- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 29 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
روزی کـه دانش کلام به دامن فلسفه آویخت و گفت وگوهای دینی ردای جـدل در کـلام را بـه کـنـار نهادند و جامه فلسفه و برهان بر تن کردند, عقلانیت دینی به تمام, رخ نمود.
ایـن دگـردیـسی به دست خواجه نصیرالدین طوسی (م ۶۷۲ه.ق.) انجام گـرفـت. پـس از او, روشـن گری, اثبات و دفاع عقلانی از باورها و گـزاره هـای دیـن, شـفاف تر از پیش شد و به سوی کمال ره پیمود.
سـیـر و پـویـش عـقـلانیت, با ظهور حکمت متعالیه, در قرن یازدهم هـجـری, روانی و استواری بیش تری یافت. صدرالمتالهین, الهیات و آموزه های دین را بر بام فلسفه نهاد. او, با این کار از یک سوی ژرفـا و پـیـونـد دیـن و خرد را نمایاند و از دیگر سوی, عقلانیت دیـنـی را بـه اوج رسـانـد. ایـن مکتب تاکنون بر تفکر اسلامی در ایران اثرگذار بوده و همچنان بی بدیل و جایگزین پاینده است.
متفکر شهید استاد مرتضی مطهری, در مکتب حکمت متعالیه, رشد یافت و تـفـکر فلسفی و کلامی خود را بارور ساخت. از این نگاه, استاد, مـیراث بر سنت فکری و شاخه ای روییده بر ریشه دیرپای تفکر دینی است و از نگاه دیگر, چنان که حیات فکری و آثار و اندیشه های او نـشان می دهد, احیاگری است که به جهان جدید بستگی دارد. او, به خـوبـی آگـاه است که انسان در جهان جدید, به دستاوردهای علمی و فـلـسـفـی نـوینی دست یافته و به افقهای تازه و پرسشهای نو, در گـفـتـاگـوهـای دیـن و فلسفه آشناست. عقلانیت سیاسی و اقتصادی و فـرهنگی مغرب زمین را فهم کرده و به ارزیابی پرداخته و به بوته نـقـد گذاشته است. سره را از ناسره جدا کرده و نگران افسون گری نـاسره های آن است. باور دارد بذرهای خردگرایی و عقلانیت هماهنگ و هـم تـراز را مـی تـوان در روح فرهنگ اسلامی باز یافت. از این روی, مـی کـوشـد تا نشان دهد پذیرش علم و خرد جدید, بناچار, به از مـیـدان بـه در بردن دین نمی انجامد, بلکه اگر این کار, سره از نـاسـره شـنـاسـانه و عالمانه صورت گیرد, در پرتو آن, هم می تـوان بـه دیـن پای بندی نشان و به دستورهای آن گردن نهاد و هم مقوله ها و دریافتهای دینی را از نو تفسیر کرد.
بـی گمان, چالش عقل و دین و تلاش تاریخی خردورزان و دینداران در پـدیـدآوری هـمـاهـنگی و سازگاری میان این دو مقوله, در درازای تـاریـخ, چـگـونگی, چونی, ترکیب و درونمایه یکسانی نداشته است.
عـقـل مـقوله ای سیال و رشد یابنده است; از این روی روشن گری و بـیـان بـسـتگی و پیوستگی میان آن دو, به تلاش پیاپی نیاز دارد.
مـتـفکر شهید به خوبی بر این امر آگاه بود; از این روی, در جای جـای آثار و در هر هنگام و مجالی به این موضوع دقیق می شد و آن را شرح می کرد.
در ایـن نـوشـتـار, ابتدا سیر کوتاهی خواهیم داشت بر دیدگاههای مـطـرح و مـورد گـفـت وگو و سپس می پردازیم به دیدگاه و اندیشه استاد.
جریانهای معاصر
در دوران معاصر, سه جریان مهم درباره عقل و دین شکل گرفته است:
عـقـل گرایی حداکثری, ایمان گرایی و عقل گرایی انتقادی. این سه دیـدگـاه, از آن جا ناشی شده که این پرسش مطرح گردیده: آیا عقل در مـقـام داوری و اعـتـبـار دهـی به اعتقادها و باورهای دینی, جایگاهی دارد یا خیر؟
بـرای آن که نظام اعتقادی عقل پذیر باشد, بـاید بتوان راستی و درستی آن را ثابت کرد. متالهانی که بر این دیـدگـاهـنـد, مـی گـویـند تمام اعتقادها و باورهای دینی, باید خـردپـذیـر بـاشد; یعنی نخست آن که در قالب دریافتها مقوله های عـقـلـی درآیـند و دو دیگر, توجیه عقلی داشته باشند. برابر این دریـافـت و بـرداشـت, دین به شرطی پذیرفته است که تمام زوایا و گستره آن به بعد عقلی تحویل پذیر باشد.
دو پرسش در برابر این دیدگاه مطرح است: آیا می توان این دیدگاه را در عمل پیاده کرد؟
بـه بـیـان دیـگـر, آیا در عمل امکان دارد دیدگاه باورمندان به عـقـلانیت حداکثری را اجرا کرد و راستی نظام اعتقادات دینی ویژه را چنان نمایاند که به تمام در پیشگاه عقل پذیرفته شود؟
گـمـان دیگر آن که: آیا این گونه پای بندی و تعهد عقلانی که عقل گـرایان حداکثری بر آن تاکید می ورزند, از منظر ایمان دینی هم, خوش آیند است یا خیر؟
دومـیـن دیـدگـاه, ایمان گرایی «Fideism» نامیده می شود. ایمان گـرایـی دیـدگاهی است که نظام اعتقادی را موضوع ارزیابی و سنجش عـقـلانی نمی داند و نقش عقل در اعتبار دادن به باورهای دینی را بـاور نـدارد; چـرا که عقل را به ساحت اعتقادها و باورهای دینی راهـی نیست از چشم انداز این دیدگاه, بنیانی ترین انگاره ها در خـود نـظـام اعتقادی یافت می شود. ایمان دینی, بنیان زندگی شخص اسـت. در ایـن صورت, ارزیابی ایمان به وسیله معیارها و ترازهای عقلانی خطا خواهد بود, خطایی که حاکی از نبود ایمان راستین است. بـه هـمـین دلیل, گاهی می گویند: اگر ما کلام خداوند را با منطق یـا عـلـم مورد سنجش و داوری قرار دهیم, در واقع علم و منطق را پرستیده ایم, نه خداوند را!
ایـن دیـدگـاه, بـا تـردیدها و دشواریها و پیچیدگیهای جدی روبه روسـت. از جمله: برای کسی که از پیش تعهد سپرده و ایمان, بنیان زنـدگـی او شـده, مشکلی به نظر نمی رسد, ولی در مورد کسی که در جـسـت وجـوی ایـمـان است و با چندین راه ایمان روبه روست چه می تـوان گـفـت؟ جز آن که راهها را به دقت عقلانی وارسد و آن یک که در نـظرش پذیرفته آید, همان را برگزیند؟ پس بی گمان بایسته است کـه پـاره ای روشـهـای خردپسندانه در اختیار باشد, تا بر مبنای آنها بتوان نظامهای اعتقادی رقیب را ارزیابی کرد و سنجید.
دیـگـر آن کـه: اگـر بـخـواهد یک نظام اعتقادی در دید انسانهای خـردمـنـد و فـرهـیخته مهم جلوه کند و بدان توجه شود, این نظام بـایـد در آزمـونـهایی مانند: سازواری منطقی درونی, سازواری با دیـگـر داده هـای فـلـسـفـی و علمی, سازواری و برابری با واقع, جـامـعـیـت و… قـرار گیرد و بتوان آن نظام اعتقادی را با این تـرازهـا آزمود و اعتبار عقلی بخشید. چه در غیر این صورت, برای آنان پذیرفته و پرجلوه نخواهد بود.
سـومین دیدگاه, عقل گرایی انتقادی«Critical Rationalism»است.
ایـن دیدگاه کاستیها و زیاده روی و گزافه گویی دو دیدگاه پیشین را نـدارد و نـسـبت عقل و دین را به درستی روشن می کند. در این بـرداشـت و دریافت نظامهای اعتقادی را باید خردمندانه مورد نقد و ارزیـابـی قـرار داد, اگر چه ثابت کردن تمام آنها امکان پذیر نـیست; زیرا پاره ای از باورهای دینی و پاره ای از ساحتهای دین فـرا عـقـلـی انـد. ولی فراعقلی بودن آنها در نظر عقل, پذیرفته اسـت. عـقل گرایی انتقادی به ما می گوید: نباید مدعی یقین عقلی بـیـش از آن کـه به راستی برای ما دست یافتنی باشد, بشویم و با ایـن حـال وقـتـی مـی خواهیم درباره دین, مهم ترین مساله زندگی خود, تصمیم بگیریم, نباید از درنگ و خردورزی خودداری کنیم.
بـرخـلاف هر دو دیدگاه دیگر, عقل گرایی انتقادی هرگز خودش را در دیـد حـل کـامـل و تـمام و همیشگی پرسشهای کلامی قرار نمی دهد و مـدعـی نـمی شود که بحث درباره راستی و اعتبار باورهای دینی اش بـه نـتـیـجه نهایی رسیده و جایی برای نقد و بررسی باقی نمانده اسـت. بـدین جهت, روش این دیدگاه به گونه ای به آزاد اندیشی در عـرصـه گـفت وگوهای کلامی می انجامد۱ و چه بسا انسان را به وادی سفسطه ولاادری گری بکشاند.
در گـفـتاگوییهای کلام فلسفی یا فلسفه دین در مغرب زمین, عقلانیت دیـنـی انـگـاره هـا و مبانی معرفت شناختی خاصی دارد که عقلانیت دیـنـی در فـرهـنـگ اسـلامی نمی تواند یکسر با آن هماهنگ و همسو بـاشـد. ایـن نـابـرابری, هم در دین و فرق اسلام با مسیحیت وجود دارد و هـم در مفهوم عقل. شهید مطهری, در بحثهای فلسفی و کلامی, هـمواره, تلاش می ورزید که جداییها و فرقهای معرفت شناختی و دین شـنـاختی اسلامی را بنمایاند. ایشان حیرت فکری حاکم بر فیلسوفان مـسیحی را در بسیاری مسأل, زاییده فرهنگ ناترازمند علمی و دین و تحریف شده مسیحیت می دانست; در مثل در باب مفهوم عقل, در سنت اسـلامی دیدگاهی را نسبت به عقل می یابیم که به طور کامل با نظر فیلسوفان دین در غرب, همخوانی و سازگاری ندارد.
آن فـهـمـی کـه به وسیله عقل به دست می آید و قرآن به آن اشاره کـرده و یـا آنچه در روایات معصومان(ع) بیان شده است, نه محدود بـه روشـهـای عـلـوم طـبیعی و نظری است و نه در بند قاعده ها و قـانونهای منطق و مابعدالطبیعه ارسطویی. در سنت اسلامی, گاه عقل بـا دل و روح عـقـلانـی (نفس ناطقه) یکسان گرفته شده است. برخلاف دیـدگـاه ایـمـان گـرایـی مسیحی که آن دو را ناسازگار با هم می بـیـنـند; در سنت اسلامی, هرگز عقل از درجه اعتبار نیفتاده است, آن گـونـه کـه در سـنت مسیحی گفته می شود.۲ در اندیشه های شهید مـطـهـری خـواهـیم دید, عقل دینی, ناهمتا و ناسازگار با روشهای عـلـوم طـبیعی و نظری نیست, بلکه آنها را در بر می گیرد و برای کامل کردن آنها به سطحی فراتر امتداد می یابد.
عقل در نگاه استاد مطهری
در انـدیـشـه شهید مطهری, عقل به هر دو مفهوم: ارزشی و ابزاری۳ جـایـگـاهـی درخـور دارد. ایشان می کوشد تا ریشه داری آن را در تفکر اسلامی, بویژه از چشم انداز شیعی آن, بنمایاند.
اسـتـاد به عقل, نگاه ویژه ای دارد که از بینش و نگرش او بر می خـیزد. در بینش استاد, عقل و اسلام از پایه, ریشه و بنیاد قوی و استواری برخوردار است.
وی, از قرآن و سنت گواهها و دلیلهای بسیار عرضه می دارد که عقل در اسلام جایگاه والا دارد و حجت است.
اصالت عقل در قرآن
قرآن همواره به دانایی, دانش اندوزی و خردورزی دعوت می کند. از بـشـر, تـنـهـا نمی خواهد دستورها و آیینهای آن را بپذیرد و به آنـها گردن نهد بلکه کرنش و پذیرش را از انسان بر پایه دریافتی عـقـلانـی و ایـمـانی خواسته است. از همین روی, درباره همه امور تـکـوین و تشریع به اندیشیدن و خردورزی فرا می خواند. در قرآن, واژه (عـلـم) نزدیک به هفتصد و هشتاد بار, واژه (عقل) چهل و نه بـار, واژه (تـفـکـر) هـیـجده بار, واژه (لب) شانزده بار, واژه (تـدبـر) چـهـار بار و واژه (نهی) که به معنای عقل است, دو بار آمده است.
خـداونـد در آیـات زیادی, پس از آن که درباره پدیده های طبیعت, نـزول قـرآن, جهان آخرت و رخدادهای تاریخ انسان سخن به میان می آورد, می فرماید:
(این موضوع را طرح کردیم تا درباره آن بیندیشید.)
بـه راسـتـی, اگر خردورزی و اندیشیدن سند حجت نبود, در وحی این همه از آن سخن می رفت و چنین جایگاهی می یافت؟
چـنـدیـن دسـتـه از آیـات, گـاه بـه دلالت مطابقی و گاه به دلالت الـتـزامـی, ریـشـه داری و اصـیل بودن عقل را بیان می کنند, از جمله:
بهره گیری از بخردانه اندیشیدن
(ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون.)۴
بـدتـریـن جـنـبده ها نزد خدا, کسانی هستند که کرند و لال و نمی اندیشند.
شرح استاد:
«لایـعقلون» کسانی هستند که از اندیشه خویش سود نمی گیرند. قرآن ایـن گـونـه افـراد را, که نام انسان زیبنده آنان نیست, در سلک حـیـوانـات و بـه نام چهارپایان مخاطب خویش قرار می دهد[ .یعنی مـقـام انـسان بودن که خلیفه اللهی را شایسته او کرده, در سایه خردورزی حاصل می شود]. ۵
«ویجعل الرجس علی الذین لایعقلون.»۶؛ «خداوند پلیدی را بر آنان که خرد نمی ورزند و عقل را به کار نمی بندند, مقرر می دارد.»
«وقالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر.»۷؛ «اهـل دوزخ گویند: اگر سخن انبیإ را می شنیدیم یا به دستور عقل رفـتار می کردیم, از دوزخیان نبودیم» در این آیه, خردورزی وسیله درسـت راه یـابـیـدن در زندگی و مایه رستگاری اخروی دانسته شده است.
در آیـاتـی دیـگـر, جـسـتاری بیان شده که پذیرفتن آن بدون اصیل دانستن اندیشیدن و خردورزی, ممکن نیست.
«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.»۸؛ «بگو: برهانتان چیست بیاورید, اگر راست می گویید.»
«لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا.»۹؛«اگر در آسمان و زمین به جز خدا, خدایانی بود, خلل و فساد در آن راه می یافت.»
در ایـن آیـه, برای ثابت کردن توحید, قیاس منطقی و استدلال عقلی ترتیب یافته است.
تکیه بر پیوند عینی و عقلی میان پدیده ها
پـیـونـد و بـستگی علت و معلول و اصل علیت میان پدیده ها, پایه انـدیـشـیـدن و خـردورزی اسـت. پـاره ای از آیات, مسأل بسته و وابـسـتـه به جهان را در پیوند و بستگی علی و معلولی آنها بیان مـی کـنند و از نظام سببی و مسببی که بر انسان و جامعه و طبیعت حاکم است, سخن می گویند, مانند:
«یـا مـعـشر الجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات…» ؛ «ای گروه پریان و آدمیان, اگر می توانید از کرانه های آسمانها و زمـیـن رخنه آرید, رخنه نخواهید آورد, مگر به قدرتی برآمده از دانش.»
«ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.»۱۱؛«خدا هیچ قومی را دگرگون نمی کند, مگر خودشان دگرگون شوند.»
شرح استاد:
«می خواهد بگوید درست است که همه سرنوشتها به اراده خداست, ولی خـداونـد سرنوشت را از ماورای اختیار و تصمیم و عمل بشر, بر او تـحـمـیـل نمی کند و کار گزاف انجام نمی دهد, بلکه سرنوشتها هم نـظـامـی دارنـد. خدا سرنوشت هیچ جامعه ای را به خودی خود و بی وجـه عـوض نمی کند, مگر آن که آنان که آنچه که مربوط به خودشان هست, مانند: نظامهای اخلاقی و اجتماعی و… آنچه مربوط به وظایف فردی شان هست, تغییر دهند.»۱۲
تبیین فلسفه عقلی احکام
قـرآن در ساحت تشریع نیز, قانون عقلی را جاری می داند. به همین جـهـت, برای احکام و دستورهای شرعی فلسفه ذکر می کند. می آموزد کـه حکم و دستور الهی معلول مصلحت است; از این روی علمای اصولی می گویند:
«مصالح و مفاسد در سلسله علل احکام قرار دارند.»
برای نمونه درباره تشریع نماز, خداوند می فرماید:
«واقم الصلوه ان الصلوه تنهی عن الفحشإ والمنکر.»۱۳؛ «و نـمـاز بـه جـای آور کـه نماز از هر کار زشت و ناپسند باز می دارد.»
شرح استاد:
[در ایـن آیـه] اثر روحی نماز یاد شده که چگونه نماز به انسان تـعـالی می دهد و به سبب این تعالی,[ انسان نمازگزار] از فحشإ و بدیها انزجار و انصراف پیدا می کند.
استاد شرح می دهد: قرآن درباره سایر احکام مانند: روزه, زکاه و جـهـاد و… آثـار فـردی و اجتماعی بیان می کند; یعنی به احکام آسـمانی در عین ماورأی بودن جنبه این دنیایی و زمینی می دهد و از انـسـان مـی خـواهـد درباره آنها بیندیشد, تا حقیقت و فلسفه احـکـام بـر او روشـن گـردد و نپندارد که اینها, تنها یک سلسله رمزهای مافوق فکر و عقل بشر است.۱۴
مبارزه با لغزشهای عقل
در دسـتـه دیـگـری از آیـات, بـا بازدارنده های راه اندیشیدن و خـردوزی و آنـچـه که انسان را به لغزش و اشتباه در اندیشه دچار مـی کند, مبارزه شده و از انسان خواسته شده که آن بازدارنده ها را از خود دور سازد, تا توان خردورزی را از کف ندهد.
یـکی از باعثها و سببهای به کژراهه در افتادن فکر و عقل از نظر قـرآن, پیروی از گمان و ترتیب اثردادن به امور غیر علمی است۱۵; زیـرا وقـتـی انـسـان به گمان بسنده کند و در پی فهم نباشد, از رسیدن به حقیقتها و واقعیتها باز می ماند.
دومـیـن سـبب خطای فکر, بویژه در مسأل اجتماعی, تقلید و پیروی نـابخردانه و کورکورانه است. قرآن با تقلید و تسلیم فکری, بدون درنـگ و خـردورزی به مقابله بر می خیزد و با ناپسند خواندن آن, از عـقل و خردورزی حمایت می کند. تاکید می ورزد که هر مساله ای را بـا مـعیار عقل بسنجید و در انتخاب فکر و عقیده از اندیشه و خرد خود مدد بجویید.۱۶
از نـظـر قـرآن, حـالـت تسلیم و پیروی در برابر بزرگان, سنتها, عـقـایـد, گـروهـهـا, احـزاب, شخصیتها و… اگر برابر ترازها و معیارها نباشد, نابخردانه است.
سـومین سبب کژ روی و اشتباه اندیشه, راه یافتن هواها و هوسها و انـگـیـزه هـای نفسانی در عرصه های فکری است. قرآن از انسان می خـواهـد خـواهـشـهای ناروا را از خود دور کند تا در اندیشیدن و خردورزی, به اشتباه نیفتد.۱۷
اسـتـاد بـر ایـن باور است که: مبارزه قرآن با لغزشهای عقل, در حقیقت, پشتیبانی و جانبداری این کتاب از عقل و خردآدمی است.
نـتیجه: این چهار دسته از آیات بر حجت و سند بودن و اعتبار عقل در قـلـمـرو دیـن دلالـت دارند. به این ترتیب, ایمان گرایی بدون خردورزی دیدگاه قرآن مردود دانسته می شود.۱۸
اصالت عقل در سنت
در احـادیـث اسـلامـی, همانند قرآن, دانش و خردورزی تکریم شده و درباره ارزش و اعتبار آن مسایل بسیاری مطرح گشته است.
مـتـفکر شهید, به مناسبتهای گوناگون, سند بودن و ریشه داری عقل را از لابـه لای روایات بیرون کشیده و از این چشم انداز, اسلام را تـنـهـا دیـنـی می داند که این اندازه به عقل و خرد انسان توجه کرده است.۱۹
از جـمـله روایات مورد نظر استاد, فرموده امام موسی بن جعفر(ع) است:
«ان لله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه, فاما الظاهره…»؛ «خدا بر مردمان دو حجت دارد: حجتی بیرونی و آشکار و حجتی درونی. حـجـت آشکار, همانا پیامبران و أمه(ع) و حجت درونی, خردهایند.»
شرح استاد:
«ایـن دو حـجت[ عقل و وحی] مکمل یکدیگرند; یعنی اگر عقل باشد و پـیـامـبران نباشند, بشر به تنهایی راه سعادت خود را نمی تواند طـی کـند و اگر انبیإ باشند و عقل نباشد, باز انسان راه سعادت خـود را نمی پیماید. (عقل) و (نبی) , هر دو یک کار را انجام می دهند. دیگر از این بالاتر در حمایت عقل نمی شود سخن گفت.»۲۱
روایـاتـی که درباره سند بودن و اعتبار عقل و ارزش و جایگاه آن اسـت, بیش تر در مجموعه روایات شیعه و از طریق عالمان و محدثان شـیـعـی نقل شده است. این گونه حدیثها را محدثان اهل سنت کم تر یـاد کـرده انـد. بـه همین جهت تفکر عقلی در جریان شیعی, رشد و بالندگی بیش تری داشته و دارد.
امـامـان شـیـعـه نیز, در این امر نقش بزرگی داشته اند; چرا که بـحثها و گفت وگوهای ایشان در بحثهای الهیات, تجزیه و تحلیلهای عـقـلـی دربـاره تـوحید و خداشناسی و دفاع عقلانی از گزاره ها و بـاورهـای دیـنی در برابر منکران و مادی گرایان, سبب شد که عقل شـیـعی از آغاز به صورت جریانهای کلامی و فلسفی رشد یابد. البته امـامـان(ع) به پیروی از آموزه های وحی و به عنوان تفسیر قرآن, آن حقایق و مطالب ژرف عقلی را بیان کرده اند.
شـمـاری, مانند احمد امین مصری, خواسته اند گرایش عقلی و فلسفی در مـیـان شـیـعه را به باطنی گری و معنویت گرایی شیعیان پیوند دهـنـد و یا برتراند راسل, تعامل میان شیعیان و ایرانیان را به عنوان علت یاد کرده است.۲۲
بـه بـاور استاد, این سخنان گزاف و از سرناآگاهی به فرهنگ شیعی اسـت. گرایش عقلی و تفکر عقلی را امامان(ع) در میان پیروان خود احـیـا کـردنـد. امامان(ع) در تفسیر آموزه های قرآن, احتجاجها, خـطـابه ها, دعاها و احادیث, عالی ترین و دقیق ترین مسأل عقلی و حکمی را ارأه کردند و شیعیان این سیره را تداوم بخشیدند.
هـمـه مـحققان اهل سنت اعتراف دارند که امام علی(ع) حکیم اصحاب بود و عقل آن حضرت با عقل دیگر اصحاب, در خور قیاس نبود. ابوعلی سینا می گوید:
«کان علی(ع) بین اصحاب محمد(ص) کالمعقول بین المحسوس.» ۲۳؛ «عـلـی(ع) مـیـان یاران رسول خدا مانند گوهر عقل, در میان اجسام مادی, می درخشید.»
بـه بـاور استاد, اگر سخنان علی(ع) نبود شاید برای همیشه معارف عقلی قرآن بدون تفسیر می ماند.
در نـهج البلاغه, سخنان حضرت درباره ذات و صفات خدا, احدیت خدا, اول و آخـر و پیدا و پنهان بودن خدا, حدوث و قدم جهان و…, در اوج تفکر عقلی و فلسفی است.
صـدرالـمـتـالـهین که اندیشه هایش حکمت الهی را دگرگون کرد, از سـخـنـان امـام علی(ع) اثر عمیق پذیرفته روش او در مسأل توحید بـراسـاس استدلال ذات به ذات و از ذات بر صفات و افعال خداوند و استدلال بر صرف الوجود بودن خدا, مبتنی بر سخنان آن حضرت در نهج الـبـلاغـه اسـت. نـشـانـه ای از بـحثهای الهیات نهج البلاغه, در کـتـابـهـای کسانی چونان: فارابی, بوعلی, ابن رشد و غزالی یافت نمی شود.۲۴
به هر روی, در مجموعه های روایی, سخنان امامان(ع) درباره خرد و خـردورزی, فـزون از شـمـار است. محدث بزرگ شیعی, کلینی در کتاب اصـول کافی, نخستین باب را به ارزش عقل و دومین باب را به ارزش عـلـم ویژه کرده و احادیث بسیاری را گردآورده است. برای نمونه, صـدرالـمـتالهین در شرح اصول کافی, حدیث زیر را از امام علی(ع) درباره عقل آورده و شرح کرده است:
«جبرئیل بر آدم(ع) فرود آمد, گفت:
ای آدم! مـن دستور دارم که تو را در انتخاب یکی از سه چیز آزاد گذارم. یکی را برگزین و دو دیگر را رها کن.
آدم گفت: آن سه چیز کدامند؟
جبرئیل گفت: عقل و حیا و دین.
آدم گفت: من عقل را اختیار کردم.
جبرئیل حیا و دین را خطاب کرد و گفت:
بروید و عقل را به آدم واگذارید.
دیـن و حیا گفتند: ای جبرئیل! ما دستور داریم که همواره با عقل همراه باشیم, هر کجا عقل باشد ما نیز خواهیم بود.
جبرئیل گفت: بر دستور خود باشید.»۲۵
صـدرالـمـتالهین در شرح آن, به این نکته اشاره می کند: ماموریت دیـن و حیا در همراه بودن با عقل, امری تکوینی است, نه تشریعی. یـعـنـی دیـن و حیا به مقتضای ذات و تکوین خود, چنین اند که با عـقـل بـاشـنـد و بـی آن نـباشند. بر خلاف امور تشریعی, در امور تـکـوینی جایی برای نافرمانی وجود ندارد, پس هر کجا (عقل) باشد (دین) نیز خواهد بود.۲۶
تاکید و تکیه قرآن و احادیث بر کاربری اصیل و تعیین کننده عقل, سـبـب شـد, مـسـلمانان از موضع دین به تفکر واندیشه های عقلی و حـکـمـی اهـتـمـام ورزنـد. الـبته این رویکرد در تمام دوره های تـاریـخـی, به گونه یکسان آشکار نبوده است; زیرا بیرون رفتن از اعـتدال و پاگذاشتن نحله های فکری بر دو لبه تند روی و کند روی عـقـلانـیت اسلامی را از هم گسسته, گاه از سوی گروهی گوهر دین در عـقـلانـیت ویژه شده و گاه در واکنش با آن گروهی عقل را در عرصه دیـنداری خود به تمام, پنهان داشته اند. ظهور عقل گرایی معتزلی در سـده های دوم و سوم هجری و در برابر, بی مهری اشاعره به عقل برآیند چنان تند روی و کند روی است.
نقش سببها و انگیزه های بیرونی در عقل گرایی اسلامی را نیز, نمی شـود نـادیـده گرفت و انکار کرد. گسترش اسلام به سرزمینها و فتح تـمـدنـها و رویارویی مسلمانان با فرهنگها و فلسفه های موجود و مـبارزه آنها در عرصه فکری و فرهنگی با مسلمانان, سببهایی بوده انـد که اندیشه وران اسلامی را به پیش گرفتن روش عقلی برانگیخته اسـت. اگـر خـردگـرایـی معتزلی گاه به گزافکاری می گراید, باید برخاسته از همین سببها و علتها دانست.
در تشیع تا قرن سوم, میان خردگرایان و نص گرایان اختلاف چندانی, بـسـان اخـتـلاف و بگومگوی معتزلیان و ظاهرگرایان اهل سنت, دیده نـمی شود; زیرا اعتدال متکلمان شیعی در کاربری عقل, بویژه حضور امـامـان(ع) در کـنـار شـیـعـیـان از بـروز چـنان گزافکاریها و درگـیـریـهـایـی کاست. اما از آغاز دوران غیبت, کم کم دو جریان (کـلام) و (حدیث) و سپسها (اصولی) و (اخباری) با دو دیدگاه جدای از هـم, انـگـاره هایی را در ناسازگاری (عقل) و (نقل) شکل داد, ولـی ایـن امـر جـز در بـرهه هایی کوتاه, ناکام و بی پیرو بوده است.
مـتفکر شهید, پیروزی نص گرایی اشاعره بر عقل گرایی معتزلیان در مـیـان اهـل سنت را, ضربه ای بزرگ بر حیات تفکر عقلی می شمارد.
هـمچنین اخباری گری کم عمر و بی حاصل در میان شیعیان را, مسلکی خطا و قرإتی نادرست از متون اسلامی می داند.۲۷
اسـتاد, در بسیاری از آثار خود به نقد این دیدگاه پرداخته است. و نـیـز تـلاش ورزیده تا سند بودن و اعتبار عقل را در قلمرو دین نشان دهد و عقل را به جایگاه اصلی اش بازگرداند.
نسبت عقل و دین
در تـفـکـر اسـلامـی, کسانی که بر وفاق و هم کنشی عقل و دین پای فـشرده اند, دو جریان عمده را فرا روی دینداران قرار داده اند. بـه واقـع در ایـن زمـیـنـه, بـا دو رهبرد اساسی روبه روییم که عقلانیت حداقلی و عقلانیت حداکثری می توان نامید.
عـقلانیت حداقلی:
منظور از عقلانیت حداقلی, دیدگاهی است که به کم تـریـن کـاربـری عقل در قلمرو دین می اندیشد و دین و گزاره های دیـنـی را جـزمـی می داند. عقل را به عنوان خادم و ابزار فهم و بـرابـر کـنـنـده کـلـیات بر فروع, در ساحت دین جای می دهد. آن انـدازه بـه عـقل حق نقش آفرینی می دهد که مفاهیم و دریافتها و حـقـیـقتهای عقلی دین را تفسیر و بیان کند و فهم و درکی ژرف تر از دیـن را در اخـتـیار گذارد. در قلمرو فقه نیز, این وظیفه ها را بـر عهده عقل می داند: استنباط و اجتهاد حکم از کتاب و سنت, بـازشـنـاسـی موضوع احکام, تعیین اعتبار منابع احکام, موازنه و ارزیـابـی میان دلیلهای احکام در صورت ناسازگاری و مسألی دیگر از این دست.
پـیـدایـی شـیـوه اجتهاد در علوم دینی مانند: فقه, کلام و تفسیر مـرهـون ایـن عقلانیت است. تمامی فقیهان و متکلمان و مفسرانی که در مـبـاحـث و مسأل علم, به اجتهاد و فهم اجتهادی از متون روی آورده انـد, در نـظر و عمل بر همین نظرند. این گونه هم خوانی و سازگاری میان عقل و دین نکته های جزئی تر در خود نهفته دارد که بررسی و ارزیابی آن مجالی ویژه می طلبد.
عقلانیت حداکثری
عقلانیت حداکثری, دیدگاهی است که کاربری عقل را تـا بـیـش ترین مرز ممکن و مجاز در قلمرو دین پیش می برد. ساحت اصـلـی و مـراد جـدی دیـن را از دو راه: درون دینی و برون دینی اثـبـات می کند و اموری که از این ساحت بیرون دانسته شوند, جزو قلمرو عقل و واگذار به تصمیم و داوری عقلانی خواهند بود.
عـقلانیت حداکثری, جایگاه عقل را در فهم و تفسیر و تبیین و دفاع عـقـلی از دین محترم می شمارد. افزون بر آن, جایگاه و حق دیگری را بـرای عـقـل بـاور دارد: عـقل با اعتباری که از درون دین می گـیرد, می تواند منبع قانونی و قانونگذار باشد, یعنی در مواردی کـه مـنـابـع دیـنـی (کتاب و سنت) درباره قانون مورد نیاز ساکت بـاشـنـد, عـقـل حـق دارد پاسخ گوی نیاز قانونی باشد. این گونه قـانـونـها از دید شریعت نیز حجت و اعتبار دارند.۲۸ از این چشم انـداز, عـقـل در راسـتـای دیـن قرار دارد و هر دو, دو رویه یک حـقیقت و کامل کننده و یاری دهنده یکدیگر دانسته می شوند. همین نـیز شیوه سازگاری و هماهنگی میان عقل و دین در این دیدگاه است پـاره ای از دیـدگـاهـهای عقلانیت حداکثر را, به گونه اجمال, می توان چنین برشمرد:
در گـاه نـاسازگاری میان عقل و نقل دینی, جانب عقل گرفته می شود و نقل با عقل قطعی توجیه می گردد.
داده هـا و خواسته های دین شایستگی هماهنگی با نیازهای زمان را دارند; از این روی, فهمهای دینی به سازواری فرهنگ و نیازهای عصر, نو شوند و تکامل پذیرند.
تـمـامـی بـرآیندهای نظری عقل به شرط مفید بودن برای انسان, دینی دانسته می شوند مانند: دانشها.
در مـسـأـل اجـتـماعی, دین اصول و هدفها را بیان کرده است. روشها و ابزار را باید از عقل خواست.
یـادآوری: شـمـاری از تـجـددگرایان دینی که عقلانیت دینی را, به پـیـروی از الگوهای فکری و فلسفی غرب, بی حد و مرز می نمایانند و تـلاش می ورزند, تمام ساختها و زوایای فکری و عینی متدینان را از صـافـی عـقـل تـجـربی بگذرانند و در موازنه میان عقل و دین, خـواسـتـه یـا ناخواسته, دین را به سود عقل مصادره می کنند. از نـگـاه این نوشتار, اینان از گردونه بحث خارج هستند; زیرا برای چـنـین روشی جز برتری عقل بر دین, نتیجه دیگر انگاشته نمی شود, حـال آن کـه سـخـن مـا درباره هم گرایی و برابرنشینی عقل و دین است.
آنچه درباره عقلانیت حداکثری گفته شد, در حقیقت, چشم اندازی است کـه شـهـیـد مـطـهری بر وفاق عقل و دین دارد. در اندیشه ایشان, بـاورهای عقلانیت حداکثری, به روشنی دیده می شود. در این جا, در خـور مجال, به برابرسازی بعضی از باورهای این عقلانیت با اندیشه های استاد می پردازیم.
کاربری عقل در قلمرو دین
در نـظـر استاد مطهری بخشی از مفاهیم و حقایق دینی به جز معرفت عـقلی, راهی برای فهم آنها وجود ندارد. مفاهیمی که قرآن درباره خـداونـد و مـاورإ طـبیعت طرح کرده, تنها با روشن گری و تفسیر عـقـلـی دانـسته و فهم می شوند, مانند: بی همانندی۲۹, نامتناهی عـلم و قدرت۳۰, بی نیازی۳۱, حیات و قیومیت۳۲, اول و آخر و باطن و ظـاهر۳۳, حاضر در زمان و مکان۳۴ و… قرآن این مسأل را برای چـه هـدفی بیان کرده است. آیا برای این بوده که یک سلسله مسأل و مـفـاهـیـم درک نشدنی را بر بشر عرضه بدارد و از مردم بخواهد بـدون آن که آنها را درک و فهم کنند, از روی تعبد بپذیرند و یا در واقـع, هـدف آن بـوده کـه مردم خدا را با این شانها و صفتها بشناسند؟
در قرآن, مسأل و مفاهیم بسیار دیگری نیز مطرح است, مانند: لوح مـحفوظ۳۵, لوح محو و اثبات۳۶, وحی و اشراق۳۷, قضا و قدر۳۸ و… هـیـچ کدام از این مفاهیم از راه مطالعه حسی, شناخته و درک نمی شـونـد. به طور قطع باید گفت: قرآن این مسأل را برای فهمیدن و درس آمـوخـتـن, درافـکـنـده اسـت; از این روی, در آیات بسیاری, انـسـانها را به تدبر و تفکر در این داده ها و حقیقتها دعوت می کند:
«افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها.»۳۹؛ «آیا در آیات قرآن نمی اندیشند یا بر دلهایشان قفلها زده اند.»
«کـتـاب انـزلـنـاه الـیـک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا…»؛ «کتابی مبارک است که بر تو فرو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان یادآور حقایق آن شوند.»
وقـتی به شناختن این حقایق امر می کند, معنایش آن است که فهم و روشـن گـری عـقـلی آنها را می پذیرد; زیرا برای شناختن آنها جز سلوک عقلی, راه دیگری نیست.۴۱
گـروهـهایی مانند: اشاعره و اخباریان که با عقلانیت دینی به طور کـلـی مـخالفت می ورزند, فهم این گونه مسأل و پرداختن به روشن گـری و تـحـلـیل عقلانی آنها را بدعت و حرام دانسته اند. اعتقاد دارنـد: دین بیش از آنچه که از ظاهر این واژگان دانسته می شود, چیز دیگری از ما نخواسته است.
استاد در نقد این مسلک, می گوید:
(ایـن شـیوه برخورد با قرآ ن خیلی زود باعث انحراف و گمراهی می شـود; زیـرا ایـنان ناگزیر از توضیح معنای آیات بودند, اما چون عـقـل را تـعطیل کرده بودند, قهرا نوعی برداشت عوامانه از قرآن برایشان حاصل می شد.
آنـها به دلیل همین طرز تفکر, خیلی زود از جاده درک صحیح منحرف شـدنـد و اعتقادات نادرستی پیدا کردند. از جمله این که به تجسم خـدا و صـدهـا اعتقاد انحرافی دیگر نظیر امکان رویت خدا با چشم وگفت وگو با خدا با زبان بشری و… قأل شدند.)۴۲
مـتـفـکر شهید, در تحلیل این مساله که: چرا رساندن پیام وحی به مـردمـان, بـر پـیامبران دشوار بوده است, بر این نکته تاکید می ورزد: پـیـامـبران وظیفه دارند پیام وحی را به عقلها برسانند و سـپس به دلها بنشانند, از این روی ابلاغ وحی مشکل می نموده است. بـرخـی ابـلاغـهـا حـسی است; یعنی باید مردمان بشنوند و ببینند, مـانـنـد ابلاغی که یک مامور اداری انجام می دهد. ولی پیامبران, کـه بـلاغ مـبین دارند, وظیفه شان همان رساندن به حس نیست, بلکه بـایـد پیام وحی را به گونه ای بیان کنند که بر عقل و فکر و دل مـردمـان بـنـشـیـنـد. از همین روی, قرآن خطاب به پیامبر(ص) می فرماید:
«ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه.»۴۳
چرا پیامبر(ص) باید با حکمت و برهان و سخن منطقی, مردمان را به خـدا و حـقایق وحیانی دعوت کند؟ جواب روشن است; زیرا عقل جز از راه برهان و استدلال و به تعبیر قرآن (حکمت) پیام را نمی پذیرد. پس از پذیرفتن عقل, پیام الهی باید به دلها نفوذ یابد; یعنی در عـمق روح انسان وارد بشود و تمام احساسها و عاطفه های او را در اخـتـیـار بـگیرد, چون پذیرفتن پیام وحی باید به سر حد (ایمان) برسد.۴۴
از ایـن چشم انداز, به رسالت پیامبران نگریستن دو فرع نیز زاده می شود.
زبـان دیـن: بـیان استاد درباره دو مرحله ای بودن ابلاغ دین, مـسـالـه زبـان دین را به طور طبیعی روشن می کند. به این صورت, اگـر پـیـام دیـن بـاید به (عقل) و (دل) برسد, پس برای هر کدام باید زبان و ابزار فهم خودش را به کار گرفت:
(قرآن برای ابلاغ پیامش از دو زبان کمک می گیرد: استدلال منطقی و احـسـاس. هـر یـک از این دو زبان, مخاطبی مخصوص به خود دارد که برای اولی عقل است و برای آن دیگری دل.)۴۵
کـسی که می خواهد با پیام وحی آشنا شود و حقایق وحیانی قرآن را بـه درسـتی و کمال, بفهمد و آنها را بیان و تبلیغ کند, باید با دو زبـان: (حـکـمت) و (احساس) آشنایی داشته باشد و هر دو ابزار را در کـنـار هم مورد استفاده قرار دهد. بهره گیری از یکی بدون دیگری, فهم وحی را ناتمام می گذارد.
قـرآن, گـاهـی خود را کتاب تفکر و استدلال و حکمت معرفی می کند:
(الـکـتـاب الـحـکـیم)۴۶, (الذکر الحکیم)۴۷, (اوحی الیک ربک من الـحـکمه)۴۸ و… گاهی کتاب احساس و عشق, که جانها را به هیجان می آورد و در دلها ایمان می آفریند:
(واذا سـمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما
و چون وحی را که به سوی پیامبر فرود آمده بشنوند, از حقیقتی که بـدان رسـیـده انـد, دیدگانشان از اشک لبریز می شود, می گویند: پروردگارا ایمان آوردیم پس ما را با حق یافتگان ثبت کن.
زبان احساس قرآن, آن اندازه نیرومند است که انسانهای مومن وقتی سـخـنان و آیه های آن را می شنوند و در می یابند, از خوشحالی و هیجان, بدنشان به لرزه می افتد:
«الـلـه انـزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود …؛ خـدا بهترین سخنها را فرود آورده, کتابی رازآمیز که از خواندنش پـوست بدن خداترسان می لرزد, سپس پوستها و دلهایشان با یاد خدا نرم می شود».
قـرآن, هم کتاب حکمت است و هم کتاب احساس و ذوق. به این ترتیب, فـرق و جـدایـی مـهـم میان فرهنگ و اندیشه اسلامی و فرهنگ مسیحی نـمایان می شود. در فرهنگ اسلامی, عقل گرایی و خردورزی, هرگز با ایـمـان گـرایی و روح پردازی ناسازگاری ندارند, بلکه سازگاری و هـم خـوانـی دارنـد و جـدایـی و استقلال آنها پذیرفته نیست. همه اشـتباه و کژراهه روی فیلسوفان مغرب زمین در همین نکته است. به اشـتـبـاه, سـاحـت عـقل و اندیشه را از ساحت ایمان و دل جدا می انـگـارنـد و بـه جـفـا میان این دو همزاد جدایی می افکنند. در نـتـیـجه, یا به عقل گرایی تند روانه و سرکشانه فرو می افتند و یـا به ایمان گرایی صرف و قفس تنگ درونگرایی پناه می برند, ولی انـتـخـاب هـر یک از دو شق, به یکسان انسان را از رسیدن به هدف باز می دارد.
تـکـامـل دیـن به همپای رشد عقل: پیش از این یادآور شدیم که اسـتـاد روی این نکته و اصل تاکید دارد که: پیامبران, پیام وحی را بـه عـقـل مردمان می رسانند. از این اصل, مطلب دیگری نیز به دسـت مـی آیـد کـه معارف وحیانی پیامبران سازوار با سطح و توان عـقـلی مردمان هر عصر فرود آمده و این واقعیتی است که در تاریخ ادیـان اتـفـاق افـتـاده اسـت. یعنی وقتی تاریخ را می نگریم می بـیـنیم, همراه رشد و دگرگونی عقلانی بشر, ادیان و معارف وحیانی رشد و تکامل داشته اند. از همین روی, استاد, فرق و جدایی شرایع آسـمـانـی را در سـطـح و ژرفایی آموزه های آنها می دانند; یعنی پـیـامـبران بعدی در سطح بالاتر و با مفهومهای ژرف تر آموزه های وحـی را الـقـا کـرده اند. در مثل, میان آموزه ها و معارف اسلام دربـاره خداشناسی و جهان شناسی و معارف پیامبران پیشین, از نظر سـطـح مـسأل, تفاوت بسیار است. بشر در برابر تعالیم پیامبران, هـمـانـند یک دانش آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بـالا بـرده انـد; از ایـن روی از دیدگاه قرآن (تکامل دین) مطرح است نه (اختلاف ادیان.)۵۱
خاتمیت اسلام در عصر بلوغ عقل
متفکر شهید, فلسفه خاتمیت اسلام را بر محور رشد عقلی و فکری بشر تـحـلـیـل و تـفسیر می کند. خلاصه تحلیل استاد در سه مرحله چنین است:
بـشـر قدیم, به سبب نرسیدن به رشد و بلوغ فکری و عقلی, توان جـمـع آوری و نـگـهـداری پـیـامهای وحی را نداشت. به طور معمول پـیـامهای وحی یا به کلی از میان می رفت و یا تحریف و تبدیل می شـد. بدین جهت, به تجدید و بازآوری پیام وحی نیاز می افتاد. در زمـان نزول قرآن, بشر دوره کودکی را پشت سر نهاده و به سطحی از فـکـر و بـلـوغ عـقلی رسیده بود که می توانست پیام وحی و میراث آسـمـانـی و دیـنـی خـود را برای همیشه حفظ کند و آن را به دست فـرامـوشی یا تحریف نسپارد. چون بشر به این مرحله رسید, یکی از سببها و علتهای نیاز به تجدید وحی و نبوت, از میان برداشته شد. ۲٫ در دوره هـای پـیش از اسلام, بشر به این توانایی عقلی نرسیده بـود کـه بـتواند یک پیام کلی و جامع را از آسمان دریافت کند و بـا بـهـره گـیـری از جـامعیت آن, مسیر زندگی دینی خود را برای هـمـیـشـه بازشناسد. از این روی در آن دوره ها, نیاز بود که با تـجـدیـد وحـی, مـرحـله به مرحله راهنمایی شود, ولی درعصر نزول قـرآن, ایـن تـوانـایی و شایستگی عقلی برای بشر پدید آمده بود; یـعـنـی از نظر استعداد فکری و توان عقلی به جایی رسیده بود که مـی تـوانـست برنامه کلی و طرح جامع وحی را به یک باره دریابد. بدین جهت, پیام وحی به صورت کامل و جامع به بشر عرضه شد.
بـیـش تـر پـیامبران در دوره های پیشین, پیامبر تبلیغی بوده انـد, نـه پیامبر تشریعی. کار پیامبران تبلیغی, ترویج و اجرا و تـفـسیر شریعتی بود که از پیش حاکم بود. در عصر خاتمیت, که عصر بـلـوغ عقلی و فکری بشر است, عالمان دین همان کاری را انجام می دهند که در امتهای گذشته پیامبران تبلیغی انجام می دادند.
عالمان دین, با درک و فهم و شناخت عمیق از اصول کلی و طرح جامع دیـن و در نـظـر گرفتن نیاز زمان و مکان, رهنمودها و آموزه های عـصـری و دگـرگـون شـونـده دیـن را (اجـتهاد) می کنند و فراروی دینداران قرار می دهند.
در پایان, استاد, بر این نکته پای می فشارد:
(روشن گشت معنی ختم نبوت این نیست که نیاز بشر به تعلیمات الهی و تـبـلـیـغاتی, که از راه وحی رسیده رفع شده, وچون بشر در اثر بـلـوغ و رشـد فـکـری نـیازی به این تعلیمات ندارد, نبوت پایان یـافـت[ .هـرگـز چنین نیست, بلکه] نیاز به (وحی جدید) و (تجدید نبوتها) رفع شده نه نیاز به دین و تعلیمات الهی.)۵۲
همان گونه که می نگرید, استاد, پایه و اساس فلسفه خاتمیت را بر خـرد و تـوان عـقـلی بشر بنیان می نهد. فهم و روشن گری و تفسیر عـقـلانـی دیـن را بـر مقامی می نشاند که پیامبران تبلیغی بر آن تـکیه دارند. یعنی بشر به شرطی از راهنمایی و دست گیری پی درپی پـیـامبران تبلیغی بی نیاز می شود که خود به اجتهاد و روشن گری عـقلی دین بپردازد و چون در عصر خاتم, می تواند این مهم به دست عـالـمـان انـجـام بـگیرد و اینان, همیشه و هرگاه دست انسان را بـگـیـرنـد و امـکـان زنـدگی دینی را, در عصرها, برای انسانهای خـواهان و خواستار دین, فراهم سازند, نبوت ختم می شود. پس روشن شد:
تـبـیـیـن و تـفـسیر عقلانی دین, نه تنها خوشایند دین است که ماندگاری و جاودانگی دین به آن بستگی دارد.
کـامـل و جـامع بودن دین, انسان را از اندیشیدن و خردوزی بی نـیـاز نـمی کند, بلکه چون او را وا می دارد تا برای پاسخ گویی بـه نـیازهای دینی, به برابرسازی اصول بر فروع بپردازد, به طور طبیعی باب اندیشیدن و خردورزی را به تمام می گشاید.
نـیـاز بشر به دین, همواره باقی است. هدایت (عقل تجربی) نمی تـوانـد جـانـشـین هدایت (وحی) شود; زیرا عقل تجربی و ابزارهای عـلـمـی و تـکـنـیک, از رسیدن به آنچه که دین به انسان می دهد, ناتوان است.
ساحت عقل و دین
بـه بـاور مـتفکر شهید, بین عقل و دین همیاری و دادوستد ژرف بر قـرار اسـت. ایـشان این دو را کامل کننده یکدیگر می داند که در راسـتـای هـم قرار دارند.۵۳ عقل و برایندهای عقلی تا سقف معینی نـیـازهـای انـسان را پاسخ می دهد و دین, پاسخ گوی نیازهای فرا عـقـلـی بـشر است. عقل و علوم, زندگی طبیعی را سامان می دهند و جـهـان را با انسان سازگار می کنند و نیروی طبیعت را در اختیار او مـی نهند. دین, در جهت دهی و هدفمندی تلاشهای عقلی و علمی می کوشد.۵۴
در ایـن نـگاه, خرد و دین, برای گسترانیدن شناختهای انسان آمده انـد. خـرد و عـلم به صورت افقی انسان را به جلو می برد و دین, به انسان ژرفا می دهد:
«دیـن می گوید تمام این جهان که می بینی در مقابل جهان غیب, که بر این جهان احاطه دارد, مثل یک حلقه است در صحرا. پیامبران از ایـن عـالـم چـیـزی کـم نکرده اند, بلکه عظمت آن عالم را به ما ارأه و نشان داده اند.»۵۵
بـرتـری اسـاسی جهانی که دین ارأه می دهد, با جهانی که علوم و فـلـسفه های بشری ارأه می کنند آن است که دین, واقعیتهای جهان را مـحـدود و در مـیـان گـرفته به عناصر مادی و فانی شونده نمی دانـد. بشر را به واقعیتهای غیر مادی و ثابت وجاودانه نیز توجه مـی دهد. قرآن نمی خواهد توجه به ماورإ طبیعت و امور معنوی را جـانـشـین توجه به طبیعت و امور مادی و محسوس کند. می خواهد که بـشـر در عـیـن تـوجه داشتن به طبیعت, از جهان غیب و معنویات و ارزشهای جاودانه غفلت نورزد.
اسـتـاد, فرق نابغه ها با پیامبران را در این می داند که نابغه هـا نـیـروی فـکـر و خـردورزی و حـسابگری قوی دارند و با نیروی حـسـابـگـر عـقل بر روی انباشته های ذهنی خود کار می کنند و به نـتـیـجه می رسند. پیامبران الهی, افزون بر برخورداری از نیروی خـرد و انـدیـشه و حسابگریهای ذهنی, به نیروی دیگری به نام وحی مـجـهـزنـد و از این راه چشم اندازی به گستردگی تمامی ارزشها و کمالها و جاودانگیها فرا روی بشر می گشایند.۵۶
از ایـن چـشـم انـداز, فرو فرستاده شدن برنامه های وحی برای آن نـیـسـت که نیروی عقل راکد شود و وحی جای عقل بنشیند, بلکه وحی مـی آیـد تـا عـقـل را از اسـارت خواهشها و شرارتهای بشری آزاد سـازد. گروهی جهت دار بودن عقلانیت دینی را با آزاد بودن تلاشهای عـقـلـی ناسازگار دانسته اند. اینان پنداشته اند: جهت دار بودن بـه ایـن مـعناست که از ابتدا, نتیجه تحقیق معلوم است, چون بنا گـزیـر باید در چهارچوب و دایره خواسته های دین باشد! اما چنین بـرداشتی درست نیست. جهت دار بودن عقلانیت دینی, بدین معناست که عـاقـل دیندار, در انتخاب موضوع تحقیق خود, از روی تعهد عمل می کـنـد و آهنگ آن دارد که تکاپو و حرکت عقلانی خود را از کژ راهه هـا بـه دور دارد. بـه هـر نـتـیجه ای که دست یابد, با هدفها و خواسته های دین نیز, سازگاری خواهد داشت.
بـرای بهتر روشن شدن ساحت عقل و دین, می باید جداییها و فرقهای آن دو بـه گونه رخشان تر نموده شود; چرا که اگر چنین امری صورت نـگـیرد, چه بسا مساله عقلانیت از تعادل خارج گردد و مرزناشناسی در عـقـل گرایی و یا زیاده روی در دین محوری رخ نماید, آن گونه کـه امـروز مـهـم ترین چالش میان عقل و دین را در مساله حاکمیت سـیـاسی شاهدیم. با آن که هر دو طرف بر وفاق میان عقل و دین هم دل و هـم فکرند, گروهی به دیانت و اسلامیت سیاسی اعتقاد دارند و عـده ای دیگر بر عقلانیت سیاسی پای می فشارند و حاکمیت سیاسی را از ساحت دین و رهبردهای دینی خارج می دانند.
هـمـیـن چـالش در بخشهای اقتصادی و فرهنگی نیز, می تواند اتفاق بـیـفتد. به این معنی: آیا می توان به عقلانیت اقتصادی و عقلانیت فرهنگی اندیشید یا آن که آنها را باید از دین خواست؟
تحقیق و بررسی ساحت عقل و دین, انگاره ها و مبانی معرفت شناختی و کـلامـی و فلسفی و مسأل جزئی تر دارد که اکنون مجال طرح آنها نیست. به منظور نزدیک شدن به دیدگاه استاد شهید, بخشی از سخنان و اندیشه های ایشان را یادآور می شویم.
یـکـی از راهـهـای شـنـاخـت ساحت عقل و دین و جداسازی آن دو از یـکـدیـگـر, آگـاهـی از وحـی و ارسال انبیإ است. وقتی هدف دین دانـسـته شد, به طبع, قلمرو دین شناخته می شود و در نتیجه ساحت و قلمرو عقل و امور عقلانی به دست می آید.
شـهـیـد مـطهری, به طور کلی, هدف بعثت پیامبران را چنین شرح می کند:
«مـطـلـبـی کـه مـورد اتفاق همه می باشد آن است که انبیإ برای دسـتگیری انسان و برای کمک به انسان آمده اند و در واقع یک نوع خـلا و نـقـص در زنـدگـی انـسـان هست که انسان فردی و حتی انسان اجـتماعی با نیروی افراد عادی دیگر نمی تواند آنها را پر کند و تـنها با کمک وحی است که انسان به سوی یک سلسله کمالات می تواند حرکت کند.»۵۷
درایـن سـخـن, فـهـم و کـشـف کمالهایی که با عقل فردی و یا عقل اجـتـمـاعـی نـمـی توان بدانها دست یافت, هدف کلی بعثتها و دین شمرده شده است.
(هـدف و آرمـانی که اسلام می خواهد بدهد فقط خداست و بس. هر چیز دیـگر جنبه مقدمی دارد, نه جنبه اصالت و استقلال و هدف اصلی)۵۸٫
ایـن دو سـخن نشان می دهد که هدف پیامبران دعوت انسانها به سوی خـدا و کـمالهای خدایی است. از سوی دیگر در قرآن هدف دیگری نیز برای بعثتها بیان شده است۵۹.
قـرآن مـی گوید:«بعثت برای برقراری عدالت درمیان مردم است. پس همه پیغمبران برای عدالت آمده اند.»۶۰
آیـا خـدا پـرست شدن و کمال یافتن مردمان هدف اصلی دین است, یا بـرقـرار کـردن عـدالت میان آنان؟ و یا باید گفت: دین هر دو را هدف خود دانسته است؟ در این باره چند دیدگاه وجود دارد:
بـوعـلـی سـیـنـا اعـتقاد دارد که هدف اصلی دین و پیامبران, بـرقراری عدالت در میان مردمان است, ولی چون عدالت واقعی جز با بـودن قـانون عادلانه تحقق نمی پذیرد و سامان دهی و آراستن چنین قـانونی از توان و قلمرو عقلی بشر بیرون است, پس باید قانون را از وحی گرفت. او, مـساله عبادت و معاد را نیز برای پیاده شدن عدالت می داند:
پـاداش و کـیفر اخروی برای آن است که مردم قانون عادلانه خدا را در جـامـعـه اجرا کنند. عبادتهای دینی نیز, برای این قرار داده شـده کـه مـردم هـمواره با خدا پیوند داشته باشند, تا از اجرای قانون عادلانه او غافل نشوند.
از این دیدگاه, پرستش خدا و ایمان به آخرت, مقدمه و ابزاری است بـرای رسـیدن به عدالت در جامعه. اگر خدا پرستیده می شود, برای آن اسـت که بدون پرستش او ممکن نیست عدالت برقرار شود و اگر به آخـرت باید توجه داشت, چون بدون آن, عدالت پا نمی گیرد. پس هدف اصـلی دین برپایی عدالت است و همه باید و نبایدها دین برای آن.
هدف اصلی دین, شناخت و پرستش خداست. برپایی عدالت هدف ثانوی و تـبـعـی اسـت; یـعنی برای آن که بشر بتواند در زندگی خود, به واقـع خـدا را بـپـرستد, به قانون عادلانه نیاز دارد, تا به کمک اجـرای ایـن قـانـون, عـدالـت در جـامعه برقرار شود و از بندگی طاغوتها و نظامهای طاغوتی رها شود.
دیدگاه سوم: بعثت پیامبران, به دو هدف بوده است:
الف. حلقه پیوند بین انسان و خدا, تا بشر خداپرست شود.
ب. پیاده کردن قانون وحی.
شهید مطهری, دیدگاه نخست را که خدا و آخرت, مقدمه برپایی عدالت بـاشـنـد, نـمـی پـذیرد و درباره دیدگاه دوم و سوم بر این نکته تـاکـیـد می ورزد که قرآن, هیچ هدفی را به گونه مستقل در برابر خـدا نمی پذیرد, بلکه هر چیزی را, هر چند هم با اهمیت باشد, در طول خدا مطرح می کند.
قـرآن اصل عدالت را می پذیرد و بلکه فوق العاده برای آن اهمیت و ارزش قائل اسـت, ولـی نـه بـه عنوان اینکه عدالت هدف نهایی است.۶۱
استاد, عدالت و سامان یابی اجتماع را در سایه خداپرستی می داند و بـه نـگـر ایـشان دیگر هدفها, از همین هدف زاییده شده اند.۶۲
بـدیـن تـرتـیـب مـی توان گفت: از دیدگاه استاد, هدف دین پرستش خـداسـت و مـراد جدی دین بیان چیزهایی است که خداپرستی را محقق مـی سازد, مانند شکل و روش عبودیت. نیز هر چیزی که در خداپرستی انـسـان نقش داشته باشد, مراد دین و هدف تبعی و درجه دوم خواهد بود. پس برقراری عدالت اجتماعی, اگر چه هدف اصلی دین نیست, ولی هـدف درجـه دوم هست; یعنی چون دین خواسته که مردمان با ایمان و خـداپـرسـت باشند, این امر ایجاب می کند که جامعه و نهادهای آن بـرپایه عدالت شکل بگیرد, تا مردمان بتوانند بدون هیچ نگرانی و دغـدغـه ای و بـه دور از بـازدارنده ها و ناسازگاریها هدف دینی خـود را در زنـدگی پیاده کنند. دین نیز, برای برقرار شدن جامعه ای عادل و خداپرست, تا آن جا که به قانون دینی نیاز بوده, بیان کـرده اسـت. بـه هـمـیـن اندازه باید برای برپایی حکومت از دین انتظار پاسخ داشت و نه بیش تر.
از نـظـر استاد, اسلام هرگز به شکل و صورت زندگی نپرداخته, بلکه روح و مـعـنـی و هدف زندگی و راه رسیدن به آن هدفها و معانی را بیان کرده و بشر را در غیر این امور آزاد گذاشته است:
«اسـلام بـا قـرار دادن هـدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها و صـورتـهـا و ابـزارهـا در قلمرو علم و فن, از هرگونه تصادفی با توسعه فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است.»۶۳
بـه اعـتقاد استاد, در اسلام, هیچ شکل و ابزاری یافت نمی شود که جـنـبه دینی و تقدس داشته باشد و مسلمان وظیفه خود بداند که آن شـکـل و ابـزار را حـفـظـ کند.۶۴ بنابراین, هر آنچه به هدفها و ارزشـهـای زنـدگـی در پیوند باشند, در ساحت دین قرار دارد و جز آنها, ساحت و قلمرو عقل است.
پی نوشت:
- عـقـل و اعـتـقاد دینی، مایکل پترسون، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص ۷۲ ـ ۹۱ طرح نو تهران.
- مجله نقد و نظر، سال اول شماره دوم، ص ۱۵.
- اگر بخواهیم میان دو واژه عقل و علم در اسلام با آنچه که هم اکـنـون درگفتمانهای عقلی مورد نظر است نگاهی تطبیقی و مقایسه ای انـجـام دهـیـم مـی توان این دو واژه را ناظر به دو مفهومی دانـسـت کـه امروزه از آن با عنوان عقل ارزشی و عقل ابزاری یـاد مـی شـود. عـقـل ارزشـی گـوهری مستقل است که خدا آن را می آفـریـند و اصول و قواعدی نیز در طبیعت آن می گذارد که با آنها خـوب و بـد را از هـم تشخیص می دهد و مسأل را تجزیه و تحلیل و غربال می کند. عـقل ابزاری یا به تعبیر دیگر عقل علم و تکنیک عقلی است که مـحـصـول خود انسان و برآینده تکامل او است. برای بشر تمدن ساز بوده است و پیشرفتهای بشری مرهون این عقل است.
- سوره انفال، آیه ۲۲.
- آشنایی با قرآن استاد شهید مطهری، ج ۱، ص۲۴۸صدرا.
- سوره یونس، آیه ۱۰۰.
- سوره ملک، آیه ۱۰.
- سوره بقره، آیه ۱۱۱ سوره انبیا، آیه ۲۴.
- سوره انبیا، آیه ۲۲.
- سوره رحمن، آیه ۳۳.
- سوره رعد، آیه ۱۱.
- آشنایی با قرآن، ج۱ و ۵۱۲.
- سوره عنکبوت، آیه ۴۵.
- آشنایی با قرآن، ج۱ و ۵۲۲.
- سوره نجم، آیه ۲۸.
- سوره بقره، آیه ۱۷۰.
- سوره نجم، آیه ۲۳.
- آشنایی با قرآن، ج۱ و ۵۰۲.
- مقتضیات زمان استاد شهید مطهری، ج۱، ص ۲۴۷، صدرا.
- اصول کافی، کلینی، ج۱، ص ۶۱ بیروت.
- انسان کامل، استاد شهید مطهری، ص۱۵۴.
- تاریخ فلسفه، برتراند راسل، ج، ۲، ص ۶۴.
- سیری در نهج البلاغه، استاد شهید مطهری، ص۴۳.
- همان، ص۷۵.
- اصول کافی، ج۱، ص ۱۰.
- شـرح اصـول کافی، صدرالمتالهین، تصحیح محمد خواجوی، ص۲۱۹ ـ ۲۲۲، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی تهران.
- سیری درنهج البلاغه، ص۴۶.
- برای شرح این مطلب ر:ک: مجله حوزه شماره ۱۰۳۸۴.
- سوره شوری، آیه ۱۱.
- سوره آل عمران، آیه ۲۹.
- سوره یونس، آیه ۶۸.
- سوره بقره، آیه ۲۵۵.
- سوره حدید، آیه ۳.
- سوره بقره، آیه ۱۱۵.
- سوره بروج، آیه ۲۲.
- سوره رعد، آیه ۳۹.
- سوره فصلت، آیه ۶.
- سوره انعام، آیه ۲ سوره طلاق، آیه ۳.
- سوره محمد، آیه ۲۴.
- سوره ص، آیه ۲۹.
- سیری در نهج البلاغه، ص ۵۳ ـ ۵۶.
- آشنایی با قرآن، ج۱، ص ۲۶۲.
- سوره نحل، آیه ۱۲۵.
- سیری در سیره نبوی، استاد شهید مطهری، ص۱۸۸ ـ ۱۹۴، صدرا.
- آشنایی با قرآن، ج۱، ص ۴۷۲.
- سوره یونس، آیه ۱.
- سوره آل عمران، آیه ۵۸.
- سوره اسرا، آیه ۳۹.
- سوره مائده، آیه ۸۳.
- سوره زمر، آیه ۲۳.
- وحی و نبوت استاد شهید مطهری، ص۱۶۵ ـ ۱۶۶، صدرا.
- همان، ص۱۶۹.
- مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۳، ص ۶۵۴ صدرا.
- انسان و ایمان استاد شهید مطهری، ص۱۸ ـ ۲۸، صدرا.
- مساله شناخت استاد شهید مطهری، ص۱۶۷، صدرا.
- وحی ونبوت، ص۱۴۷.
- هدف زندگی استاد شهید مطهری، ص۸.
- همان، ص۱۳.
- سوره حدید، آیه ۲۵.
- هدف زندگی، ص۱۶.
- همان، ص۲۰.
- همان، ص۱۴.
- حقوق زن در اسلام استاد شهید مطهری، ص ۱۲۸، صدرا.
- همان، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۱، ص ۹۱۳.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه.