- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 20 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
رحمت الله ضیائی ارزگانی*
محقق و پژوهشگر
چکیده
مولانا جلال الدین محمد بلخی از کسانی است که تا حدودی موقعیت و جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) و خصوصاً امام علی (علیه السلام) را درک نموده و در آثار عظیم و فخیم خویش با زبان دلنشین شعر از برخی فضائل امام علی (علیه السلام) سخن گفته است که عمق نگرش ایشان را به ساحت مقدس امیر بیان نشان می دهد که شاید یکی از برجسته ترین عوامل جاودانگی این مرد بزرگ و آثارشان نهفته در همین نکته باشد، بنابراین در این نوشته به بازخوانی سخنان مولانا درباره امام علی (علیه السلام) پرداخته می شود و پیش از آن نیم نگاهی به زندگینامه و تطوراتی که ایشان برای رسیدن به قله های معرفت طی نموده است خواهیم انداخت.
کلیدواژگان
امام علی؛ اهل بیت؛ مولانا؛ بلخ؛ نیشابور؛ مکه؛ عطار؛ قونیه؛ بهاءولد؛ شمس تبریزی
زندگی نامه
جلال الدین محمد مشهور به مولوی، پسر بهاءالدین محمدحسین خطیبی، در ربیع الاول سال ۶۰۲ ق در شهر تاریخی بلخ و در عهد سلطنت سلطان محمد خوارزمشاه، دیده به جهان گشود. (نفحات الانس، ص ۴۶۱) پدر مولانا مشهور به «بهاءولد» در حدود سال ۶۱۰ با محمد جلال الدین که هشت سال داشت از بلخ بیرون آمد و به قصد حج رهسپار بغداد شد، در این سفر چهل تن مفتی و زاهد او را همراهی می کردند، اثاثیه منزل و کتب نفیس بهاءولد را سیصد شتر حمل می نمود.
بهاءولد بر سر راه بغداد در نیشابور به دیدن شیخ فریدالدین عطار نیشابوری رفت و طبق نقل دیگر شیخ عطار به ملاقات مولانا و بهاءالدین آمد و در آن وقت مولانا جلال الدین کودک خردسالی بود. شیخ عطار کتاب «اسرارنامه» را به وی هدیه کرد، به پدر مولانا گفت: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند». (تذکره الشعراء، ص ۱۹۳؛ نفحات الأنس، ص ۵۳۱)
وقتی بهاءولد به قصد زیارت بیت الله الحرام وارد بغداد شد جمعی پرسیدند: «اینان چه طائفه اند و از کجا می آیند؟» بهاءولد جواب داد: «من الله الی الله و لاحول و لا قوه الا با لله». (مناقب العارفین، ج ۱، ص ۷۱) بهاءولد، چهار روز در بغداد ماند و آن گاه مرکز خلافت عباسی را به قصد حجاز ترک کرد، پس از به جای آوری مناسک حج، رهسپار شام و از آنجا روانه آسیای صغیر گردید و با گسترش روزافزون فتنه مغول، زادگاه او (بلخ) از آشفته ترین نواحی قلمروِ اسلامی آن روزگار گردید؛ بدین روی دیگر عزم وطن نکرد، زیرا هنگام سفر سوگند یاد کرده بود تا محمد خوارزمشاه برتخت نشسته است، به شهر خویش باز نگردد. (پرتو عرفان، ص ۲۱)
بهاءولد پس از توقف در شام به «ارزنجان» رفت و مورد استقبال فخرالدین بهرام شاه -که به علما توجه خاص داشت- قرار گرفت، او کسی است که نظامی گنجوی، مثنوی «مخزن الاسرار» را به نام او کرد و برایش تحفه فرستاد و از او جایزه ستاند. بهاولد پس از آن به «لارند» رفت و مولانا جلال الدین در این شهر در سن هجده سالگی با دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد، حاصل این ازدواج سه پسر به نام های سلطان ولد، بهاءالدین محمد و علاءالدین محمد بود. (تحقیق در احوال و زندگی مولانا، ص ۲۱- ۲۰) پس از هفت سال، بهاءولد به درخواست علاءالدین کیقباد، پادشاه سلجوقی روم، به قونیه رفت و در سال ۶۲۸ در همان جا درگذشت. (پرتوی عرفان، ص ۲۵)
در این وقت جلال الدین بلخی بیش از بیست و شش سال از عمرش نگذشته بود و در بیشتر علوم اسلامی چون فقه، اصول، کلام و معارف دیگر تبحر کامل داشت. او بنا بر وصیت پدر و خواهش و اصرار سلطان علاءالدین به جای پدر نشست و به وعظ و ارشاد و فتوا دادن پرداخت. کار فتوا و تذکیر را رونق داد. در سال ۶۲۹ ق برهان الدین محقق ترمذی -از بزرگان صوفیه خراسان و از پرورش یافتگان بهاءولد- به سبب هجوم مغول از بلخ به قونیه آمد و ارشاد و تعلیم و تربیت جلال الدین را به عهده گرفت.
او مولانا را در علوم مختلف نقلی توانا و بی نظیر یافت، به اوگفت: «در جمیع علوم دینی و نقلی از پدر به صد مرتبه گذشته ای، اما پدر بزرگوارت را، هم علم قال به کمال بود و هم علم حال به تمام داشت، اینک می خواهم که در علم حال (عرفان) نیز سلوک نمایی و آن معنی که از پدرت بهاءولد به من رسیده است آن را از من حاصل کن تا در همه حال ظاهر و باطن وارث پدر گردی». (زندگی مولانا جلال الدین بلخی، ص ۲۷)
مولانا این سخن را پذیرفت و بی چون و چرا خود را به او سپرد و نُه سال از تربیت و ارشاد برهان الدین برخوردار بود و تغییر حال داد؛ و ظاهراً به اشارت او از قونیه به حلب رفت، اگرچه مدت اقامتش در حلب درست روشن نیست، اما در این شهر از محضر درس فقه کمال الدین ابوالقاسم عمر بن احمد بهره گرفت و پس از آن رهسپار دمشق شد و به مدت چهار سال در آنجا به آموختن دانش پرداخت و در این شهر «محی الدین عربی» عارف و اندیشمند نامدار آن روزگار را دیدار کرد. (پرتوی عرفان، ص ۲۶) اقامت مولانا در حلب و دمشق بیش از هفت سال نبود، پس از آن به قونیه بازگشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت نشست.
مولانا پس از درگذشت محقق ترمذی در سال ۶۳۸ ق سالیانی چند به تدریس علوم دینی و معارف اسلامی به جد پرداخت، به طوری که حدود چهارصد شاگرد به حلقه درس او گرد می آمدند. (تحقیق در احوال و زندگی مولانا، ص ۵۵)
مولانا و شمس
تدریس، بحث و وضع ظاهری مولانا -که مردم را سخت فریفته بود- چندان دوام نیافت و با آمدن شمس تبریزی به «قونیه» مولانا در مواجهه با او راجع به خود چنین گفت:
بوالمعانی گشته بودی، فضل و حجت می نمودی
نک محک عشق آمد، کو سؤالت کو جوابت؟
(دیوان شمس، ص ۱۸۴)
مولانا پس از برخورد با شمس تبریزی سخت مجذوب وی گردید. شمس، پیری آشفته حال، دائماً از شهری به شهری دیگر می رفت و به خدمت بزرگان می رسید و گاهی مکتب داری می کرد.
در مورد دیدارِ مولانا با شمس تبریزی روایات مختلفی نقل شده که معلوم نیست واقعیت داشته باشند. دیری نگذشت که شمس الدین قونیه را پشت سر گذاشت و به دمشق رفت و مولانا را به درد فراق دچار کرد.
علت جدایی شمس از مولانا به خوبی روشن نیست، همین اندازه نوشته اند که مردم، جادوگر و ساحرش می خواندند؛ و مریدان مولانا بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند.
وقتی مولانا خبر شد که شمس الدین در دمشق است این غزل را سرود:
ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم
جان داده و دل بسته سودای دمشقیم
زان صبح سعادت که بتابید از آن سو
هر شام و سحر مست سحرهای دمشقیم
(دیوان کبیر شمس، ص ۵۷۲)
پس از تأثر شدید مولانا از فراق شمس، یاران و مریدان مولانا از رفتار خویش نسبت به شمس، پشیمان و عذرخواه شدند. مولانا پسر خود «سلطان ولد» را به جست وجوی او همراه با این غزل فرستاد:
بروید ای حریفان بکشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانه های شیرین، به بهانه های زرین
بکشید سوی خانه مه خوبِ خوش لقا را
و گر او به وعده گوید دم دیگری بیایم
همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را
(دیوان کبیر شمس، ص ۱۱۰)
شمس، پس از پانزده ماه اقامت در دمشق، دعوت سلطان ولد را پذیرفت و به قونیه بازگشت، پس از چندی مردم قونیه و مریدان از ارتباط شدید و نزدیک مولانا و شمس به خشم آمدند و این بار به قتل شمس برشتافتند و به طعن و دشنام او برآمدند و او را بد دین و نامسلمان خواندند؟!
سرانجام گروهی از مریدان و وابستگان و خویشان مولانا اقدام به قتل شمس کردند، اما عاقبت کار شمس معلوم نیست. شاید در این غوغا کشته شده و یا از قونیه گریخته است. (همان)
شمس تبریزی در سال ۶۴۵ ق غایب شد و از او اثری به دست نیامد. از این رو محل های متعددی را آرامگاه او دانسته اند.
مولانا از غیبت شمس آشفته گردید و بی اختیار در فراق او به وجد و شور و سماع پرداخت. این آشفتگی سبب خشم برخی از علماء و متعصبان گردید و از این جهت در صدد رد و انکار مولانا برآمدند و اعمال و رفتار او را خلاف شرع شمردند، از این رو مولانا رنجیده خاطر، در طلب شمس، به دمشق رفت و چون از شمس اثری نیافت به قونیه برگشت.
مولانا پس از ناپدید شدن شمس در سال ۶۴۷ ق تا پایان عمر (۶۷۲ ق) در قونیه به تربیت و ارشاد مردم می پرداخت.
مولانا نخست شیخ صلاح الدین زرکوب را به جانشینی برگزید و نسبت به او ارادت و محبت زیاد می ورزید. (زندگانی مولانا، ص ۹۳) این مسئله باز سبب دشمنی یاران و شاگردان مولانا به صلاح الدین گردید و آن ها خواستند او را نیز از میان بردارند، اما پس از چندی از تصمیم شان برگشتند و عذرخواهی کردند تا این که صلاح الدین در سال ۶۵۷ ق درگذشت و مولانا، حسن بن محمد حسن، ملقب به حسام الدین چلبی را به خلافت خویش برگزید و همواره در دوستی و توجه به او افراط می کرد و او را بر خویشان خود مقدم می داشت تا جایی که همین حسام الدین، مولانا را به نظم مثنوی واداشت. (زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی، ج ۱، ص ۸۸)
مولانا جلال الدین بلخی در پنجم ماه جمادی الاخر سال ۶۷۲ درگذشت. برخی ها آرزو می کردند: «ای کاش مولانا چهارصد سال عمر کردی تا عالم را از حقایق و معارف پرساختی». (مثنوی ولدنامه، ص ۷۲)
مولانا در آخرین لحظات زندگی، با مشاهده بی تابی فرزندش سلطان ولد، به او چنین گفت:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز! تا تو، هم، در بلا نیفتی!
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
(دیوان کبیر شمس، ص ۷۶۴)
امام علی (علیه السلام) در نگاه مولانا
چه بسیارند شاعران نغزگو و سخن سرایان نکته پرداز که در فضائل امام علی (علیه السلام) سخن گفته اند و قصیده های بلندی را آفریده اند که حکایت از محبت سرشار و عشق آن ها به خاندان وحی دارد و همچنین بیانگر زلالیِ روح و پاکی اندیشه و ارادت بی شائبه آنان به خوبی ها و فضلیت های انسانی است که بی شک امام علی (علیه السلام) محور همه آن ها می باشد، ولی در این میان، سخن مولانا جلال الدین محمد بلخی درباره امام علی (علیه السلام) از حلاوت ویژه ای برخوردار است، دل ها را می رباید و اندیشه ها را چون مغناطیس به خود می کشاند.
مولانا در دو اثر گرانسنگ خویش یعنی «مثنوی معنوی» و «دیوان کبیر» به مناسبت های مختلف دیدگاه شان را درباره امیر بیان مولای متقیان علی (علیه السلام) به خوبی بیان داشته است، که البته نیازمند شرح و تبیین عالمانه و عارفانه دارد، ولی ما به اندازه وسع اندک و بضاعت مزجات خویش تنها طرح بحث خواهیم نمود و روزنه ای به سوی بوستان معرفت که مولانا پیش از این ساخته اند، خواهم گشود تا همه از عطر دل انگیز آن استفاده نمایند.
اما پیش از آن که به دیدگاه های مولانا در این موضوع بپردازیم جا دارد که به سخن شهید مطهری در این باره اشاره ای داشته باشیم. مرحوم شهید مطهری در کتاب «حماسه حسینی» به داستان «خدو انداختن خصم در روی امیرالمؤمنین علی و انداختن علی شمشیر را از دست» در مثنوی اشاره می کند و می نویسد: «این نظم دو بیت دارد که به نظر من بهتر از این در مدح علی (علیه السلام) گفته نشده است، می گوید:
تو ترازوی احد خو بوده ای
بل زبانه هر ترازو بوده ای
در شجاعت، شیر ربانیستی
در مروت خود که داند کیستی
(مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج ۱۷، ص ۴۴)
اخلاص در عمل
یکی از معنوی ترین ماجراهای مثنوی (شریف) جنگ عمرو بن عبدود با حضرت امام علی (علیه السلام) در جنگ خندق است. مولوی از کسی که در این جنگ با امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نبرد بوده نام نبرده، بلکه تنها به بیان موضوع پرداخته است. در این داستان آمده که در یکی از جنگ ها پهلوانی به جنگ علی (علیه السلام) آمد و وقتی آن پهلوان مغلوب گردید به آن حضرت بی احترامی نمود، ولی امام علی (علیه السلام) به جای مقابله به مثل، دشمن را مدتی به حال خود رها کرد.
این، موجب حیرانی آن مبارز گردید؛ زیرا مردم عادی در چنین هنگامی معمولاً مقابله به مثل می کنند؛ وقتی آن مبارز، از فلسفه این عمل پرسید. امام (علیه السلام) بحث اخلاص را به میان آورد.
مولوی در این داستان از امام علی (علیه السلام) با عبارات بسیار بلند و پرمعنا چون شیر حق، افتخار هر نبی و ولی، باب مدینه علم، بازِ عنقاگیر، شعاع آفتاب حلم و… یاد نموده است که همگی ارادت و محبت خاص او به امام را نشان می دهد:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
این مصرع اخیر به احتمال قوی اشاره به سخن خود امام علی (علیه السلام) است که فرمود: «کنتُ مع جمیع الانبیاء سراً و مع خاتمهم جهراً: من با همه پیامبران همراهِ نهانی بوده ام و با پیامبر اسلام، همراهِ آشکار». (شرح مثنوی (سبزواری)، ج ۱، ص ۱۵۸)
او خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحم بی محل
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی؟
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من؟
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
تا چنان برقی نمود و بازگشت؟
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
در دل و جان شعله ای آمد پدید؟
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان؟
در شجاعت شیر ربانیستی
در مروت خود که داند کیستی؟
سپس آن پهلوان کافر که ابتدا امام علی (علیه السلام) را به خشم آورده بود از ایشان می خواهد که از این همه گذشت و بخشایش رمزگشائی نماید، در این جا مولوی خود عنان سخن را به دست می گیرد و با شیفتگی خاصی ادامه می دهد:
ای علی که جمله عقل و دیده ای!
شمه ای واگو از آن چه دیده ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست
زان که بی شمشیر کشتن کار اوست
بازگو ای باز عرش خوش شکار!
تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشم های حاضران بردوخته
راز بگشا ای علی مرتضی!
ای پس از سوءالقضا حسن القضا!
یا تو واگو آنچه عقلت یافته است
یا بگویم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تافت پنهان چون کنی
بی زمان چون ماه پرتو می زنی
ماه بی گفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
بازگو ای باز پر افروخته
با شه و با ساعدش آموخته
بازگو ای باز عنقاگیر شاه
ای سپاه اشکن به خود نی با سپاه
امت و حدی یکی و صد هزار
بازگو ای بنده بازت را شکار
در محل قهر، این رحمت ز چیست؟
اژدها را دست دادن راه کیست؟
آنگاه مولانا از زبان حال امام علی (علیه السلام) خطاب به آن پهلوان کافر، چنین بیان می کند:
گفت: من تیغ از پی حق می زنم
بنده حقم نه مأمور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
«ما رمیت» از رمیتم در خراب
من چو تیغم و آن زننده آفتاب
رخت خود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
کَه نیم کوهم ز صبر و حلم و داد
کوه را کی در رباید تندباد
آن که از بادی رود از جا خسی است
زآن که باد ناموافق خود بسی است
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را من بسته ام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زده است
خشم حق بر من چو رحمت آمده است
چون درآمد در میان غیرخدا
تیغ را دیدم نهان کردن سزا
(مثنوی معنوی، ص ۱۵۲)
در فرازی دیگر مولوی در دفتر دوم مثنوی، با ذکر نام «ذوالفقار» اشارتی به امام علی (علیه السلام) دارد.
زان نماید ذوالفقاری حربه ای
زان نماید شیر نر چون گربه ای
(مثنوی معنوی، ص ۲۴۴)
«ذوالفقار» شمشیری بود که پیغمبر به علی (علیه السلام) بخشید و امام علی (علیه السلام) با آن در جنگ احد از آن حضرت دفاع کرد و دشمن را عقب راند. بنا به گفته طبری (تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۱۴) و ابن هشام (سیره ابن هشام، غزوه احد، ج ۲، ص ۱۰۰) در این هنگام ندایی شنیده شد که می گفت: «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار» هیچ جوانمردی جز علی و هیج شمشیری جز ذوالفقار نیست، پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: «این صدای جبرئیل است».
فتح باب خیبر
یکی از فضائل امام علی (علیه السلام) فتح قلعه خیبر توسط ایشان است و خداوند تبارک و تعالی به ایشان نیرویی می بخشد که می تواند دَرِ قلعه خیبر را از جای برکند و به فاصله دور به پشت سر افکند:
«رَمَیْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِی أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً» (الأمالی، ص ۱۸۴)
مولوی در مثنوی دَر قلعه خیبر را تمثیلی از نفس دانسته که تنها یک انسان کامل همچون حضرت علی (علیه السلام) توان کندن آن را داراست:
یا تبر بر گیر و مردانه بزن
تو علی وار این در خیبر بکن
(مثنوی معنوی، ص ۲۰۶)
بعد از آن هر صورتی را بشکنی
همچو حیدر باب خیبر برکنی
(مثنوی معنوی، ص ۳۲۵)
عبدالله فرزند عمرو عاص می گوید: ما از فتح خیبر به دست علی (علیه السلام) تعجب نکردیم، لیکن از این تعجب کردیم که دَری را از جای می کند و چهل ذراع به پشت سر پرتاب می کند که چهل نفر تحمل انتقال آن را نداشتند:
«مَا عَجِبْنَا مِنْ فَتْحِ اللَّهِ خَیْبَرَ عَلَی یَدَیْ عَلِیٍّ ولَکِنَّا عَجِبْنَا مِنْ قَلْعِهِ الْبَابَ ورَمْیِهِ خَلْفَهُ أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً ولَقَدْ تَکَلَّفَ حَمْلَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَمَا أَطَاقُوهُ». (الأمالی، ص ۵۱۳)
هنگامی که خبر این حادثه به رسول مکرم(صلی الله علیه و آله) رسید فرمود: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، چهل فرشته او را در این کار پشتیبانی می کردند: «والَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدْ أَعَانَهُ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ مَلَکاً» و خود آن حضرت نیز در نامه ای به سهل بن حنیف می نویسد:
«وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ وَ رَمَیْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِی أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً بِقُوَّه جَسَدِیَّه وَ لَا حَرَکَه غِذَائِیَّه لَکِنِّی أُیِّدْتُ بِقُوَّه مَلَکُوتِیَّه وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِیئَه وَ أَنَا مِنْ احمد کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ» (امالی، ص ۴۱۴)
آه اندر چاه
در روایات به ماجرای سر در چاه فرو بردن و ناله کردن امام علی (علیه السلام) اشاره شده است. در این باره در مثنوی آمده است:
چون بخواهم کز سرت آهی کنم
چون علی سر در فرو چاهی کنم
نیست وقت مشورت، هین راه کن!
چون علی تو آه اندر چاه کن
(مثنوی معنوی، ص ۵۷۷)
امام علی (علیه السلام) در حدیث طویلی که راوی آن کمیل بن زیاد است، اشارت به سینه مبارک کرده می فرماید:
«آه آه إن هاهُنا لَعِلْماً جَماً لَوْ اصَبْتُ لَهُ حَمَلَه». (الغارات، ج ۱، ص ۹۰)
انسان های بزرگی مانند امیرالمؤمنین (علیه السلام) که عالی ترین ارتباط را با خداوند دارند و در اوج معرفت نسبت به پروردگار می باشند دارای بزرگ ترین دردها و عمیق ترین رنج ها می باشند. اصولاً هرچه روح انسان بزرگ تر و لطیف تر باشد آلام و دردها و اندوه های آن عظیم تر و عمیق تر است.
وقتی روح، عالی و لطیف باشد و فراتر از زمان و مکان خود باشد و ارتباط آن با خداوند عمیق تر و ظریف تر باشد در این حال معرفت نسبت به کانون عظمت و علم و قدرت و کمالات افزون تر خواهد بود. چنین روحی تنها با انس و الفت و ارتباط با روحی عظیم و در حد و مرتبه خود آرام می گیرد و قرار می یابد.
اگر این روح آسمانی و ملکوتی چنین همدم و مونسی نیابد و کسی نباشد که محرم راز او گردد و بتواند بی قراری او را که نتیجه درک اسرار و علوم و کمالات ماورایی و غیبی است بفهمد و درک کند به ناچار سر در چاه فرومی برد و اسرار و دقایق و لطایفی را که انسان ها از درک و حمل آن عاجزند با چاه در میان می گذارد و این درست همان کاری است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) انجام می داد و این نمایانگر روحی بی کرانه و دریاگونه و عمیق و لطیف و عکس العملی طبیعی در برابر درک حقایق و معارف علوی و غیبی است.
از این رو بود که امام علی (علیه السلام) از شهر بیرون می رفت و سر به چاه می کرد و رازهای خویش را با آن می گفت، عطار در «منطق الطیر» نیز به همین مضمون اشاره دارد:
مصطفی جایی فرود آمد به راه
گفت آب آرید لشکر را ز چاه
رفت مردی باز آمد در شتاب
گفت پر خون است چاه و نیست آب
گفت پنداری ز درد کار خویش
مرتضی با چاه گفت اسرار خویش
چاه چون بشنید آن تابَش نبود
لاجرم پر خون شد و آبش نبود
(منطق الطیر، ص ۴۴)
گذشت از قاتل خویش
امام علی (علیه السلام)، می دانست که ابن ملجم دشمن کینه توز و قاتل او در آینده خواهد بود، (الکامل فی اللغه والأدب، ج ۳، ص ۱۴۶) اما با این حال، از کشتن وی سر باز می زد و می گفت: «کیف اقتل قاتلی». (شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۲۰، ص ۲۸۴) «چگونه او را که مقدر است مرا بکشد، بکشم؟ با آن که پیامبر صلی الله علیه و آله کشته شدن علی به دست ابن ملجم را بر او معلوم گردانیده بود، امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیوسته به ابن ملجم نیکی می کرد». (ماخذ قصص و تمثیلات مثنوی، ص ۳۹)
مولوی پاسخ امام علی (علیه السلام) را به این صورت به نظم می کشد:
گفت پیغمبر به گوش چاکرم
کو برد روزی ز گردن این سرم
کرد آگه آن رسول وحی، دوست
که هلاکم عاقبت بر دست اوست
او همی گوید: بکش پیشین مرا
تا نیاید از من این منکر خطا
من همی گویم: چو مرگ من زتوست
با قضا من چو توانم حیله جست
او همی افتد به پیشم: کای کریم!
مر مرا کن از برای حق دو نیم
من همی گویم: برو «جف القلم»
زان قلم بس سرنگون گردد علم
(مثنوی معنوی، ص ۱۵۴)
باب علم نبی(صلی الله علیه و آله)
روایات فراوانی وجود دارد که رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرمود:
«أنَا مَدینَه العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَلیَأتِ البابَ» و «أَنَا دَارُ الْحِکْمَه وَعَلِیُّ بَابُهَا» (کنزالعمال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج ۱۱، ص ۶۰۰)
این گونه روایات اشاره دارد بر این که برای فراگیری دین و معنویات باید از راه خاص آن وارد شد و راه ورودی به مدینه دین و معنویات، انسان های کامل معصوم (علیه السلام) هستند. برای راه یافتن و نیل به حقیقت قرآن و معارف بلند آن راهی جز مدد گرفتن از عترت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نیست.
مولانا که تا اندازه ای جایگاه امام علی (علیه السلام) را در نظام تکوین و تشریع به خوبی شناخته است، در در دفتر اول مثنوی درباره «مدینه العلم» چنین سروده است:
چون تو بابی آن مدینه علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب
(مثنوی معنوی، ص ۱۵۱)
کیست مولا؟
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در هنگام بازگشت از «حجه الوداع» در منطقه ای به نام «غدیرخم» در یک اجتماع بزرگ که تا حدود ۱۱۰ هزار نفر گفته شده است، درباره امام علی (علیه السلام) خطاب به مردم فرمود:
«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ» (المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۳۱۸)
و مطابق دیدگاه شیعه، ایشان را به عنوان وصی و جانشین خود انتخاب کرد. مولوی در این باره در دفتر ششم مثنوی می گوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود وآن علی «مولا» نهاد
گفت: هرکو را منم مولا و دوست
ابن عم من علی مولای اوست
کیست مولا آن که آزادت کند
بند رقیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوت هادی است
مؤمنان را زانبیا آزادی است
(مثنوی معنوی، ص ۹۸۶)
علی (علیه السلام) را مولا، مولای متقیان، مولی الموالی، نیز خوانده اند. نخستین بار پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام) را «مولی» خواند: آن که من مولای اویم، این علی، مولای اوست.
مولوی «مولا» را به معنای «مُعتِق: آزادی بخش» به کار گرفته؛ زیرا پس از ذکر داستانِ «قاضی خیانتکار و زن»، به فلسفه نام گذاری امام (علیه السلام) به «مولا» از سوی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) اشاره می کند.
در این داستان قاضی می خواهد در صندوق، مخفی شود، او را مخفی می کنند و به دوش حمال می نهند. قاضی با التماس به آن حمال می گوید: هرچه خواهی می دهمت، معاونم را با خبر کن تا صندوق را بخرد. معاون می آید و صندوق را می خرد و قاضی را آزاد می کند. مولوی می گوید: همه ما در صندوق شهوات تن زندانی هستیم، ولی خودمان نمی دانیم؛ از این رو احتیاج به آزادکننده ای داریم که ما را نجات بخشد و انبیاء و مرسلین آزادکننده و نجات بخش ما هستند.
این خود حقیقتی است که هر پیغمبر راستین برای آزادی و رهایی مردمان از بند اوهام و اباطیل آمده و نقش هر امام برحقی نیز چنین است.
نخل اُمید
گفت پیغمبر علی را کای علی!
شیر حقی، پهلوانی، پردلی
لیک بر شیری مکن هم اعتماد
اندرآ در سایه نخل اُمید
(مثنوی معنوی، ص ۱۳۳)
مولوی مضمون این دو بیت را از این حدیث وام گرفته است:
«یَا عَلِیُّ! إِذَا تَقَرَّبَ النَّاسُ إِلَی خَالِقِهِمْ بِأَبْوَابِ الْبِرِّ، فَتَقَرَّبْ إِلَیْهِ بِأَنْوَاعِ الْعَقْلِ، فَتَسْبِقَهُمُ بِالزُّلَفِ وَالدَّرَجَاتِ عِنْدَ النَّاسِ فِی الدُّنْیَا، وَعِنْدَ اللَّهِ فِی الآخِرَه: ای علی! چون مردم از راه کارهای نیک به آفریدگار خود نزدیک شوند، تو از راه های گوناگون عقل به او نزدیک شو تا در این دنیا نزد مردم مرتبه ای بالا داشته باشی و در آن جهان نزد خداوند، چنین باشی». (تفسیر الراغب الأصفهانی، ص ۴۹۹)
دستگیر دو جهان
زنی نزد امام علی (علیه السلام) آمد و گفت: کودکم بر روی ناودان رفته و در خطر افتادن است. ای علی، ای دستگیر دنیا و آخرت! زودتر درد مرا درمان کن که قلبم از بیم فروافتادن فرزند می تپد و نمی توانم از میوه جانم دل برکنم.
یک زنی آمد به پیش مرتضی
گفت: شد بر ناودان طفلی مرا
گرْش می خوانیم، نمی آید به دست
ور هِلم، ترسم که او افتد به پست
نیست عاقل تا که دریابد چو ما!
گر بگویم کز خطر سوی من آ
هم اشارت را نمی داند به دست
ور بداند نشنود، این هم بد است
پس نمودم شیر و پستان را بدو
او همی گرداند از من چشم و رو
زود درمان کن که می لرزد دلم
که به درد از میوه دل بگسلم
گفت: طفلی را بر آور، هم به بام
تا ببیند جنس خود را آن غلام
سوی جنس آید سبک زان ناودان
جنس بر جنس است عاشق جاویدان
زن چنان کرد و چو دید آن طفل او
جنس خود، خوش خوش بدو آورد رو
زان بود جنس بشر، پیغمبران
تا به جنسیت رهند از ناودان
(مثنوی معنوی، ص ۶۶۶)
مولانا، در «فیه مافیه» علی را بنده ای می شناساند که از ابتدا، انتها را می دید و قیامت را در دنیا نظاره می کرد: «حق، بندگانی دارد که پیش از قیامت چنانند و می بینند آخر را علی(رضی الله عنه) می فرماید:
لو کُشِفَ الغِطا ما اَزْدَدْتُ یقیناً؛ چون قالب را برگیرند و قیامت ظاهر شود، یقین من زیادت نگردد». (فیه مافیه، ص ۴۲)
دایره ارادت ورزی ها و ثناگویی های مولانا به حضرت امیر (علیه السلام) محدود و محصور نمی شود. ایشان در چند جای مثنوی، اهل بیت عصمت (علیه السلام) را هم به گونه هایی حرمت می گذارند، به قول یکی از نویسندگان، می توان آن ها را به مثابه زیارت نامه ای به نظمِ پارسی خواند و زمزمه کرد:
صد هزاران آفرین بر جان او
بر قدوم و دور فرزندان او
آن خلیفه زادگان مُقبلش
زاده اند از عنصر جان و دلش
گر ز بغداد و هِری یا از ری اند
بی مزاج آب و گل، نسلِ وی اند
شاخ گل هرجا که می روید گل است
خُم مُل هرجا که می جوشد مُل است
گر ز مغرب سر زند خورشید، سر
عین خورشید است، نی چیز دگر
عیب جویان را از این دم کور دار
هم به ستاری خود ای کردگار!
گوشواره عرش
مولانا در دفتر اول مثنوی مقام «سبطین»، امام حسن و امام حسین (علیه السلام) را «گوشواره عرش ربانی» خوانده است:
چون ز رویش مرتضی شد درفشان
گشت او شیر خدا در مرج جان
چون که سبطین از سرش واقف بدند
گوشوار عرش ربانی شدند
تعبیر از «گوشواره عرش» اشاره به روایتی از رسول الله(صلی الله علیه و آله) است که فرمود:
«إن الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ عَلَیْهِمَا السلَامُ شَنَفَا الْعَرْشِ، وَ إن الْجَنه قَالَتْ: یَا رَب! أَسْکَنْتَنِی الضعَفَآءَ وَ الْمَسَاکِینَ! فَقَالَ اللهُ لَهَا: أَ لَا تَرْضَیِن أَنی زَینْتُ أَرْکَانَکِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السلَامُ! قَالَ: فَمَاسَتْ کَمَا تَمِیسُ الْعَرُوسُ فَرَحاً:
حسن و حسین دو گوشواره عرش خدا هستند و بهشت به پروردگار عرضه داشت: پروردگار من! مرا محل تمام ضعفاء و مسکینان قرار دادی! از طرف پروردگار خطاب آمد: ای بهشت راضی نیستی که من ارکان تو را به حسن و حسین زینت داده ام؟ در این حال چنان بهشت به خود بالید و افتخار نمود، مانند بالیدن عروس به خودش از شدت فرح». (ارشاد مفید، ص ۲۷۲، المعجم الأوسط، ج ۱، ص ۱۰۸)
در دفتر ششم مثنوی، یک بار کنایه «گوشواره» به جای «سبطین» آمده است؛ در داستان آن کسی که روز عاشورا به شهر «حلب» وارد شد و چون عزاداری شیعیان را دید، پرسید: این غوغا و هیاهو را چه سبب است؛ به او گفتند:
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بهِ است
پیش مؤمن کی بود این قصه خوار
قدر عشق گوش؛ عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاک روح
شهره تر باشد ز صد طوفان نوح
(مثنوی معنوی، ص ۹۴۸)
دشمنی با خاندان پیامبر در نگاه مولوی
داستان باغبان و تنها نمودن صوفی و فقیه و علوی از هم دیگر در دفتر دوم مثنوی آمده است؛ باغبان از سید علوی بد و ناسزا می گوید؛ مولوی بر می آشوبد، آن چنان که عداوت و کینه آل رسول را در حکم کفر و ارتداد می شمارد و دشمنان اهل بیت علیه السلام را «روسپی زاده» می خواند:
هرکه باشد از زنا و زانیان
این، برد ظن در حق ربانیان
هرکه برگردد سرش از چرخ ها
همچو خود گردنده بیند خانه را
آن چه گفت آن باغبان بوالفضول
حال او بود دور از اولاد رسول
گر نبودی او نتیجه مرتدان
کِی چنین گفتی؟ برای خاندان
تا چه کین دارد دایم دیو و غول
چون یزید و شمر با آل رسول
(مثنوی معنوی، ص ۲۸۶)
مولوی در دیوان شمس چندین غزل نغز دلنشین درباره اهل بیت (علیه السلام) ویژه امام علی (علیه السلام) سروده که بیانگر شناخت مولوی از موقعیت و جایگاه اهل بیت (علیه السلام) در آموزه های اسلامی است و همچنین بیانگر محبت و ارادت مولوی نسبت به آن بزرگواران (علیه السلام) است، وی خطاب به شهیدان کربلا، تصویر کاملی از یک ارادت ورزی صمیمانه و عاشقانه را ابراز کرده است:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده تر ز مرغان هوایی
کجایید ای زجان و جاه رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بی نوایی
در آن بحری که این عالم کف اوست
زمانی بیش دارند آشنایی
کف دریاست صورت های عالم
زکف بگذر اگر اهل صفایی
نتیجه گیری
از مجموع آنچه در این نوشته به آن ها پرداخته شد به این نتیجه می رسیم که مولانا جلال الدین محمد بلخی از شخصیت های کم نظیر در جهان اسلام است که با استفاده از قرآن و نهج البلاغه و دیگر منابع اصیل اسلامی شاهکارهایی چون «مثنوی معنوی» و «دیوان کبیر» را آفرید که از همان زمان تاکنون نه تنها توجه مسلمانان را به خود معطوف داشته است، بلکه فرهنگ های دیگر را نیز مجذوب خود نموده است.
مولانا در همه عرصه ها سخن های ناب، نغز و دلنشینی دارد و تشنگان معارف را سیراب می کند، در میان تعابیر و نکاتی که وی در باره امام علی (علیه السلام) و بقیه اهل بیت (علیه السلام) بیان داشته است جای دقت و تأمل است. او از امام علی (علیه السلام) تعبیر به «ترازوی احد خو» و از امام حسن و امام حسین (علیه السلام) به «گوشواره عرش» یاد نموده است اگر تنها در همین دو مقوله بحث و تمرکز شود، مولانا را می توان در ردیف کسانی نام برد که جایگاه و مقام اهل بیت (علیه السلام) را به خوبی درک نموده و دیدگاه آن مرد بزرگ می تواند محور همگرائی امت اسلامی در این باره قرار گیرد.
منابع
۱-السیره النبویه لابن هشام، عبد الملک بن هشام بن أیوب الحمیری المعافری، ابو محمد، جمال الدین (المتوفی: ۲۱۳ ه)، مصطفی السقا وإبراهیم الأبیاری وعبد الحفیظ الشلبی
۲-پرتو عرفان، عباس کی منش، سعدی، تهران، ۱۳۶۶ ش.
۳-تاریخ الطبری» تاریخ الرسل والملوک، وصله تاریخ الطبری، محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الآملی، ابو جعفر الطبری (المتوفی: ۳۱۰ ه)، (صله تاریخ الطبری لعریب بن سعد القرطبی، المتوفی: ۳۶۹ ه)، دار التراث – بیروت، الثانیه – ۱۳۸۷ ه
۴-تحقیق در احوال و زندگی مولانا، بدیع الزمان فروزانفر، تهران، زوار، ۱۳۳۳ ش.
۵-تفسیر الراغب الأصفهانی، ابو القاسم الحسین بن محمد المعروف بالراغب الأصفهانی (المتوفی: ۵۰۲ ه)
۶-دیوان کبیر شمس، مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)، (۶۷۲ ه ق)، بدیع الزمان فروزانفر، تهران، اول، ۱۳۸۴
۷-زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی، فریدون بن احمد سپهسالار، (قرن ۸ ه ق)، سعید نفیسی، انتشارات اقبال، تهران، ۱۳۷۸-
۸-شرح مثنوی (سبزواری)، ملاهادی سبزواری (۱۲۸۹ ه ق)، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۷۴ ه.
۹-شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی – قم، چاپ: اول، ۱۴۰۴ ق.
۱۰-الغارات أوالإستنفار و الغارات، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفی، دار الکتاب الإسلامی – قم، چاپ: اول، ۱۴۱۰ ق.
۱۱-فیه ما فیه، مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)، (۶۷۲ ه ق)، مصحح: بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات نگاه، تهران، دوم، ۱۳۸۶
۱۲-کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، علاء الدین علی بن حسام الدین ابن قاضی خان القادری الشاذلی الهندی البرهانفوری ثم المدنی فالمکی الشهیر بالمتقی الهندی (المتوفی: ۹۷۵ ه)، بکری حیانی – صفوه السقا، مؤسسه الرساله، بی تا.
۱۳-مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی، بدیع الزمان فروزانفر، چاپ سوم، تهران، ۱۳۶۲-
۱۴-مثنوری ولدنامه، بهاالدین فرزند مولانا جلال الدین، شرکت اقبال، ۱۳۱۵ ش.
۱۵-مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) (۶۷۲ ه ق)، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۷۳-
۱۶-مجموعه آثار استاد شهید مطهری، مرتضی مطهری، صدرا، تهران، ۱۳۷۷-
۱۷-المستدرک علی الصحیحین، ابو عبد الله الحاکم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدویه بن نُعیم بن الحکم الضبی الطهمانی النیسابوری المعروف بابن البیع (المتوفی: ۴۰۵ ه)، دار الکتب العلمیه – بیروت، الأولی، ۱۹۹۰ – ۱۴۱۱-
۱۸-المعجم الأوسط، سلیمان بن احمد بن أیوب بن مطیر اللخمی الشامی، ابو القاسم الطبرانی (المتوفی: ۳۶۰ ه)، دار الحرمین – القاهره، بی تا.
۱۹-المقدمه وتفسیر الفاتحه والبقره، د. محمد عبد العزیز بسیونی، کلیه الآداب – جامعه طنطا، ۱۴۲۰ ه – ۱۹۹۹ م.
۲۰-مناقب العارفین، شمس الدین احمد افلاکی، انجمن ترک، انقره، ۱۹۷۶ م،
۲۱-الناشر: شرکه مکتبه ومطبعه مصطفی البابی الحلبی وأولاده بمصر، الثانیه، ۱۳۷۵ ه – ۱۹۵۵-
۲۲-الأمالی (للصدوق)، ابن بابویه، محمد بن علی، کتابچی – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۷۶ ش.
۲۳-نفحات الأنس، عبد الرحمن جامی، (۸۹۸ ه ق)، مطبعه لیسی، کلکته، ۱۸۵۸-
منبع: فصلنامه علمی تخصصی حبل المتین مقاله ۳، دوره چهارم، شماره سیزدهم، زمستان ۱۳۹۴، صفحه ۴۸-۶۵