- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
امیرمحمود ابن یمین فریومَدى (متوفاى ۷۶۹ هـ . ق) از شعراى نامدار و مطرح سده هشتم هجرى است. پدرش امیر یمین الدین فریومدى معروف به «طغرى» از علما و شعراى مشهور در روزگار سلطان محمّد خدابنده است و از معدود آثارى که از وى باقى مانده، پیداست که در شعر و ادب دستى به تمام داشته است.
وى این رباعى را در دورى از فرزندش امیرمحمود سروده و براى او فرستاده است:
«رباعى»
دارم ز عتاب فلک بوقلمون *** وز گردش روزگارِ خسْ پرورِ دون
چشمى چو کناره صراحى، همه اشک *** جانى چو میانه پیاله، همه خون
و امیرمحمود ابن یمین در پاسخ رباعى پدر، این رباعى را سروده و براى او مى فرستد:
«رباعى»
دارم ز جفاى فلک آینهْ گون *** پر آهْ دلى، که سنگ ازو گردد خون
روزى به هزار غم به شب مى آرم *** تا خود به شب از پرده چه آرد بیرون۱؟!
از مقایسه این دو رباعى مى توان به این نتیجه رسید که رباعى پدر به جهاتى رنگین تر از رباعى فرزند است، خصوصاً بیت دوم آن از لطافت و ظرافت خاصى برخوردار مى باشد.
از پدرِ این شاعر تواناى فریومدى ـ امیر یمین الدین ـ آثار قلمى بسیارى بر جاى مانده که انشاء طغرى، چشمه فائز، کلیات اشعار طغرى، کنز المعانى، المرآت المفتوحه و مجموعه الغرائب از آن جمله است. وى به سال ۷۲۴ هـ . ق در زادگاه خود قصبه فریومَد درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد.۲
فریومد در حال حاضر از توابع جوین به شمار مى رود. مرحوم محمّدعلى مدرس مؤلّف ریحانه الادب در شرح حال طغرى، از قصبه فریومد به عنوان قطعه اى از ترکستان نام برده است، و برخى مورخان از آن با عنوان فَرومَد و فَریوَند نیز یاد کرده اند. ابن یمین از ستایش گران سربداران (۷۳۸ ـ ۷۸۳هـ . ق) بوده و امیران آنان را ستوده است.۳
از اشعار وى برمى آید که بیش از هشتاد سال زندگى کرده، و در دیوان اشعار او قصایدى در ستایش طغاتیمور، علاءالدین محمّد، ساتلمش بیک، توکال قتلنع، على کاون برادر طغاتیمور و سربداران دیده مى شود۴.
ابن یمین مذهب شیعه داشته و از اشعار آیینى او مى توان به ارادت قلبى اش به خاندان نبوت پى برد. او در انواع قالب هاى شعرى خصوصاً قطعه آثار فاخر و جالبى دارد. وى مانند بعضى از سخنوران، مقام و منزلت ادبى خویش را ستوده و گاهى شعر خود را تالىْ تِلو وحى معرفى کرده است! این تفاخرهاى ادبى در تاریخ کهن شعر پارسى سابقه اى دیرینه دارد و شاید شادروان دکتر حمیدى شیرازى آخرین حلقه این زنجیره در روزگار ما به شمار مى رفت. به این رباعى توجه کنید:
کس همچو من ار گهر توانستى سُفت *** بر اوج فلک به ناز۵ مى بودى جفت
گر حرمت مصطفى نبودى مانع *** گفتار مرا وحى توانستى گفت۶!!
از اشعار نبوى(صلى الله علیه وآله) اوست:
«قطعه»
از مال مهترى نبود، کسب فضل کن *** کان کس که فاضل است به گیتى مسوَّد است۷
گر جهل با غناست همه عار آن کس است *** با فقر ساختیم که فخر محمَّد است
باز آمدم از آنچه هوى بود رهنماش *** عقلم نمود راه که این عودِ احمد است
چون با قضا مرام موافق نهاده اند *** زندان، مرا مقابل صرح مُمَرَّد۸ است۹
قصیده نبوى(صلى الله علیه وآله)
موسم پیرى رسید اى دل! جوانى ترک گیر *** زان که نالایق بود کار جوان از مرد پیر
هر چه آن در تیرگى شام دستت مى دهد *** مى نشاید کرد، چون روشن شود صبح منیر …
اى دل از چاه ضلالت گر خلاصى بایدت *** عروه وثقاى شرع احمد مختار گیر
تاجْ بخش انبیا، کاندر شب معراج قدس *** برگذشت از عرش و کرسى، زد فراز آن سریر۱۰
آن سپهر شفْقت و رحمت که مهرش تافته ست *** بر وَضیع۱۱ و بر شریف و بر صغیر و بر کبیر …
سایه او کس ندیدى، زان که بودى نور پاک *** سایهْ ظلمانى بود، باشد مُحال از مستنیر
گوش او در خواب و بیدارى و، چشم از پیش و پس *** بود بر سمع و بصر قادر، به فرمان قدیر …
یک زمان کز مُتَّکا مهر نبوّت وا گرفت *** چوب خشک مسجد آمد از تأسّف در نفیر۱۲ …
ز اطلس گردون به بالاى رفیع قدر او *** کِسوتى مى دوخت خیاط ازل، آمد قصیر۱۳
در جهان زاهل فصاحت چون کتابش سوره اى *** کس نیاورد ارچه بعضى بود بعضى را ظهیر
نَسخ آیاتش به دینِ غیر او ناممکن است *** زان که نى بهتر از آن باشد، نه نیز آن را نظیر …
تا زبانم مى سراید نعت آن صاحبْ کمال *** از اثیرم۱۴ گرمْ روتر گشت در فکرت، ضمیر
گرچه نعتش را چو آرد بر زبان (ابن یمین) *** با زبانى پُر زِه افتد در کمان از غصّه تیر
مى شود در وصف او حیران به لکنت این زبان *** گر همه منشى دیوان فلک باشد دبیر
ور درختان باشد او را کلک و، دریاها مداد *** ور پى انشا ز اوراق فلک سازد حریر
پس کند تحریر وصف ذات پاکش، تا به حشر *** در خیالم نیست کآرد در قلم عُشرِ عَشیر۱۵
یا رسول اللَّه! اگر چه مجرمم، تایب شدم *** دستگیرى کن مرا، در روز سرِّ مُستتیر
نیستم نومید، اگر چه مُسرِفم۱۶، زیرا که هست *** آیه «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحمَه اللَّه۱۷» دلپذیر
در طریق اهل عرفان، ناامیدى شرط نیست *** مصطفى گر چه «نذیر» آمد، هم او باشد «بشیر»۱۸
* * *
ابن یمین در سرآغاز مثنوى «انوشیروان و موبدان» ضمن ستایش حضرت بارى از پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلى الله علیه وآله) یاد مى کند و به منقبت از او مى پذیرد:
به نام خدایى که هستى ازوست *** زبر دستى و زیر دستى ازوست
فروزنده شمع کیوان و هور۱۹ *** رساننده روزى مار و مور
نگارنده چهره ماه و مهر *** برآرنده سقف گردانْ سپهر
وزان پس، درودى که جان پرورد *** به کردار دانش، روان پرورد
از آن کس که جان ها به فرمان اوست *** بِدان کس که «لولاک۲۰» در شان اوست
محمّد، رسولى که یزدان پاک *** به مِهروى آراست این تخت خاک
رسولى که از فرّه ایزدى *** نپوید به جز بر ره بِخْردى
درود فراوان ز یزدان پاک *** بر آن نازنینْ پیکر تابناک
پس آن گه بِدان ها که جان باختند *** سرِ داد و دین را بر افراختند
نخستین بر اولاد و اعقاب او *** وزان پس بر اصحاب و احباب او
که بودند هر یک به فرهنگ و راى *** جهان را به نویى۲۱ یکى کدخداى
گذشتند و، زان هر یکى یادگار *** سخن ماند چون گوهر شاهوار۲۲
* * *
ابن یمین در این قصیده اندرزآمیز خود، به مناسبت از وجود نازنین رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) یاد کرده است:
اَلوداع اى دل! که ما زین جا سفر خواهیم کرد *** منزل اصلى خود، جاى دگر خواهیم کرد
هست دنیا در حقیقت رود عقبى را، پلى *** ما مسافر، بى گمان زین پل گذر خواهیم کرد
تا به کى در چار میخ طبع خود بینیم رنج *** نفْس را، زین چار میخ غم به در خواهیم کرد
ما به اِکراهیم چون یوسف درین زندان اسیر *** مصر عزّت را عزیز آسا، مَقَر خواهیم کرد…
ما ازین جا شاد و خرم مى رویم، از بهر آنک *** منزل اندر بقعه اى زین خوبتر خواهیم کرد
گوهریم، خواهیم گشتن شبچراغ عالمى *** چون تن اندر خاک پنهان همچو زر خواهیم کرد
گر کلاه عمر بِرْ باید قضا، از سر چه باک؟ *** با فلک چون دست همت در کمر خواهیم کرد
هر کرا عزم تماشاى ریاض قدس هست *** گو مهیّا شود که ما ناگه سفر خواهیم کرد
مى رویم آن جا که حق یابیم چون (ابن یمین) *** عمر تا کى در سر بوک۲۳ و مگر خواهیم کرد؟
قطع کردیم از همه عالم، کنون آرامگاه *** در جناب حضرت خیرالبشر خواهیم کرد
رهبر اولاد آدم، مصطفى کز پیرویْش *** تارک افلاکیان را، پىْ سپر خواهیم کرد
پیروى کردیم شرعِ مصطفى را تا کنون *** شکر ایزد کاندرین، عمرى به سر خواهیم کرد۲۴
* * *
ابن یمین در این دو قصیده علوى و رضوى نیز، ارادت قلبى خود را نسبت به حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)به تصویر کشیده است:
برگزیده اى از یک قصیده علوى
نورى که هست مَطلع آن «هَل اَتى» علىّ ست *** خلوت نشین صومعه اِصطفا، علىّ است
مهر سپهر حکمت و، جانِ جهان فضل *** فهرست کارنامه اهل صفا، علىّ است…
آمد ز حق ندا به نبىّ در مَضیق حَرب۲۵ *** کان کس که برکند درِ خیبر ز جا، علىّ است
گر بود مستحق ز سَلَف۲۶ یک وجود، کاو *** باشد به حق وصى ز پى مصطفى، علىّ است…
علم نبىّ همى طلبى، از علىّ طلب *** کاو هست شهر علم، درْ آن شهر را، علىّ است…
ما، عَمرو و زید را نشناسیم در جهان *** ما را بس این شناخت که مولاى ما، علىّ است…
از هر عطیّه کابن یمین را خداى داد *** فاضل ترینْش: دوستى مرتضى علىّ است۲۷…
«برگزیده اى از یک قصیده رضوى»
گوهر افشان کن ز جان اى دل که مى دانى چه جاست؟ *** مَهبط نور الهى، روضه پاک رضاست
دُرّ دریاى فتوّت، گوهرکان کرم *** آنکه شرح جود آباءِ کرامش «هَل اَتى» ست
ظلمت و نور جهان، عکسى ز موى و روى اوست *** موى او «وَاللَّیل اِذا یَغْشى» و رویش «وَالضُّحى» ست
قبّه گردون ندارد قدر خاک درگهش *** یا رب این فردوس اَعلى یا مقام کبریا ست؟
حاسد ار نشناسدش کز روى رفعت کیست او *** پادشاه اتقیا و ازکیا و اصفیا ست
قُرّهُ العَین نبىّ، فرزند دلبند وصى *** مظهر ألطاف ایزد، فخر اصحاب عباست
مقتداى شرق و غرب و، پیشواى بَرّ و بحر *** خود چنین باشد کسى کاو نور پاک مصطفى ست …
وارث شاهى، که از تشریف خاص مصطفى *** کسْوَت «مَن کُنْتُ مولاهُ» به قدِّ اوست رست …
اى جنابت قبله حاجات ارباب نیاز *** حاجتى کاین جا رود معروض، بى شُبْهت رواست
حاجت (ابن یمین) را هم روا کن بهر آنک *** حاجت خلقان روا کردن ز اخلاق شماست۲۸ …
ابن یمین قصیده شیواى دیگرى دارد در منقبت خاتم الانبیاء و علىِّ مرتضى و امامان هدى(علیهم السلام) که با نقل چند بیت از آن، حسن ختام شرح احوال و آثار او را رقم مى زنیم:
مظهر نور نخستین، ذات پاک مصطفى ست *** کاو به رتبت اولین و آخرین انبیاست
آن که هستى بر طفیلش حاصل است افلاک را *** وین نه من تنها همى گویم، بدین گویا خداست
در صفات ذات پاکش زحمت اِطناب نیست *** گفته شد اوصاف او یک سر چو گفتى مصطفى ست
چون نبىّ بگذشت، امت را امامى واجب است *** وین نه کارى مختصر باشد، مراین را شرط ها ست
حکمت است و عصمت است و بخشش و مردانگى *** کژ نشین وراست مى گو تا ز یاران این کراست؟
این صفات و، زین هزاران بیش و عصمت بر سرى *** با وصىّ مصطفى، یعنى: علىِّ المرتضى ست
جز علىِّ مرتضى، در بارگاه مصطفى *** هیچ کس دیگر به دعوىِّ «سَلُونى» بر نخاست
مصطفى و جمله یارانش مسلّم داشتند *** این چنین دعوى چو دانستند کان رمز از کجاست؟
حجّت اثبات علمش «لوکُشِف» باشد تمام *** از فتوّت خود چه گویم؟ قایل آن «هَل اَتى» ست
او به استحقاق امام است و به نصِّ مصطفى *** بر سر این موجب نص نیز، حکم «اِنّما» ست
با چنین فاضل، ز مفضولى تراشیدن امام *** گر صواب آید تو را، بارى به نزد من خطاست
چون گذشت از مرتضى، اولاد او را دان امام *** اولین زایشان: حسن وان گه: شهید کربلاست
بعد او سجّاد و، آن گه باقر و صادق بود *** بعد از و موسى نَجِىِّ اللّه و، بعد از وى رضاست
چون گذشتى زاو، تقىّ را دان امام آن گه نقىّ *** پس امام عسکرى، کاهْلِ هُدى را پیشواست
بعد از و، صاحبْ زمان کز سال هاى دیر باز *** دیده ها در انتظار روى آن فرّخْ لقاست
چون کند نور حضور او جهان را با صفا *** هر کژى کاندر جهان باشد، شود یک باره راست …
بر امیدِ آن که روز حشر ازین شاهان یکى *** گوید: این (ابن یمین) از بندگان خاص ماست
این عنایت بس بود (ابن یمین) را بهر آنک *** هر که باشد بنده شان، در هر دو دنیا پادشاست۲۹ …
* * *
براى اطلاع بیشتر از شرح احوال و آثار او مى توانید به این منابع مراجعه کنید:
مقدمه دیوان اشعار ابن یمین، به اهتمام حسینعلى باستانى راد، مقدمه، ص الف تا نز; تاریخ ادبیات دکتر رضازاده شفق، ص ۱۴۴; از سعدى تا جامى، ص ۲۰۶، ۲۳۶، ۲۹۱، ۲۹۲، ۲۹۷; تذکره دولتشاه سمرقندى، ص ۳۰۹; تذکره ریاض العارفین، ص ۲۷۱; تذکره مجمع الفصحا، ج ۴، ص ۱; دویست سخنور، نظمى تبریزى، ص ۶ تا ۸.
* * *
پی نوشت ها:
۱ ـ دیوان اشعار ابن یمین فَریومَدى، به تصحیح حسنعلى باستانى راد، تهران، انتشارات سنایى، سال ۱۳۴۴، مقدمه، ص یا.
۲ ـ همان، ص یب.
۳ ـ همان.
۴ ـ همان، ص کو.
۵ ـ همان، ص ۶۵۲.
۶ ـ در متن «زناز» آمده، تصحیح قیاسى شد.
۷ ـ یعنى: نام انسان فاضل در روزگار ثبت است و از یاد نمى رود.
۸ ـ صَرح مُمَرَّد: عمارت باشکوه، کاخ بلندپایه.
۹ ـ دیوان اشعار ابن یمین، ص ۳۳۲.
۱۰ ـ سَریر: تخت، مسند.
۱۱ ـ وَضیع: بینوا، گدا، نیازمند.
۱۲ ـ اشاره دارد به ستون چوبى مسجد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بنام ستون «حنّانه» که از فراق آن حضرت ناله مى زد.
۱۳ ـ قَصیر: کوتاه.
۱۴ ـ اثیر: جِرم فلکى، کره آسمانى، جوهره ماورایى.
۱۵ ـ عُشر عشیر: یک قسمت از ده قسمت.
۱۶ ـ مُسْرِف: زیانکار، اسراف کننده.
۱۷ ـ یعنى: از آمرزش خداوند نا امید نباشید. (قرآن کریم).
۱۸ ـ دیوان اشعار ابن یمین، ص ۱۰۰ و ۱۰۱.
۱۹ ـ هور: خورشید.
۲۰ ـ اشاره دارد به حدیث قدسى: لولاکَ لَما خَلَقتُ الاَفلاک.
۲۱ ـ به نُویى: به تازگى.
۲۲ ـ دیوان اشعار ابن یمین، ص ۵۹۴.
۲۳ ـ بوک: شاید، اگر، کاش.
۲۴ ـ دیوان اشعار ابن یمین، ص ۴۳ و ۴۴.
۲۵ ـ در مَضیق حَرب: در تنگناى جنگ، در گیر و دار پیکار.
۲۶ ـ سَلَف: درگذشته، جمع آن اسلاف، رفتگان، گذشتگان.
۲۷ ـ دیوان اشعار ابن یمین، ص ۳۹ و ۴۰.
۲۸ ـ همان.
۲۹ ـ همان، ص ۳۸ و ۳۹.