- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
ایرانیان همچون دیگر ملتها، دین اسلام را به این دلیل پذیرفتند که دینی آسمانی است و فرامین آن خدایی و پیام آن با پیام فطرت، سازگار است.
در این مکتب است که ارزشهایی نظیر شهادت و جهاد، معنی میدهد و شهید، قداست و عظمت خاصی مییابد و شهادت به کام مجاهد، شیرینتر از عسل میگردد؛ و به کوششکنندگان راه حق، مژده هدایت داده میشود: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»۱ و مظاهر این مکتب ارج مییابند و شایستهترین خویهای آسمانی: ایثار، بیداردلی، ثبات بر طریق حق، فداکاری، مروت، وظیفهشناسی تجلی مینماید.
نظر به این که در این مقال سخن از اسوههای تربیتی و اخلاقی است، نخست تربیت و اخلاق را به اجمال تعریف میکنیم سپس به معرفی مظاهر و نمونههای تربیت و اخلاق در نهضت حسینی میپردازیم:
تربیت عبارت است از پرورش و تقویت استعدادهای مثبت و کاهش استعدادهای منفی و ایجاد هماهنگی لازم بین آنها. «اخلاق، جایگزینی عادتهای شایسته به جای ناشایسته است؛ عادتهایی که شرع مقدس اسلام جزئیات آن را مشخص کرده است»۲ اخلاق، بخشی از حکمت عملی است که در حوزه فرهنگ اسلامی عبارت از این است که امور مربوط به خود و خانواده و جامعه و سیاست، برنامهریزی شود و چنین اخلاقی را کتاب و سنت میسازد و در رفتار بزرگان تبلور پیدا میکند.»۳
در زندگی امامان، شواهد بسیاری داریم که آنان در عین حال که تعالیم انسان دوستانه را یاد میدادند «خود نیز در مقاطع مختلف: در گرمای ظهر و سرمای سخت نیمهشب، دست به عمل زده در هر مقیاس که ممکن بوده است، خوراک و وسیله زندگی برای بینوایان حمل میکردهاند.»۴ و پیروان خود را عملا تعلیم میدادهاند.
خاندان ولایت و یاران باوفای حسین(علیه السلام) در قضیه کربلا نیز همان طور که در رعایت آداب و دستورات اخلاقی و انجام امور شایسته مظاهر اخلاق بودند و در تدبیر و سیاست و اجرای احکام عبادی و تربیتی نیز بهترین سرمشق به شمار میآمدند.
آنان به جهانیان آموختند که فرامین قرآنی تنها برای گفتن و نوشتن و شنیدن نیست بلکه برای اجرا و عمل است.»۵ آنان در صحنه پیکار حضور یافتند و با آفریدن حماسهای عظیم، تعهد خود را به انجام رسانیدند.
نهضت عاشورا هنگامی آغاز شد که مردم کوفه از نارواییها، نامردمیها و خودسریهای دستگاه بنیامیه به ستوه آمده بودند و حمایت خود را با هزاران نامه اعلام داشتند. امام با این که بیوفایی و سست عنصری مردم عصر خلافت پدر و امامت برادر خود را تجربه کرده بود، اما «وی برای تعلیم امت جدش رسول الله و اتمام حجت و حاکمیت فرمان الهی امر به معروف و نهی از منکر، دعوت آنان را پذیرفت و مسلم بن عقیل را با نامهای روانه کوفه کرد.»۶
مسلم سفیر امام حسین(علیه السلام)
مسلم مؤمنی است که در قبال مولایش برای خود تعهداتی قایل است و ماموریت خود را یک تکلیف شرعی تلقی میکند و آن را با عشق میپذیرد و روانه کوفه میشود به محض ورود، شیعیان دسته دسته با وی بیعت کردند.
مسلم، مسلمانی پرهیزکار و پاکدل بود که به حقیقت برای این نام برازندگی داشت؛ آن چنان معتقد بود که رعایت مقررات دین و سیره پیغمبر را از هر چیز مهمتر میشمرد و در دینداری او همین بس که چون پیغمبر ترور ناگهانی را نهی کرده بود، وی بهترین فرصت را برای قتل ابن زیاد از دست داد و از نهانخانه شریک بن اعور بیرون نیامد تا حرمت این حکم را زیر پا ننهاده باشد و «نخواست که به خاطر سلامت خود و پیروزی در ماموریتی که به عهده داشت، حکمی از احکام دین را نقض کند.»۷
وی با این حرکت ثبات بر طریق حق و پایبند بودن به سنت پیغمبر و احکام دین و مردود بودن ترور را به پیروان حسین(علیه السلام) تعلیم داد.
مسلم پس از مرگ «شریک» به خانه «هانی» رفت. هانی مردی سرشناس، محترم و معتقد به حقانیت راه و رسم حسین(علیه السلام) بود وقتی ابن زیاد از ورود مسلم به خانه «هانی» آگاهی یافت، «هانی» را احضار کرد و به او گفت تا مسلم را تسلیم نکنی، رها نخواهی شد.
تسلیم کردن مسلم برای شیخی سرشناس و محترم غیرممکن بود. وی هرگز نمیتوانست مهمان خود را به دشمن تسلیم کند. «پس از گفتگوهای بسیار… ابن زیاد عصبانی شد و با عصا، چهره هانی را زخمی کرد. خبر به قبیله مذحج رسید آنان قصر را محاصره کردند. ابن زیاد بسیار ترسید به شریح قاضی گفت برو «هانی» را ببین که زنده است و به مردم بگو. شریح او را خون آلوده دید و برگشت و گفت وی زنده است. با شهادت ناقض قاضی دین به دنیا فروخته، فرصتی دیگر از دست هواداران مسلم و هانی رفت.»۸
هانی یک مؤمن واقعی بود و به هیچ قیمتی حاضر نبود تغییر جهت دهد، و ابن زیاد پس از نجات از مهلکه برای دستگیری مسلم نیرو فرستاد.
دلاوریها و کظم غیظ مسلم
«مسلم در خانه «طوعه» بود؛ وی در چنین شرایطی وظیفه داشت که نخست صاحبخانه را از گزند مهاجمان برهاند لذا با شمشیر کشیده تاخت و آنان را از خانه «طوعه» بیرون ریخت و پس از دلاوریهای زیاد… [با تامین دادن محمد اشعث] دست از مقاومت برداشت.
«مسلم را به قصر آوردند… ابن زیاد برای این که احساسات حاضران را بر ضد مسلم برانگیزد گفت: مسلم، مگر تو نبودی که در مدینه شراب خوردی؟ جناب مسلم با خونسردی گفت: پسر زیاد، من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواری کسی است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بیگناهان و دستگیری و شکنجه آزاد مردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد… وی پس از این که در برابر هر تهمتی و بیشرمیی پاسخی مستدل میشنود و شکست میخورد همچون جاهلان سفاهت آغاز میکند…»۹ و دستور قتل وی را میدهد. مسلم در آن لحظه به اجرای سنت وصیت میپردازد و عملا آن را به پیروان حسین(علیه السلام) تعلیم میدهد.
وصیتنامه مسلم
وصیت در اسلام، امری مستحب و مقبول است و برای وصی، پاداش اخروی منظور شده و پذیرفتن وصایت نیز ستوده شده است. مسلم مقید است که این سنت را به جای آورد. وقتی حاضران در مجلس را از تصمیم خود باخبر ساخت، «از میان آن همه نامردم احدی وصیت او را بر عهده نگرفت، مسلم ناچار به انتخاب پرداخت، عمر سعد را مخاطب ساخت و گفت: ما و تو خویشاوندیم بیا وصیت مرا بشنو. وی امتناع کرد اما به اشاره پسر زیاد پذیرفت…
مسلم نخست درباره وام خود وصیت کرد و گفت هفتصد درهم در کوفه مقروضم، آنچه دارم بفروش و بپرداز. دوم تن مرا در گوشهای به خاک بسپار، سوم این که به حسین(علیه السلام) نامه بنویس که به کوفه نیاید.»۱۰ وصی امین است و موظف است آنچه به وی سپرده میشود، بیکم و کاست بر طبق وصیتنامه عمل کند؛ اما عمرسعد خیانت کرد همه آنچه شنیده بود با ابن زیاد در میان گذاشت و با این کار دنائت، خباثت و سستی ایمان خود را بیشتر از پیش آشکار کرد.
مسلم پس از این که تعهدات خود را با اعمال و رفتار و گفتار به پایان برد، پذیرای شهادت گردید، و به دستور ابن زیاد کشته شد. «ابن زیاد پس از اجرای حکم به قاتل وی گفت: وقتی او را برای کشتن میبردید چه میگفت، پاسخ داد: مسلم در آن هنگام «تکبیر و تسبیح و تهلیل میگفت و استغفار میکرد»۱۱
ضمن ایفای نقش، صفات برجستهای از مسلم به ظهور رسید که هر کدام در جای خود برای پیروان حسین(علیه السلام) درسی آموزنده میباشد از آن جمله است: حفظ حرمت حکمی از احکام دین، حمیت، دلاوری، فرونشاندن خشم، پایداری، وفای به عهد و ذکر حضرت باری تعالی.
بازتاب شهادت مسلم
خبر مرگ مسلم پس از اعلام حمایت اهل کوفه، برای امام حسین(علیه السلام) بسیار گران آمد و اشک بر دیدگانش حلقه زد؛ اما بیدرنگ هدف خود را دنبال کرد، جملهای گفت که نشان داد، مقصود بالاتر از این است: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»۱۲ «بعضی از مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا کردند و در راه حق شهید شدند و بعضی دیگر انتظار میکشند که کی نوبت جانبازی آنها برسد.
ولی مسلم وظیفه خودش را انجام داد. نوبت ما است»۱۳ حسین(علیه السلام) در عصری است که انحراف، ضعف ایمان، فساد و ناامیدی مردم را فراگرفته و شمار وفاداران به امام اندک و پارسایان گوشهگیرند. «وی به عنوان یک رهبر مسؤول میبیند، اگر خاموش بماند، تمام اسلام به صورت یک «دین دولتی» درمیآید… نه میتواند خاموش بنشیند که مسئولیت جنگیدن با ظلم را دارد… حسین برای این که در اندام مرده این نسل، خون تازه حیات و جهاد تزریق کند، جز مردن و انتخاب مرگ سرخ خویش، سلاحی و چارهای ندارد و برای جهاد جز «بودن خویش» هیچ ندارد؛ آن را برمیگیرد و به سمت قتلگاه خویش میآید.»۱۴
آری امام در قبال امت و میراث جدش، تعهد دارد و نمیتواند کعبه را در تسخیر بنیامیه ببیند و بیعدالتی، پلیدی و قساوت دستگاه جابر را تحمل کند. «در چنین شرایطی [از انجام اعمال حج خودداری میکند] یعنی من اعتراض دارم… وی عدم رضایت خویش را به این وسیله و به این شکل اعلام میکند. یعنی حجی که گردانندهاش یزید باشد، برای مسلمین فایدهای ندارد [این که امام کعبه را ترک کند] و بعد بگوید من برای رضای خدا رو به جهاد میکنم… یک دنیا معنی داشت.
کار کوچکی نبود، ارزش تبلیغاتی داشت، اسلوب، روش و مِتُد کار در این جا به اوج میرسد. سفری را در پیش میگیرد که همه عقلا… آن را ناموفق پیشبینی میکنند».۱۵ آنان که تنها به مصالح خویش میاندیشند و هر امری را با میزانهای مادی میسنجند، سفر حضرت را بدون نتیجه میپنداشتند و به بهانه خیرخواهی و دلسوزی برای انصراف وی از رفتن به عراق تلاش میکردند و نزدیکان نیز به صورتهای مختلف اظهار نگرانی میکردند.
وعده و وعیدهای حاکم مکه و پیشنهاد اماننامه نیز هیچ گونه تاثیری بر جای نمیگذارد و کار به جایی میرسد که حاکم مینویسد: «از خدا میخواهم از تفرقهافکنی بپرهیزی، چه بیم دارم کشته شوی… امام پاسخ میدهد: کسی که به پیروی از دستورات حق و فرستاده اوست و به نیکی و نیکوکاری مقید است، با خدا و پیغمبر خدا مخالف نیست و بهترین امان هم امان خداست.»۱۶ سرانجام امام حرکتی را آغاز میکند که از انگیزههای درونی بسیار توانایی منشا گرفته و با معیارهای مادی قابل محاسبه نیست.
«در عین حال حسین(علیه السلام) نظر دوستاران و خیرخواهان را تصدیق میکند. میگوید: خودم میدانم. ایشان میگویند: پس چرا اهل بیت را با خودت میبری؟ میگوید: آنها را باید ببرم… در واقع امام یک عده مبلغ را بعد از شهادتش با دست و نیروی خود دشمن تا قلب حکومت دشمن(شام) فرستاد؛ این خودش، تاکتیکی عجیب و کاری فوقالعاده است.
همه برای این است که صداها بیشتر به جهان آن روز برسد، بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشکافد.»۱۷ و فساد و پلیدی و انحرافهای اخلاقی یزیدیان را برملا سازد و چهره کریه آنان را آشکار کند. «آری حرکت حسین(علیه السلام) از حجاز و رفتنش به سوی عراق، جنبش نیرومندی بود که از انگیزههای درونی بسیار توانایی منبعث میشد.»۱۸
وصیتنامه اباعبدالله الحسین(علیه السلام)
امام حسین(علیه السلام) در خطبههایی به پایمال شدن قوانین الهی و پیدایی مفاسد اجتماعی تصریح میکند و اصلاح امت جد بزرگوار و تحقق فریضه الهی امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه میخواهد. «وی در وصیتنامهای به محمد بن حنفیه مینویسد: «انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر» در بین راه هر چه خبرهای مایوس کنندهتر از کوفه میرسید، خطبهای داغتر از خطبه قبلی میخواند… از آن جمله است: آیا نمیبینید قوانین الهی پایمال میشود؟ آیا نمیبینید این همه مفاسد پیدا شده و احدی نهی نمیکند و احدی هم بازنمی گردد؟
در چنین شرایطی یک نفر مؤمن باید از جان خود بگذرد و لقای پروردگار را در نظر بگیرد»۱۹ امام زندگی با ستمگران را مایه ملامت و مردن را شهادت در راه حق میبیند و سکوت در برابر حاکم جابر را گناهی نابخشودنی میشمارد… و برای جلوگیری از نقض و جابجایی احکام الهی و حفظ حرمت خون مسلمانان خود را سزاوارتر از دیگر افراد میشناسد و «می گوید: «و انا احق من غیری» و من از تمام افراد دیگر برای این که دستور جدم را عملی سازم، شایستهترم.
وقتی انسان حسین(علیه السلام) را با این صفات و خصایص میشناسد، میبیند حق است و سزاوار است که نام او زنده بماند.»۲۰و این که هر انسان آزادهای، حسین(علیه السلام) را دوست میدارد به خاطر این است که وی خود را در راه حق و عدالت و اجتماع انسانی فدا کرد.
جلوههایی از حقیقت اسلام
رفتار امام در هر زمینه، بیانگر ارزشهایی نظیر: انسانیت، جوانمردی، شفقت و محبت بود لذا وقتی از دور متوجه حرکت نیروی مهاجم میشود، با این که از موقعیت و فرصت مناسبی برخوردار است به روش پدر بزرگوار خود علی(علیه السلام) در صفین علیه آنان حرکتی انجام نمیدهد و در مسیر انسان دوستی و جوانمردی و محبت تا آن جا پیش میرود که تشنگی سپاهیان مزاحم را تحمل نمیکند در سیراب کردن افراد و روش سیراب شدن اسبان مراقبت مینماید.
«در کربلا در نهایت شدتها و فشارها نیز مراقب است که ابتدای به جنگ نکند»۲۱ چنان که به هنگام مواجهه با «حر» در پاسخ یکی از همراهان که به وی پیشنهاد میکند برای از میان بردن این مانع، وقت مناسبی است میگوید: «وظیفه من در حال حاضر جنگ نیست.»۲۲ اندرز و خیرخواهی یاران امام در دل غافل سپاهیان کوفه سودی نمیبخشد و آنان به زشتی کار خود واقف نمیگردند و شب عاشورا فرا میرسد.
شب عاشورا
در شب عاشورا بعد از اتمام حجتها، آنان که در راه حق و اعتلای کلمه توحید و احکام قرآن یکدل و یک جهت شدند، ماندند و وفاداری خود را اعلام کردند و چنین گفتند: «ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد، ما هرگز از راه حق که تو پیشوای آن هستی روی برنخواهیم تافت و تا رمقی در تن داریم، از حریم تو دفاع خواهیم کرد»۲۳ آری آنان کسانی بودند که حقانیت راه حسین(علیه السلام) را از صمیم جان دریافته بودند و برای وصول به محبوب، دقیقه شماری میکردند.
«آنان هم شجاع بودند و هم مؤمن، هم نظامی بودند و هم عابد… دستی به اوراق قرآن داشتند و دستی به دسته شمشیر.»۲۴ حسین(علیه السلام) وقتی آنان را از نتیجه ظاهری جنگ، یعنی کشته شدن باخبر ساخت، همگی غرق در شادی شدند و خدا را سپاس گفتند و پاسخی سزاوار که بیانگر شوق و شور و عشق به شهادت بود، به امام خود دادند «تا آنجا که جوان سیزده ساله امام حسن مجتبی(علیه السلام) میگوید: شهادت برای من از عسل شیرینتر است.»۲۵
شب عجیبی بود وقتی هدف برای جمعی دردمند، معتقد و مخلص روشن است و ثمره تلاشها و از خود گذشتگیها امیدوارکننده، صفا و صمیمیت و عشق را به ارمغان میآورد و حال نیازمندی افزایش مییابد و راز و نیاز به درگاه بینیاز رنگی و حالی و هوایی دیگر به خود میگیرد.
روز عاشورا
آنان با چنین روحیهای شب را به صبح رسانیدند. سرانجام صبح عاشورا فرا رسید. خیرخواهیها و دلسوزیهای امام در دل ناپاک کوفیان مؤثر واقع نشد. یزیدیان آماده جنگ گردیدند و سپاه اسلام برای دفاع مجهز شد. دستور قرآن در چنین موردی در درجه اول صلح است و دعوت به این امر شایسته. «اما اگر یکی از آن دو دسته، ستمکاری را پیش گرفت، با او بجنگید تا به حکم خدا گردن بنهد.
بدین ترتیب امام و یاران او، بیش از هر مسلمان دیگر، خود را مکلف به پیروی از قرآن میدانستند… از جمله کسانی که در این راه از خیرخواهی کوتاهی نکرد، «زهیر بن قین» بود که سپاه کوفه را مخاطب ساخت و گفت: مردم! خیرخواهی حق هر مسلمانی بر مسلمان دیگر است تا کار به شمشیر نکشیده است ما با یکدیگر برادریم و یک دین داریم… در غیر این صورت، دیگر رشته پیوندی میان ما نخواهد بود.
[حسین(علیه السلام) با خطبههایی که ایراد فرمود، برای رستگاری اسیران هوی و هوس و فریبخوردگان تا جایی که میتوانست تلاش کرد و برای آنان به جز آزادی، خیر و عزت و سعادت نمیخواست.] وی به آنها گفت که این آخرین فرصتی است که برای انتخاب زندگی آزاد به آنها داده میشود… اگر به این عزت پشت پا زنند، به دنبال آن زندگی پر از خواری و مذلت در انتظار ایشان است.»۲۶
امام در یکی از خطبهها، مردم را از سویی به تحمل شنیدن سخنان طرف مقابل و تامل و دقت فرا میخواند و از سوی دیگر، آنان را به هنگام قضاوت به پرهیز از شتابزدگی و نگهداری جانب عدل و انصاف دعوت میکند و به این وسیله بالاترین درجه دلسوزی و انسان دوستی خود را به نمایش میگذارد.
ادامه دارد…