- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
تصوف دارای فرقه های متعدد است که برخی سنی مذهب و برخی دیگر خود را به مذهب شیعه نسبت می دهند. فرقه گنابادیه که در حال حاضر قطب آن نورعلی تابنده (مجذوب علی شاه) می باشد یکی از فرقه های صوفیه شیعی مذهب است. نقد این فرقه با مبانی پذیرفته نزد صوفیه را می توان با مطالب زیر بیان کرد:
۱. اولین اشکالی که بر این فرقه از ناحیه اعتقادات خودشان وارد است اینست که بنیاد این فرقه بر شیخ المشایخی معروف کرخی استوار است. آنان بر این باور اند که معروف در ابتدا مسیحی بوده و در کودکی به دست مبارک امام رضا (علیهالسلام) مسلمان شده است. معروف در ابتداء مدتی با شیخ داود طایی مصاحبت داشته و مشغول ریاضت بود و سپس دربان حضرت امام رضا (علیهالسلام) می شود و تا آخر عمر آنجا می ماند و در آستان آن حضرت در سال ۲۰۰هجری قمری در اثر ازدحام شیعیان زیر پا می شود و جان میدهد. و مدفنش هم در بغداد است. و حضرت امام رضا(علیهالسلام) مولا و پیشوای اوست.[۱] از نظر فرقه گنابادیه امام رضا (علیهالسلام) معروف کرخی را شیخ المشایخ تعیین فرموده است.[۲] یعنی سلسله اقطاب فرقه گنابادیه از طریق معروف کرخی به امام هشتم (علیهالسلام) وصل می شود و معروف جانشین آن حضرت در ارشاد و دستگیری اقطاب بعدی می باشد.
اگر این داستان واقعیت نداشته باشد فرقه گنابادیه از نظر ملاک و معیار خود تصوف فرو خواهد ریخت و افزون بر اینکه تصوف ریشه در اسلام ندارد معیار های تصوف نیز آن را باطل می شمارد؛ اما اینکه این داستان، جعلی و ساخته و پرداخته خود صوفیان است تاریخ آن را ثابت می کند؛ زیرا اولا در هیچ کتاب تاریخی سنی و شیعه نیامده است که معروف کرخی به دست امام رضا (علیهالسلام) مسلمان شده است به خصوص که معروف کرخی پیوسته در بغداد بوده و به مدینه نرفته و امام رضا (علیهالسلام) تا سال ۲۰۰ قمری در مدینه بوده است و آن دو اصلا همدیگر را ندیده اند. بلکه این داستان فقط در کتابهای صوفیه منعکس شده است.
ثانیا معروف کرخی از نظر علمای رجال یک فرد مجهول است و از اصحاب امام رضا(علیهالسلام) شناخته نشده [۳] و ممکن نیست کسی تمام عمر دربانی حضرت را کرده باشد و از اصحاب او شناخته نشود و به همین علت حتی یک روایت توسط معروف کرخی از امام رضا(علیهالسلام) نقل نشده است. چگونه ممکن است کسی تمام عمر را با آن حضرت بگذراند و حتی جانشین او باشد اما یک حدیث هم از او نقل نکند و نیز در تاریخ و زندگی امام رضا(علیهالسلام) اثری از او نباشد.
ثالثا معروف کرخی بر مبانی تصوف و با هیچ معیار دیگر نمی تواند جانشین امام رضا باشد؛ زیرا معروف کرخی قبل از امام رضا(علیهالسلام) در سال ۲۰۰ق فوت نموده و امام در سال ۲۰۳ق. در طوس به شهادت رسیده است.
رابعا اصلا معروف کرخی سنی مذهب بوده است و لذا از طرف علما و دانشمندان اهل سنت مورد ستایش قرار گرفته و کراماتی را با او نسبت داده اند. هر چند این کراماتی که از او نقل شده همگی مجعول و ساختگی می باشند.[۴]
بنا بر این با زیر سوال رفتن جانشینی معروف کرخی از طرف امام رضا (علیهالسلام) بنیان فرقه گنابادیه از بین می رود و بطلان این فرقه با معیار خود تصوف به اثبات می رسد.
۲. اشکال دوم سنی بودن اقطاب اولیه صوفیه است که بر صوفیان شیعی مذهب وارد است. در فرقه گنابادیه از معروف کرخی گرفته تا سری سقطی و جنید بغدادی و احمد غزالی و… تا شاه نعمت الله ولی، همگی بر مسلک اهل سنت بوده اند و در زندگی نامه هیچکدام آنان پیروی از اهل بیت ثبت نشده بلکه آثاری مکتوبی که از برخی آنان باقی مانده صراحت بر سنی بودن آنان دارند و نیز از طرف علمای اهل سنت مورد ستایش و مدح قرار گرفته اند. بنا بر این فرقه گنابادیه یا باید اسم شیعه بودن را از خود شان بردارند و یا دست از این اقطاب بردارند که در این صورت باید تصوف را کنار گذاشته و از رهنمودهای قرآن و احادیث اهل بیت پیروی نمایند.
۳. فرقه گنابادیه برای اثبات اینکه فرقه آنان از امام رضا (علیهالسلام) ناشی شده و آن حضرت موسس این طریقه است میگوید: پس از حضرت سیدالشهدا(علیهالسلام) که مطالب و مراتب را عملا بیان فرمود، هیچکدام به اندازه حضرت رضا(علیهالسلام) احکام طریقت و عرفان را بیان نفرمود و همانطر که ظواهر احکام مذهب اثنا عشری از حضرت صادق (ق) بیشتر از دیگران بروز کرد بطوریکه این مذهب به نام آن حضرت(مذهب جعفری) معروف گردید.
ظهور معارف و حقایق و انتشار آنها در زمان حضرت رضا (علیهالسلام) بیشتر از دیگران بود زیرا چون آن حضرت سمت ولایت عهدی مامون را داشت مراسم تقیه را کمتر مجری بود ولی سایر ائمه به واسطه مقتضیات زمان بیشتر تقیه می کردند.[۵]
این ادعای صوفیه گنابادی کاملا بدون دلیل و خلاف واقع است. زیرا اولا نمی توانند ثابت کنند که امام رضا(علیهالسلام) موسس تصوف و به اصطلاح خود آنان اظهار کننده معارف و حقایق باشد بلکه روایاتی از آن حضرت در رد تصوف نقل شده است. در حدیقه الشیعه از امام رضا ـ علیه السّلام ـ روایت شده که فرمود: کسی که در نزد وی از صوفیان سخن به میان آید و این شخص آنها را با زبان و قلب انکار نکند از شیعیان ما نیست. اما اگر آنها را انکار کند ـ روش و مسلک آنها را باطل بداند ـ مانند کسی است که در کنار پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ با کفّار به جهاد پرداخته است.[۶]
ثانیا اگر این استدلال آنان درست باشد بهتر بود امام علی (علیهالسلام) به این کار همت می گماشت چون آن حضرت در حدود پنج سال خلیفه مسلمین بود و هیچ نوع تقیهای از طرف آن حضرت اعمال نشده بلکه بیشترین معارف اسلامی را در خطبه ها و سخنرانیها و کلمات قصار خود بیان فرموده و هیچ اشاره ای به آموزه های صوفیانه ننموده است. در حالی که امام رضا (علیهالسلام) حد اکثر سه سال ولی عهد مامون بود که بر او تحمیل شده بود و بالاخره توسط خود مامون به شهادت می رسد.
ثالثا تصوف بنا بر آنچه که خود صوفیان می گویند یک امر معنوی و باطنی است و از طریق باطن و معنا قابل انتشار و انتقال به دیگران است فلذا در چنین امری تقیه جایگاهی ندارد افزون بر آن اهل سنت در این مسائل با تشیع اختلاف ندارد بلکه آنان بیشتر به این معانی پای بند می باشند. بنا بر این امام صادق (علیهالسلام) شریعت را که مقتضی تقیه بود انتشار داد، می توانست این معانی را به طریق اولی انتشار دهد.
۴. اشکال و ایراد دیگری که عقلا بر این فرقه وارد است این است که این فرقه و سایر فرقه های صوفیه می گویند که تصوف یک امر باطنی و حیات معنوی پیامبر خدا است و هر کسی نمی توانند آن را درک کند . و از آنجا که این معارف معنوی به زبان نمی آیند و اصولا نانوشتنی است و فقط قلوب مؤمنان آنها که اهل معرفت بودند پذیرای آن بوده و این معارف سینه به سینه منتقل می شده و امروز عارفان و بزرگان تصوف حاملان این سنت معنوی می باشند.[۷]
این ادعای صوفیه افزون بر اینکه هیچ دلیل و مدرکی ندارد و یک ذوق خالص خود آنان است، اشکال عقلی اش این است که چیزی که نه به زبان آید و نه قابل نوشتن باشد هر چندقبول کنیم که از طریق باطن و معنا از مرشد به دیگران انتقال پیدا می کند، اولا بر وجود چنین پدیده ای نمی توان دلیل اقامه نمود، زیرا چیزی که نه به زبان می آید و نه نوشته می شود، راه علم به آن بسته است و پذیرش آن با حکم عقل مخالف است. ثانیا راه علم به انتقال این معنا به دیگران نیز مسدود است و لذا نمی توان گفت که فلان مرشد و قطب حامل سنت معنوی می باشد و یا از او به دیگری انتقال یافته است جز اینکه ادعاهای محض آنان کورکورانه مورد پذیرش قرار گیرد در این صورت راه چنین ادعاهایی برای هرکسی باز خواهد بود. از همه اینها که بگذریم این عقیده آنان با آنچه که خود شان عمل می کنند صریحا در تناقض است، زیرا از یک طرف می گویند که تصوف که همان سنت معنوی باشد قابل گفتن و نوشتن نیست از طرف دیگر خود شان با زبان و نوشتن در کتابهای فراوان به انتشار آن می پردازند!
پی نوشت:
[۱] . میرزا محمد باقر سلطانی گنا بادی، رهبران طریقت و عرفان، ص ۱۲۹و۱۳۰.
[۲] . سلطان حسین تابنده گنابادی، نابغه علم و عرفان، ص۶۰.
[۳] . محمد جواهری، المفید من معجم الرجال الحدیث، ص۶۱۱،.
[۴] . شیخ محمد تستری، قاموس الرجال، ج۱۰ ص۱۵۳.
[۵] . نابغه علم و عرفان، ص۶۰.
[۶] . هاشمی خوئی، حبیب الله،ج۱۴، ص ۱۶.
[۷] . هفت آسمان، شماره ۳۲، فصلنامه تخصصی ادیان و مذاهب، زمستان ۱۳۸۵، ص ۱۴۴، مقاله بازاندیشی سنت معنوی نی(ص) در دوره مدرن(شهرام پازوکی)
اختصاصی الشیعه: نویسنده: حمید رفیعی.