- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 22 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
فرقه شیخیه، براساس تعالیم عالم شیعى، شیخ احمد احسائى، در نیمه اول قرن سیزدهم به وجود آمد . پیروان این فرقه مجموعا از مردم بصره، حله، کربلا، قطیف، بحرین و بعضى از شهرهاى ایران بودند . (۱) اساس این مذهب، مبتنى بر ترکیب «تعبیرات فلسفى قدیم» متاثر از آثار سهروردى با اخبار آل محمد صلى الله علیه و آله است.(۲) آموزه هاى ویژه بنیانگذار این فرقه، غیر از آن که مایه انشعاب داخلى فرقه شد; زمینه ساز پیدایش دو فرقه منحرف «بابیت» و «بهائیت» نیز گردید . نام دیگر این گروه «کشفیه» است. کشفیه، کنایه از کشف و الهامى است که رهبران این فرقه، براى خود قائل بودند . مدعى جانشینى شیخ احمد احسایی، فردى به نام «سیدکاظم رشتى» بود . وى در خصوص نامگذارى شیخیه به «کشفیه» مى نویسد: «خداوند سبحان، حجاب جهل و کورى دین را از بصیرتها و چشمهاى ایشان برداشته و ظلمت شک و ریب را از قلوب و ضمایر آنها برطرف کرده است» . (۳) این فرقه به «پایین سرى» – در مقابل «بالاسرى» – نیز نامیده شده است . علت نامگذارى آن ممنوع دانستن زیارت و اقامه نماز در بالا سر قبر امام معصوم علیه السلام است که مخالفان، آنان را «پایین سرى» مى خواندند .
شیخ احمد احسایى
شناخت شیخیه، با شناسایى «شیخ احمد» گره خورده است; چه این که شیخیه، به او منسوب اند و اساس تعالیم خود را، از او گرفته اند . مشرب و سیره شیخ احمد، دامنه تاثیر او را به پس از حیاتش رسانده، و تحولاتى را در تاریخ امامیه – از قرن سیزده به بعد – به بار آورده است. از این رو، دانستن شرح حال او (۴) و ذکر ویژگىهاى علمى و عملى وى، ضرورت دارد .
شیخ احمد، مشهور به «احسایى» ; فرزند زین الدین بن ابراهیم است که در رجب ۱۱۶۶ به دنیا آمد و در ذیقعده سال ۱۲۴۱ به دیار باقى شتافت. وى را «عالم»، «حکیم» و «فقیه» نامدارى خوانده اند که با اظهار بعضى از عقاید و برداشتهاى فلسفى – عرفانى، مخالفت عدهاى از فقیهان و متکلمان را برانگیخت تا جایى که برخى به «کفر» او شهادت دادند .
زادگاه شیخ احمد احسایى، روستاى «مطیرفى» واقع در منطقه «احساء» در شرق عربستان است. به گفته احسایى، سابقه تشیع در نیاکان وى، به جد چهارم او «داغر» باز مى گردد.«داغر» ، نخستین کس از خاندان او بود که بادیه نشینى را رها کرد و در «مطیرفى» اقامت گزید.(۵) وى پس از مهاجرت، به تشیع گروید و نسل او همگى بر این مذهب بودند.
دوران کودکى
شیخ احمد احسایى، در ذکر وقایع دوران کودکى خود، از چند حادثه طبیعى و سیاسى یاد مى کند که در سرزمینشان رخ داده و او را سختبه اندیشه درناپایدارى دنیا، وا داشته بود. (۶) خاندان او، مانند دیگر مردم دیارشان، به سب دورى از شهر و نداشتن فردى عالم در میان خود، از معرفت احکام دین بى بهره بودند .
او خود مىگوید: «اهل منطقه ما به غفلت گرد هم مى آمدند و به لهو و طرب سرگرم مى شدند و من در عین خردسالى، به سیره آنان دلبستگى زیادى داشتم; تا آن که خداوند خواست که مرا از آن حالات رهایى بخشد» . (۷)
دوران تحصیل و رؤیاهاى احسایى
روزى یکى از خویشاوندان شیخ احمد، نزد او از علم نحو نام برد و گفت: کسى که «نحو» نداند، به معرفت شعر راه نمى یابد. این سخن، شوق آموختن را در وى برانگیخت.
پدرش از عزم او آگاه شده، وى را به روستاى «قرین» در (یک فرسنگى زادگاهش) نزد یکى از خویشاوندان (به نام شیخ محمد بن شیخ محسن) فرستاد و احسایى، مقدمات ادبیات عرب را، از او فرا گرفت .
شیخ احمد، از رؤیایى در ایام تحصیل خود یاد مى کند که در آن، شخصى تفسیر عمیقى از دو آیه قرآن به او ارائه کرده بود:
«این رؤیا، مرا از دنیا و آن درسى که مى خواندم، روى گردان ساخت .
از زبان هیچ بزرگى که به مجلس او مى رفتم، نظیر سخنان آن مرد را نشنیده بودم و از آن پس تنها تنم، در میان مردم بود» . (۸)
این حالت، سرآغاز تحولى معنوى، در زندگى احسایى بود که رؤیاهاى الهام بخش دیگرى را در پى آورد! او یک سلسله از این رؤیاها را براى فرزندش، بازگو کرده است:
«پس از آن که به دلالت یکى از رؤیاها، به عبادت و اندیشه بسیار پرداخته است، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهار علیهم السلام دریافت مى داشته و در بیدارى به درستى و مطابقت آن پاسخها با احادیث پى مى برده است» . (۹)
گزارش احسایى، جنبه هاى بارزى از مشرب او را نشان مى دهد که نوعى گرایش به «باطن شریعت» و تاکید بر مرتبه «قدسى امام» است .
همین گرایش، موجب برداشت ویژه او، نسبتبه بعضى از مفاهیم دینى گردیده، وى حتى پاى استدلال را بست و بدون اقامه دلیل، ادعاهاى خویش را نشر داد; چنان که در هنگام مباحث علمى، هرگاه بر آراى وى ایرادى وارد مى شد، مى گفت: «در طریق من مکاشفه و شهود است نه برهان و استدلال . . .» . (۱۰)
بدیهى است که چنین طرز تلقى، خطرناک بوده و جایگاهى در ارائه نظریات علمى نخواهد داشت و چه بسا سر از شرک و کفر درآورد.
به عنوان مثال، حکیم متاله حاجى سبزوارى در حواشى بحث «اصالت وجود» مى نویسد: «از معاصران ما، برخى قواعد حکمت را قبول ندارند و به «اصالت وجود و ماهیت» قائل شدند و در بعضى از تالیفات آورده اند: «وجود» ، منشا کارهاى خیر و «ماهیت»، منشا کارهاى شر است و همه این آثار، اصیل اند. پس منشا صدور آنها، به طریق اولى اصیل خواهد بود: در حالى که شر، عدم ملکه است و عله العدم، عدم و ماهیت اعتبارى را تولید مى کند».
علامه حسن زاده آملى در تعلیقه بر این سخن، آورده است:
«شیخ احمد احسایى که قائل به اصالت وجود و ماهیت است و قواعد فلسفى را معتبر نمى داند، بدون آن که متوجه باشد، در گرداب ثنویت افتاده است که قائل به یزدان و اهریمن هستند و سهمى از توحید ندارند . . .» . (۱۱)
سفرهاى گوناگون و پى درپى
احسایى، در پى شیوع بیمارى طاعون، در عراق، به وطنش (احساء) بازگشت و پس از اقامتى چهار ساله، در سال ۱۲۱۲ ه . ق رهسپار عتبات شد . در بازگشت، بعد از مدتى اقامت در بصره، به «ذورق» در نزدیکى بصره رفت و تا سال ۱۲۱۶ ه . ق در آن جا ماند. پس از آن نیز تا ۱۲۲۱ ه . ق چندین بار به طور موقت در بصره و روستاهاى اطراف آن اقامت داشت. در این سال به عتبات رفت و از آنجا عازم زیارت مشهد رضوى شد و بین راه، در یزد توقفى کرد . اهل یزد، از او استقبال گرمى به عمل آوردند و وى به اصرار ایشان، پس از بازگشت از مشهد، در یزد مقیم شد. (۱۲)
در این زمان که آوازه احسایى در ایران پیچیده بود، فتحعلى شاه قاجار، (۱۳) باب نامه نگارى را با او گشود و از وى براى ملاقات در تهران، دعوت به عمل آورد(۱۴) احسایى براى آن که دعوت شاه را نپذیرد، بهانه مى آورد تا آن که شاه در نامهاى دیگر، بدو نوشت که آمدنش به یزد با قشون بسیار، تهدیدى براى ارزاق مردم آن جا خواهد بود و بار دیگر خواستار آمدن احسایى به تهران شد. وى بالاخره به تهران رفت ولى اصرار شاه را مبنى بر مقیم شدن در تهران نپذیرفت و در سال ۱۲۲۳ ه . ق به همراه خانوادهاش به یزد بازگشت.
احسایى در سال ۱۲۲۹ ه . ق در راه زیارت عتبات، به کرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمد على میرزاى دولت شاه (حاکم کرمانشاه) روبه رو گشت. حاکم اصرار به ملاقات وى، در کرمانشاه داشت و با تعهدى که در مورد تدارک سفر هر ساله او به عتبات داد، وى را به اقامت راضى کرد. این اقامت در کرمانشاه – به جز سفرى دو ساله به حج و عتبات – حدود ده سال به طول کشید. سپس به مشهد، یزد، اصفهان و کرمانشاه رفت و پس از یک سال اقامت در کرمانشاه، رهسپار عتبات شد و چندى بعد آن جا را نیز به عزم مکه ترک کرد; اما در دو منزلى مدینه، درگذشت و در قبرستان بقیع، دفن گردید . (۱۵)
مقام علمى و اجازه روایت
شیخ احمد تا بیست سالگى در «احساء» علوم دینى متداول را فرا گرفت; اما جز درس آغازین او، از زندگى تحصیلى وى چیزى در دسترس نیست، لذا برخى بر این عقیده اند: وى در مراحل بعد، استاد خاصى نداشت و استفاده هاى او، از مجالس درس عالمان، تحصیل به معناى متعارف نبود. به ویژه آن که او در جایى از آثارش، به کسى به عنوان استاد، استناد نکرده است . (۱۶)
البته مهاجرت او به کربلا و نجف و حضور در درس استادان بزرگ و کسب اجازه روایت، نشانگر حضور تحصیلى او است; گرچه مدت آن کم بوده است. احسایى در سال ۱۱۸۶ ه . ق ، مقارن با آشوب هاى ناشى از حملات عبد العزیز حاکم سعودى به «احساء» ، به کربلا و نجف مهاجرت کرد و در درس عالمانى چون سید مهدى بحرالعلوم و آقا محمد باقر وحید بهبهانى، حضور یافت و مورد توجه آنان قرار گرفت. وى در مدمت اقامت در عتبات، اجازه هاى متعدد روایى، از مشاهیر عالمان دریافت کرد .
حسین على محفوظ مجموعه اى از این اجازه ها را – که حاوى آگاهى هاى سودمند رجالى است – جداگانه انتشار داده است. یکى از کسانى که به احسایى، اجازه روایت داده است، شیخ جعفر کاشف الغطا است. او براساس دو اثرى که از احسایى، در فقه وعقاید دیده بود، مقام علمى وى را در اجازه اش ستوده است. (۱۷)
دیگر مشایخ اجازه احسایى عبارت اند از: سید مهدى بحرالعلوم، میرزا محمد مهدى شهرستانى، آقا سید على طباطبایى (معروف به صاحب ریاض)، شیخ احمد بحرانى دهستانى، شیخ موسى فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء، شیخ حسین آل عصفور و برادر او شیخ احمد.(۱۸) از آثار به جاى مانده احسایى، برمى آید که وى علاوه بر فقه و دیگر علوم دینى متداول، در فلسفه تبحر داشته و به دانشهاى گوناگون، مانند ریاضیات، طبیعیات قدیم و علوم غریبه، (علم حروف، اعداد و طلسمات) نیز آگاه بوده است . تعابیرى که مشایخ اجازه اش، درباره او به کار برده اند، از دانش گسترده وى در فقه و حدیث، حکایت مى کند .
شاگردان و دریافت کنندگان اجازه از احسایى
براى شناخت فرقه شیخیه و انشعاب هاى به وجود آمده در آن، آشنایى با شاگردان احسایى ضرورى است. البته ما در این جا در صدد برشمردن همه شاگردان وى نیستیم; چنان که در صدد بیان همه اساتید وى نبودیم. احسایى، شاگردان بسیار داشت که از میان ایشان، سیدکاظم رشتى (۱۲۱۲- ۱۲۵۹ ه . ق)، پس از وفات احسایى در بسط و ترویج افکار او، کوشید و در حکم جانشین وى بود . (۱۹)
دیگر شاگرد او، میرزاحسن گوهر، نیز مشرب وى را داشت و احسایى، پاسخ برخى از نامه ها را بدو واگذار مى کرد.(۲۰) برخى دیگر از افرادى که از احسایى، اجازه دریافت داشته اند، عبارت بودند از:
شیخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر; (۲۱)
حاج محمد ابراهیم کلباسى; (۲۲)
میرزا محمد تقى نورى; (۲۳)
شیخ اسد الله کاظمى شوشترى;
ملا على برغانى; (۲۴)
آقا رجب على یزدى; (۲۵)
ملا على بن آقا عبدالله سمنانى;
على بن درویش کاظمى (۲۶) ;
محمد تقى فرزند احسایى;
على نقى فرزند احسایى; (۲۷)
و دیگران . (۲۸)
انتقاد و تکفیر احسایى
شیخ احمد احسایى، هر چند به وارستگى و تلاش در عبادات و ریاضتهاى شرعى، ستوده شده و به برخوردارى از علوم مختلف و تربیت شاگردانى چند شهرت یافته بود; لیکن آراء و نظریاتش، مصون از خطا و اشتباه نبود و گاهى برخى از عالمان و اندیشمندان معروف آن عصر، با انتقاد جدى از اندیشه ها و لغزشهاى وى، او را «غالى» ، «منحرف» و حتى «کافر» مى خواندند . احسایى خود مى گوید: «محمد بن حسین آل عصفور بحرانى – که پدرش از مشایخ اجازه او بوده است – در بحثى رویارو، بر وى انکار آورد» . (۲۹)
نخستین مخالف آشکار با احسایى، از جانب محمد تقى برغانى، از عالمان با نفوذ قزوین صورت گرفت. زمان این رویداد به سالهاى آخر زندگى احسایى باز مى گردد، وى در زمانى که از کرمانشاه عازم مشهد بود، (سال ۱۲۳۷ ه . ق)، گویا در میانه راه، چندى در قزوین توقف داشت. مفصل ترین گزارش در این باره در قصص العلماء تنکابنى نگارش یافته است: «برغانى در آغاز، مانند دیگر بزرگان قزوین، حرمت احسایى را نگاه مى داشت; اما در مجلسى که احسایى به بازدید او رفته بود، از روى آگاهى، عقیده خاص وى را در باب «معاد جسمانى» جویا شد .
پس از شنیدن پاسخ به وى اعتراض کرد و آن مجلس با جدال اطرافیان، به پایان رسید. این رویارویى، به میان مردم کشیده شد و جمعى از عالمان، از احسایى کناره جستند.
رکن الدوله، علی نقى میرزا، حاکم قزوین، محفلى براى آشتى عالمان، با حضور آن دو ترتیب داد; اما این بار گفت و گو، به تکفیر احسایى از جانب برغانى انجامید و انتشار این تکفیر، توقف بیشتر احسایى را در شهر، دشوار ساخت». (۳۰)
احسایى پس از ترک قزوین، در سفرهایش به مشهد، یزد و اصفهان – با همه معارضه هایى که علیه او شد – کمابیش از پایگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تاکید بر تکفیر او و نامه هایى که در اینباره نوشت، از عواملى بود که عرصه را بر احسایى، در واپسین سفرش به کربلا تنگ کرد و او را از نیت ماندگار شدن در آن جا، منصرف ساخت . خاصه آن که در این میان گروهى نیز عقاید غلوآمیزى، به وى نسبت دادند و در تحریک عالمان کربلا و سران دولت عثمانى کوشیدند.
حکم تکفیر شیخ، در میان عوام و خواص، در شهرهاى مختلف ایران، عراق و عربستان، نشر یافت. عده اى به دفاع برخاستند; گروهى سکوت کردند و برخى دیگر با مطالعه آثار وى، حکم تکفیر را تایید و اعلام نمودند. عده اى از عالمان و فقیهان که شیخ و پیروان عقاید او را تکفیر کردند، عبارت اند از:
حلاج ملا محمد تقى قزوینى، معروف به شهید سوم;
آقا سیدمهدى فرزند صاحب ریاض;
حاج ملا محمد جعفراستر آبادى;
آخوند ملا آقا دربندى، مؤلف کتاب اسرار الشهاده;
شریف العلماء مازندرانى، استاد شیخ انصارى;
آقا سید ابراهیم قزوینى، مؤلف کتاب ضوابط الاصول;
شیخ محمد حسن، صاحب جواهر الکلام;
شیخ محمد حسین، صاحب فصول . (۳۱)
البته گروهى، دشمنى با شیخ را روا نمى شمردند; از آن جمله فقیه نامدار حاج ابراهیم کلباسى بود. وى آسان فهم نبودن پارهاى از آراء و تعبیرات احسایى را، باعث سوء تفاهمات و تکفیرها مى دانست و آراى احسایى را، در چارچوب عقاید امامیه، تلقى کرده، او را از علماى امامیه مى دانست. برخى نیز جانب احتیاط را در پیش گرفتند.
صاحب اعیان الشیعه معتقد است: «شیخ و پیروانش، شطحیاتى (نظیر شطحیات برخى از صوفیه) و سخنان معما گونه و خرافاتى دارند. کتاب شرح جامعه کبیره (که وى خود آن را دیده بود و خوانده بود) یکى از همین قبیل آثار است.
مسلک اینان مایه ضلالت بسیارى از عوام الناس شده است. به ویژه آن که بیشتر فساد و گمراهى از ناحیه شاگردش سیدکاظم رشتى است. سخنان و مطالبى که وى آورده است، بعید دانسته شد که خود شیخ قائل به آن باشد . (۳۲)
انحرافات عقیدتى شیخیه
تبیین و نقد و بررسى تمامى عقاید و آراى کلامى شیخ احمد احسایى و شاگردان و پیروان او، در این مختصر نمى گنجد. پیش از بیان یکى از آراى «غلوآمیز» وى، متذکر مى گردد وصف کلى اندیشه احسایى را مى توان در این خلاصه کرد:
«وى علوم و حقایق را به تمامى، نزد پیامبر و امامان مى دانست و از دیدگاه او، حکمت – که علم به حقایق اشیاست – با باطن شریعت و نیز با ظاهر آن، از هر جهت سازگارى دارد».
او معتقد است: «عقل آن گاه مى تواند به ادراک امور نایل شود که از انوار اهل بیت علیهم السلام روشنى گیرد و این شرط در شناختهاى نظرى وعملى یکسان وجود دارد .
درست است که اندیشه دراصول ومعارف دین واجب است، اما از آن جا که حقیقت با اهلبیت علیهم السلام همراهى دارد، صدق احکام عقل، در گرو نورى است که از ایشان مى گیرد» . (۳۳)
گرایش وى به امور باطنى شریعت، به گونهاى است که موضع اهل ظاهر را در اکتفا به ظاهر شریعت، نمى پذیرد و معتقد است: «تمسکش به اهل بیت علیهم السلام، در دریافت حقایق، سبب شده است که در بعضى از مسایل، با بسیارى از حکیمان و متکلمان، مخالفت کند» .
از این رو، عقاید وى و پیروانش درباره «معاد و اطوار جسم» ، در «معراج پیامبر اسلام» ، «وجود امام عصر (عج)» ، «مقام ائمه اطهار علیهم السلام» ، «نیابت خاصه» ، و «اعتقاد به رکن رابع» مورد اعتراض، و انکار و نقد اندیشمندان و فقیهان بزرگ قرار گرفت .
اینک، ضمن اشاره به عقاید احسایى در باب «جایگاه امام در آفرینش» ، نوشته هاى غلوآمیز وى را در این باره نقد خواهیم کرد.
جایگاه امام در آفرینش
احسایى در آثار خود، توجه زیادى به مباحث امامت داشته است که نمونه آن را در شرح مبسوط وى بر زیارت جامعه کبیره مى توان دید.شاخص اندیشه او در این زمینه، توجه خاصى است که به جنبه هاى تکوینى مقام امام نشان مى دهد; از جمله در بازگو کردن این عقیده که پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان، برترین مخلوقات خداوند و واسطه فیض او هستند . وى آنان را علل اربعه کائنات (علتهاى فاعلى، مادى، صورى و غایى) معرفى مى کند . در فلسفه ارسطویى و حکمت اسلامى، هر یک از این اقسام چهارگانه، گویاى جنبه اى از نیازمندى پدیده به علت است .
احسایى به استناد مضامین حدیثى، کمال هر یک از چهارجنبه علیت را در وجود پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام نشان مى دهد و نتیجه مى گیرد که آنان «علل اربعه کاینات» اند . (۳۴) به اعتقاد وى پیشوایان معصوم علیهم السلام واسطه فیض خدا هستند; یعنى، پس از آن که خداوند آنان را خلق کرد، ایشان به اذن و مشیت الهى، موجودات دیگر را آفریدند. معصومان علیهم السلام محل مشیت و اراده خداوند هستند و اراده آنان به اراده او است . از این رو، آنان علتهاى فاعلى موجودات جهان اند . (۳۵)
تنکابنى مى نویسد: «بدان که شیخ احمد «رساله» اى نوشته است در باب این که مصلى، باید در «ایاک نعبد» حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را قصد کند، زیرا که خداوند مجهول الکنه است و آنچه در ذهن درآید، مخلوق ذهن است; چنان که حضرت صادق علیه السلام مى فرماید: «کلما میزتموه باوهامکم بادق معانیه فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم» . پس باید «وجه الله» را اراده نمود که امیرالمؤمنین علیه السلام است» . (۳۶)
همو آورده است: «شیخ [احمد] مى گوید:خلق کردن خداوند، عالم را و خلق کردن امام، عالم را مانند این آیه خواهد بود: «فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم»
و ائمه علیهم السلام، ید الله مى باشند . . . چرا استبعاد در خالقیت ائمه مى نمایند و حال این که «تبارک الله احسن الخالقین» گواه بر آن است که به جز خداوند، خالق دیگر هست و قول خداى تعالى در باب حضرت عیسى روح الله (و اذ تخلق من الطین کهیئه الطیر)، شاهد این معنا است و قول امیرالمؤمنین علیه السلام (انا خالق السموات و الارض) دلیل بر این مطلب است و این که اگر خداوند کسى را خلق کند که او آسمان و زمین را به اذن او خلق نماید و قدرت آن داشته باشد، این دخل در لطف و ادل بر کمال قدرت خدا است و مردم بیشتر اذعان به این معنا مى کنند .
همین تقریر را این فقیر (تنکابنى) مؤلف کتاب «قصص العلماء» از حاج سید کاظم رشتى [از شاگردان شیخ احسایى و جانشین او ] شفاها شنیدم; چون مدتى به مجلس درس او حاضر مى شدم . . .» . (۳۷) تنکابنى، سپس نقدى بر این اعتقادات نگاشته است . (۳۸)
غیر از این دو مورد، مسایل دیگرى شبیه این، در کتاب «شرح العرشیه» از سوى شیخ احمد احسایى مطرح گردیده است.(۳۹) البته اعتقاد به «خالقیت» ، «رازقیت» و «حقیقت مشیه الله» بودن معصومان علیهم السلام، به قدرى مشهور است که بارها میان شیخیه و مخالفانشان، مناظره و نزاع درگرفت و موجب تکفیر آنان گردید. به عنوان نمونه، گفتوگویى میان شیخ عبدالرحیم بروجردى، با حاج محمد کریم خان (پیشواى شیخیه کرمان) انجام گرفت . در این گفتوگو و مناظره، کریم خان گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام بر بالاى منبر فرمود: «انا خالق السموات و الارض»، شیخ عبدالرحیم به او گفت: «درآن عهد برخى حضرت على را کافر مى دانستند، مانند اهل شام.
عده اى نیز او را خلیفه چهارم و گروهى او را خلیفه بلافصل پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى دانستند. در چنین عصرى چگونه ممکن است على علیه السلام چنین ادعایى کرده باشد و مردم هیچ گونه عکس العملى نشان نداده باشند» ؟ و کریم خان سکوت کرد . (۴۰)
نقد و بررسى
در تاریخ فرقه ها و مذاهب کلامى از فرقهاى به نام «مفوضه» نام برده شده است. عقاید آنان، خلاف تعالیم دینى و نصوص کتاب و سنت اتفاق عام مسلمانان است. از آن جا که عقاید شیخیه در این بخش، همان عقاید «مفوضه» است، جهت تحلیل و بررسى، از تفویض ومعانى مختلف آن و سپس تاریخچه اجمالى فرقه «مفوضه» و بالاخره برخورد ائمه علیهم السلام با «مفوضه» سخن خواهیم گفت .
تفویض و معانى مختلف آن
«تفویض» در لغت، به معناى واگذار کردن کارى به دیگرى و حاکم گردانیدن او در آن کار است . (۴۱) در اصطلاح علم کلام، عبارت است از: «اعتقاد به این که خداوند متعال، پس از آفرینش بندگان، آنان را به خود واگذاشت تا هر کارى که مى خواهند بکنند; بدون این که در اعمال آنان، نقشى داشته باشد» .
البته آن چه مورد بحث ما است، تفویض در معناى دیگرى، غیر از نزاع معروف معتزله و اشاعره در باب جبر و اختیار است. همچنین غیر از اصطلاح «مفوضه» درباب «صفات خبرى» است که معتقداند: «صفاتى مانند «ید» براى خدا ثابت است; لیکن براى گرفتار نشدن در دام «تجسیم و تعطیل» و «تاویل» باید معناى آن را به خود خداوند واگذار (تفویض) کرد. از این رو، تفویض در احادیثشیعه، در معانى مختلفى وارد شده که مرحوم علامه مجلسى، آنها را در شش معنا، جمع بندى کرده است که فهرست آن چنین است:
۱. تفویض در امر دین:
این نوع از تفویض، مى تواند دو معنا داشته باشد:
الف. خداوند، کلیه امور دین را به پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام واگذار کرده است، تا هر چه بخواهند، حلال کنند و هر چه بخواهند، حرام نمایند، بدون این که این احکام را از وحى بگیرند . مسلما این معنا، با آموزه هاى صریح قرآن، مخالف است; چه این که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از روى هوا و هوس، سخن نمى گوید و هرچه مى گوید، وحى است: «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى» (۴۲)
ب. خداوند، چون پیامبرش را به کمال رساند و آن حضرت صلى الله علیه و آله به مقامى رسید که جز حق و صواب را انتخاب نمى کرد; پس اختیار بعضى از امور (مثل تعیین مستحبات در نماز و روزه و) . . . را به او واگذار کرد و سپس آن حضرت را با وحى تایید کرد. این معنا نادرست نیست و روایاتى در تایید، آن وارد شده است . (۴۳)
۲ . تفویض اداره جامعه:
به این معنا که امور اجتماعى مردم (مانند امور سیاسى، تعلیم و تربیت و امثال آن) از سوى خداوند متعال، به پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام واگذار شد و بندگان، به اطاعت از آنان مامور شدند . این معنا با نصوص کتاب وسنت، سازگارى دارد; چنان که خداوند مى فرماید: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» ; «آنچه را پیامبر صلى الله علیه و آله براى شما آورده [و به آن فرمان داده ] در آن چه از آن نهى کرده، بازایستید» .
۳ . تفویض بیان علوم و احکام
به این معنا که هر گاه، صلاح دانستند احکام را براى بندگان، بیان کنند و هرگاه مصلحت ندانستند، بیان نکنند تا وقت آن فرا رسد. بدیهى استیکى از لیستهاى بزرگ پیامبر صلى الله علیه و آله، تبیین و تشریح دین است که بنابر اعتقاد شیعه، پس از پیامبر صلى الله علیه و آله، این مهم بر عهده امام معصوم علیه السلام است تا ضمن بیان علوم دینى، از هر گونه تفسیر به راى و تحریف جلوگیرى گردد .
۴ . تفویض در کیفیت حکم
یعنى این اختیار، به آنان وگذار شده که در مسائل مختلف، طبق ظاهر شرع حکم کنند، یا از علم خدادادى خود استفاده کرده، آن را در کیفیت حکم لحاظ نمایند .
۵ . تفویض در بخشش
سرپرستى امر خمس، انفال و بعضى دیگر ا ز امور مالى حکومتى، به آنان واگذار شده و این اختیار نیز به آنان داده شده است که در موارد مختلف، هرچه را صلاح دیدند به دیگران ببخشند، یا این که آنان را از بخشش محروم کنند . (۴۴)
۶ . تفویض در آفرینش
خداوند، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام را آفرید و خلقت، روزى رساندن، تربیت، میراندن و زنده کردن بندگان را به آنان واگذار کرد. این مساله ممکن است، به یکى از دو معنا باشد; الف) پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام، همه این کارها را با قدرت و اراده خودشان – بدون هیچ دخالتى از سوى خداوند – انجام مى دهند. این دیدگاه، کفرى است صریح و ادله عقلى و نقلى، بر بطلان آن گواهى مى دهند
ب. خداوند، این کارها را، مقارن با اراده ایشان، انجام مى دهد (ماند این که موسى اراده مى کند و مقارن آن، خداوند عصا را تبدیل به مار مى کند)، تا بدین وسیله، صدق و راست گویى آنان را به اثبات رساند . این معنا اگرچه عقلا محال نیست; اما روایات رد «تفویض» ، آن را مردود مى شمارد; مگر در هنگام ظهور معجزات.(۴۵) البته در همین موارد نیز استناد حقیقى فعل، به خداوند متعال است و آورندگان معجزه، به اذن و فرمان او کارى را انجام مى دهند و در این گونه امور، خودشان را به جاى «خالق» نمى گذارند . «تفویض» مورد نزاع، قسمت اول از معناى ششم است. گروهى از غلات، تفویض به این معنا را مطرح مى کردند که به نام «مفوضه» شهرت یافتند. آنان همواره مورد انکار و اعتراض ائمه علیهم السلام و اصحاب آنان بوده اند. عالمان، فقیهان و متکلمان اسلام نیز آنان را طرد نموده، در زمره مشرکان و کافران قلمداد مى کردند .
فرقه شناسى «مفوضه»
چنان که گذشت، «مفوضه» به کسانى اطلاق مى شد که خلق، رزق، زنده کردن و میراندن را به پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام نسبت داده، معتقد بودند: خداوند همه امور عالم را به آنان واگذار کرده است. این که «مفوضه» گروهى از «غلات» اند یا جداى از آنها; چند دیدگاه مطرح است. در بخشى از روایات، مفوضه به عنوان گروهى جداى از غالیان قلمداد شده اند. در زمان ائمه علیهم السلام – به ویژه در زمان امام رضا علیه السلام – نوعا از این گروه فراوان نام برده شده است. (۴۶)
در میان متکلمان و نویسندگان فرق و مذاهب، مفوضه – چه به شکل یک گروه مستقل یا گروهى از غلات – حکم یکسانى با غالیان دارند و بر آنان، حکم شرک و کفر جارى شده است. چه بسا بى اشکال باشد که گفته شود: «غلات مفوضه» به صورت مضاف و مضاف الیه، وصفى در زبان فارسى و وصف تبیینى در زبان عربى است.
گواه این مدعا بخشى از زیارت حضرت حجت (عج) است که در آن آمده است: «الحمد لله الذى هدانا لهذا . . . و لم یجعلنا من المعاندین الناصبین و لا من الغلاه المفوضین . . .» . (۴۷)
شیخ مفید (ره)، مفوضه را جزء غالیان مى داند: اما فرقى بین آنان وغلات دیگر قائل مى شود; به این که مفوضه، اعتراف دارند که ائمه علیهم السلام حادث و مخلوق اند نه قدیم، اما با این حال آنان را خالق موجودات و رازق آنان مى دانند و مدعى اند که خداوند، فقط آنان را خلق کرد . سپس کار خلقت جهان و همه کارهاى آن را، به آنان واگذار کرد . (۴۸)
شیخ صدوق (ره) بدون آن که فرقى میان مخالفان مفوضه قائل شود، هر دو گروه را ذکر کرده و آنان را کافر و بدتر از یهود، نصارا و مجوس دانسته است . (۴۹)
نویسندگان فرق و مذاهب هم آورده اند: «مفوضه، اعتقاد دارند که خداوند واحد ازلى، شخص کاملى که بدون کم و زیاد بود، به جاى خود گذاشت و تدبیر و خلقت عالم را به او واگذار کرد . این شخص، همان محمد، على، فاطمه، حسن و حسین و بقیه ائمه هستند که در معنا یکى مى باشند.
آنان گمان مى کنند که معرفت خداى قدیم ازلى، لازم نیست و باید محمد صلى الله علیه و آله را شناخت که خالقى است که امر خلق به او واگذار شده است و او خالق آسمانها و زمین، و کوهها، انسانها، جن و هر آن چه در عالم هست، مى باشد» . (۵۰)
یادآورى این نکته نیز لازم است که مفوضه، مخالفان عقاید خود را به نام «مقصره» : یعنى، کوتاهى کنندگان در معرفت پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام مى شناختند و مى گفتند:
«چون آنان به این نکته نرسیدند که محمد خالق است و امر به او واگذار شده است، باید مراقب حلال و حرام باشند و اعمال مقرر در فقه اسلامى را انجام دهند که درحقیقت این اعمال، غل هایى استبراى آنان، به منظور عقوبت آنها در کوتاهى در معرفت» . (۵۱)
نتیجه
«شیخیه» ادعاهایى را مطرح کرده اند که پیش از آنها، گروههاى دیگر از زمان ائمه علیهم السلام به بعد آن را مطرح کرده بودند و مورد تکفیر قرار گرفتند .
چنین دیدگاه غلوآمیزى، علاوه بر آن که خود گناه بزرگى است، زمینه پیدایش افکار دیگرى (مثل ادعاى الوهیت، تجلى ذات حق، و حلول حق تعالى در افراد و) … شده است .
مفوضه از دیدگاه پیشوایان معصوم علیهم السلام
در پایان این گفتار، جهت تبیین علت صدور حکم تکفیر شیخ احمد احسایى و پیروان وى، از سوى عالمان بزرگ آن عصر و نیز نتیجه گیرى از مطالب گذشته بایسته است که موضع پیشوایان معصوم علیهم السلام را مطرح کنیم تا اتمام حجت و تذکارى براى گروندگان به تفویض باشد و نیز با حفظ مقام و شان پیشوایان دین، آنان را از هر گونه مقام الوهیتى منزه داریم:
۱ . امام صادق علیه السلام در رد کسانى که مى گفتند: «ائمه رزق و روزى بندگان را اندازه گیرى مى کنند»
فرمود: «به خداوند سوگند! ارزاق ما را جز خداوند، تقدیر و اندازه گیرى نمى کند .
من خود، به غدایى که براى خانواده ام احتیاج داشتم، سینه ام تنگ و فکرم مشغول شد، تا این که رزق آنان را، تامین کردم و نفسى به راحتى کشیدم» . (۵۲)
۲ . امام رضا علیه السلام وقتى که شنید برخى، صفات خداوند رب العالمین را به حضرت على علیه السلام نسبت مى دهند، بدنش لرزید و عرق از سر و رویش جریان پیدا کرد و فرمود: «منزه است خداوند! منزه است خداوند از آن چه ظالمان و کافران درباره او مى گویند! آیا على علیه السلام خورنده اى در میان خورندگان، نوشنده اى در میان نوشندگان، ازدواج کنندهاى در میان ازدواج کنندگان و گویندهاى در میان گویندگان نبود!؟ آیا او نبود که در مقابل پروردگار خود، در حالى که خاضع و ذلیل بود، به نماز مى ایستاد و به سوى او، راز و نیاز مى کرد؟ آیا کسى که این صفاترا دارد، خدا است؟ اگر چنین است پس باید همه شما خدا باشید;
چون در این صفات، با على علیه السلام مشترک مى باشید; صفاتى که همه آنها، دلالت بر حدوث موصوف آنها دارد». آن گاه در جواب پرسش راوى – که معجزات آن حضرت علیه السلام رادلیل غالیان براى الوهیت او ذکر کرده بود – فرمود: «اما معجزاتى که از او به ظهور رسیده، فعل خودش نبوده; بلکه فعل قادرى بود که شباهت به مخلوقها نداشت . . .» . (۵۳)
۳ . از امام رضا علیه السلام درباره غالیان و مفوضه سؤال شد; آن حضرت در جواب فرمود: «غلات، کافراند و مفوضه، مشرک». سپس هرگونه ارتباطى با آنها – حتى کمک کردن به وسیله یک کلمه – را موجب خروج از ولایت خدا و رسول و اهل بیت علیهم السلام دانستند . (۵۴)
۴ . امام رضا علیه السلام، در حدیثى فرمود: «کسى که گمان کند، خداوند عزوجل کار آفرینش و روزى را، به حجتهاى خود (پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام) واگذار کرده است، قائل به تفویض شده و مشرک گردیده است» . (۵۵)
۵ . و نیز از آن حضرت درباره تفویض سؤال شد، امام در پاسخ فرمود: «خداوند متعال، امر دینش را به پیامر صلى الله علیه و آله واگذار کرد و فرمود:
«ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»(۵۶) «هر آن چه را رسول به شما فرمان مى دهد، برگیرید و از آن چه شما را باز دارد، باز ایستید» ; اما امر خلق و رزق را به او واگذار نکرد». سپس با تصریح به آفریدگارى خداوند، آیه ۴۰ سوره «روم» را یادآور شد، و بدین وسیله به شرک مفوضه اشاره فرمود . (۵۷)
مقام والاى پیامبر و پیشوایان معصوم علیهم السلام، در عبودیت ذات حق تجلى پیدا کرده است. اشرف مخلوقات و افضل پیامبران، با وصف «عبده و رسوله» ستوده شده است. ما نیز باید آنان را به گونهاى بستاییم که خودشان راضى باشند و از هرگونه غلو و زیادهروى پرهیز کنیم .
گروه هاى زیادى در تاریخ اسلام، به «غلو» کشیده شده و از این طریق، به بیراهه رفته اند. شیخیه و شیخی گرى، از این گونه بیراهه ها است که جمعى، در گرداب آن فرو رفته اند و به جاى «توحید» ، به «شرک» و «کفر» گراییده اند . افکار شرک آلود آنان، زمینه ساز پیدایش مدعیان دروغین نیابت خاصه حضرت ولى عصر (عج) گشته است .(چنان که سیدکاظم رشتى مدعى آن بود .) و برخى نیز در ادامه راه، ادعاى «بابیت» و سپس «مهدویت» و «رسالت» را سردادند (مانند سید على محمد باب .)
بر همه ماست که با مراقبت، دو راندیشى و مطالعه مباحث غلو و غالیان (۵۸) مواظب باشیم به نام دفاع از اولیاى الهى و خودسازى و تصفیه باطن، به چنین دام هایى گرفتار نیاییم .
پی نوشت:
۱. ر . ک: معجم الفرق الاسلامیه، شریف یحیى الامین، ص ۱۴۹ .
۲. فرهنگ فرقههاى اسلامى، دکتر محمد جواد مشکور، با مقدمه و توضیحات، کاظم مدیرشانهچى، ص ۲۶۶ .
۳. دلیل المتحیرین، سیدکاظم رشتى، ص ۱۰- ۱۱ .
۴. منابع عمده شرح حال شیخ احمد احسایى عبارت است از:
الف) رسالهاى کوتاه که وى به درخواست فرزند بزرگش محمد تقى نگاشته و در آن از سالهاى نخست زندگى و احوال درونى خود گفته است.
ب) اثرى است از فرزندش شیخ عبدالله.
بخشهایى از کتاب «دلیل المتحیرین» شاگرد و مدعى جانشینى او سید کاظم رشتى که حاوى مطالبى است افزون بر دو ماخذ پیشین.
در این گفتار، بخشهایى از مقاله آقاى زینالعابدین ابراهیمى که در دائره المعارف بزرگ اسلامى ذیل احسایى با استناد به مدارک و منابع مذکور آمده، استفاده شده است، چنان که مصادر دیگر هم مورد توجه قرار گرفت.
۵. میان «داغر» و پدرش رمضان، نزاعى درگرفت و «داغر» منطقه زندگى پدر را ترک گفت و در مطیرفى (یکى از روستاهاى احساء) سکونت گزید. اجداد شیخ احمد، تا داغر چنین است: احمد بن زین الدین بن ابراهیم بن صقر بن ابراهیم بن داغر . ر. ک: شیخىگرى بابىگرى از نظر فلسفه، تاریخ و اجتماع، مرتضى مدرس چهاردهى، ص ۷.
۶. ر. ک: شرح احوال شیخ احمد احسایى، عبدالله احسایى، ترجمه محمد طاهر کرمانى، کرمان، سال ۱۳۸۷ ه ق، ص ۱۳۳- ۱۳۴.
۷. همان، ص ۱۳۴.
۸. همان، ص ۱۳۴- ۱۳۶.
۹. همان، ص ۱۳۹- ۱۴۱.
۱۰. ر. ک: قصص العلماء، تنکابنى، ص ۳۵.
۱۱. ر. ک: شرح منظومه سبزوارى، ج ۲، ص ۶۵.
۱۲. شرح احوال شیخ احمد احسایى، همان، ص ۱۹- ۲۳.
۱۳. وى از سال ۱۲۱۲ تا ۱۲۵۰ ه ق سلطنت کرد.
۱۴. براى متن یکى از نامهها ر. ک: فهرست کتاب مشایخ عظام، همان، ص ۱۶۶.
۱۵. شرح احوال شیخ احمد احسایى، همان، ص ۲۶- ۴۰.
۱۶. دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۶۶۲.
۱۷. همان، ص ۶۶۳ به نقل از: اجازات الشیخ احمد الاحسایى، حسین على محفوظ، صص ۳۷- ۴۰، نجف، ۱۳۹۰ ق/۱۹۷۱ م.
۱۸. همان، به نقل از: انوار البدرین، على بحرانى، به کوشش محمد على طبسى، نجف، ۱۳۷۷ ه ق، ص ۴۰۶- ۴۰۷; «چند اجازه» ، احمد احسایى، ص ۱ و ۲، ۷; دلیل المتحیرین، سید کاظم رشتى، صص ۵۱- ۵۵.
۱۹. ر. ک: فهرست کتب مشایخ عظام، ابوالقاسم ابراهیمى، کرمان، چاپخانه سعادت، ص ۱۱۵ و….
۲۰. ر. ک: «اللمعات» ، حسن گوهر، صص ۳۹- ۴۰.
۲۱. انوار البدرین، همان، ص ۴۰۷.
۲۲. لباب الالقاب، حبیب الله شریف کاشانى، ص ۵۴، تهران، ۱۳۷۸ ه ق.
۲۳. ر. ک: الذریعه، ج ۱۱، ص ۱۸.
۲۴. فهرست تصانیف شیخ احمد الاحسایى، ریاض طاهر، ج ۱، ص ۲۹، کربلا، مکتبه الحائرى العامه.
۲۵. مقدمه بر شرح الزیاره، عبدالرضا ابراهیمى، ص ۲۴.
۲۶. چند اجازه، همان، ص ۱ و ۶.
۲۷. الذریعه، ج ۱، ص ۱۴۱; کشف الحجب و الاستار، اعجاز حسین کنتورى، ص ۲۰، کلکته، ۱۳۳۰ ه ق.
۲۸. ر. ک: رساله فى ترجمه الشیخ على نقى الاحسائى، على حائرى اسکویى، (همراه عقیده الشیعه)، صص ۹۵- ۹۶، کربلا، ۱۳۸۴ ه ق.
۲۹. ر. ک: فهرست کتب مشایخ عظام، همان، ص ۱۴۱.
۳۰. قصص العلماء، صص ۳۰- ۶۶.
۳۱. همان، ص ۴۴.
۳۲. اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۵۹۰.
۳۳. ر. ک: شرح الزیاره الجامعه الکبیره، ج ۳، صص ۲۱۷- ۲۱۹.
۳۴. ر. ک: شرح الزیاره الجامعه الکبیره، ج ۳، صص ۶۵، ۲۹۶- ۲۹۸; ج ۴، ص ۴۷ و ۴۸، ۷۸- ۸۰; مجموعه الرسائل، ص ۳۲۳.
۳۵. همان.
۳۶. قصص العلماء، ص ۵۵.
۳۷. همان، ص ۴۸.
۳۸. همان، صص ۴۸- ۵۰.
۳۹. شرح العرشیه، ص ۳۲۴.
۴۰. براى توضیح بیشتر این قصه ر. ک: قصص العلماء، ص ۵۰.
۴۱. تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضى زبیدى، ج ۵، ص ۷۱.
۴۲. نجم (۵۳)، آیه ۳ و ۴.
۴۳. ر. ک: بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۳۱۲; ج ۳، ص ۳۴۴; ج ۱۰۱، ص۳۴۲.
۴۴. ر. ک: همان، صص ۳۲۶- ۳۵۰.
۴۵. ر. ک: همان، صص ۳۴۷- ۳۵۰.
۴۶. ر. ک: همان، ص ۲۷۳، ۲۲۸، ۳۳۷; ج ۴۴، ص ۲۷۱.
۴۷. همان، ج ۱۰۲، ص ۱۰۳.
۴۸. مصفنات الشیخ المفید، تصحیح الاعتقاد، ج ۵، صص ۱۳۳- ۱۳۴.
۴۹. الاعتقادات، ص ۹۷.
۵۰. ر. ک: المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعرى قمى، صص ۶۰- ۶۱; مقالات الاسلامیین، ابوالحسن على بن اسماعیل اشعرى، ص ۱۴.
۵۱. ر. ک: المقالات و الفرق، همان، ص ۹۲; فرق الشیعه، نوبختى، ص ۹۳; و نیز کاربرد «مقصر» و «تقصیر» نسبتبه عدهاى از محدثان، ر. ک: بحارالانوار، ج ۲۵، صص ۳۴۵- ۳۴۶.
۵۲. بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۳۰۱.
۵۳. همان، صص ۲۷۶- ۲۷۷.
۵۴. همان، ص ۳۲۸.
۵۵. همان، ص ۳۲۹.
۵۶. حشر (۵۹)، آیه ۷.
۵۷. همان، ص ۳۲۸.
۵۸. خوانندگان گرامى را به مطالعه کتاب تحقیقى «غالیان یا کاوشى در جریانها و برآیندها» نوشته نعمت الله صفرى فروشانى، توصیه مىکنیم. چنان که ما در برخى مباحث از فصل دوم و سوم آن بهره گرفتیم.