حضورش او را تنبیه شدید یا ذبح می کنم مگر این که دلیل موجه و روشنی برای غیبت و عدم حضور خود بیاورد.
گزارش هدهد از بلقیس ملکه سبا
طولی نکشید هدهد به حضور حضرت سلیمان (علیه السلام) آمد و در بیان علت غیبت و عدم حضور خود، به او چنین گفت:
من از سرزمین سبا،[۲] یک خبر مهم آورده ام. من زنی را دیدم که بر مردم آن سرزمین حکومت می کند. او دارای تخت سلطنت عظیمی است و همه چیز در اختیار و تحت فرمان او قرار دارد.
من دیدم آن زن و ملت او، خورشید را می پرستند و برای غیر خدا سجده می کنند. شیطان اعمال آن ها را در نظر آنان زینت داده و از راه راست باز داشته است و آن ها هدایت نخواهند شد؛ چرا که آن ها خدا را پرستش نمی کنند… آن خداوندی که معبودی جز او نیست و پروردگار و صاحب عرش عظیم است.[۳]
نامه حضرت سلیمان (علیه السلام) به بلقیس ملکه سبا
حضرت سلیمان (علیه السلام) سخن هدهد و عذر غیبت او را پذیرفت و بی درنگ در مورد نجات ملکه سبا و ملت او، احساس مسئولیت نمود و نامه ای برای بلقیس ملکه سبا فرستاد و او را دعوت به توحید کرد.
نامه حضرت سلیمان (علیه السلام) کوتاه اما بسیار پر معنا بود و در آن چنین آمده بود:
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* أَلاّ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ؛[۴]
به نام خداوند بخشنده مهربان؛ (توصیه من این است که) برتری جویی نسبت به من نکنید و به سوی من بیایید و تسلیم حق گردید.
حضرت سلیمان (علیه السلام) نامه را به هدهد داد و فرمود: ما تحقیق می کنیم تا ببینیم تو راست میگویی یا دروغ؟[۵] این نامه را ببر و بر کنار تخت ملکه سبا بینداز، سپس برگرد تا ببینیم آن ها در برابر دعوت ما چه می کنند.
هدهد نامه را با خود برداشت و از شام به سوی یمن برد و از همان بالا نامه را کنار تخت بلقیس انداخت.
واکنش بلقیس به نامه حضرت سلیمان (علیه السلام)
بلقیس در کنار تخت خود نامه ای یافت و پس از خواندن آن دریافت که نامه از طرف شخص بزرگی برای او فرستاده شده است و محتوایی آن به هم اندیشی و پاسخی مدبرانه نیاز دارد. از این رو، بزرگان لشکری و کشوری را به جلسه ای فراخواند و با آن ها در این باره مشورت کرد.
آن ها پس از اطلاع از این ماجرا گفتند: ما قدرت و نیروی کافی داریم و می توانیم بجنگیم و هرگز تسلیم نمی شویم. ولی بلقیس ملکه سبا، راه مسالمت آمیز را بر جنگ و درگیری ترجیح می داد و این را خوب میدانست که جنگ، موجب ویرانی و نابودی می شود و تا راه حل منطقی و مسالمت آمیز وجود دارد، نباید آتش جنگ و خونریزی را برافروخت.
بنابراین تصمیم گرفت حضرت سلیمان (علیه السلام) را محک زده، امتحان کند. از این رو به مسئولین کشور گفت: هدیه ای گرانبها برای سلیمان می فرستم تا ببینم فرستادگان من چه خبر می آورند.[۶]
بلقیس ملکه سبا گفت: اگر او به راستی پیامبر باشد، میل به دنیا نخواهد داشت و هدیه ما را نمی پذیرد و اگر شاه باشد، آن را می پذیرد. اگر دریافتیم او پیامبر است، قدرت مقاومت در مقابل او را نخواهیم داشت و باید تسلیم حق گردیم.
بلقیس هدایایی از جمله گوهر بسیار گرانبهایی را در میان صندوق زیبا و مخصوصی نهاد و به فرستادگان خود گفت: این هدایا را به سلیمان رسانده و به او اهدا می کنید.[۷]
واکنش حضرت سلیمان (علیه السلام) به هدایای بلقیس
فرستادگان ملکه سبا به بیت المقدس و به محضر حضرت سلیمان (علیه السلام) آمدند و پس از ابلاغ سلام، هدایای ملکه سبا را به حضرت سلیمان (علیه السلام) تقدیم نمودند و گمان داشتند حضرت سلیمان (علیه السلام) از مشاهده آن ها خشنود شده و با آن ها به گرمی رفتار خواهد کرد.
اما همین که هدیه را به حضرت سلیمان (علیه السلام) اهدا کردند با واکنش غیر منتظره ای از او رو به رو شدند. حضرت سلیمان (علیه السلام) نه تنها از دریافت این هدیه خشنود نشد و استقبال نکرد بلکه با حالت نکوهش و توبیخ به آن ها گفت:
أَ تُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتَاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ؛[۸]
آیا شما می خواهید که مرا با مال (دنیا) کمک و یاری کنید؟! آنچه خدا به من (از ملک و مال بی شمار) عطا فرموده بسیار بهتر از این هدیه (دنیوی ناچیز) شماست که به شما داده، بلکه شما (مردم دنیا) خود به این هدایا شاد و خشنود می شوید.
سپس با جدیت و قاطعیت به فرستادگان مخصوص ملکه سبا چنین فرمود: به سوی ملکه سبا و سران کشور خود باز گردید و این هدایا را نیز با خود ببرید؛
اما این را بدانید که ما به زودی با سپاه و لشکری به سوی شما خواهیم آمد که توانایی مقابله با آن ها را نخواهید داشت و ما آن ها را از آن سرزمین خارج می کنیم در حالی که کوچک و حقیر خواهند بود.[۹]
تصمیم بلقیس برای دیدار با حضرت سلیمان (علیه السلام)
فرستادگان ملکه سبا، به یمن بازگشتند و واکنش و سخنان حضرت سلیمان (علیه السلام) و نیز قدرت و عظمت او و سپاهش را به ملکه سبا گزارش دادند.
بلقیس به خوبی دریافت که در برابر حضرت سلیمان (علیه السلام) و فرمان او (که فرمان حق و توحید است) قدرت و نیروی برتری و پیروزی را ندارد. از این رو جهت حفظ و سلامتی خود و مردم کشورش، تصمیم گرفت با احتیاط بیشتر و سنجیده تر رفتار کند.
به دنبال این تصمیم و به منظور تحقیق و شناخت بیشتر از حضرت سلیمان (علیه السلام) با گروهی از اشراف و بزرگان قوم خود، یمن را به قصد شام ترک نمود.
نقشه برای غافلگیری بلقیس ملکه سبا
هنگامی که حضرت سلیمان (علیه السلام) از آمدن بلقیس و همراهان او به سرزمین شام آگاه شد، به اطرافیان خود فرمود: کدامیک از شما توانایی دارد پیش از آن که آن ها به اینجا برسند، تخت ملکه سبا را برای من بیاورد؟!
یکی از جنیان گفت: من آن را نزد تو می آورم پیش از آن که از از جای خود برخیزی. اما یکی دیگر از اطرافیان سلیمان به نام آصف بن برخیا [۱۰] که از علم کتاب آسمانی بهره مند بود گفت: من تخت بلقیس را قبل از آن که چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد!
لحظه ای نگذشت که حضرت سلیمان، تخت بلقیس را در کنار خود دید. بی درنگ به ستایش و شکر خدا پرداخت و فرمود:
هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ ؛[۱۱] این (موهبت)، فضل پروردگار من است تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را به جا می آورم یا کفران نعمت می کنم.
سپس دستور داد تا تخت ملکه سبا را اندکی جا به جا کنند و کمی تغییر دهند تا وقتی که بلقیس آمد، از او بپرسند آیا این تخت تو است یا خیر؟ و ببینند چه جواب و واکنشی از خود نشان می دهد.
غافلگیری و شگفتی بلقیس ملکه سبا
پس از رسیدن بلقیس و همراهان به حضور حضرت سلیمان (علیه السلام) و استقبال و پذیرایی ابتدایی از او، کسی به تخت او اشاره کرد و به بلقیس گفت: آیا تخت تو این گونه است؟! بلقیس نگاه دقیقی به آن انداخت و در جواب گفت: کانه هو؛[۱۲] گویا خود آن تخت است!
سرانجام بلقیس دریافت که این، همان تخت خود او است که از طریق اعجاز به آنجا آورده شده است. این ماجرا در درون او انقلابی به پا کرد و موجب شد تا بیشتر از قبل، به حقانیت حضرت سلیمان (علیه السلام) باور پیدا کند.
غافلگیری و شگفتی دوباره ملکه سبا
قبل از ورود بلقیس به قصر، حضرت سلیمان (علیه السلام) دستور داده بود صحن یکی از قصرها را از بلور بسازند و از زیر بلورها، آب جاری عبور دهند. این دستور به خاطر ایجاد زمینه جذب و پذیرش قلبی بیشتر بلقیس، صادر شده بود و در واقع یک نوع اعجاز بود.
هنگامی که ملکه سبا با همراهان خود وارد قصر شد، یکی از ماموران قصر او را به سمت صحن قصر راهنمایی کرد. ملکه هنگام ورود به آن صحن، گمان کرد که سراسر صحن را نهر آب فرا گرفته است. از این رو با حالت شگفت زدگی از دیدن این صحنه، قدری ساق پاهای خود را بالا زد تا از آن آب بگذرد.
در این هنگام حضرت سلیمان (علیه السلام) که تعجب و شگفتی او را می دید، به او فرمود: کف این حیاط قصر، از بلور صاف ساخته شده و پای شما در آب فرو نمی رود تا لازم باشد ساق پای خود را بالا بزنی![۱۳]
ایمان آوردن بلقیس و ازدواج با حضرت سلیمان (علیه السلام)
سرانجام پس از آن که بلقیس ملکه سبا نشانه های متعددی از حقانیت دعوت حضرت سلیمان (علیه السلام) را مشاهده کرد و از طرف دیگر دید که او با آن همه قدرت و عظمت، دارای اخلاق نیک و پسندیده ای است که هیچ شباهتی به اخلاق شاهان و متکبران ندارد، با میل قلبی به نبوت او ایمان آورد و به گروه هدایت یافتگان و صالحین پیوست.
بنا بر نقل مشهور، بلقیس با او ازدواج کرد و هر دو در ارشاد و هدایت مردم سوی توحید و یکتاپرستی کوشیدند.[۱۴]
نتیجه گیری
هر کدام از پیامبران و اولیای الهی که به حکومت و قدرت رسیدند، هرگز خود را گرفتار و اسیر ثروت و قدرت نکردند و هدف و همت اصلی آنان همواره توحید و خدامحوری در دو میدان باور و عمل بوده است.
در داستان سلیمان و بلقیس نیز حضرت سلیمان (علیه السلام) علیرغم برخورداری از قدرت و ثروتی وصف ناشدنی، هرگز قدمی فراتر از وظیفه الهی خود برنداشت و پیوسته بر پیمودن راه حق و حقیقت اهتمام ورزید.
او در کنار اقتدار، قدرت و عزت خود، با اتخاذ تدابیر ظریف و حکیمانه، توانست وجدان خفته بلقیس ملکه سبا را بیدار نموده و بدون هر گونه جنگ و خونریزی بین دو ملت، او و مردم آن سرزمین را با نور هدایت الهی آشنا ساخته و رستگار کند.
نویسنده: حسین فاضلی
پی نوشت ها
[۱] . بلقیس ملکه سبا، تنها پادشاه زنی است که قرآن از او یاد کرده و در کتب مقدس یهودیان و مسیحیان نیز از او نام برده شده است.
[۲] . منطقه ای واقع در یمن که دارای تمدن و حکومتی مقتدر بود.
[۳] . نمل/۲۰ تا ۲۶؛ رک: تفسیر قمی، ج۲ ص ۱۲۹. این مطلب حاکی است که پرندگان دارای هوش و دریافت هستند.
[۴] . نمل/۳۰-۳۱
[۵] . این سخن به خوبى ثابت مى کند که در مسائل مهم و سرنوشت ساز، باید حتى به اطلاعاتى که از ناحیه یک فرد کوچک مى رسد، توجه کرد.
[۶] . نمل/۲۹-۳۵
[۷] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۱۱۱
[۸] . نمل/۳۶
[۹] . نمل/۳۷
[۱۰] . آصف بن برخیا بن سمعیا وصی حضرت سلیمان (علیه السلام) بود که اسم اعظم خداوند را می دانست. طبق نظر برخی از مورخان، او پسرخاله یا خواهرزاده حضرت سلیمان (علیه السلام) و وزیر او نیز بوده است. رک: شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۷۶؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۳۴۹؛ ابن ندیم، الفهرست، ص۴۳۰
[۱۱] . نمل/۴۰
[۱۲] . نمل/۴۲
[۱۳] . نمل/۴۱
[۱۴] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۱۱۲
منابع
- قرآن کریم
- شیخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی؛ من لا یحضره الفقیه؛ محقق و مصحح: علیاکبر غفاری؛ قم؛ دفتر انتشارات اسلامی (جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)؛ چاپ دوم؛ ۱۴۱۳ ق
- علامه مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی؛ بحارالانوار؛ بیروت؛ دار احیاء التراث العربی؛ چاپ دوم؛ ۱۴۰۳ ش
- قمی، علی بن ابراهیم؛ تفسیر القمی؛ قم؛ انتشارات دارالکتاب؛ چاپ سوم؛ ۱۳۶۳ ش
- طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ مقدمه: محمد جواد بلاغی؛ تهران؛ انتشارات ناصر خسرو؛ چاپ سوم؛ ۱۳۷۲ ش
- ابن ندیم، محمد بن اسحاق؛ الفهرست لابن الندیم؛ بیروت؛ دار المعرفه؛ چاپ دوم؛ ۱۴۱۷ ق
- محمدی اشتهادری، محمد؛ داستان دوستان؛ قم؛ مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم؛ چاپ سوم؛ ۱۳۷۴ ش