- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
قریش از میدان جنگ بدر با آن چنان نتیجه ناامیدکننده اى بیرون رفت که هرگز انتظار آن را نداشت. البته با امکاناتى که داشت نابودى مسلمانان را آسان مى شمرد. چه قریش بیشترین افراد، فراوان ترین کمک و غنى ترین ساز و برگ جنگى را داشت، با این همه در میدان نبرد یکروزه از سران خود هفتاد کشته، و از شخصیت هاى با نفوذ خود هفتاد اسیر بر جاى گذاشت، بالاتر از همه، این هزیمت بزرگ بود آن هم به دست گروهى که هیچ روى آنها حساب نمى کرد، قریش نمى خواست آن را به عنوان یک شکست نهایى بپذیرد. با این که در این جنگ متحمل زیان شده بود اما معتقد بود که هرگز در آن جنگ زیان نکرده است، و باید به اندازه اى نفر و مهمات آماده کند که براى مسلمانان بى سابقه باشد.
قریش با آتش فروزان خشمى که در سینه هاى افراد خود داشت و با علاقه اى که به شستن لکه ننگ شکست و از بین بردن آن با گرفتن انتقام خون کشته هایش، در خود احساس مى کرد، نیروى پر بهاى مهمى را به نیروهاى مادى فوق العاده اش مى افزود. به این ترتیب قریش آمادگى لازم را به دست آورد و رهسپار میدان جنگ انتقام شد.
شمار جنگجویان ایشان در بدر کمتر از هزار بود، اما تعداد ایشان در میدان جنگ انتقام، (حداقل. بالغ بر سه هزار مى شد. ساز و برگ قریش را در این جنگ، اموال کاروان تجارتى تامین مى کرد که از [پیروان] محمد پیش از جنگ بدر، ربوده بودند. و آنان آنچه در امکان داشتند براى جنگ انتقام آماده کردند. و این چنین بود که سال بعد از جنگ بدر انبوه مردم خشمگین مکه به طرف مدینه راه افتادند تا مسلمانان، دین و پیامبرشان را از پاى در آورند!
ارتش مکه که راهى مدینه بود به منطقه احد. که حدود پنج میل از مدینه فاصله داشت. رسید آنجا همان میدان جنگى بود که انتظارش مىرفت.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مؤمنان را در آن جا آماده پیکار مى فرمود. پنجاه تن از تیراندازان را میانه دو کوه گمارد، و دستور داد از پشت سر مسلمانان را در مقابل سواران لشکر مشرکان مراقبت کنند، و جایگاه خود را به هیچ روى ترک نکنند، چه مسلمانان، مشرکان را شکست دهند و تا مکه تعقیب کنند و چه مشرکان مسلمانان را هزیمت دهند و تا داخل مدینه دنبال کنند.
عناصر دفاع در این کارزار
در این دومین جنگ سرنوشت ساز نیروى دفاع اسلامى همان سه عنصرى بود که نقش خود را در جنگ بدر ایفاء کرد: (۱) فرماندهى نمونه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پایدارى او. (۲) خاندان او و قهرمانیشان. (۳) ارتش اسلامى که اساسش از حدود هفتصد نفر صحابى تشکیل مى شد که دل هاى بسیارى از آنان مملو از ایمان و علاقه به جانبازى بود.
جنگ احد همانند جنگ بدر آغاز شد. طلحه بن ابى طلحه عبدرى پرچمدار مشرکان، مسلمانان را به مبارزه مى طلبید در حالى که مى گفت: «آیا مبارزى هست؟»
پاسخ دهنده همان پاسخگوى میدان جنگ بدر است. على بن ابى طالب (علیه السلام) به طرف او پیش رفت. هنگامى که آن دو در میانه دو لشکر روبرو شدند، على، با نواختن ضربتى فرقش را شکافت. پیامبر خوشحال شد و تکبیر گفت مسلمانان هم براى کشته شدن او تکبیر گفتند، چه او سرلشکر پیش قراولان قریش بود.
در روایتى آمده استساق طلحه قطع شد پس فرو افتاد، و عورتش کشف شد و على را عنوان رحم [خویشاوندى] یاد کرد، با این که على کار او را یکسره نکرد، بلکه به حال خویش واگذاشت و لیکن طلحه در اثر همان یک ضربت هلاک شد. ابو سعد بن ابى طلحه با پرچمى بر دوش در آمد و مبارز مى طلبید و مى گفت: «اى یاران محمد! شما تصور مى کنید کشتگان شما اهل بهشتند و کشته هاى ما در دوزخ؛ سوگند به لات دروغ مى پندارید، و اگر شما به راستى بدان معتقدید یکى از شما وارد میدان من شود، و باید که فردى از شما براى مبارزه با من پیشقدم شود.» این بار هم على با او روبرو شد، نصیب ابو سعد هم از برادرش طلحه بیشتر نشد [با یک ضربت از پا در آمد].
فرزندان عبد الدار یکى پس از دیگرى پرچم را حمل کردند و على از آن میان ارطاه بن شرحبیل و شریجبن قارض و غلام آنها صواب را نقش زمین کرد.
على و پرچمداران
مورخان روایت مى کنند که حمزه با شمشیرش عثمان بن طلحه را بر زمین افکند و با اصابت تیر عاصم بن ثابت به موضع قتل، پسران طلحه؛ مسافع و حارث از پا در آمدند. و زبیر برادر ایشان کلاب را با شمشیر نقش بر زمین کرد، و جلاس برادر دیگرشان را طلحه بن عبید الله، کشت.
علاوه بر اینها آنچه ابن جریر طبرى، ابن اثیر، طبرانى و محب الدین طبرى از ابى رافع (از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند دلالت بر این دارد که على تمام پرچمداران را از پا در آورد. در ریاض النظره، محب الدین چنین آمده است: «همین که على روز احد پرچمداران را کشت، جبرئیل گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) این است معنى برابرى. پیامبر گفت: البته او از من است و من از او. جبرئیل گفت: و من از شما.» (۱)
به راستى که هلاکت پرچمداران اراده مسلمانان را استوار و دل هاى مشرکان را متزلزل کرد. مسلمانان پس از قتل سران بر آنان سخت گرفتند. در پیشاپیش مسلمانان، على، حمزه، ابو دجانه و دیگران بودند و صفوف دشمن تضعیف شد. جز این که مسلمانان در اثناى این جنگ قهرمانى بى نظیر را از دست دادند: و آن حمزه شیر خدا و عموى رسول خدا بود. وحشى حبشى در حالى که حمزه مردم را چون شمشیرى بران از پا در مى آورد. حربه اش را بسوى او افکند و او را کشت. با همه اینها مشرکان به سختى هزیمت یافتند و مسلمانان وارد لشکرگاه آنان شدند و آنچه از وسایل جنگى و مواد مى یافتند برمىداشتند بدون این که از لشکرگاه و داخل آن کسى به دفاع برخیزد.
این منظره، آن پنجاه تیرانداز را دچار وسوسه کرد، همان افرادى که پیامبر آنان را در دره کوه قرار داده بود تا از دنباله لشکر اسلام پشتیبانى کنند و از آنان در برابر سواران مشرک دفاع کنند. بیشتر اینان جایگاه خود را ترک کردند. به جمع کنندگان غنایم پیوستند. على رغم این که سردسته این عده، عبد الله بن جبیر، فرمان پیامبر را که تاکید مى فرمود مبادا جاى خود را ترک کنند، به آنان یادآور شد، تیراندازان راهى جمع آورى غنایم شدند. و هیچکدام فرمان پیامبر را اطاعت نکردند، مگر چند نفر. که بیش از ده تن نبودند. که خالد وقتى متوجه تعداد اندک آنها شد با سوارانش بر آنان تاخت و همه را کشت.
شکست پس از پیروزى
مشرکان شکست خورده که سوارانشان را در حال پیکار و هجوم دیدند، دوباره وارد جنگ شدند. و بدین گونه کار بر مسلمانان که سرگرم جمع آورى غنایم بودند سخت شد. مسلمانان بهت زده بودند و کارشان در هم ریخته بود، دوباره مشغول جنگ شدند ولى نمى دانستند با چه کسى مى جنگند، به حدى که تعدادى از آنان به شمشیر خودشان کشته شدند، و به این ترتیب مسلمانان شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند در حالى که پیامبر از پشت سر آنها را براى بازگشتبه جبهه فرا مى خواند.
قرآن از وضع مسلمانان در آن ساعات وحشتناک براى ما سخن مى گوید:
«به راستى که خداوند وعده اش را با شما راست گردانید که به اذن او به سرعت دشمن را مى کشتید تا این که سست شدید و در کار خود با هم درگیر شدید و پس از این که خواسته شما را بر شما نشان داد، نافرمانى کردید. بعضى از شما طالب دنیا و بعضى طالب آخرتید. سپس شما را از ایشان بازگردانید تا بیازماید شما را البته مورد عفو قرار گرفتید، و خداوند بر مؤمنان مهربان است. هنگامى که به فرار خود ادامه مى دادید و به کسى توجه نمى کردید در حالى که پیامبر از دنبال شما را صدا مى زد پس در مقابل اندوه شما را به اندوه جزا داد تا نه بر آنچه از دست داده اید اندوهگین شوید و نه از آنچه بر شما وارد شده است. و خدا بر آنچه انجام مى دهید آگاه است.» (۲).
چه کسى با پیامبر پایدار ماند؟
به راستى هدف هر کدام از آنان این بود که جان خویش را نجات دهد، بجز کسانى که خداوند ایشان را (از خودخواهى) حفظ کرده بود، در صورتى که بجز اندکى از آنان مشمول این لطف نشدند. کسانى که به تعداد بیشترى قائلند مى گویند که هفت نفر از مهاجران بودند: على (علیه السلام) ابو بکر، عبد الرحمان بن عوف، سعد بن ابى وقاص، طلحه بن عبید الله، زبیر و ابو عبیده جراح، و نه تن از انصار: حباب بن منذر، ابو دجانه، عاصم بن ثابت، حارث بن صمه، سهل بن حنیف، سعد بن معاذ، اسعد بن حضیر (و سعد بن عباده) و محمد بن مسلمه (۳).
پایدارى على با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
از آنچه حاکم در صحیحه مستدرک روایت کرده است دانسته مى شود که على بن ابى طالب تنها مبارزى بود که در طول جنگ با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پایدار ماند، و دیگر افرادى را که در زمره افراد ثابت قدم نام برده اند، در حقیقت نخستین کسانى هستند که پس از کناره گرفتن از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سوى او باز گشتند.
حاکم روایت کرده است که ابن عباس گفت:
«على داراى چهار ویژگى است که کسى واجد آنها نیست: او نخستین فرد از عرب و عجم است که با رسول خدا نماز گزارد. و او کسى است که پرچم پیامبر در تمام لشکرکشى هاى بزرگ به دست او بود، و کسى است که با پیامبر روز مهراس [احد] ایستادگى کرد، و او کسى است که پیامبر را غسل داد و وارد قبرش کرد.» (۴).
حاکم روایت کرده است که سعد بن ابى وقاص گفت:
«چون مردم روز احد آن چنان فاصله اى از پیامبر گرفتند، به کنارى رفتم و گفتم از خودم دفاع مى کنم… سپس مقداد به او گفت: اى سعد! این پیامبر است…» (۵). و ابا بکر گوید: «چون مردم روز احد از پیامبر دور شدند، من اول کسى بودم که به جانب رسول خدا باز گشتم… و در این حدیث یادآورى مى کند که ابو عبیده جراح از او پیروى کرد.» (۶) و زبیر راجع به جنگ احد گفته است:
«پشت سر ما را براى سواران دشمن خالى گذاشتند، و آنها در تعقیب ما در آمدند و کسى فریاد مى کرد: هان! محمد را کشتند، پس ما به هزیمت رفتیم و گروه دشمن بر ما شوریدند…» (۷).
و البته پیامبر پس از این که مشرکان به او رسیدند. استوار ماند و به تنهایى پیکارى شدید کرد. از سعد بن ابى وقاص روایت شده است که او مردى را دید، چهره اش را پوشانده بود نشناخت که او کیست، پس مشرکان رو به او آمدند به حدى که سعد گمان برد که او را دستگیر کردند، پس آن مرد دستش را پر از خاک کرد و به طرف صورت هاى آنان پاشید، و آنها به عقب بازگشتند… ناگاه دیدم او پیامبر خداست و او آنچه تیر در ترکش خود داشت پرتاب کرد تا تیرهایش تمام شد و زه کمانش برید.
ابى بن خلف قبلا به پیامبر گفته بود که در آینده او را خواهد کشت، پس پیامبر خدا در جواب او گفت: بلکه اگر خدا بخواهد من تو را خواهم کشت و این شخص در جنگ احد حاضر بود، و چون مسلمانان از پیامبر دور شدند، قصد حمله به پیامبر کرد، بعضى از اصحاب پیامبر خواستند جلوى او را بگیرند، پیامبر آنان را منع کرد، سپس خود نیزه اى به سوى او پرتاب کرد، با این که مؤثر به نظر نمى رسید، ولى ابى بن خلف گفت: «به خدا سوگند محمد مرا کشت… زیرا که او در مکه به من گفته بود: من تو را مى کشم. به خدا قسم حتى اگر بر من آب دهان انداخته بود مرا کشته بود.» پس چیزى نگذشت تا موقع بازگشت به مکه از بین رفت.
طبرى از ابى رافع روایت کرده است که او گفت: پیامبر خدا گروهى از مشرکان را دید و به على گفت: به آنان حمله کن، پس على حمله کرد و آنان را پراکنده ساخت و عمرو بن عبد الله جمحى را کشت، سپس گروه دیگرى را دید که قصد او را دارند. پس به على گفت: بر آنان حمله کن! پس على حمله برد و جمعیت آنها را متفرق کرد، و شیبه بن مالک. یکى از فرزندان عامر بن لؤى. را کشت.
گروهى جنگجو از قبیله کنانه قصد حمله به پیامبر را داشتند که در میان آنها چهار پسر سفیان بن عویف: خالد، ابو الشعشاء، ابو الحمراء و غراب بودند، پس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به على فرمود: مرا از شر این دسته از ارتش دشمن خلاص کن! و على بر آنها حمله برد در حالى که آنان نزدیک به پنجاه سوار، بودند و على پیاده بود، و آن قدر با شمشیرش آنان را زد تا از پیرامون پیامبر پراکنده شدند، اما دوباره دور او را گرفتند، باز بر آنها حمله برد، آن کار چندین بار تکرار شد تا این که هر چهار پسر سفیان بن عویف و تمام آن ده نفر را کشت… (۸) در صحیح مسلم آمده است که سهل بن سعد گفت:
«پیامبر از ناحیه صورت مجروح شده بود و یکى از دندان هاى کرسی اش شکسته و کلاه خود روى سرش در هم شکسته بود. و فاطمه دختر رسول خدا خون ها را مى شست على بن ابى طالب با سپرش (از آب گودالى در احد به نام مهراس) آب مى ریخت، پس، چون فاطمه دید که آب جز این که خون را زیاد کند فایده اى ندارد، قطعه حصیر را گرفت و سوزاند تا خاکستر شد و بعد روى زخم چسباند تا خون بند آمد.» (۹)
نتیجه جنگ
براى خواننده به دست آوردن نتایج زیر زیاد مشکل نیست:
(۱) جنگ احد از بزرگترین جنگ هاى سرنوشت ساز در تاریخ مسلمانان بود. به راستى که این جنگ براى اسلام جنگ مرگ و زندگى بوده است. نزدیک بود این جنگ به نابودى اسلام منجر شود.
(۲) در حقیقت آن کسى که در آغاز جنگ طلایه داران را از پاى در آورد، اثر مهمى در بالا بردن روحیه مسلمانان و در هم شکستن اعصاب مشرکان داشت، على رغم این که آنان چهار برابر مسلمانان بودند. زیرا در آن زمان، پرچمداران در جنگ ها از نظر جنگجویان سران لشکر به حساب مى آمدند. به خاک افتادن فرماندهى لشکر تاثیر شگرفى روى لشکر مى گذاشت. تاریخ متذکر است که ابو سفیان به پسران عبد الدار گفت:
«اى فرزندان عبد الدار! ما مى دانیم که شما به پرچمدارى از ما شایسته ترید (زیرا که سنت مکیان اقتضا مى کرد که یکى از فرزندان عبد الدار حامل پرچم باشد). و ما روز بدر از ناحیه پرچمدارى شکست خوردیم، و پیروزى هر قومى از ناحیه پرچم خویش [پایدارى پرچمدار] است پس شما همچنان پرچمدار باشید و در حفظ آن بکوشید و یا آن را به ما واگذارید.»
پسران عبد الدار بر آشفته شدند و گفتند: ما پرچم هایمان را زمین مى گذاریم؟ ابو سفیان گفت: پرچم دیگرى باید با پرچم شما باشد. آنان در جواب ابو سفیان گفتند: بلى آن پرچم را نیز مردى جز از فرزندان عبد الدار حمل نخواهد کرد، و جز آن هرگز امکانپذیر نیست (۱۰). اهل مکه در آغاز جنگ ده مرتبه پرچمشان را در حال سقوط دیدند و دل هایشان با سقوط آن، ده بار فرو ریخت و از آن جهت خود را در مقابل نیرویى غالب دیدند. على کسى بود که حمله بر پرچم ها را به تنهایى عهده دار بود، و یا سهم بزرگى در این تهاجم داشت و همان دلیل شکست خوردن لشکر مکه در مرحله اول جنگ بود.
(۳) موقعى که در مرحله دوم مسلمانان به هزیمت رفتند، براى دفاع از پیامبر کسى جز على و سیزده تن از اصحاب پیامبر باقى نماند. و آنان همان نخستین کسانى بودند که به جانب پیامبر بازگشتند. البته روشن است که دفاع على در این لحظه هاى خطرناک چندین برابر افزونتر از دفاع ایشان بود.
البته پیامبر پس از هزیمت اصحابش هدف یورش هاى مشرکان قرار گرفت و هر گاه مى دید جمعى از لشکر دشمن قصد او را دارند به على مى گفت: بر آنان حمله کن! اگر على نبود، براى آن چهارده نفر دیگر این امکان نبود که از پیامبر در مقابل تمام ارتش بت پرست دفاع کنند. براى همین است که اگر گفتیم على در این جنگ سرنوشت ساز، افتخار بخش عمده دفاع از پیامبر و مقام رسالت را در مقابل نیروهایى که هیچ فرد دیگر توان مقابله با آنها را نداشت، کسب کرده است سخنى به خطا نگفته ایم.
اگر جنگ بدر ارکان دولت اسلامى را استوار کرد بود، جنگ احد نزدیک بود این پایه ها را. اگر جمعى از قهرمانان و در راس آنان على نبودند. دستخوش نابودى کند.
مشرکان دیدند که جنگ احد به سود آنها خاتمه یافت و لشکر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هزیمت یافت و مسلمانان در آن جنگ هفتاد کشته دادند که در میان آنها قهرمانى چون حمزه عموى پیامبر و شیر خدا بود. با همه اینها پیروزى آنان روشن نبود، چون هدف اصلى آنها محمد بود و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هنوز زنده بود، و خطر مهمى در مقابل ایشان به شمار مى رفت، بدانجهت آنان ناگزیر بودند تا به جنگ سرنوشت ساز دیگرى دست زنند، و دوباره با شرکت خود در آن، هدف هایى را که در هیچ یک از جنگ ها تحقق نیافته بود، تحقق بخشند.
البته جنگ احد در سال سوم هجرى بود و دو سال پس از این تاریخ جنگ سرنوشت ساز سومى در گرفت که در آن مشرکان بزرگترین نیروى ممکن را بسیج کردند تا هدف هاى نهایىشان را تحقق بخشند و آن جنگ خندق و یا جنگ احزاب بود.
پى نوشت ها
۱. کنز العمال ج ۱۵ ص ۱۲۶ شماره حدیث ۳۶۴ و در فضائل الخمسه از صحاح سته مانند آن در ج ۲ ص ۲۱۷ منقول است.
۲. آل عمران، آیه ۱۵۱. ۱۵۲؛
۳. واقدى در کتاب مغازى (ابن ابى الحدید آن را در جلد سوم از شرح نهج البلاغه ص ۳۸۸ نقل کرده است).
۴. یوم المهراس همان روز احد است جایى که برکه اى بنام مهراس وجود داشت. این حدیث را حاکم در مستدرک ج ۳ ص ۱۱۱ روایت کرده است.
۵. مستدرک، جزء سوم ص ۲۶ تا ۲۸. سیره ابن هشام، جزء دوم ص ۷۸ حدیث زبیر.
۶ و ۷. این احادیث در جزء سوم مستدرک ص ۲۶، ۲۷، ۲۸ است. و ابن هشام در جزء دوم از سیره خود ص ۷۸ حدیث زبیر را روایت کرده است.
۸. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۳ ص ۳۷۲، آن مطلب را از ابى عمر و زاهد نحوى غلام ثعلب و از محمد بن حبیب در امالى خود نقل کرده است.
۹. شرح نهج البلاغه، ج ۳، ص ۸۰ تا ۸۵؛
۱۰. سیره ابن هشام ج ۲ ص ۶۷؛
منبع: امیرالمؤمنین اسوه وحدت؛ ص ۱۲۳؛ محمد جواد شرى