- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 35 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
مقدّمه
پرداختن به زندگی و سیره رهبران و پیشوایان دینی اسلام، که در رفتار و گفتار خود همیشه اصول مسلّم و خدشه ناپذیری داشته و هیچ گاه از آن ها عدول نمی کرده اند، پرداختن به گنجینه ای بسیار گران بهاست؛ گنجینه ای که از حریم دین، مکتب و ارزش های اصیل انسانی و اسلامی و استواری قلّه های بلند معنویت دفاع نموده، در رهنمون ساختن جامعه انسانیت به سوی کمال، نفش مؤثری ایفا می کند.
در این نوشتار، به اجمال به فرازهایی از زندگی آموزنده مولا علی (علیه السلام) پرداخته شده است؛ فرازهایی که در آن، مولا با موضع گیری صحیح، خط مشی و اصول و سیره اسلام ناب محمّدی را ترسیم کرده و با آن ها نام خود را تا ابد جاودانه ساخته است.
آنچه در این مختصر می آید، نوع نگاه آن حضرت به قدرت و حکومت، رعایت مصالح امّت اسلامی، شایسته سالاری، برپا داشتن حق و دفع باطل، مبارزه با ضدّ ارزش ها، اجتناب از استفاده ابزاری از مقدّسات، ترجیح ارشاد و هدایت بر جنگ و خون ریزی، رعایت انصاف در مواجهه با مخالفان، اجرای حدود الهی، دنبال کردن سیاست های مالی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و رفع تبعیض و اجرای عدالت اجتماعی است که با استناد به منابع نخستین اسلامی به نگارش درآمده است.
مطالعه این قسمت از زندگی امام علی (علیه السلام) الگوی مناسبی است بر همه کسانی که قلبشان برای احیای آرمان ها و ارزش های اصیل اسلامی می تپد و در پی آن هستند که در زندگی به سیره علوی تأسّی نمایند.
ترجیح مصالح امّت اسلامی بر حقوق فردی
از مسلّمات تاریخ اسلام است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در طول دوران رسالت خود در مکّه و مدینه، بارها حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی نمود، که از این میان می توان به حدیث «یوم الدار»، حدیث «منزلت» و حدیث «غدیر» اشاره کرد. حتی هنگامی که تیره بنی عامر پذیرش اسلام را مشروط به واگذاری حکومت و جانشینی پس از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نمودند، پیامبر امر خلافت را الهی خواند و درخواست آنان را ردّ نمود.(۱)
اما پس از رحلت آن حضرت و برخلاف سفارش ها و وصایای ایشان گروهی با اجتماع در سقیفه بنی ساعده و بی اعتنا به دیگر مسلمانان و صحابه، رهبر و امام واقعی و منتخب خدا و رسول را از صحنه مدیریت و سیاست جامعه اسلامی کنار گذارده، برای ابوبکر بیعت گرفتند.(۲) این کار در حالی صورت می گرفت که بسیاری از صحابه برجسته و ممتاز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از بیعت با ابوبکر خودداری می کردند و برخی همچون زبیر شمشیر از غلاف بیرون کشیده و گفت جز با علی (علیه السلام) با احدی بیعت نخواهد کرد.(۳)
امام علی (علیه السلام) در خطبه «شقشقیه»، ماجرای غصب خلافت و قرار گرفتن رهبری جامعه اسلامی در دست افراد فاقد صلاحیت را شرح داده است. او از این که وی را در ردیف دیگر اعضای شورای شش نفره عمر قرار داده اند نیز شکوه و گلایه می کند.(۴)
امام (علیه السلام) با این که می داند حق مسلّم او غصب شده است، فقط برای حفظ مصالح امّت اسلامی و رعایت وحدت در جامعه، از درگیر شدن با غاصبان خلافت خودداری می کند. او می داند که عده زیادی از مردم اطراف مدینه و نیز جزیره العرب تازه با اسلام آشنا شده اند و قدرت تحلیل صحیح مسائل را ندارند و چه بسا بر اساس ذهنیت قبیله ای و ساختار سیاسی عرب، مسأله خلافت را هم حمل بر اختلافات قبیله ای یا ریاست طلبی کنند و در سایه اختلاف جامعه، دستاورد چندین ساله تلاش های رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از بین برود.
امام علی (علیه السلام) در خطبه ای، ضمن بیان شایستگی و اولویت خویش در تصدّی جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، علّت سکوت و پرهیز از نزاع را این گونه بیان می کند: «وَ اَیْمُ اللّهِ، فَلَولا مخافَهُ الفرقَهِ بین المسلمینَ اَنْ یعودوا الی الکفرِ لکُنّآ غَیَّرنا ذلک من استطعنا»(۵)؛ اگر ترس از اختلاف و پراکندگی میان مسلمانان نبود، به این که (دوباره) به کفر بازگردند، ما به قدر توان خویش، وضعیت (خلافت) را تغییر می دادیم.
امام (علیه السلام) در جای دیگری، علاوه بر اجتناب از تفرقه میان مسلمانان، علّت سکوت خود را جلوگیری از نابودی دین اسلام معرفی کرده است.(۶) در واقع، می توان گفت: این سکوت و رعایت وحدت امّت اسلامی و ترجیح آن بر حقوق فردی، نخستین و زیباترین ارزشی است که امام پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، در حیات سیاسی خود به آن عمل نموده است.
او این درس را به همه پیروان خود داده است که هرگاه احقاق حقّی در تقابل با اساس اسلام و کیان امّت اسلامی قرار گرفت، باید از آن حق چشم پوشید تا اصل دین و مکتب مصون بماند؛ گرچه در هر حال کنار گذاشتن یک امام و رهبر شایسته برای جامعه اسلامی خسارتی بزرگ و جبران ناپذیر است.
امام (علیه السلام) درباره سپردن رهبری مسلمانان به افراد ناصالح می فرماید: «فصَیَّرَها فی حَوزَهٍ خَشْناء، یغلُظُ کلْمُها و یَخْشَنُ مَسُّها و یَکْثُرُ الْعِثارُ فیها و الاعتِذارُ مِنْها، فَصاحِبُها کراکِب الصَّعْبَه، انْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَس لها تَقَحَّمَ، فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْطٍ وَ شِماسٍ و تَلَونٍ وَاعْتِراضٍ، فَصَبَرْتُ علی طولِ المُدّهِ و شِدَّهِ المِحْنَهِ.»؛(۷)
خلافت را در جای درشت و ناهموار قرار داد؛ در حالتی که عمر سخن تند و زخم زبان داشت، ملاقات با او رنج آور بود و اشتباهش بسیار و عذرخواهی اش بی شمار. پس مصاحب با او مانند سوار شدن بر شتر سرکش نافرمان بود که اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نکند، بینی شتر پاره و مجروح می گردد و اگر رها گردد و به حال خود واگذارده شود، به رو در پرتگاه هلاکت خواهد افتاد.
امام علی (علیه السلام) با این که ۲۵ سال از مسند قدرت و حکومت جامعه اسلامی برکنار بود، اما در همین دوران هیچ گاه از خیرخواهی مسلمانان و خلفای ثلاثه خودداری نکرد و هرگاه جامعه به وجود او نیازمند بود، از هدایت و راهنمایی مردم و ایجاد زمینه مناسب برای اجرای احکام اسلام دریغ نورزید. نوع برخورد و سیره عملی و سیاسی ایشان در مواجهه با رقیبان سیاسی خود، الگوی مناسبی است برای همه کسانی که به جدایی ناپذیر بودن دین از سیاست باور دارند. امام (علیه السلام) فقط به حدّی که شایستگی خود را اعلام کند و انحرافات و بدعت گذاری حکّام غاصب را بیان دارد اکتفا می کرد و بیش از حد و به افراط به تخریب شخصیت رقبای سیاسی خود نمی پرداخت.
امام علی (علیه السلام) و حکومت
رهیافت افراد نسبت به حکومت و قدرت، با توجه به انگیزه، بینش و باورهای اعتقادی آنان متفاوت است. گروهی حکومت و قدرت را هدف اصلی می انگارند و برای رسیدن به آن از هر وسیله ای بهره می جویند، و حتی گاه به صراحت به این هدف خود اشاره می کنند.
طبیعی است که این قبیل افراد حکومت و قدرت را برای کسب منافع فردی و عیش و نوش چند روزه دنیا طلب می کنند و برای رسیدن به این مقصود، با توجیهات ماکیاولیستی خود، خون هزاران بی گناه را می ریزند و گاه مقدّسات را زیر پا می گذارند. نمونه این قبیل افراد در عصر امام علی (علیه السلام) معاویه پسر ابوسفیان است که شش قرن قبل از ماکیاول، در عمل، اخلاق ماکیاولی را در سیاست اجرا می کرد.
اما گروهی دیگر با توجه به مبانی و باورهای اعتقادی و مذهبی و اصول ثابت انسانی خود، حکومت و قدرت را هدف نمی انگارند و برای رسیدن به آن، جز برای برپاداشتن حق و حقیقت و از بین بردن باطل، تلاش نمی کنند. امام علی (علیه السلام) از شاخص ترین نمونه های این دسته است.
او در پاسخ به سؤال ابن عباس از ارزش کفشی که آن را وصله می کرد فرمود: «هِیَ واللّهِ، اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ دُنیاکُم اَوْ اِمْرَتِکُمْ هذِهِ الاَّ اَنْ اُقیمَ حَقّا اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً»؛(۸) به خدا قسم، این کفش از دنیا یا حکومت بر شما نزد من محبوب تر است، مگر این که به وسیله آن حقی را برپا دارم یا باطلی را از میان ببرم.
روشن است شخصیتی که نگاه و نگرش او به حکومت و قدرت این گونه است و تنها با این هدف آن را می پذیرد، جز در همان مسیر هم از آن بهره نخواهد جست. گاهی وظیفه الهی و مسؤولیت انسانی بندگان شایسته چنان ایجاب می کند که قدم در عرصه حکومت بگذارند تا از ورود نااهلان در حاکمیت بر سرنوشت مسلمانان، جلوگیری کنند. در واقع، این یکی از مصادیق همان دفع باطلی است که امام (علیه السلام) در پاسخ سؤال ابن عباس بیان فرمود.
یکی از جناح های سیاسی صدر اسلام، که پس از فتح مکه و شکست قریش، در کمین فرصت برای دست یابی به قدرت بود، جناح امویان بود. این هدف از سخنان ابوسفیان در جلسه ای خصوصی خطاب به بنی امیّه، پیداست که می گفت: «تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الکُرَه»؛(۹) حکومت و قدرت را همچون توپ فوتبال به یکدیگر پاس دهید.
امام علی (علیه السلام) با آگاهی از همین اهداف امویان، پس از ۲۵ سال، حکومت را پذیرفت و فرمود: «واللّهِ، ما تَقَدَّمْتُ علَیْها الاّ خَوْفا مِنْ اَنْ ینْزو علَی الاَمْر تیسٌ مِنْ بنی اُمیَّه فَیَلْعَبَ بکتابِ اللّهِ عزَّوَ جَلَّ.»؛(۱۰) به خدا قسم، من به حکومت نسبت به دیگران پیشی نگرفتم، مگر از ترس این که عده ای از بنی امیّه قدرت را به دست گیرند و کتاب خدا را بازیچه رسیدن به اهداف خود قرار دهند.
امام علی (علیه السلام) و شایسته سالاری
بیشترینه افراد انسان جاه طلب و در پی کسب قدرت و شهرتند، مگر انسان هایی که جان خود را از آلودگی های دنیا پاک نموده و دنیا و آنچه در آن است در برابرشان حقیر و کوچک باشد. به طور طبیعی، اینان در پذیرش مناصب سیاسی و اجتماعی و پذیرش قدرت و حکومت، هیچ گاه بر افراد لایق تر و شایسته تر پیشی نمی گیرند.
امام علی (علیه السلام) دقیقا به این اصل پای بند است. او پس از پذیرش خلافت و بیعت مردم، با این که خود را سزاوارترین فرد برای احراز خلافت و حکومت می داند و این چیزی است که دوست و دشمن به آن معترفند (۱۱) در نامه ای خطاب به مردم کوفه می نویسد: «واللّهُ یَعْلَمُ اَنّی لَمْ اَجِدْ بُدَّا مِنَ الدُّخولِ فی هذا الاَمْرِ، ولَوْ عَلِمْتُ اَنَّ اَحَدا اَوْلی بِهِ مِنّی ما قدَّمْتُ علَیْهِ»(۱۲)؛ خدا می داند که من چاره ای جز ورود در امر حکومت نداشتم و اگر می دانستم کسی از من برتر و سزاوارتر است، هرگز به او پیشی نمی گرفتم.
امام علی (علیه السلام) نه تنها خود به این معیار انسانی و اسلامی باور دارد و به آن تصریح می کند، بلکه برخی یارانش نیز به این مطلب اعتقاد دارند. عثمان بن حنیف، کارگزار امام در شهر بصره، در سخنانی خطاب به مردم آن دیار می گوید: «واللّهِ لَوْ عَلِمَ علِیٌّ (علیه السلام) اَنَّ اَحَدا اَحَقُّ بِهذا الاَمْرِ مِنْهُ ما قبلَه»(۱۳)؛ به خدا قسم، اگر علی (علیه السلام) کس دیگری را می شناخت که از او بر حکومت سزاوارتر بود، هرگز آن را نمی پذیرفت.
این معیار شایسته سالاری و باور به آن چیزی است که یکی دیگر از یاران باوفای امام (علیه السلام) از ژرفای دل بر زبان جاری می سازد. عمّار یاسر در حال سخنرانی در شهر کوفه، در حالی که مردم را به یاری امام و مقتدای خود دعوت می کرد، گفت: «واللّهِ، لَوْ عَلِمْتُ اَنَّ علی وَجْهِ الاَرضِ بشَرا اَعْلَمُ بِکِتابِ اللّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیّهِ مِنْهُ، ما اسْتَنْصَرتُکُمْ اِلَیه و لا بایَعتُهُ علَی المَوْتِ»؛(۱۴)
به خدا قسم، اگر می دانستم که در روی زمین، انسانی به کتاب خدا و سنّت پیامبرش از او (علی (علیه السلام) ) آگاه تر است، شما را به یاری او فرا نمی خواندم و با او تا حدّ مرگ و جان فشانی بیعت نمی کردم.
عمّار در این سخنرانی، آگاهی بیش تر و بهتر از قرآن و سنّت نبوی را معیار شایستگی و پیشی گرفتن بر دیگران در امر حکومت بیان کرده است.
موضع گیری امام در برابر انحرافات عثمان
با این که از همان آغازِ سقیفه بنی ساعده انحرافات زیادی در جامعه رخ داد، اما اوج بدعت ها، تبعیض ها و انحرافات در عصر خلافت عثمان، که از تبار امویان بود، صورت گرفت. امام علی (علیه السلام) در برابر این ضد ارزش ها و ناهنجاری های به وجود آمده ساکت ننشست و صدای اعتراض خود را به گوش بانیان آن ها و سایر مسلمانان رسانید. در ذیل، با استناد به منابع تاریخی، به چند مورد از این بدعت ها و ناهنجاری ها اشاره می شود و موضع امام در برابر آن ها تبیین می گردد:
۱. پس از کشته شدن عمر، فرزندش عبیدالله، به بهانه خون خواهی پدرش، دست به کشتار چند تن از ایرانیان، از جمله هرمزان زد و مستحق قصاص گردید. عثمان با بهانه ها و استدلال های غیرشرعی و غیرمنطقی، تلاش نمود از اجرای حکم قصاص بر او مانع گردد.
امام علی (علیه السلام) با اعتراض به خلیفه سوم به وی فهماند که نباید خلیفه موجب تضییع حدود الهی شود و چنانچه بخواهد او را عفو نماید، باید دیه مقتول را به مسلمانان، که اولیای هرمزان به شمار می روند، پرداخت نماید. آن حضرت می گفت: اگر چشم من بر عبیدالله بیفتد، حق خدا را از او خواهم گرفت. عثمان وقتی قاطعیت امام را در اجرای حکم الهی دید، شبانه او را فراری داد. او علاوه بر این، با یک نامه، کوفه را مِلک خصوصی عبیدالله قرار داد. به همین دلیل به «کُوَیفه ابن عمر» معروف گردید.(۱۵)
۲. خلیفه سوم، که با رسیدن به حکومت سعی در به کار گماشتن خویشان و نزدیکان خود در مناصب و پست های حسّاس داشت، برادر ناتنی خود، ولید بن عقبه بن ابی معیط، را به ولایت کوفه منصوب کرد. والی کوفه در اثر افراط در شراب خواری، نماز صبح را در مسجد با حالت مستی اقامه نمود و به جای دو رکعت، چهار رکعت خواند. او در پاسخ اعتراض مردم گفت: اگر می خواهید، بیش از این می خوانم. وی در اثر مستی در محراب مسجد قی نمود و همان جا خوابش برد. گروهی از کوفیان با ارسال نامه ای اعتراض آمیز، خواستار عزل ولید از ولایت کوفه شدند. عثمان از این نامه خشمگین شد و گواهان شرب خمر را کتک زد.
آنان به محضر امام علی (علیه السلام) رسیدند و از خلیفه نزد او شکوه کردند. امام نزد عثمان رفت و ضمن اعتراض، فرمود: تو حدود الهی را تعطیل نموده و گواهان را مجازات کرده ای. در همین زمینه، از خلیفه خواست تا برادرش را از ولایت کوفه عزل نموده، حدّ شرعی بر او جاری کند. در اثر فشار امام و مردم، خلیفه ولید را عزل کرد، اما در اجرای حدّ شرعی بر او سهل انگاری می نمود. امام حسن (علیه السلام) به دستور پدرش، حد را بر او اجرا کرد.(۱۶)
۳. یکی از کسانی که به اعمال ارزش ستیز عثمان به شدت اعتراض می کرد، ابوذر غفاری بود. خلیفه هرچه تلاش کرد نتوانست با تهدید و تطمیع او را ساکت کند. در نهایت، او را ابتدا به شام تبعید کرد. اما ابوذر در آن جا هم به اعمال ضددینی معاویه معترض بود. پس از گلایه معاویه از او، خلیفه ابوذر را به سرزمین خشک و بی آب و علف «ربذه» تبعید نمود. با این که در هنگام تبعید او از مدینه، خلیفه مردم را از بدرقه ابودز ممنوع کرده بود، باز هم امام علی (علیه السلام) بود که در بدرقه او حضور یافت و او را با این عنوان که در راه خدا قدم برداشته است، دل داری داد.(۱۷)
چنان که در برخوردی دیگر میان ابوذر و عثمان، با آن که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ابوذر را صادق و راستگو خوانده بود، عثمان او را به سبب نقل حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که مورد پسند خلیفه نبود، کاذب و دروغگو خواند. در این جا نیز امام علی (علیه السلام) به بحث و مجادله با عثمان پرداخت و ابوذر را تصدیق کرد.(۱۸)
۴. حَکَم بن ابی العاص، عموی عثمان بود. او رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بسیار اذیّت و آزار می داد. گاهی روی دیوار خانه آن حضرت می رفت تا زنانش را بییند. علاوه بر این، در راه رفتن ادای پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در می آورد و هنگام سخنرانی حضرت، او را مسخره می کرد. پیامبر مدت ها با او مدارا کرد، اما وقتی عناد و لجاج او را دید، وی را به طائف تبعید نمود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: در صورت مشاهده شدن حَکَم در مدینه، خونش مباح است.
حَکَم، عموی خلیفه سوم، در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و شیخین همچنان در طائف بود و تلاش عثمان برای بازگرداندن او، بی نتیجه ماند. اما وقتی عثمان، به خلافت رسید، بلافاصله بر خلاف دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و سیره شیخین، عموی خود را به مدینه بازگرداند و علاوه بر این، اموال فراوانی به او داد. این کار بر مسلمانان گران آمد. آنان این بار هم به تنها پناهگاه خود، امام علی (علیه السلام) روی آوردند و ضمن شکایت از عثمان، از او خواستند که در این مورد با خلیفه سخن بگوید تا حَکَم دوباره به طائف بازگردانده شود.
امام در دیدار با عثمان، ضمن یاداوری این که حَکَم مطرود رسول خدا بوده و آن حضرت تا زنده بود او را به مدینه راه نداد و شیخین نیز در این مورد از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) پی روی کردند، از خلیفه خواست تا عمویش را دوباره به طائف بازگرداند. عثمان با استدلالی توهین آمیز، که پیامبر از دنیا رفته و ابوبکر و عمر هم به رأی خود عمل کرده اند و من می خواهم صله رحم کنم و حقّ عمویم را ادا نمایم، از عمل به درخواست امام (علیه السلام) و مردم، خودداری نمود.(۱۹) او با این که در شورای شش نفره به شرط عمل به سنّت نبوی و سیره شیخین بیعت نموده بود، اما هیچ گونه التزامی در این باره نداشت.
۵. از چشمگیرترین بدعت ها و انحراف های عثمان، تبعیض ها و حاتم بخشی های نابجای او به عده خاصی، به ویژه بنی امیّه، بود. او نه تنها این عمل را پنهانی انجام نمی داد، بلکه با اقدام آشکار و علنی به آن، به کرده خود افتخار هم می کرد. او در مواجهه با اعتراض مردم می گفت: «انّ بنی امیه و عبد شمس اهلی و خاصّتی و انَا اَخصُّهم بما شئتُ من المال، امّا و اللّه لو قدرتُ علی مفاتیح الجنّهِ لَسَلَّمُتها الی بنی امیّه علی رغم انفِ من رغم»؛(۲۰)
بنی امیّه و بنی عبد شمس از خاندان و نزدیکان من هستند و از هرچه از بیت المال بخواهم به آن ها اختصاص خواهم داد. به خدا قسم، اگر می توانستم کلیدهای بهشت را هم به بنی امیّه می دادم، گرچه مخالف میل عده ای باشد.
در همین ماجرا، عثمان با اعتراض عمّار یاسر مواجه شد و مردم نیز از شدت ناراحتی پراکنده شدند. خزانه داران بیت المال هم کلیدها را پیش پای عثمان انداخته، گفتند: ما نیازی به این ها نداریم و تو هرکاری که می خواهی با اموال خدا انجام بده.(۲۱)
زیباترین راهکار رهایی از فساد
امام علی (علیه السلام) در طول خلافت دوازده ساله عثمان، با مشاهده اعمال و رفتار غیر انسانی و ضدّ اسلامی او، از نصیحت و خیرخواهی کوتاهی نکرد و بارها اعتراض خود و مردم ناراضی را به خلیفه ابلاغ نمود. اصرار امام در نجات عثمان و اطرافیانش از فساد و تباهی به حدّی بود که عثمان از او خواست وی و اصحابش را به حال خودشان رها کند. وقتی امام علی (علیه السلام) از اصلاح خلیفه و دربارش مأیوس گردید، فرمود:
«قَدْ اَدَّیْتُ ما اَوْجَبَ اللّهُ علَیَّ»؛(۲۲) من وظیفه ای که خدا بر من واجب گردانیده بود انجام دادم.
امیرمؤمنان (علیه السلام) برای رفع مفسده ای که عثمان با رفتار غیراسلامی و انسانی خود به وجود آورده و با این کار موجبات شورش و قیام بر ضد خود را فراهم ساخته بود، زیباترین راهکار را انتخاب کرد. او از طرفی، نهایت توان خود را به کار بست تا خلیفه دست از رفتار غیر اسلامی خود بردارد و با عمل به قرآن و سنّت نبوی، به درخواست های انقلابیان پاسخ مثبت دهد؛ و از سوی دیگر، وقتی می دید که خلیفه هیچ اعتنایی به نصایح او ندارد، انقلابیان را ذی حقّ می دانست، اما سعی می کرد آن ها را از کشتن خلیفه باز دارد.
امام (علیه السلام) که به عواقب این کار واقف بود، تلاش می کرد این فتنه به نحو مسالمت آمیزی خاتمه یابد، اما نصایح او بر دل خلیفه تأثیر نداشت و عاقبت او به دست شورشیان کشته شد.(۲۳) ولی با وجود همه تلاش های امام برای حلّ مسالمت آمیز مسأله، مخالفان امام قتل خلیفه را بهانه ای برای دشمنی با او قرار دارند و مانع اجرای اهداف بلند و متعالی اش شدند.
امام علی (علیه السلام) زینت خلافت
پس از کشته شدن عمثان، مردم با اصرار و پافشاری زیاد، خواهان پذیرش خلافت از سوی حضرت علی (علیه السلام) شدند. با گذشت ۲۵ سال از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و خلافت خلفای پیشین، تنها فردی که میان مردم، اعمّ از مهاجر و انصار، مقبولیت داشت، علی (علیه السلام) بود. امام (علیه السلام) در آغاز، از پذیرش خلافت و بیعت مردم پرهیز می کرد و حتی گاهی خود را از آنان پنهان می نمود. شاید سبب امتناع اولیه او این بود که:
اولاً، مردم احساس نکنند که او تمایلی به امارت و حکومت بر آنان دارد.(۲۴)
ثانیا، شبهه همدستی و همکاری در قتل عثمان را دفع نماید.
ثالثا، او می دانست مردم، بخصوص کسانی که در طول این مدت به دریافت عطایای نابجا از بیت المال عادت کرده اند، تحمّل عدالت را ندارند. او در خطبه ای، ماجرای قتل عثمان و پافشاری در بیعت با وی و بی میلی او در بیعت با آنان را بازگو کرده، می گوید: شما به حدّی ازدحام نمودید که گمان کردم قصد کشتن مرا دارید.(۲۵)
سرانجام، با ازدحام مردم و اصرار آنان، به ویژه برخی صحابه مانند طلحه و زبیر، امام خلافت را پذیرفت و بیعت صورت گرفت. او در همان روزهای نخست خلافت، در سخنان متعددی، خط مشی سیاسی و خطوط کلی حکومت خود را ترسیم کرد و ضمن ناحق و بی فضیلت خواندن خلفای پیشین، مردم را به رعایت تقوا و این که افراد با فضیلت جایگاه خود را در جامعه بیابند، دعوت نمود.(۲۶)
امیرمؤمنان (علیه السلام) در همان ساعات اولیه بیعت با مردم، فرمود: «من اگر درخواست شما را اجابت کردم، شما را بر آنچه خود می دانم وادار خواهم کرد، و اگر مرا رها سازید، مانند یکی از شما خواهم بود. مردم گفتند: ما به حکم تو خشنود هستیم و در بین ما هیچ کس با تو مخالف نیست. پس ما را بر آنچه می خواهی وادار کن. سپس همه با او بیعت کردند.»(۲۷)
به راستی، امام متقین با پذیرش حکومت، آن را زینت بخشید و جامعه اسلامی مشتاقانه پذیرای حکومت او بود. روزی که مردم یکایک با آن حضرت پیمان می بستند، صعصعه بن صوحان،(۲۸) از یاران باوفای امام، برخاست و در میان جمعیت، خطاب به امیرمؤمنان گفت: «واللّهِ یا امیرالمؤمنینَ، لَقَد زَیَّنْتَ الخِلافَهَ و ما زانَتْکَ، و رَفَعْتها و ما رَفَعَتْک و لَهِیَ إلیکَ احوج منکَ الیها»؛(۲۹)
به خدا قسم، ای امیرمؤمنان، تو خلافت را زینت بخشیدی نه خلافت تو را، و تو باعث سربلندی خلافت شدی نه خلافت باعث سربلندی تو، همانا خلافت به تو نیازمندتر است تا تو به خلافت.
غربت در میان یاران
در دوران کنار بودن امام (علیه السلام) از صحنه مدیریت و سیاست جامعه اسلامی، مسلمانان آسیب های جدّی دیده بودند. با زیر پا نهادن عدالت اجتماعی و مساوات در میان آنان، عده زیادی به ناحق به اموال و ثروت های کلان و بادآورده دست یافته بودند و بخش زیادی از جامعه در محرومیت به سر می برد. انحرافات و بدعت ها و بی عدالتی ها به قدری عمیق و ریشه دار بودند که امام می دانست در صورت اقدام در اصلاح این امور، تنها خواهد ماند.
او در سخنانی می فرماید: «حاکمان پیش از من از روی عمد با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مخالفت کردند و سنّت او را تغییر دادند، به طوری که اگر من بخواهم مردم را به ترک آن ها وادار کنم و هر چیزی را به جایگاه اصلی خود بازگردانم، یا تنها خواهم ماند و یا این که فقط عده اندکی از شیعیانم، که فضل و برتری مرا می شناسند و امامت مرا بر اساس قرآن و سنّت نبوی برخود واجب می دانند، با من همراه خواهند بود.»(۳۰)
امام (علیه السلام) در ادامه همین سخنان، به بیش از ۲۵ مورد از بدعت های خلفای پیش از خود اشاره کرده است.
یکی از ویژگی های امام (علیه السلام) ، به عنوان یک سیاست مدار و حکمران، در مقایسه با بسیاری از سیاست مداران و حاکمان این است که آنان در آغاز حکومت خویش، برای کسب قدرت و تثبیت آن و نیز ایجاد نفوذ و محبوبیت در میان مردم، با تسامح و تساهل برخورد می کنند، اما امام (علیه السلام) در همان روزهای نخستین حکومت، بدون هیچ گونه سهل انگاری و تسامحی، سیاست مالی و اقتصادی حاکمان پیش از خود را زیر سؤال برد، و از احیای سنّت مساوات و برابری مردم در بهره مندی از بیت المال سخن به میان آورد. او در مورد کسانی که ثروت هایی را به دلیل امتیازات نابجا به دست آورده بودند، فرمود: «به خدا سوگند، زمین های بیت المال، که عثمان به ناروا تقسیم کرده است، اگر مهر زنان و مایه خرید کنیزان شده باشد، آن ها را به بیت المال بازخواهم گرداند.»(۳۱)
فردای روز بیعت، وقتی مردم برای دریافت سهم خویش از بیت المال مراجعه کردند، امام به کاتب خویش، عبیدالله بن ابی رافع(۳۲)، دستور داد از مهاجران شروع کند و نامشان را بخواند و به هر کدام که حاضر بودند، سه دینار بدهد و سپس انصار را بخواند و به همین صورت هر کس از مردم که حاضرند چه سرخ باشند، چه سیاه، صدا کرده و به هر کدام همین سه دینار را بدهد.(۳۳) در ادامه همین ماجرا، سهل بن حنیف گفت: ای امیر مؤمنان، این فرد دیروز غلام من بود و امروز او را آزاد نموده ام. امام (علیه السلام) پاسخ داد: به او نیز سهمی چون تو می دهیم.
او به هر یک از آن ها سه دینار داد و هیچ کس را بر دیگری برتری ندارد. جمعی از صحابه همچون طلحه و زبیر، عبدالله بن عمر، سعید بن العاص، مروان بن حکم و چند تن دیگر از قریشیان از این روش امام خوششان نیامد و سهم خود را نپذیرفتند.(۳۴) اینان به قدری در دوران تبعیض آمیز عمر و عثمان، از امتیازهای نابجا برخوردار شده و به این روش عادت کرده بودند که وقتی امام بیت المال را به صورت برابر و مساوی تقسیم نمود، با صراحت در مقابل او ایستادند و گفتند: «ما بر این اساس با تو بیعت می کنیم که همان مقداری را که در زمان عثمان دریافت می کردیم، امروز هم دریافت نماییم.»(۳۵)
امام علی (علیه السلام) با این حاتم بخشی های بی مورد و تبعیض های ناروا، که هیچ وجه شرعی نداشت، به مبارزه برخاست و به یاران خود فرمود: «آگاه باشید که بخشش مال به ناحق و به غیر مستحق، تبذیر و اسراف است و با این که باعث سربلندی بخشنده آن در دنیا می گردد، اما در آخرت او را پایین خواهد آورد؛ گرچه در میان مردم گرامی اش می دارند، اما نزد خداوند خوار و بی مقدار می گردد.»(۳۶)
او در خصوص احیای عدالت اجتماعی و سنّت مساوات میان مسلمانان و این که در دین اسلام تبعیض وجود ندارد، با لحن عتاب آمیزی خطاب به مسلمانان و مهاجران و انصار فرمود: «ای مهاجران و انصار و ای مسلمانان، آیا بر خدا و رسولش، به سبب اسلامتان منّت می گذارید؟ در حقیقت، خدا و رسولش بر شما منّت دارند. آگاه باشید هرکس به سوی قبله ما رو کند و ذبیحه ما را بخورد و بر یگانگی و بندگی خداوند و رسالت رسولش گواهی دهد، بر او احکام قرآن را جاری خواهیم کرد و حقوق اسلام بر وی خواهد بود. هیچ کسی بر دیگری جز به تقوای الهی و پی روی او برتری ندارد.»(۳۷)
برکناری کارگزاران عثمان
در جهت شایسته سالاری و اجرای سیاست عدالت اجتماعی و احیای ارزش های انسانی اسلامی، امام (علیه السلام) تصمیم گرفت کارگزاران منصوب از سوی عثمان را، که شایستگی زمام داری و احراز پست های سرنوشت ساز مسلمانان را نداشتند، از کار برکنار نموده، امور حکومتی را به افراد صالح و لایق واگذار کند.(۳۸)
این اقدام امام (علیه السلام) از یک سو، آثاری مثبت در میان مردم داشت؛ زیرا شکایات و نارضایتی آنان بیش تر متوجه کارگزاران منصوب عثمان بود و خواهان کنار رفتن آن ها بودند. اما از سوی دیگر، موجب رنجش عده ای می گردید که منافعشان با حفظ سمت آن کارگزاران تأمین می شد.
از جمله کسانی که امام تصمیم جدّی در کنار گذاشتن او داشت، معاویه بود که مدت ها در شام حاکم بود. مغیره بن شعبه با آگاه شدن از تصمیم امام، با آن حضرت دیدار کرد و با ظاهری خیرخواهانه از او خواست که طلحه و زبیر را در کوفه و بصره و معاویه را در شام ابقا نماید. او به امام می گفت: پس از این که حکومتت تثبیت شد، به رأی خود عمل کن. اما امام پیشنهاد مغیره را رد کرد و فرمود:
«در مورد طلحه و زبیر ، به زودی نظرم را خواهم گفت، اما معاویه، به خدا قسم تا مادامی که او به این منوال عمل می کند، از او به عنوان کارگزار خود بهره نخواهم جست، بلکه او را به سوی آنچه می دانم دعوت می کنم و در صورت عدم اجابت، با او جنگ خواهم کرد.»(۳۹)
در این میان، طلحه و زبیر، که خود از نخستین کسانی بودند که هم در خانه و هم در مسجد به صورت علنی با امام بیعت کرده بودند،(۴۰) وقتی دیدند امام علی (علیه السلام) حاضر نیست هیچ امتیازی به آن ها بدهد، بنای مخالفت گذاشتند. اینان فقط بر اساس منافع فردی و سیاسی خود بیعت کرده بودند و پس از آن که از رسیدن به پست و مقام و ثروت های کلان از سوی امام (علیه السلام) مأیوس شدند، ساز مخالفت نواختند.
امام در پاسخ به درخواست آنان درباره دریافت سهم بیش تری از بیت المال، فرمود: «از اموال شخصی خود در یَنْبُع هر مقدار که مقدور باشد، حاضرم به شما بپردازم، اما از بیت المال نمی توانم؛ زیرا که از آن مسلمانان است و من امین و خزانه دار آنانم.»(۴۱)
در واقع، طلحه و زبیر خود را شریک در حکومت قلمداد می کردند و در اظهارات خود می گفتند: ما با تو بیعت کردیم که در امر حکومت شریک باشیم.(۴۲) امام حسن (علیه السلام) هم در سخنانی در کوفه اظهار داشت که آن دو وقتی به آرزوهای خود نرسیدند، بدون دلیل نقض بیعت کردند.(۴۳)
امام علی (علیه السلام) در جهت اجرای سیاست مساوات در تقسیم بیت المال و برکناری کارگزاران ناصالح، با دو جبهه مخالف روبه رو گردید. اینان دو جنگ «جمل» و «صفّین» را به راه انداختند و با عنوان «ناکثین» و «قاسطین» در تاریخ اسلام شناخته می شدند. وصیّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای هر عملی که در جامعه اسلامی انجام می داد، معیار و اصل معینی داشت که بر اساس آن رفتار می کرد. او درباره عزل کارگزاران ناشایست و فاسق می گفت: «لَمْ یَکُن اللّهُ یرانی اَتَّخِذُ المُضلّینَ عَضُدا»؛(۴۴) نباید خداوند مرا در حالی که از گم راهان به عنوان بازوی قدرت استفاده می کنم، ببیند.
خیانت در قالب عبادت
پس از به خلافت رسیدن حضرت علی (علیه السلام) و بیعت مردم با ایشان، مخالفان آن حضرت فعالیت خود را آغاز کردند. عائشه در مکّه به بهانه خون خواهی عثمان بر ضدّ حضرت علی (علیه السلام) سخن گفت و از قاتلان او اعلام بی زاری کرد. کارگزاران خلیفه سوم هم با جمع آوری سرمایه های کلان و ثروت های بادآورده، در مکّه اجتماع کردند و مخالفت خود را با سیاست های امام علی (علیه السلام) اعلام نمودند. طلحه و زبیر این فرصت را غنیمت شمرده و درصدد پیوستن به اجتماع کنندگان مکّه برآمدند. آن دو به حضور امام رسیدند و اجازه خروج از مدینه به قصد مکّه را درخواست کردند. بهانه آن ها انجام عمل عبادی عمره بود. امام، که از نیّت درونی ایشان آگاه بود و انجام عمره را بهانه ای برای ایجاد فتنه می دانست، فرمود: «شما قصد عمره ندارید، بلکه می خواهید به بهانه عمره به بصره بروید و فتنه بپا کنید.»(۴۵)
طلحه و زبیر سخن امام را انکار کردند و قسم یاد کردند که جز انجام عمره قصد دیگری ندارند و با ایجاد فتنه و شکستن بیعت در امور مسلمانان افساد نخواهند کرد.
با خروج آن دو از مدینه، عبدالله بن عباس به حضور امام رسید. حضرت علی (علیه السلام) او را از نیت درونی طلحه و زبیر خبر داد و افزود که برخی کارگزاران عثمان، مانند یعلی بن منیه،(۴۶) اموال عراق و فارس را به مکّه برده اند تا در جنگ با من از آن ها استفاده کنند. ابن عباس با شنیدن سخنان امام (علیه السلام) گفت چرا آنان را زندانی نکرده و تنبیه ننمودی تا مسلمانان از شرّشان رها شوند.
وصیّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، که هیچ گاه از جاده عدل و انصاف خارج نمی شود و قصاص قبل از جنایت را روا نمی شمرد، در پاسخ به ابن عباس فرمود: «یَابْنَ عباس اَتَأمُرْنی اَنْ اَبْدأَ بِالظُّلْمِ وَ بِالسَّیئه قبلَ الحَسَنَهِ و اُعاقِبَ علَی الظَنَّهِ و التُّهمَهِ و آخُذَ بِالفعل قبلَ کونِهِ؟ کلّا! و اللّهِ، لا عَدَلْتُ عمّا اَخَذَاللّهُ علَیَّ مِنَ الحُکمِ بِالعَدلِ و لا القَولِ بالفصل»؛(۴۷)
ابن عباس آیا از من می خواهی که ستم روا دارم و پیش از نیکی، بدی نمایم و بر اساس ظنّ و گمان، آن ها را مجازات کنم و یا قبل از جنایت، قصاص نمایم؟ هرگز چنین نخواهم کرد. به خدا قسم، هرگز از حکم به عدل و سخن بر اساس قرآن، عدول نخواهم نمود، که خداوند این ها را بر من واجب کرده است.
با این که امام هدفی جز اجرای احکام اسلامی و عمل به سیره رسول خدا نداشت، در عین حال، با بزرگ منشی با مخالفان خود برخورد می نمود، اما عده ای دنیاطلب در مکّه اجتماع کردند و به بهانه خون خواهی عثمان، آتش جنگ بر ضد او برافروختند و خود نیز در آن سوختند.
از کسانی که در این ماجرا نقش زیادی در تحریک افکار عمومی بر ضد امام داشت، عائشه بود. با این که وی در ماجرای شورش مردم علیه عثمان، آنان را بر ضد او تحریک می کرد،(۴۸) اما اکنون در مکه برخلاف گذشته عمل کرد و به خون خواهی عثمان برخاست و مدّعی شد که او مظلوم کشته شده است.
پاسخ زید بن صوحان به نامه عائشه
عائشه با اقامت در مکّه، نه تنها مردم را بر ضد حضرت علی (علیه السلام) تحریک می کرد، بلکه با نوشتن نامه و فرستادن به شهرهای گوناگون، از یاران امام علی (علیه السلام) می خواست که از او کناره گیری کرده، امام را تنها بگذارند. او در یکی از نامه های خود به زید بن صوحان(۴۹)، که از یاران علی (علیه السلام) بود و در جنگ جمل به شهادت رسید، با حالت عاطفی و ریاکارانه نوشت:
«مِنْ عائِشَهَ اِبْنَهِ اَبی بَکْر اُمِّ المؤمِنینَ، زَوْجَهِ النَبیّ، الی اِبنها المُخلص، زیدبن صوحان. امّا بعدُ، فاذا جاءَکَ کِتابی هذا فاَقْمِ فی بیتِکَ واخذُل النّاسَ عن علیٍّ حتّی یأتیکَ امری و لَیبلُغنی عنکَ ما أُقرُّبِهِ، فانَّک من اوثق اهلی عندی. و السَّلام»؛(۵۰)
از عائشه دختر ابوبکر، مادر مؤمنان و همسر پیامبر، به فرزند با اخلاصش، زید بن صوحان، پس از حمد خدا، وقتی نامه من به دستت رسید، در خانه خود بنشین و مردم را از اطراف علی پراکنده ساز تا این که فرمان من برسد. همانا تو از معتمدان من هستی. والسلام.
عائشه در این جا با به رخ کشیدن لقب «امّ المؤمنین» و نیز همسری پیامبر، می خواست با استفاده از مقدّسات، زید را تحریک کرده، به واکنش منفی در برابر حضرت علی (علیه السلام) وا دارد. اما زید در پاسخ او، تنها به دختر ابوبکر بودنش اکتفا کرد و القاب امّ المؤمنین و زوجه النبی را ذکر نکرد.
پسر صوحان در نامه خود، فرمان عائشه را بر خلاف فرمان خدا دانست و در پاسخ به نامه او نوشت: «مِنْ زَیدِ بن صوحانَ الی عائشَهَ بِنْتِ ابی بَکرٍ امَّا بعدُ، فاِنَّ اللّهَ امَرَکِ بِاَمرٍ و اَمَرَنا بِاَمْرٍ اَمَرَکِ اَنْ تقَرّی فی بیتکِ و اَمَرَنا بالجهاد. فَاَتانی کِتابُکَ ضدَّ ما امَرَاللّه بِهِ و ذلکَ خلاف الحقّ. و السّلام»؛(۵۱) از زید بن صوحان، به عائشه دختر ابوبکر. اما بعد، همانا خداوند تو را به کاری و ما را به کار دیگری فرمان داده است: تو را فرمان داده که در خانه بمانی و ما را به جهاد امر کرده است. نامه تو، که بر ضد فرمان خدا بود، به دستم رسید و این بر خلاف حق است. والسلام.
عائشه در مخالفت با حضرت علی (علیه السلام) و حمایت از طلحه و زبیر، دچار یک بام و دو هوا شده بود؛ با این که اکثریت مهاجران و انصار با امام بیعت کرده بودند، دختر ابوبکر طی سخنانی در بصره، در محلّی به نام «مِرْبَد»، درباره بیعت مردم با علی (علیه السلام) گفت: عده ای از قاتلان عثمان، علی را برگزیده اند، در حالی که بزرگان حضور نداشته اند و شوری هم در میان نبوده و بیعت کنندگان مجبور به بیعت شده اند.(۵۲)
اما همو، که بیعت کنندگان با علی (علیه السلام) را اندک، مجبور و فاقد تشکیل شورا می دانست، در حالی که هنوز سرنوشت بصره مبهم بود و عثمان بن حنیف(۵۳)، والی امام (علیه السلام) در آن شهر در مقابل اصحاب جمل ایستاده بود، در نامه ای خطاب به مردم مدینه نوشت: مردم بصره زبیر بن عوام را امیر خود قرار داده اند و همه مردم با رضایت از او اطاعت می کنند.(۵۴)
معلوم نیست «همه مردم»، که عائشه در نامه خود ادّعا می کرد، کیانند و در بیعت زبیر و مردم بصره چه ویژگی های بود که در بیعت مهاجران و انصار با علی (علیه السلام) در مدینه نبود.
ممنوعیت استفاده ابزاری از مقدّسات
با رسیدن خبر اجتماع ناکثین به مکّه و تحریک مردم به جنگ با حضرت علی (علیه السلام) به بهانه خون خواهی عثمان، امام برخی از یاران خود همچون عبدالله بن عباس، محمد بن ابی بکر، عمّار یاسر و سهل بن حنیف را فرا خواند و با آنان در این باره به رایزنی پرداخت. هریک از آن ها پیشنهادی ارائه کرد.
در این میان، ابن عباس ضمن پیشنهاد فرستادن فردی به کوفه برای گرفتن بیعت و نگارش نامه ای به ابوموسی اشعری، فرماندار کوفه، گفت: «نامه ای به امّ سلمه بنویس تا تو را همراهی کند؛ زیرا همراه شدن او با تو نیروی انسانی ات را افزایش خواهد داد (همان گونه که طلحه و زبیر، عائشه را همراه خود ساخته اند).
امام (علیه السلام) در ردّ پیشنهاد ابن عباس، فرمود: «من خود به همراه یارانم حرکت کرده، اصحاب جمل را دنبال می کنم. اگر به آن ها رسیدم، دستگیرشان می کنم و اگر نرسیدم، به مردم کوفه نامه می نویسم و از شهرهای دیگر کمک می خواهم. اما در مورد همراه ساختن امّ سلمه، امّ المؤمنین و همسر پیامبر، با خود، این کار را نخواهم کرد؛ زیرا بیرون آوردن امّ سلمه از خانه اش بر خلاف کتاب خداست و طلحه و زبیر در همراه ساختن عائشه با خود، بر خلاف قرآن عمل کرده اند.»(۵۵)
امام علی (علیه السلام) نه تنها امّ سلمه، همسر پیامبر را با خود همراه نساخت، بلکه هیچ کس را مجبور به شرکت در جنگ جمل نکرد. او می خواست کسانی با وی همراه شوند که با آگاهی، شناخت و باور مذهبی این راه را برمی گزینند.
هنگامی که آن حضرت برای جلوگیری از فتنه اصحاب جمل عازم بصره شد، گزارش رسید که سعد ابن ابی وقاص، محمد بن مسلمه، اسامه بن زید، عبدالله بن عمر و برخی دیگر از شرکت در جنگ جمل امتناع دارند.(۵۶)
امام به دنبال آنان فرستاد و در دیدار با ایشان فرمود: مگر شما بر بیعت با من نیستید؟ گفتند: آری. فرمود: پس چرا با من همراهی نمی کنید؟ من شما را به شرکت در جنگ مجبور نمی کنم. هر یک از آن ها بهانه ای آورد که مورد قبول قرار نگرفت. امام پس از شنیدن سخن آنان مبنی بر باقی ماندن در بیعت با خود فرمود: «بروید که خداوند مرا از یاری شما بی نیاز خواهد کرد.»(۵۷)
ارشاد و هدایت مخالفان و پرهیز از جنگ
یکی از والاترین ارزش ها در نظام ارزشی اسلام، هدایت و راهنمایی انسان ها به کمال اخلاقی و معنوی است. در جهت تحقق این ارزش، امام علی (علیه السلام) در جنگ های سه گانه «جمل»، «صفیّن» و «نهروان»، هیچ گاه آغازگر جنگ نبود و همه توان خود را برای پرهیز از جنگ و ارشاد و هدایت مخالفان به کار می گرفت. در ماجرای جنگ «جمل»، پیش از رسیدن به بصره و هنگام حرکت از «ذی قار»، صعصعه بن صوحان را به همراه نامه ای به بصره فرستاد و در آن، سران اصحاب جمل (طلحه، زبیر و عائشه) را موعظه نمود. صعصعه با آن ها کنند و پس از این که اصرار آن ها را برای جندیدار کرد، در حالی که زبیر نرم ترین آن ها و عائشه شرورترین آن ها بود. او در بازگشت به سوی امام (علیه السلام) گفت: آنان قصد جنگ دارند و امام از خداوند استعانت طلبید.(۵۸)
امام (علیه السلام) ابن عباس را هم برای نصیحت و ارشاد آنان اعزام کرد، ولی تأثیری در جلوگیری از جنگ نداشت. او سه روز به آن ها مهلت داد تا در این باره تأمّل گردید، یاران خود را برای دفاع آماده ساخت.(۵۹) امام (علیه السلام) با اتمام حجّت بر اصحاب جمل، در برابر آن ها ایستاد. با این وجود، تا از طرف مقابل حمله آغاز نشد و تیراندازی شروع نگردید، به یاران خود اجازه تیراندازی نداد و پس از این که در اثر تیراندازی دشمن، سه تن از یاران امام به شهادت رسیدند، سه بار فرمود: «خدایا، گواه باش»(۶۰) و سپس دفاع از خود و یارانش را آغاز نمود.
امام علی (علیه السلام) که شاگرد مکتب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، به طور قاطع این آموزه را از میان آموزه های پیامبر در نظر دارد که در جنگ خیبر، وقتی پرچم را به دست او داد، فرمود: «واللّهِ، لَاِن یهدی اللّهُ بِکَ رَجُلاً واحدا خیرٌ لَکَ مِنْ حُمْرِ النِّعَم»؛(۶۱) به خدا قسم، اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند، از شتران سرخ مو برایت بهتر است.
در جنگ «صفین» هم، که طرف مقابل او افرادی همچون معاویه، عمروعاص و شامیان بودند، از ارشاد و هدایت غفلت نکرد و تلاش نمود تا با موعظه و اندرز، معاویه را از جنگ منصرف سازد.(۶۲) او با این کار، خواست از ریخته شدن خون مسلمانان جلوگیری کند. در همین زمینه، مدتی جنگ را به تأخیر انداخت؛ چنان که با اعتراض برخی از یارانش مواجه شد. اما درباره علت به تأخیر انداختن جنگ، فرمود: «این بدان سبب نیست که من مرگ را ناپسند می دارم (و از آن هراس دارم)، بلکه من جنگ را به تعویق افکندم، به این امید که عده ای هدایت شوند و به من ملحق گردند و این برای من محبوب تر است از این که گروهی را بر گم راهی بکشم.»
امام (علیه السلام) این رفتار خود را به سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مستند ساخت که فرمود: «اگر خداوند به دست تو فردی را هدایت نماید، از تمام دنیا بهتر است.»(۶۳) امام (علیه السلام) در سخن دیگری، یارانش را از این که آغازگر جنگ باشند، نهی کرد و فرمود: «تا آنان شروع نکرده اند، شما آغازگر جنگ نباشید؛ این کار حجتی به نفع شما و به ضرر آنان خواهد بود.»(۶۴) در جنگ نهروان هم همین اصل رعایت گردید. در سایه رعایت همین اصل، عده زیادی از خوارج از جنگ منصرف گردیدند و از اصحاب جنگ طلب نهروان جدا شدند.(۶۵)
عفو و گذشت در منازعات سیاسی
در درگیری ها، منازعات سیاسی و جنگ ها کم تر دیده می شوند افرادی که اصول انسانی را نسبت به رقیب و دشمن خود رعایت نمایند. برخی با غلبه بر جبهه مقابل خود، ظلم مضاعف نموده، از هر ابزار و وسیله نامقدّسی برای رسیدن به اهداف خود بهره می جویند. اما در این میدان، حضرت علی (علیه السلام) از حریم عدل و انصاف و ملایمت و ملاطفت خارج نگردید و اصول انسانی را رعایت نمود.
در پایان جنگ جمل، که نتیجه آن شکست سپاه ناکثین بود، امام علی (علیه السلام) اوضاع را به دقت بررسی کرد و عفو عمومی اعلام نمود. او به یارانش توصیه کرد که «فراریان را تعقیب نکنند، هیچ مجروحی را نکشند و هرکس سلاحش را بر زمین گذاشت، در امان خواهد بود.»(۶۶)
جانشین واقعی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس از پیروزی بر اصحاب «جمل»، با بازماندگان سپاه دشمن با عطوفت و ملایمت وصف ناپذیری رفتار کرد. او بر کشته های آن ها نماز گزارد. درباره غنایم جنگ جمل، آنچه را در لشگرگاه آنان بود، غنیمت به شمار آورد، اما درباره خانه های اهل بصره فرمود: «آن ها از آنِ صاحبانشان هستند و شما هیچ حقی در آن ها ندارید.»
برخی از افراد در سپاه امام در تقسیم غنایم اصرار می کردند. امام برای انصراف آن ها از این کار و دادن پاسخ منفی، با حالت انکاری فرمود: «بر عائشه قرعه بزنید تا معلوم گردد سهم چه کسی خواهد شد.» اصرارکنندگان وقتی این سخن را از امام شنیدند، شرمسار شده، استغفار نمودند و متفرق گردیدند.(۶۷)
شیوه رفتار امام با عائشه، که از سردمداران جنگ جمل و تحریک کنندگان مردم بر ضدّ خود بود و نسبت به آن حضرت بغض و کینه شدیدی داشت، بسیار آموزنده و زیباست. او را به همراه چهل زن، که لباس نظامی مردانه پوشیده بودند، با احترام به مدینه فرستاد. عائشه می پنداشت که همراهیان اعزامی او از سوی حضرت علی (علیه السلام) مرد هستند و به همین سبب می گفت: «علی (علیه السلام) حرمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در مورد من رعایت نکرده است. اما پس از این که فهمید آن ها زن هستند، برای امام دعا کرد که حرمت پیامبر را در مورد او حفظ کرده است.(۶۸)
در جنگ صفیّن، با این که سپاه معاویه زودتر آب را تصرف کرده و سپاه علی (علیه السلام) را از آن محروم کرده بود، پس از این که یاران امام آن را از تصرف دشمن رها کردند، امام با دشمن مقابله به مثل نکرد و استفاده از آب را آزاد گذاشت.(۶۹)
دشمن هم علی (علیه السلام) را به عفو و بزرگ منشی می شناخت. برخی از اصحاب معاویه چنین می پنداشتند که با افتادن آب به دست سپاه عراق، آن ها هم همچون سپاه شام رفتار خواهند کرد، اما عمروعاص خطاب به معاویه گفت: «علی مانند تو و یارانت رفتار نخواهد کرد.»(۷۰)
اجرای مساوات و رفع تبعیض
پیش از اسلام، حَسَب و نَسَب نقش مهمی در ساختار سیاسی و اجتماعی عرب داشت. با ظهور اسلام وآموزه های انسانی آن، تا حدی این ساختار متحوّل گردید و اخوّت و برابری اسلامی جانشین آن شد. با رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، به سبب سیاست های نادرست خلفا، بخصوص عمر و عثمان، دوباره این امتیازطلبی و نژادپرستی در برتری دادن عرب بر عجم، مهاجر بر انصار و مانند آن تجلّی یافت.
عده ای خود را تافته جدا بافته دانستند و به همین دلیل، با خلافت امام علی (علیه السلام) ، انتظار اجرای همان سیاست و خطّ مشی را داشتند. عمر چنان به مسأله نژاد و نسب اهمیت می داد که از نبطیان عراق به سبب این که خود را با محل سکونت خویش معرفی می کردند، ناراضی بود و به عرب ها می گفت: «نسب خود را یاد بگیرید و مانند بنطیان عراق نباشید که وقتی از اصل و ریشه خانوادگی آن ها بپرسند، در پاسخ می گویند: ما از فلان سرزمین و منطقه هستیم.»(۷۱)
در عصر جاهلی، تیره ها و قبایل با یکدیگر پیمان می بستند و به اصطلاح «حلیف» یکدیگر به شمار می آمدند. با این که اسلام برخی پیمان های جاهلی را لغو نمود، باز هم ذهنیت گذشته در میان برخی مسلمانان و یا به ظاهر مسلمانان حضور داشت. روزی مروان بن حکم، والی مدینه، از سوی معاویه، عبدالرحمن بن ارطاه را به سبب شرب خمر حدّ زد.
معاویه با شنیدن این خبر ناراحت شد؛ زیرا او در زمان جاهلیت حلیف و هم پیمان جدّش، حرب، بود. معاویه در نامه ای اعتراض آمیز به مروان نوشت: اگر عبدالرحمن هم پیمان پدرت حَکَم بود، او را حد نمی زدی؛ اکنون باید به طور علنی به اشتباه خود اعتراف کنی و اعتبار و وجهه حلیف جدّ من را جبران نمایی. در صورت تخلّف، دستور می دهم به عنوان قصاص، هشتاد ضربه تازیانه بر تو بزنند. مروان چاره ای جز اجرای دستور معاویه و اعتراف به اشتباه در حضور مردم نداشت و چنین کرد.(۷۲)
یکی از سیاست های امیرمؤمنان پس از پذیرش حکومت، این بود که جامعه را دوباره به سیره و سنّت نبوی بازگرداند. در همین زمینه، در تقسیم بیت المال مساوات را رعایت نمود و امتیازاتی را که در عصر خلفای پیشین به وجود آمده بودند. لغو کرد. روزی دو زن عرب و عجم، هنگام تقسیم بیت المال، به حضور آن حضرت آمدند، امام (علیه السلام) به هر دو سهم مساوی پرداخت. زن عرب با اعتراض گفت: من عرب هستم و او عجم. امام فرمود: «من در میان فرزندان اسماعیل برتری نسبت به فرزندان اسحاق نمی بینم.»(۷۳)
برخی اشراف کوفه با مشاهده این سیاست از سوی امام (علیه السلام) ، ناراحت شده، به معاویه گرایش یافتند. برخی از یاران امام علی (علیه السلام) از این که امام با تفاوت قایل نشدن میان عرب و عجم و فقیر و غنی به عدالت عمل کرده، از این سیاست شکوه کردند. مالک اشتر به امام عرض کرد: برای جذب نیروها و جلوگیری از فرار آن ها به سوی معاویه، سهم بیش تری به آن ها پرداخت کن. وصیّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و مجری سیره آن حضرت سخنان مالک اشتر را با استدلال به قرآن پاسخ داد و حاضر نشد برای جذب چند نفر دنیاطلب، از اصول مسلّم انسانی و الهی عدول کند.(۷۴)
مشابه درخواست مالک اشتر را برخی دیگر از یاران امام با صراحت بیش تری بیان کردند. آن ها می گفتند: «یا امیرالمؤمنین، اعطِ هذهِ الاموالَ و فضِّل هؤلاء الاشراف من العربِ و قریشِ علی الموالی و العَجَم و من تخافُ خلافهُ من النّاس و فراره»؛(۷۵) ای امیرمؤمنان، به اشراف عرب، قریش و هر که ترس مخالفت و فرار او می رود اموال بیش تری ببخش و آن ها را بر موالی و عجم مقدّم بدار.»
امام از این که عده ای از عرب و قریش از او جدا شوند واهمه ای نداشت و در پاسخ یارانش فرمود: «آیا از من می خواهید که با ستم کاری پیروزی کسب کنم. به خدا قسم، هرگز چنین نخواهم کرد. اگر اموال از آنِ خودم بود، به طور مساوی در میان آن ها تقسیم می کردم، تا چه رسد به این که مال مردمند.»(۷۶)
این سیاست مالی و اقتصادی امام فراگیر بود و شامل خویشان و نزدیکان او نیز می شد. او به خواهرش، امّ هانی، و کنیز او نیز به طور مساوی از بیت المال پرداخت کرد.(۷۷)
داستان درخواست عقیل، برادر امام برای اختصاص دادن سهم بیش تری به او در کتب تاریخی مشهور است. امام در برابر درخواست برادرش، آهنی داغ کرد و نزد دست عقیل برد و به این وسیله، او را به یاد قیامت انداخت.(۷۸) و در همین رابطه می فرماید: «به خدا قسم، اگر شب ها بر روی خار نوک تیز سعدان بیدار بمانم و مرا در زنجیرهای بسته بکشند، برای من محبوب تر است از این که خدا و رسولش را دیدار کنم، در حالی که بر برخی از بندگان ستم کرده و از مال دنیا اندک چیزی غصب نموده باشم.»(۷۹)
در طول مدت خلافت، این سیاست ادامه داشت. ایشان به طور کامل به این اصل پایبند بود که درهمی از اموال مسلمانان حیف و میل نگردد. این سیاست از نامه های امام (علیه السلام) به کارگزارانش در مناطق گوناگون اسلامی مشهود است. ایشان در نامه ای به یزید بن قیس ارحبی از علت تأخیر خراج، پاسخ خواست و او را از خیانت به مسلمانان برحذر داشت.(۸۰)
در نامه دیگری به سعد بن مسعود، والی مدائن، از او به سبب این که خراج را به طور دقیق فرستاده و به حق عمل کرده است، تمجید نمود.(۸۱) وقتی به او خبر رسید که نعمان بن عجلان اموال بحرین را بناحق برده، در نامه ای از او خواست که در امانت خیانت نکند و در صورت درست بودن گزارشی که به او رسیده، روش خود را تغییر دهد و خراج بناحق برده شده را به جای اصلی آن برگرداند.(۸۲)
از این گزارش ها که به امام می رسید و ایشان به کارگزاران خود هشدار می داد، معلوم می شود که امام بازرسان و جاسوسانی داشته که عملکرد والیان را به حضرت گزارش می کرده اند.
پیشوایان دین و اصول ثابت انسانی
این بحث با گفتاری از هانری کربن به پایان می رسد. او درباره ویژگی های پیشوایان دین می نویسد:
«رهبران و پیشوایان دین، همیشه اصول مسلّمی داشته اند که هرگز از آن ها عدول ننموده اند: هرگز خیانت نورزیدند، بلکه مطلقا آن را محکوم می دانستند. آن ها هیچ گاه از حق یک قدم منحرف نشدند، تجاوز به حق و حریم آن نکردند، حدود را زیر پا ننهادند، هرگز استرحام نکردند، گردن کج نکردند، هرگز تظلّم ننمودند و تن به ظلم ندادند، از تعادل خارج نشدند، ساده زیستی را ترک نکردند، حریّت و استقلالشان را نشکستند، با ظالمان و ستمگران مداهنه و سازش نکردند و برای رسیدن به مقاصد و اهداف خویش، وسیله نامقدّس به کار نگرفتند و هرگز استبداد اعمال نکردند.»(۸۳)
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ، از بارزترین کسانی است که اوصاف یاد شده در شخصیت او تجلّی یافته و در طول حیات سیاسی، اجتماعی و فردی خود، آن را رعایت نموده است. آری، او به راستی «زینت خلافت و حکومت» بود.
پی نوشت ها
۱ عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، بیروت، داراحیاء التراث، ۱۴۱۳ ق، ج ۱، ص ۴۲۴ / محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث العربی، بی تا، ج ۲، ص ۳۵۰.
۲ ابن قتیبه الدینوری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، قم، منشورات رضی، ۱۳۷۱، ج ۱، ص ۲۶.
۳ احمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج ۲، ص ۱۲۴ / احمد بن علی الطبرسی، الاحتجاج، مشهد، نشر مرتضی، ۱۴۰۳ ق، ج ۲، ص ۳۸۳ / ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، مؤسسه اسماعیلیان، بی تا، ج ۲، ص ۲۱.
۴ سیدرضی، نهج البلاغه، ترجمه علینقی فیض الاسلام، خطبه سوم.
۵ ابن ابی الحدید، همان، ج ۱، ص ۳۰۷ / شیخ مفید، الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، تحقیق سیدعلی میرشریفی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۳ ق، ص ۴۳۷ / نصربن مزاحم المنقری، وقعه صفین، قم، کتابخانه آیه اللّه مرعشی نجفی، ۱۴۰۳ ق، ص ۹۱ / شیخ مفید، الامالی، قم، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق، ص ۱۵۴.
۶ ابن ابی الحدید، همان / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفا، ۱۴۰۴ ق، ج ۳۲، ص ۶۱.
۷ ابن ابی الحدید، همان، ج ۱، ص ۱۷۰ / شیخ صدوق، علل الشّرایع، قم، مکتبه الداوری، بی تا، ج ۱، ص ۱۵۰.
۸ سبط بن الجوزی،تذکره الخواص،بیروت،مؤسسه اهل البیت، ۱۴۰۱ ق، ص ۱۱۰.
۹ ابن ابی الحدید، همان، ج ۹، ص ۵۳ و ج ۱۵، ص ۱۷۵ / محمدباقر مجلسی، همان، ج ۳۱، ص ۱۹۷.
۱۰ احمدبن یحیی البلاذری، انساب الأشراف، تحقیق محمدباقر المحمودی، بیروت، مؤسسه اعلمی، ۱۳۹۴ ق، ج ۲، ص ۱۰۳.
۱۱ ابن قتیبه الدینوری، پیشین، ج ۱، ص ۱۱۹ و ۱۲۱.
۱۲ شیخ مفید، الجمل، ص ۲۵۹.
۱۳ ابن قتیبه، همان، ج۱، ص ۸۳.
۱۴ شیخ مفید، همان، ص ۲۶۲.
۱۵ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج ۲، ص ۱۶۳۱۶۴ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۹، ص ۵۴ ۵۵ و ج ۳، ص ۵۹ ۶۲ / شیخ مفید، الجمل، ص ۱۷۵ ۱۷۶.
۱۶ احمد بن واضح یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۵ / علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفه، بی تا، ج ۲، ص ۳۴۴ ۳۴۵ / شیخ مفید، الجمل، ص ۱۷۷ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۳، ص ۱۸۲۰.
۱۷ ابن ابی الحدید، همان، ج ۳، ص ۵۶۵۷.
۱۸ شیخ مفید، الجمل، ص ۱۷۸.
۱۹ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج ۲، ص ۱۶۴ / شیخ مفید، همان، ص ۱۸۱ ۱۸۲ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۳، ص ۲۹۳۳ و ج ۶، ص ۱۴۹۱۵۰.
۲۰و۲۱ محمدبن سعد، طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ ق، ج ۳، ص ۴۷ / شیخ مفید، همان، ص ۱۸۳ ۱۸۴ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۳، ص ۳۳ ۳۹.
۲۲ محمد بن جریر طبری، همان، ج ۴، ص ۳۶۱ ۳۶۲ / ابن قتیبه، همان، ج۱، ص ۳۱ ۳۲ / شیخ مفید، همان، ص ۱۹۱ ۱۹۲ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۲، ص ۱۴۵۱۴۶.
۲۳ شیخ مفید، الجمل، ص ۲۰۰.
۲۴ عمر بن شبه نمیری بصری، تاریخ المدینه المنوّره، تحقیق فهیم محمد شلتوت، قم، دارالفکر، ۱۴۱۰ ق، ج ۴، ص ۱۲۰۰ ۱۲۰۱ / محمدبن جریر طبری، همان، ج ۴، ص ۴۳۰ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۲، ص ۱۴۸.
۲۵ ابن هلال الثقفی، الغارات، تحقیق السید عبدالزهرا الحسینی، بی جا، دارالکتاب الاسلامی، ۱۴۱۰ ق، ص ۲۰۵.
۲۶ ابن ابی الحدید، همان، ج ۷، ص ۳۶.
۲۷ محمدبن جریر طبری، همان، ج ۴، ص ۴۳۴ / شیخ مفید، الجمل، ص ۱۲۹.
۲۸ درباره شرح حال صعصعه بن صوحان ر.ک: محمد بن سعد، پیشین، ج ۶، ص ۱۲۲ / ابن قتیبه، المعارف، ص ۲۲۷ / عبدالرحمن بن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، بیروت، دارالفکر، ۱۳۷۲، ج ۴، ص ۴۴۶ / بان حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ ه.، ج ۴، ص ۳۷.
۲۹ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج ۲، ص ۱۷۹.
۳۰ محمدبن یعقوب الکلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵، ج ۸، ص ۵۹ ۶۳.
۳۱ نهج البلاغه، ترجمه علینقی فیض الاسلام، خطبه ۱۵، ص ۶۶.
۳۲ درباره شرح حال عبیدالله بن ابی رافع، ر.ک: الطبقات محمد بن سعد، ج ۵، ص ۲۸۲ / احمدبن عبدالله عجلی، تاریخ الثقات، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵، ص ۳۱۶ / محمدبن اسماعیل بخاری، التاریخ الکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج ۵، ص ۳۸۱ / شیخ طوسی، رجال شیخ طوسی، ص ۴۷ / ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج ۷، ص ۱۰.
۳۳و۳۴و۳۵ ابن ابی الحدید، همان، ج ۷، ص ۳۷۳۸ / ص ۳۹.
۳۶ نهج البلاغه، ترجمه علینقی فیض الاسلام، خطبه ۱۲۶، ص ۳۹۰.
۳۷ ابن شعبه الحرّانی، تحف العقول عن آل الرسول، تصحیح علی اکبر غفاری، تهران، اسلامیه، ۱۴۰۰ ق، ص ۱۸۰ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۷، ص ۴۰.
۳۸ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج ۲، ص ۱۷۹.
۳۹ همان، ص ۱۸۰ / علی بن الحسین مسعودی، همان، ج۲، ص۳۸۲.
۴۰ محمد بن جریر طبری، همان، ج ۴، ص ۴۲۸ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۴، ص ۸ / ابن العبری الملطی، تاریخ مختصر الدول، قم، منابع الثقافه الاسلامیه، بی تا، ص ۱۰۵.
۴۱ ابن جوزی، همان، ص ۵۹ / شیخ مفید، الجمل، ص ۱۶۴ ۱۶۵.
۴۲ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، همان، ج ۱، ص ۸۳ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۷، ص ۴۱.
۴۳ ابن قتیبه، همان، ص ۸۷.
۴۴ نصربن مزاحم، همان، ص ۵۲.
۴۵ شیخ مفید، همان، ص ۱۶۶.
۴۶ درباره یعلی بن منیه ر.ک: محمد بن سعد، پیشین، ج ۵، ص ۴۵۶ / الجرح و التعدیل، همان، ج ۹، ص ۳۰۱ / شمس الدین ذهبی، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰، ج ۳، ص ۱۰۰ / تهذیب التهذیب، همان، ج ۱۱، ص ۳۵۰.
۴۷و۴۸ شیخ مفید، الجمل، ص ۱۶۶ ۱۶۷ / ص ۱۳۸.
۴۹ درباره شرح حال زید بن صوحان ر.ک: محمد بن سعد، پیشین، ج ۶، ص ۲۲۱ / هشام بن محمد کلبی، جمهره النسب، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۷، ص ۵۸۹ / ابن عبدالله البرّ، الاستیعاب، بیروت، دار صادر، ۱۳۲۸، ج ۱، ص ۵۵۹ / ابن اثیر جزری، اسدالغابه، بیروت، دار احیاء التراث، ج ۲، ص ۲۳۳ / ابن حجر عسقلانی، الاصابه، بیروت، دار صادر، ج ۱، ص ۵۸۲.
۵۰و۵۱ شیخ مفید، الجمل، ص ۴۳۱ / محمدبن جریر طبری، همان، ج ۴، ص ۴۷۶ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۶، ص ۲۲۶۲۲۷.
۵۲ ابن قتیبه، همان، ج۱، ص ۶۸۶۹ / محمدبن جریر طبری، پیشین، ج ۴، ص ۴۶۴ / ابن ابی الحدید، پیشین، ج ۹، ص ۳۱۵ ۳۱۶ و ۳۲۰.
۵۳ درباره شرح حال عثمان بن حنیف ر.ک: الاستیعاب، همان، ج ۳، ص ۸۹ / اسدالغابه، همان، ج ۳، ص ۳۷۱ / سیر اعلام النبلاء، همان، ج ۲، ص ۳۲۰ / الاصابه، همان، ج ۲، ص ۴۵۹ / خیرالدین زرکلی، الاعلام،بیروت،دارالعلم للملایین،۱۹۸۴ م، ج ۴، ص ۲۰۵.
۵۴ شیخ مفید، الجمل، ص ۲۹۹۳۰۰.
۵۵ همان، ص ۲۳۹ / محمد بن جریر طبری، همان، ج ۴، ص ۴۴۰.
۵۶ این افراد در تاریخ اسلام به «قاعدین» شهرت یافته اند و همینان زمینه سازان اندیشه «مرجئه» گردیدند. ر.ک: رسول جعفریان، مرجئه،تاریخ واندیشه، قم، خرّم، ۱۳۷۱، ص ۱۹۲۷.
۵۷ ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری، الاخبار الطّوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات رضی، ۱۴۰۹ ق، ص ۱۴۲۱۴۳ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۱۸، ص ۱۱۹.
۵۸و۵۹ شیخ مفید، الجمل، ص ۳۱۳۳۱۴ / ص ۳۳۴۳۳۵.
۶۰ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج ۲، ص ۱۸۲.
۶۱ شمس الدین محمد بن طولون، الائمه الاثناعشر، تحقیق صلاح الدین المنجّد، قم، منشورات رضی، بی تا، ص ۵۳.
۶۲ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ص ۱۸۸.
۶۳و۶۴ ابن ابی الحدید، همان، ج ۴، ص ۱۲۱۴/ ص ۲۶.
۶۵ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ص ۱۹۲۱۹۳.
۶۶ همان، ص ۱۸۳ / شیخ مفید، الجمل، ص ۴۰۵.
۶۷و۶۸ احمد بن واضح یعقوبی، همان / ابن قتیبه، همان، ج ۱، ص ۷۸ / ابن جوزی، همان، ص ۸۱.
۶۹و۷۰ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ص ۱۸۸ / علی بن الحسین مسعودی، همان، ج ۲، ص ۳۷۶ ۳۷۷ / ابن ابی الحدید، همان، ج ۳، ص ۳۱۸۳۱۹.
۷۱ عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، تحقیق خلیل شحّاده و سهیل زکّار، فصل نهم، ص ۱۶۲.
۷۲ سید مرتضی عسگری، مقدمه مرآه العقول، ج ۱، ص ۳۹.
۷۳ ابن هلال ثقفی، همان، ۴۶ / احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج ۲، ص ۱۸۳.
۷۴،۷۵،۷۶ ابن هلال ثقفی، همان، ۴۶ ۴۸ / ص ۴۸ / همان.
۷۷ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج ۲، ص ۱۸۳.
۷۸ ابن قتیبه، همان، ج ۱، ص ۱۰۱.
۷۹ ابن ابی الحدید، همان، ج ۱۱، ص ۲۵۳۲۵۴.
۸۰ و ۸۱ و ۸۲ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج ۲، ص ۲۰۰ و۲۰۱.
۸۳ مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات ارشاد، ۱۳۷۲، ج ۱، ص ۵۲۵۳.