- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 4 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
آذر بیگدلى قمى
لطفعلى بیگ (آذر) بیگدلى (متوفاى ۱۱۹۵هـ . ق) از سخنوران چیرهْ دست دوره زندیه است. وى در سال ۱۱۲۳ هـ . ق در اصفهان به دنیا آمد و سپس همراه خاندان خود به قم هجرت کرد و تحصیلات مقدماتى را در همین شهر سپرى کرد و بعد به اصفهان بازگشت و به خدمت عادل شاه، ابراهیم شاه، شاه اسماعیل و شاه سلیمان درآمد و پس از مدتى از مشاغل دیوانى کناره گرفت و از راه زراعت به امرار معاش پرداخت۱.
آذر از چهره هاى شاخص و ثابت انجمن ادبى میرعلى مشتاق در اصفهان بود و به زعامت او و همیارى شاعران توانایى همچون: محمّدتقى صهباى قمى، هاتف اصفهانى، طبیب اصفهانى، حاج سلیمان صباحى بیدگلى و آقامحمّد عاشق اصفهانى «نهضت بازگشت ادبى» را سر و سامان داد۲ و در برابر شاعران پیرو سبک هندى ایستاد و سخنوارن همروزگار خود را به سبک شعرى متقدمین فرا خواند، ولى این نهضت نتوانست به تمامى اهداف پیش بینى شده برسد، تا جایى که حسینعلى بیگ بیگدلى (شرر) فرزند وى به سبک هندى شعر مى سرود۳ و نواده پسرى اش محمّدرشیدخان بیگدلى «اخگر» در سبک شعرى نیاى خود طبع آزمایى مى کرد.
آذر بیگدلى علاوه بر دیوان اشعار، منظومه اى دارد موسوم به یوسف و زلیخا۴ که از لطایف و جزالت خاصى برخوردار است، و تذکره آتشکده نیز یکى از آثار منثور اوست که از منابع ادبى است و پژوهش گران از دیر باز مطالب آن را بازگو و با به نقد کشیده اند.
شادوران گلچین معانى در تاریخ تذکره هاى فارسى نمونه هایى از اشتباهات آذر را در نگارش آتشکده نشان داده۵، و شادروان دکترسیدحسن سادات ناصرى، همین تذکره را تصحیح و تنقیح کرده و با اضافه کردن مطالب بسیار در پاورقى صفحات ارزش آن را دو چندان کرده است، ولى افسوس که سه مجلد آن در زمان وى به چاپ رسید و مجلد پایانى به خاطر اختلاف او با ناشر به چاپ نرسید، ولى بعدها این قسمت نیز به اهتمام آقاى میرهاشم محدّث پس از تصحیح چاپ و منتشر شد۶.
دیوان آذر بیگدلى به کوشش دکترسیدحسن سادات ناصرى و پروفسور غلامحسین بیگدلى در سال ۱۳۶۶ به چاپ رسید و در اختیار مشتاقان شعر فارسى قرار گرفت۷.
ازوست:
مثنوى نبوى(صلى الله علیه وآله)
محمّد که همتاى او از نخست *** سهى سَروى از خاک آدم نرُست
خدا را مطیع و، جهان را مطاع *** زهى خواجه! کز فقر بودش متاع
پسند آمد، «اَلفَقرُ فَخرى» ازو *** که ملک سلیمان نکرد آرزو
به چشم: اشک ریز و، به لب: خنده ناک *** به تن: جان روشن، به جان: نور پاک
گلِ طا و ها، میوه یا و سین *** بهار نخستین، تُرنج پسین
نرفته به مکتب، نخوانده کتاب *** کتاب مِلَل۸ را فکنده در آب
ز هفتمْ زمین گیر تا نُه فلک *** به فرمان او، اِنس و جنّ و مَلک
گهى شهپر جبرییلش به سر *** گهى، پرده عنکبوتش به در
ز خلق جهان کس به این پایه؟ نه! *** جهانیْش در سایه و، سایه، نه!
بود سایه هر کالبد را، ولى *** نبُد سایه آن کالبد را، بلى
چو مهرش دمید از زمین و زمان *** زمین سایه افکند بر آسمان …
زبر دستِ هر کشورش، زیر دست *** از و بت شکن، هر کجا بت پرست
هنوز آب، در خاک آدم نبود *** نشانى ز هستىّ عالم، نبود
که از نور خود آفرید ایزدش *** نه نورى که اختر فرو ریزدش
شد آن نور چون گوهر دلپسند *** به پیرایه خاتمى، سربلند
صدف یافت از صُلب آدم نخست *** در آنجا به هر صُلب، کان راه جُست
سرافرازى اش داد از همسران *** چه دین پروران و، چه پیغمبران
چنین از فلک تا به خاک آمده *** در اَصلابِ اَرحام پاک آمده
چو نخلش دمید از ریاض عرب *** رطب یافت نخل عرب، از طرب
برآمد چو خورشیدش از زیر میغ *** به دستیْش تاج و، به دستیْش تیغ
ز غمگینِ غم، از سرکشان: سرگرفت *** به درویش داد، از توانگر گرفت
به بتخانه ها، ز اختر واژگون *** فتادند از پابتان، سرنگون
شد از رایتش، رایت کفر پست *** در افتاد بر طاق کسرى شکست
ز دریاچه ساوه، گفتى سحاب *** بر آتشگه فارس افشاند آب!
به ملک عرب از عجم، تاج رفت *** درفش فریدون، به تاراج رفت
بشست آب زمزم مى از جام جم *** به مخمورى افتاد، شاه عجم
گرش نامه، پرویزِ بد خو درید *** همَش تیغ فرزند، پهلو درید …
چنان کز افق شاهِ انجمْ گروه *** درفش زر افشاند بر دشت و کوه
شد از خار و خاراى، نُزهت زُدا *** گل لعل گون، لعل گلگون جدا
نبىّ هم به تکمیل چون یافت نام *** تمامى ازو یافت هر ناتمام
یکى سنگ، تسبیح گفتش به دست *** یکى سنگش از دُرج۹، گوهر شکست
سُرَنگ از طَبْرزَد، نحاس از ذَهب *** جدا گشت، چون حمزه از بولهب
رؤفٌ، رحیمٌ، کریمٌ، کَظیم۱۰ *** که ایزد ستودش به خُلق کریم
خدیو جهان، خواجه کاینات *** علیه السّلام و، علیه الصلاه
تو و انبیا؟ یا نَبىَّ الوَرى! *** فَاَینَ الثُّریّا و اَینَ الثَّرى۱۱؟!
فرستنده ات، از فرستادگان *** به پا داشته بر در اِستادگان …
ذبیح و خلیلاند، دلْ خوش ز تو *** به جانْ رَسته، از تیغ و آتش ز تو
گر آراست در خاک بطحا، خلیل *** سرایى به نام خداى جلیل
همانا نبودش مرادى جز این *** که سازى مقام اى رسول گزین!
اگر نه، غنى بود حق از مکان *** نخواهد مکان صانع کُن فَکان
گر آورد از طور، موسى قبَس۱۲ *** ز روى تو بود آن قَبَس، مُقتبَس۱۳…
دهن شست عیسى به شهد و به شیر *** که شد از قدومت بشر را «بشیر»
گرفت اى ز پیغمبران سرفراز! *** ز نام تو هر چار دفتر، طراز
به چار آینه از تو افتاد نور *** به انجیل و تورات و فرقان، زَبور
سر از تاج معراج بادت بلند! *** ز تشریف رحمت، تنت بهره مند۱۴
براى آگاهى بیشتر از شرح احوال و آثار آذر از این منابع مى توان بهره گرفت:
تذکره آتشکده آذر; دیوان اشعار آذر بیگدلى; تاریخ ادبیات ایران، ادوارد براون، ج ۴، ص ۲۰۴ ـ ۲۰۷; ریحانه الادب، ج ۱، ص ۱۶; مجمع الفصحا، ج ۴، ص ۱۵۹; سفینه المحمود، ج ۱، ص ۱۳۲; دویست سخنور، ص ۳ ـ ۴.
* * *
پانوشته ها :
۱ ـ دویست سخنور، نظمى تبریزى، ص ۳.
۲ ـ همان، ص ۳ ـ ۴.
۳ ـ رک: (فغان دل)، سروده شرر بیگدلى، به تصحیح و تحشیه محمدعلى مجاهدى، قم، انتشارات دارالعلم، چاپ اول، ۱۳۴۹.
۴ ـ دویست سخنور، ص ۳ ـ ۴.
۵ ـ تاریخ تذکره هاى فارسى، گلچین معانى، در دو مجلد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۸.
۶ ـ آتشکده آذر، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۰.
۷ ـ دیوان لطفعلى بیگ آذر بیگدلى، به کوشش دکترحسن سادات ناصرى و پروفسور غلامحسین بیگدلى، چاپ اول، ۱۳۶۶.
۸ ـ مِلل: مذاهب و ادیان مختلف.
۹ ـ دُرج: صندوقچه جواهرات.
۱۰ ـ کظیم: بسیار خشم فرو خورنده.
۱۱ ـ یعنى: تو را با پیامبران چگونه مى توان مقایسه کرد؟ ثریّا کجا و خاک کجا؟! آسمان کجا و زمین کجا؟!
۱۲ ـ قَبَس: شعله.
۱۳ ـ مُقتَبس: روشن، منوّر.
۱۴ ـ دیوان لطفعلى بیگ آذر بیگدلى، ص ۴۰۸ ـ ۴۱۰.