- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
میرزا محمّد (فدایى) مازندرانى (درگذشته نیمه دوم سده سیزدهم هجرى) از شعراى توانا و عاشورایى سرایانِ درد آشناى سده سیزدهم هجرى است.
آقاى فریدون اکبرى شلدره اى، پژوهشگر فرهیخته که بر دیوان فدایى مازندرانى مقدمه جامعى نگاشته، و این مقتل منظوم حاوى «چهار نظام» را پس از تصحیح و تعلیق به دست چاپ سپرده اند، درباره این سخنور گمنام ولى توانا مى نگارند:
[… محمود فدایى در حدود سال هاى ۱۲۰۰ هـ . ق در روستاى تلاوک از بخش دودانگه شهرستان سارى دیده به جهان گشود. تحصیلات اولیه خود را به همان شیوه سنتى ـ که در مکتب خانه هاى قدیم رایج بود ـ در مکتب خانه محلّى زادگاه خود فرا گرفت، سپس براى آموختن علوم دینى به شهر سارى و از آنجا به قم رفت، و حتى برخى بر این باورند که به نجف اشرف و کشور هندوستان هم سفرى و گذارى داشته است … اما درباره این که چرا به (فدایى) تخلص نموده؟ به دیوانش نگاهى مى افکنیم۱ …[. فدایى، خوابى را که دیده به تصویر کشیده است. او مى گوید که شبى در عالم خواب، دیدم که ظهر عاشوراست و من در کنار حبیب بن مظاهر ایستاده ام. همین که سپاه کفر به وجود نازنین حضرت سیّدالشهدا(علیه السلام) حملهور شدند، من و حبیب سر بر پاى آن حضرت نهادیم که جان ما به فداى تو باد! در این اثنا، یکى از سپاهیان کفر سرِ ما دو تن را جدا کرده و بر روى سینه ما قرار داد. امام که گرم تماشاى این منظره بودند به من اشاره کرده و فرمودند که: «اینم فدایى است» و هنگامى که از خواب بیدار مى شود، تخلص (فدایى) را که مرحمتى امام بوده براى خود انتخاب مى کند۲.
فدایى در روزگار فتحعلى شاه، محمّدشاه و ناصرالدین شاه مى زیسته است و چون با خوانین محلى سر ناسازگارى داشته و از طبقه زحمت کش رعیت و کارگر حمایت مى کرده، براى خاموش کردن او، دسیسه سازى مى کنند و به خادمه اى که از ستم ارباب خود به خانه فدایى پناه برده بود، تهمت نارواى دزدى مى زنند و شایعه مى کنند که او جواهر آلات منزل خانِ فریم را به سرقت برده و در اختیار فدایى قرار داده و فدایى به پاداش این خوشْ خدمتى وى را به همسرى خود برگزیده است! در اثر شکایت خان فریم از فدایى، به دستور محمّدقلى میرزا (خسروى) ملقّب به ملک آرا، او را دستگیر کرده و از روستاى تلاوک به سارى برده و زندانى مى کنند.
فدایى که هم خود و هم آن خادمه را بیگناه مى دید، طىّ یک قصیده ۴۵ بیتى ماجراى دشمنى خوانین محلى را با خود بازگو مى کند و از او مى خواهد که از وى و جاریه اش رفع ستم کند، و ملک آرا که پس از قرائت این چکامه شیوا به وجد مى آید، ضمت نواختن او و دادن صله، دستور آزادى اش را صادر مى کند۳.
فدایى را باید از پیروان موفق سبک شعرى محتشم کاشانى در آفرینش ترکیب بند ماندگار عاشورایى او دانست و مقتل منظوم وى گاه چنان اوج مى گیرد که سر بر آسمان مى ساید و آدمى را به سیر ملکوت اعلى فرا مى خواند.
ازوست:
اى برتر از آن چه داند ادراک *** سُبحانَکَ نَحنُ «ما عَرفناک»۴
در بحرِ محیط پُر تلاطم *** حاشا که رود به قعر، خاشاک
شاهى که به شأن اوست شایان *** «لولاکَ لَما خَلَقتُ الافلاک»
با آن که سبَق گرفته۵ بر کُل *** گفته ست ز عجز: «ما عَبَدْناک۶»
ما مشت خسى ز دشت حسّیم *** حاشاک عبادت تو۷، حاشاک!
حَنظل که ز توست بِه ز شکّر *** زهرى که دهى تو، بِه ز تریاک
بادا به رسول و خاندانش *** پیوسته درود ایزد پاک۸!
مرثیه نبوى(صلى الله علیه وآله)
دُر در اُحد چو در دهن مصطفى شکست *** زان غم، درست قلب صف انبیا شکست
دستى گزیده باد به دندان! که از ستم *** دندان او به خنده دندان نما، شکست۹
زان لعل روح بخشِ جگر خون، عقیق ریخت *** زان منتظِم عُقود۱۰، نظام صفا شکست
تا چرخ سفله بود ز سنگین دلى به دهر *** از سنگ کین نه همچو دُرى بى بها شکست
آمد ز خون، محاسن مشکین او خضاب *** زان مشک ناب، رونق مشک ختا شکست
الماسِ دُر تراش مگر بود آن حجَر۱۱ *** کان دُرّ آبدار ز راه خطا، شکست؟!
آن سنگدل، که حجّت دندان شکن شنید *** دندان او چگونه ز سنگ جفا شکست؟ …
آن نادرست عهد شکن را نگر که سخت *** از عهد سست، بیعت، «قالوا بَلى» شکست
تا حشر، باد بسته به رویش درِ امید *** کز آن شکست، کار خود و قلب ما شکست
شد زان شکسته، بسته به دل ها درِ نشاط *** رونق ز دهر تا صف روز جزا شکست
میشومه اى۱۲ که او جگر حمزه را مکید *** جفتش۱۳ زکینه، دُرج۱۴ دُر مصطفى شکست
در آن دمى که عتبه وَقّاص نادرست *** آن دُرّ شاهوارِ محیط سخا شکست
شیطان به نعره گفت که: مقتول شد رسول *** زان نعره، بافت لشکر خیرِ الورى۱۵ شکست
کوه اُحد چو سنگ محک زد صحابه را *** زان، دادِشان زدعوىِ پا در هوا شکست
یک سر گریختند ز میدان کارزار *** آنجا نماند جز علىّ و تیغ ذوالفِقار
آمد دم رحیل۱۶ چو بر فخر انبیا *** روح الامین رسید ز درگاه کبریا
گفتا پس از درود و ثنا، کاى حبیب حق! *** آوردم از حبیب براى تو مژده ها
بر دهر پشت پا زن و، رو کن سوى بهشت *** کز شوقت، اهل خُلد ندانند سر ز پا
اینک صبا به باغ۱۷ جنان، رُفت و رو نمود *** کآن جا غبار یافت بها، مثل توتیا
حوران گره زدند سرِ زلف پرشکن *** تا از دل تو عقده محنت کنند وا
صف بسته شد به خُلد، که تا نشکند دلت *** یک جانب از ملایکه و، یک سو ز انبیا
غِلمان۱۸، دو رویِه بر سرِ یک پاستاده اند *** در چار باغ هشتْ در جنّتُ العُلى
دلگرم باش، کاتش دوزخ فسرده شد *** وز مَقدم تو، قلب شِتا۱۹ گشت چون شتا۲۰
آن رحمتِ خداىِ جهان، گفت کاى سروش *** این مژده ها خوش ست، ولى هست نارسا
گو مژده اى، که عقده گشاید مرا زدل *** وز روى لطف، عقده فکرم ز دل گشا
جبریل گفت کاى به فداى تو جان من! *** برگو براى کیست تو را فکر غمْ فزا؟
آهى کشید آن شه و، گفتا که یا اخى۲۱ *** پشتم ز بار محنت امّت بود دوتا
با گریه، جبریل امین گفت کاى رسول *** غمگین مشو که هست خدا غافِرُ الخطا۲۲
بخشد گناه بى حدِشان را، ز روى لطف *** چندان به روز حشر، که گردى ازو رضا
خوشحال گشت آن شه و، گفتا که این زمان *** تلخىّ زهر مرگ، گوارا شده مرا
آرى به خونبهاى حسیناش، به روز حشر *** اى دل، دُژم۲۳ مباش که بخشند جرم ما …
بى آبرو کسى ست که آبش به چشم نیست *** خوش آن کسى که از خبر «مَن بَکى» بَکى۲۴
باشد نمک به نصّ نبىّ، مِهر فاطمه *** از اشک شور، حقّ نمک را ادا نما
این آب شور را چو خریدار، فاطمهست *** برگو دگر ز شورِ نُشورت۲۵ چه واهمه ست۲۶؟!
* * *
پی نوشت ها:
۱ ـ دیوان فدایى مازندرانى (مقتل)، با تصحیح و تعلیق و مقدمه فریدون اکبرى شلدره اى، تهران، سازمان اوقاف و امور خیریه، چاپ اول، ۱۳۷۷، ص ۱۵ ـ ۱۶٫
۲ ـ همان، ص ۱۶ ـ ۱۷٫
۳ ـ همان، ص ۱۷ ـ ۱۸٫ این قصیده در مقدمه دیوان، ص ۱۸ ـ ۲۱ آمده است.
۴ ـ یعنى: تو بسیار منزّهى، ما تو را نشناختیم.
۵ ـ سَبَق گرفته: پیشى جسته.
۶ ـ ماعَبَدناک …: ما حق بندگى و عبادت تو را به جاى نیاورده ایم.
۷ ـ حاشاکَ: عبادت تو، ما کجا و عبادت تو؟! هرگز به تو و معرفت تو نمى رسیم!
۸ ـ دیوان فدایى مازندرانى، ص ۳٫
۹ ـ امتیاز تعبیر «خنده دندان نما» در رابطه با شکسته شدن دندان مبارک رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از فدایى مازندرانى است نه از شعراى معاصر ما که آن را درباره حضرت ابوالفضل(علیه السلام) به کار برده اند!
۱۰ ـ منتظِم عقود: عقود منظّم، کنایه از دندان هاى مرتب رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله).
۱۱ ـ حَجَر: سنگ.
۱۲ ـ میشومه: انسان قسىُّ القلب، و شقىّ و شوم.
۱۳ ـ جفتش: کنایه از همسر هند جگرخواره است.
۱۴ ـ دُرج: صندوقچه جواهرات، در اینجا کنایه از دهان مبارک رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است که دندان ها به منزله گوهرهاى آن بودند.
۱۵ ـ خَیرالوَرى: بهترین آفریده.
۱۶ ـ رحیل: رحلت، کوچ برزخى.
۱۷ ـ در متن به جاى «باغ» کلمه «خلد» آمده بود که حشو به نظر مى رسید.
۱۸ ـ غِلمان: نگهبانان بهشت.
۱۹ ـ شِتا: فصل سرما، زمستان، ناشتا.
۲۰ ـ شِتا: ناهار.
۲۱ ـ یا اَخى: برادرم!
۲۲ ـ غافرُ الخطا: آمرزنده گناهان و لغزش ها.
۲۳ ـ دُژَم: غمگین، آزرده خاطر.
۲۴ ـ اشاره دارد به روایت معروف: مَن بَکى اَو اَبکى … یعنى هر کسى در ماتم امام حسین(علیه السلام)بگرید و یا کسى را بگریاند، بهشت خدا بر او واجب مى گردد.
۲۵ ـ نُشور: روز قیامت.
۲۶ ـ دیوان فدایى مازندرانى، دو بند از ترکیب بند عاشورایى وى در «نظام اول»، ص ۲۷ ـ ۲۹٫