- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 2 نظر
تصوف در ابتدای شکل گیری به عنوان جریانی زهد محور عرض اندام کرد و بعد از ظهور «رابعه عدویه» تغییر رنگ داده و به مکتبی شوق محور تبدیل شد. با آغاز نهضت ترجمه، جامعه اسلامی به خصوص فلاسفه و صوفیان با افکار و آراء گوناگون یونانیان آشنا شده و در این میان به علت قرابت و مشابهت زیاد افکار تصوف اسلامی با نوافلاطونیان، صوفیه با اقتباس از آموزه های آنها توانستند جهان بینی عرفان عاشقانه خود را نظام مند کنند. محبت پدیده است که در آموزه های قرآن و احادیث جایگاه خاصی دارد. در این نوشته تفاوت بین این دو مقوله مورد بحث قرار گرفته است.
محبت از ماده حبّ گرفته شده است که در لغت به معنای میل و رغبت به شناختن چیزی است[۱] و در اصطلاح به معنای دوست داشتن در برابر تنفر و بغض می باشد.
اما برای عشق تعاریفی شده است که همه آنها به یک معنی برمیگردد. گفته اند عشق افراط در محبت و دوستی را می گویند.[۲] و یا عشق عبارت است از تجاوز حدّ در محبت[۳] و یا میل مفرط به هر چیزی را عشق به آن چیز گویند.[۴]
فلاسفه و عرفا عشق را بر سه نوع تقسیم کرده اند:
۱. عشق حقیقی: و آن عبارت است از ابتهاج تام در هنگام تصور حضور ذات معشوق[۵]
۲. عشق مجازی: عشق مجازی برخلاف عشق حقیقی، عشق به غیر ذات خداوند را می گوید و این عشق را بر دو نوع تقسیم کرده اند:
الف. عشق عفیف یا عشق نفسانی که زیبایی مطلق و شمائل و کمالات معشوق منشأ آن می باشد، و به آن عشق ربانی نیز گفته شده است.
ب. عشق حیوانی یا عشق شهوانی و وضیع و آن عشقی است که منشأ آن شهوت و طلب لذت حیوانی است و عاشق فریفته صورت معشوق و خلقت و رنگ و اعضاء بدنی او می گردد.
این عشق توأم با فجور و زوال عقل و استیلاء نفس امّاره می باشد. اما عشق عفیف چونکه موجب نرمی و رقت نفس و در نتیجه موجب انقطاع نه مشغولیت دنیوی و باعث اعراض از غیر معشوق می شود، عارف را در مسئله ریاضت و لطیف نمودن باطن کمک می کند.[۶]
مسئله عشق به ویژه عشق حقیقی از مسائل فلسفی و خصوصاً در فلسفه افلاطونی و اشراق ریشه مستحکم دارد و در کلام معصومان (علیهم السلام) از اصطلاحات فلسفه و تصوف که معنی روشنی ندارند استفاده نشده است. پس عشق و سایر مفاهیم فلسفی مانند اصطلاحات عرفانی در روایات و احادیث معصومان (علیهم السلام) محلّی برای خودش باز نکرده است.
در قرآن کریم محبت و حب نسبت به خداوند و بندگانش زیاد به کار رفته است اما از کلمه عشق حتی یک بار هم استفاده نشده است.
تفاوت اساسی عشق با محبت چنانچه که در تعریف عشق ذکر شد از این نکته روشن می گردد که قوام عشق با افراط و زیاده روی در محبت و خروج از حالت اعتدال است و لازمه آن این است که عشق ملازم با زوال عقل در عاشق باشد حالا میخواهد عشق حقیقی باشد یا عفیف یا حیوانی و صفتی که ملازم با زوال عقل باشد نه تنها نزد امامان معصوم (علیهم السلام) بلکه در نزد عقلای عالم ممدوح نیز نمی باشد.
اگر عشق امر ممدوح بود در قرآن کریم به جای مودّت و دوستی نسبت به اقربای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باید از کلمه عشق استفاده می شد و عدم استعمال عشق در متون اسلامی ناشی از این است که اسلام دین اعتدال است نه افراط می پذیرد و نه تفریط.
پس می توانیم بگوییم که عشق نسبت به محبت به منزله تهور نسبت به شجاعت است. محبت و شجاعت ملازم با عقل بوده و از صفات پسندیده در موضوعات خودشان به شمار می آیند اما تهور و بی باکی نظر به این که موجب زوال عقل است در زمره امور قبیح قرار دارد. لذا امامان معصوم (علیهم السلام) مظهر کامل شجاعت و مظهر کامل محبت در موضوع خودش می باشند و لکن هرگز از طرف آنان کارهای متهورانه صادر نشده و به هیچ یک از آنها نسبت عشق و عاشقی داده نشده و نمی شود.
فرق دیگر محبت با عشق در این است که عشق یک امر غیر ارادی و معمولاً منشاء آن زیبایی دوستی است. از این رو عشق در نظر عرف و عقلاء انصراف به عشق حیوانی دارد. از طرف دیگر هر چیز زیبا نمی تواند موضوع عشق قرار بگیرد مثلاً عشق نسبت به یک مجسمه زیبا اصلاً معنی ندارد پس در قوام عشق علاوه بر حس زیبایی دوستی، وجود یک نوع رابطه زنده نیز بین عاشق و معشوق لازم است و این رابطه درونی و غیرمرئی در اثر عواملی خاص باید بین آنها ایجاد شود. عامل و علت ایجاد این رابطه جز امور شهوانی و امیال مفرط نفسانی چیزی دیگری نمی تواند باشد. لذا هیچ کسی عاشق پدر، مادر، برادر، خواهر، پسر و دختر و امثال اینها نمی شود و لو آنها در کمال زیبایی باشند. همه آنها را از صمیم قلب دوست دارند اما این دوستی توأم با اختیار، عقل و عاری از هرگونه احساسات جنسی و شهوانی می باشد. و لذا محمد بن زکریا رازی می گوید: «عشاق از حدّ حیوانات تجاوز می کنند… و از هوا و امیال شهوانی خودشان اطاعت می کنند و اکثر آنها سر از دیوانگی در می آورند و از خورد و خوراک باز می مانند…»[۷] پس عشق آن هم عشق جنسی و شهوانی نمی تواند مقدمه عشق به خدا باشد چه اینکه خود عشق با خدا هم معنا و مفهومی روشنی ندارد. اثبات این مدعا از مطالب زیر روشن می گردد:
مطلب اول
خداوند در در آیه ای که می فرماید: «من جن و انس را نیافریدم جز برای این که عبادتم کنند».[۸] هدف خلقت را عبادت خدا قرار داده است و لذا برای همین هدف پیامبران را ارسال فرموده که می فرماید: «ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید، خداوند گروهی را هدایت کرد و گروهی ضلالت و گمراهی دامنگیرشان شد.»[۹]
پس تکوین و تشریع کاملاً در این هدف با هم اتحاد دارند از یک طرف خداوند بشر را خلق کرده است تا عبادت خدا را انجام دهد و توسط عبادت به خدا نزدیک شده و به کمال برسند و از طرف دیگر برای تحقق این غرض و هدایت بشر به سوی این کمال پیامبرانی فرستاده است.
مطلب دوم
از نظر تکوین عقل محبوب ترین مخلوق نزد خدا است. امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «چون خدا عقل را آفرید از او بازپرسی کرده، به او گفت: پیش آی، پیش آمد. گفت: بازگرد، بازگشت. فرمود: به عزت و جلالم سوگند مخلوقی که از تو پیشم محبوبتر باشد نیافریدم و تو را تنها به کسانی که دوستشان دارم بطور کامل دادم. همانا امر و نهی کیفر و پاداشم متوجه تو است.»[۱۰]
از نظر تشریع عقل چیزی است که خداوند با آن پرستش می گردد. از امام صادق (علیه السلام) پرسیده شد عقل چیست؟ فرمود: «چیزی است که به وسیله آن خدا پرستش و عبادت شود و بهشت به دست آید.»[۱۱] حضرت آدم (علیه السلام) وقتی که از طرف خداوند بین، عقل، دین و حیا مخیر گردید، عقل را برگزید و دین و حیا گفتند هر جا عقل باشد ما با او هستیم.[۱۲]
در مسئله جهان بینی و شناخت، عقل حرف اول را می زند و در قرآن کریم آیات زیادی دلالت بر این مدعی دارند تا حدی که در حدود سیصد آیه شریفه متضمن بر دعوت مردم به سوی تفکر، تذکر و تعقل می باشد. در بعضی از این آیات کسانی که تعقل نمی کنند و به تفکر نمی پردازند و یا از این جهات نقص دارند شدیداً مذمت شده اند.
اگر به آیات شریفه و روایات و احادیث معصومان (علیهم السلام) توجه شود به دست می آید که اسلام دین تعقل و تفکر است نه دین عاطفه و احساس و عشق بازی و لذت گرایی.
علامه طباطبایی می فرماید: تفکری که قرآن به سوی آن هدایت می کند همان صراط مستقیم است و صراط مستقیم راه روشنی را می گوید که هیچ اختلافی در آن نباشد و با حق تناقض نداشته باشد و این تفکر اصلاً در کتاب معین نشده است مگر این که آن را حواله داده است به آنچه که انسانها بر اساس عقول فطریشان می شناسد. و اضافه می کند که اسلام مبتنی بر ادراکات عقلی است و مراد از ادراکات عقلی راه صحیح فکر کردن است و آن چیزی است که به فطرت و خلقت از آن یاد می کنیم.[۱۳]
نتیجه این دو مطلب این شد که عبادت خداوند و به کمال رسیدن انسان بدون عقل ممکن نیست و نیز قرآن بشر را با تفکر و ادلّه عقلی به سوی حق و شناخت از هستی دعوت می کند و با مردم با منطق تعقل سخن می گوید.
مطلب سوم
در آیات و روایات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) که از حیث کمال در قله جامعه بشری قرار دارند و محبّ خدا هستند و همچنین در کلمات فقهاء و مراجع تقلید و علمای بزرگ دین که جانشینان معصومان هستند عامل تکامل انسان که هدف تکوین و تشریع را تشکیل می دهد فقط در عبادت خدا منحصر می شود و راه و روش عبادت را خود شارع توسط پیامبر و ائمه طاهرین (علیهم السلام) بیان فرموده است. با وجود قرآن و روایات و احادیث معصومان (علیهم السلام) هیچ نیازی به راه های ابداعی برخی عارفان و صوفیان که عشق را موجب کمال و رسیدن به خدا می پندارند، وجود ندارد.
مطلب چهارم
در قرآن کریم و احادیث معصومان (علیهم السلام) حتی در یک مورد هم دیده نمی شود که عشق عامل تکامل انسان معرفی شود یا دست کم انسان را به سوی عبادت تحریک کند یا خود عشق عبادت شمرده شود. پس عشق در این حوزه یک مفهوم غریب و بیگانه است. البته در قرآن و روایات کلمه حبّ، مودّت و ولایت به طور فراوان ذکر شده است. حتی در آیاتی از قرآن تعلق حبّ به خداوند به طور حقیقی ثابت شده مثلاً می فرماید: «بگو اگر خدا را دوست می دارید از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد».[۱۴]
حبّ از امور مشکک است که دارای مراتب مختلف شدت و ضعف می باشد. علامه طباطبایی (ره) وجود صیغه افعل تفضیل در آیات و روایات و آیه «و آنهایی که ایمان دارند حبشان نسبت به خداوند شدیدتر است «اشد حبّاً لله»[۱۵] دلیل بر این مدعی گرفته است و میفرماید: حبّ دارای مراتب است چون حبّ یک رابطه وجودی است و وجود در مراتب خودش مشکک است و خداوند اهل حب است و مخلوقات خود را دوست دارد و لزوم شعور و علوم در مورد حبّ به حسب مصداق است. و امّا حقیقت حبّ متوقف بر شعور و علم نیست پس برای مبادی طبیعی نیز حبّ وجود دارد.[۱۶]
مشکک بودن محبت دلیل بر این نمی شود که عشق نیز یکی از مراتب آن است چون بین عشق و محبت اختلاف ماهیتی وجود دارد همان طوری که این اختلاف بین تنفر و محبت وجود دارد زیرا هنگامی که میل از حدّ محبت تجاوز کند به عشق تبدیل می شود همچنانکه در مجمع البحرین عشق را چنین تعریف کرده: «هو تجاوز الحدّ فی المحبّه»[۱۷]
همینطور اگر صفت محبت از مراتبش کاسته شود و از حدّ صفر بگذرد تبدیل به تنفر و بغض می شود. بنابراین محبت یک امر ارادی است و با کمال وجود نیروی عقلی در نفس انسان قابل تحقق است برخلاف عشق که یک امر غیرارادی است و وقتی که در نفس انسانی موجود شود نیروی عقل تضعیف و حتی زائل می گردد. پس همانطور که تنفر و بغض از مراتب حبّ به شمار نمی آید عشق نیز از مراتب محبت خارج است. لذا علامه طباطبایی حبّ را خالص ترین عامل عبادت شمرده و فرموده است[۱۸] که عبادت با یکی از سه طریق حاصل می شود که عبارتند از خوف، رجاء و حبّ. و عبادت به انگیزه حبّ و رضای خدا خالص ترین عبادت است امّا عبادت با انگیزه خوف و رجاء خالی از شرک نیست و عبادت افرادی نظیر امیرالمؤمنین (علیه السلام) به انگیزه حبّ است که می فرماید: «من تو را نه به خاطر خوف از عذابت عبادت می کنم و نه به خاطر میل به بهشت، بلکه من تو را اهل عبادت یافته ام پس تو را عبادت می کنم.»[۱۹]
از مهمترین آثار محبت خداوند لذت بردن از نماز و سایر عبادات الهی می باشد. کسی که خداوند را دوست داشته تسلیم اوامر و نواهی اوست و هرگز در برابر او از خود مخالفت و تمرد نشان نمی دهد. انبیاء و امامان معصوم (علیهم السلام) در محبت به خداوند در قله کمال قرار داشته و کوچکترین مخالفتی با دستورات الهی نداشتند. و به همین علت هم معصوم بودند.
اما صوفیان و برخی عارفان عشق را برتر از عقل و عامل اصلی قرب به خدا می دانند. دکتر عباس کی منش در این رابطه می گوید: صوفیان عشق را صفت حق تعالی و لطیفه عالی و روحانی انسانیت می دانند و سلامت عقل و حس را به آن می سنجند و نیز عشق را وسیله تهذیب اخلاق و تصفیه باطن می شمرند و می گویند عشق آرزوها و آمال آدمی را به یک آرزو تبدیل می کند.[۲۰]
استاد شهید مطهری می فرماید: در نزد عرفا و صوفیه ارزش انسان در عشق خلاصه می شود و به ارزش های دیگر حتی عقل هم اعتنا نمی کنند بلکه گرایش افراطی ضد عقل دارند و با آن مبارزه می کنند.[۲۱]
ملاصدرا درباره عشق عرفا و صورت های زیبای جوانان احوالی را ذکر می کند و خود چنین نظر می دهد: التذاذ شدید به صورت زیبا و محبت مفرط به سوی کسی که در آن شمائل لطیف و تناسب اعضا و ترکیب بدنی زیبا وجود دارد متحسن و محمود است و غایات شریف بر آن مترتب میگردد.
او در ادامه می گوید: وجود این عشق در انسان از فضائل و محسنات شمرده می شود نه از رذائل و بدی ها. و این عشق باعث می شود که معلمین پسران زیبا روی را به خاطر رغبتی که در آنها به سوی این پسران وجود دارد به طور احسن تعلیم دهند. و گفته است که این عشق انسان را به عشق حقیقی میرساند به دلیل اینکه «المجاز قنطره الحقیقه».[۲۲] یعنی عشق مجازی (عشق به صورت های زیبا) مقدمه عشق حقیقی (عشق به خدا) می باشد.
اما رفتار و کردار برخی عرفا و صوفیه بنا بر آنچه که از احوالات و زندگینامه های آنها نقل شده اکثر آنها عملاً به عشق حیوانی و مادی مبتلا بوده اند.[۲۳]
صوفیه و عرفا بر این باورند که عشق مجازی پلی است که عاشق را به عشق حقیقی میرساند و در این رابطه ملاصدرا چنین می گوید: «… استعمال این محبت (عشق) در اواسط راه عرفانی و در حال ترقیق نفس و تنبیه از خواب غفلت و اخراج نفس از بحر شهوات حیوانی سزاوار است. اما در زمان استکمال نفس به علوم الهیه و اتصال او به عالم قدس دیگر برای او سزاوار نیست که دوباره خود را به این عشق مشغول کند».[۲۴]
البته این عامل توجیه و بهانه خوبی برای صوفیه می باشد لکن اصل مسئله دارای اشکالات متعددی است:
اولاً، عشق حقیقی نسبت به خداوند قابل تحقق نیست تا عشق مجازی پلی برای رسیدن به آن قرار بگیرد.
ثانیاً شخص عارف وقتی مشغول عشق مجازی با زیبا رویان است چگونه برای او ممکن است که از عشق حیوانی به عشق حقیقی منتقل گردد و چگونه این حد و مرز بین عشق حقیقی و عشق مجازی در او ایجاد می شود تا او درک کند که به مقام وصال رسیده است و دیگر باید از عشق مجازی اجتناب کند؟ آیا اجتناب از عشق مجازی بعد از اینکه غرق در آن شد برای او ممکن است؟
ثالثاً اینکه بعد از وصال به عالم قدس دوباره برای عارف برگشت به سوی عشق مجازی احتمال داده می شود و چنانکه خود ایشان فرموده این خود دلیلی است بر اینکه عاشق اصلاً به عشق حقیقی و وصال نرسیده است و نمی رسد.
بنابراین بطلان آنچه که در نزد عرفا و صوفیه مطرح است (که عشق تنها عامل تکامل انسان می باشد) از مطالب فوق روشن می گردد چون اولاً عشق مورد نظر عرفا و صوفیه اگر عشق حقیقی است، یک امر مبهم و غیرقابل درک و اثبات برای عامه مردم است، و اگر عشق مجازی است، از امور تخیلی و احساسی است و منافات با عبادت و کمال انسانی دارد.
ثانیاً: اگر هدف در مسلک عرفا و صوفیه رسیدن به عشق خدا است این منافی عبادت و همسان با شرک است و اگر هدف رسیدن به خدا و نزدیک شدن به او باشد، با عبادت مخلصانه قابل تحقق است و راه های رسیدن به او از جانب شرع بیان شده و خداوند خودش راه رسیدن به خودش را بهتر از دیگران می داند.
ثالثاً: با توجه به این که عرفا و صوفیه در ضدیت با عقل صراحت دارند و نیز ماهیت و حقیقت عشق ملازم با عقل زدایی است، چگونه با چیزی که عقل آن را نمی پذیرد و او هم با عقل جمع نمی شود کمال حاصل می شود و عبادت خدا تحقق پیدا می کند؟ بنابراین عشق در عبادت خداوند و در حصول کمال انسانی کمترین جایگاهی ندارد و آن را باید از این حوزه خارج دانست.
پی نوشت ها
[۱]. مهیار رضا، فرهنگ ابجدی عربی – فارسی، ص۳۱۶.
[۲]. طوسی، نصیرالدین محمد، شرح اشارات، ج ۳، ص ۳۶۰.
[۳]. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج ۳،ص ۱۸۷.
[۴]. سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم عقلی، ص ۳۵۷.
[۵]. شرح اشارات، ج ۳، ص ۳۶۰.
[۶]. شرح اشارات، ج ۳، ص ۳۸۳.
[۷]. رازی، محمد بن زکریا، مسائل فلسفیه، ص ۳۹.
[۸]. ذاریات، ۵۶.
[۹]. نحل، ۳۶.
[۱۰]. کلینی، محمد، اصول کافی، ج ۱، ص ۱۰، کتاب عقل و جهل، حدیث اول.
[۱۱]. اصول کافی، ج ۱، ص ۱۱.
[۱۲]. همان.
[۱۳]. علامه طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج ۵، ص ۲۵۴ و ۲۵۵.
[۱۴]. آل عمران، ۲۱.
[۱۵]. بقره، ۱۶۵.
[۱۶]. علامه طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج ۱، ص ۴۱۱.
[۱۷]. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، ج ۳، ص ۱۸۷.
[۱۸]. المیزان، ج ۱۱، ص ۱۵۸ الی ۱۶۷.
[۱۹]. امیر المؤمنین (علیه السلام)، نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت ۲۹۰، ترجمه سید جعفر شهیدی.
[۲۰]. کی منش، دکتر عباس، پرتو عرفان، ج ۲، ص ۷۱۶.
[۲۱]. شهید مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص ۲۶.
[۲۲]. صدرالدین محمد شیرازی، اسفار، ج۳، ص ۱۷۱- ۱۷۳.
[۲۳]. رجوع شود به خیراتیه، ج ۱، تألیف آقا محمدعلی بهبهانی.
[۲۴]. صدرالدین محمد شیرازی، اسفار، ۳/۱۷۵.
نویسنده: حمیدالله رفیعی
با سلام خدمت شما
توصیه میکنم قبل از اظهار نظر درباره مقوله خطیر و حساس عشق و محبت حتما کتاب جذبه عشق نوشته حضرت آیت الله سید محمد صادق حسینی تهرانی و کتاب رساله محبت به انضمام نه کلام در معارف الهی آیت الله محمد شجاعی و همچنین کتاب سخن عشق نوشته دکتر فاطمه طباطبایی که به بررسی نظر حضرت امام خمینی ره درباره عشق می پردازد را حتما مطالعه بفرمایید و بعد اظهار نظر کنید.
السلام علی من اتبع الهدی
با عرض سلام و ادب به شما دوست گرامی؛
باید توجه داشت که در منابع توصیه شده(ضمن احترام به مولفین محترم آن ها)، استدلال به آیات و روایات، با برداشت ها و تحلیل های ذوقی عارفانه همراه بوده و با عرفان اهل بیت(ع) متفاوت است.
عشق، پدیده ای نفسانی است و به لحاظ ماهیت جزو مسائل فلسفی بوده و در فلسفه اشراق و افلاطون، از ریشه ای مستحکم برخوردار است. با این حال، طبق حدیث ثقلین و ضرورت پیروی از دو منبع وحیانی(قرآن و عترت) می بایست این موضوع در چارچوب کتاب و سنت بررسی شود: واژه عشق در قرآن بکار نرفته و اگر ممدوح می بود، جا داشت در آیات ناظر به مودت ذی القربی، از کلمه عشق استفاده می شد.
در احادیث نیز بعضا به روایاتی(نظیر مَن عَشِقَ و کَتَمَ) استناد می شود که فاقد اعتبارند. حدیث معتبر در این باب، سخن پیامبر اکرم(ص) آن هم فقط در مورد عشق به عبادت است: «بهترین مردم کسى است که عاشق عبادت شود، با عبادت دست به گردن شود و آن را از دل دوست دارد و با تن خود انجام دهد و براى آن فارغ شود (بکار دیگر دل مشغول ندارد)؛ چنین شخصى باک ندارد که زندگى دنیایش به سختى گذرد یا به آسانى».(کافی؛ ج۲؛ ص۸۳)
از سوی دیگر، روایاتی در نکوهش عشق وارد شده مانند «هرکس به چیزى عشق ورزد، نابینایش مىکند و قلبش را بیمار کرده، عقلش را از بین می برد و با چشمى بیمار مى نگرد و با گوشى بیمار مى شنود».(تمام نهج البلاغه؛ ص۱۰۹)
بدیهی است افراط و زیاده روی در عشق و محبت و خروج از حالت اعتدال، ملازم با زوال عقلی عاشق است(چه در عشق حقیقی چه عفیف و چه حیوانی)، و وقتی ملازم با زوال عقل باشد، نه تنها در نزد معصومان(ع) بلکه در نزد عقلای عالم نیز مذموم است. اساسا اسلام، دین اعتدال است و افراط و تفریط در آن جایگاهی ندارد.
به بیانی دیگر، نسبت عشق به محبت مانند نسبت تهور به شجاعت است. محبت و شجاعت، ملازم با عقل بوده و از صفات پسندیده به شمار میآیند؛ اما تهور و بی باکی، با زوال عقل همراه بوده و قبیحند. از این رو، معصومان(ع) در ابعاد مختلف زندگی پربرکت خود، مظهر کامل محبت و شجاعت بوده و هیچگاه مرتکب رفتارهای متهورانه و عشق و عاشقی نشدند.
استاد شهید مطهری در خصوص مقوله عشق چنین فرموده: در نزد عرفا و صوفیه، ارزش انسان در عشق خلاصه میشود و به ارزش های دیگر حتی عقل هم اعتنا نمی کنند بلکه گرایش افراطی ضد عقل دارند و با آن مبارزه می کنند.(انسان کامل؛ ص۲۶)