- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
سبکی یکی از علمای اهل سنت در کتاب طبقات اینچنین نقل میکند« روى أن علیا وولدیه الحسن والحسین رضى الله عنهم سمعوا قائلا یقول فى جوف اللیل یا من یجیب دعا المضطر فى الظلم فقال على رضى الله عنه لولده اطلب لى هذا القائل فأتاه فقال أجب أمیر المؤمنین فأقبل یجر شقه حتى وقف بین یدیه فقال قد سمعت خطابک فما قصتک فقال إنى کنت رجلا مشغولا بالطرب والعصیان وکان والدى یعظنى ویقول إن لله سطوات ونقمات وما هى من الظالمین ببعید فلما ألح فى الموعظه ضربته فحلف لیدعون على ویأتى مکه مستغیثا إلى الله ففعل ودعا فلم یتم دعاؤه حتى جف شقى الأیمن فندمت على ما کان منى وداریته وأرضیته إلى أن ضمن لى أنه یدعو لى حیث دعا على فقدمت إلیه ناقه فأرکبته فنفرت الناقه ورمت به بین صخرتین فمات هناک فقال له على رضى الله عنه رضى الله عنک إن کان أبوک رضى عنک فقال الله کذلک فقام على کرم الله وجهه وصلى رکعات ودعا بدعوات أسرها إلى الله عز وجل ثم قال یا مبارک قم فقام ومشى وعاد إلى الصحه کما کان ثم قال لولا أنک حلفت أن أباک رضى عنک ما دعوت لک».
اواخر شب بود، امیرالمؤمنین (علیه السلام) همراه فرزندش (امام) حسن (علیه السلام) کنار کعبه براى مناجات و عبادت آمدند، ناگاه على (علیه السلام) صداى جانگدازى شنید، دریافت که شخص دردمندى با سوز و گداز در کنار کعبه دعا مى کند و با گریه و زارى ، خواسته اش را از خدا مى طلبد. حضرت على (علیه السلام) به (امام) حسن (علیه السلام) فرمود: نزد این مناجات کننده برو و ببین کیست او را نزد من بیاور. (امام) حسن (علیه السلام) نزد او رفت ، دید جوانى بسیار غمگین با آهى پرسوز و جانکاه مشغول مناجات است ، فرمود: اى جوان ، امیر مؤ منان على (علیه السلام) تو را مى خواهد ببیند، دعوتش را اجابت کن جوان لنگان لنگان با اشتیاق وافر به حضور على (ع ) آمد، حضرت على (علیه السلام) فرمود: حاجتت چیست ؟جوان گفت : حقیقت این است که من به پدرم آزار مى رساندم ، و او مرا نفرین کرده و اکنون نصف بدنم فلج شده است . امام على (علیه السلام) فرمود: چه آزارى به پدرت رسانده اى ؟ جوان عرض کرد: من جوانى عیاش و گنهکار بودم ، پدرم مرا از گناه نهى مى کرد، من به حرف او گوش نمى دادم ، بلکه بیشتر گناه مى کردم ، تا این روزى مرا در حال گناه دید باز مرا نهى کرد، سرانجام من ناراحت شدم چوبى برداشتم طورى به او زدم که بر زمین افتاد و با دلى شکسته برخاست و گفت : (اکنون کنار کعبه مى روم و تو را نفرین مى کنم )، کنار کعبه رفت و نفرین کرد. نفرین او باعث شد، نصف بدنم فلج گردید – در این هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد – بسیار پشیمان شدم نزد پدرم آمدم و با خواهش و زارى از او معذرت خواهى کردم ، و گفتم : مرا ببخش برایم دعا کن . پدرم مرا بخشید و حتى حاضر شد که با هم به کنار کعبه بیاییم و در همان نقطه اى که نفرین کرده بود، دعا کند تا سلامتى خود را باز یابم با هم به طرف مکه رهسپار شدیم ، پدرم سوار بر شتر بود، در بیابان ناگاه ، شترم رم کرد و پدرم را بین دو صخره بر زمین زد و از دنیا رفت. امام على (علیه السلام) فرمود: خداوند از تو راضی می شود اگر پدرت از تو راضى بوده است ، جوان عرضه داشت به خدا قسم همین گونه است (پدرم از من راضی بود). امام علی علیه السلام برخاسته چند رکعت نماز خواندند ومیان خود و خدایش دعاهایی خواند و فرمود : ای مبارک بایست؛ آن جوان [مبارک] ایستاد و راه رفت و سلامتیش به او بازگشت. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود اگر سوگند یاد نکرده بودی که پدرت از تو راضی است، برایت دعا نمی کردم.[۱]
[۱] . السبکی الشافعی، ابونصر تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی (متوفاى ۷۷۱هـ)، طبقات الشافعیه الکبرى، ج ۲، ص ۳۲۸، تحقیق: د محمود محمد الطناحی د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعه والنشر والتوزیع، الطبعه: الثانیه، ۱۴۱۳هـ.