- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اگر ما سیاست على(علیه السلام) را با معیارهاى اسلامى ارزیابى کنیم، على امیرمؤمنان(علیه السلام) در صف اول سیاستمداران راستین جلوه خواهد نمود به شرط اینکه متوجه بوده باشیم که پیروزى در زندگى چند روزه و بستن دست و پاى زیردستان و ناتوانان غیر از پیروزى جاودانى بر تمامى مشاعر و دلهاى فرزندان آدمى است. جریانى که بیشتر به خاطر آن امام(علیه السلام) را به ضعف شم سیاسى، متهم مى کنند، این است که وى پس از بیعت در آغاز خلافت تصمیم گرفت عاملان عثمان را معزول سازد و امتیازات اجتماعى و سیاسى آنان را سلب کند، بعضى ها از راه مصلحت اندیشى سیاسى به او توصیه کردند که در این تصمیم تجدید نظر کنند و عمال سرشناس و با نفوذ را در مقام خود باقى بگذارد و در راس این توصیه گران «مغیره بن شعبه» و «ابن عباس» قرار داشتند.
طبق اظهار نظر «ابن خلدون» استدلال مغیره این چنین بود: تا مردم بر بیعت وى اجتماع کنند، و اتفاق کلمه و اتحاد حفظ شود و آنگاه پس از بیعت هرچه مى خواهد بکند.
امام این پیشنهاد را نپذیرفت و بلافاصله دستور برکنارى آنان را صادر کرد، آیا این کار خلاف سیاست بود؟ مگر یکى از علل قتل عثمان، همین نبود که عمال و کارگزاران او فاسد بودند، مگر معاویه در راس این فاسدان و دین تباهان قرار نداشت؟ آیا على(علیه السلام) مى توانست بدون عزل این عناصر فاسد بر حکومتى تسلط یابد که عناصر شورشى آن را شکل داده بودند؟!
مهمترین اعتراضى که على(علیه السلام) بارها بر عثمان و روش حکومت او داشت، ابقاى معاویه در حکومت شام بود، این انتقاد شدید را کرارا مردم از زبان امام شنیده بودند و اگر خود با معاویه مماشات مى کرد، سلاح برنده اى براى تضعیف وقعیت خود بین یارانش، به دست دشمنان مى داد.
صرفنظر از این که در سیاست اسلام، هیچ گونه جائى براى درنگ و مجامله و به تعبیر خود امام، «پیروزى از راه ستم» وجود نداشت، پس سیاستمدار اسلامى، کسى است که بدون ذره اى انحراف از مرام و مکتب خویش، با کمال تسلط حکومت کند نه با هر نیرنگ و دروغى.
ابن خلدون در دنباله سخنانش مى افزاید:
«و این از سیاست پادشاهى بود، لیکن على(علیه السلام) امتناع ورزید براى فرار از تزویر و زراندوزى که منافى اسلام است».
مغیره بامداد روز بعد نزد على(علیه السلام) آمد و گفت: دیروز مطلبى را به عنوان مشورت با تو در میان نهادم ولى سپس درباره آن تجدید نظر کردم و دریافتم که نظر من مبتنى بر حق و خیرخواهى نبوده است و حق در همان است که تو اندیشیده اى.
على(علیه السلام) گفت: نه به خدا سوگند، بلکه مى دانم که تو دیروز مرا پندى خیرخواهانه دادى و امروز مرا برخلاف آنچه در دل دارى، پند مى دهى ولى دفاع و حمایت از حقیقت مرا از مشورت و خیرخواهى تو بازداشت.
سپس ابن خلدون مى گوید: احوال آن بزرگان چنین بوده است که به خاطر اصلاح دین، دنیا را از دست مى دادند ولى ما:
نرقع دنیانا بتمزیق دیننا فلا دیننا یبقى و لا ما نرقع؛ «دنیاى خویش را به پاره کردن دینمان وصله مى کنیم، پس نه دینمان باقى مى ماند و نه آنچه را وصله مى کنیم».
البته این روش سیاسى براى امام از ریشه مکتب و ایدئولوژى امامت سرچشمه مى گیرد نه از مداهنه و مجامله و جلب اعتماد مردم و این حقیقت تا آنجاست که «دکترطه حسین» دانمشند و نویسنده معروف مصرى مى نویسد:
«در مقابل این همه مشکل و پریشانى اوضاع و در برابر تمام فتنه هائى که امام با آنها درگیر بود، لحظه اى براى على(علیه السلام) در ایمان به خداوند و تبعیت از حق و برپا داشتن آن شک و سستى دست نداد، بر راه راست پیش رفت و هرگز از این طریق منحرف نشد و در برابر حق، کم و زیاد، فیروزى و شکست در راى استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را مى دید، بدون ملاحظه عاقبت کار و حساب برد و باخت نظامى و سیاسى، به سوى آن با قدم هاى محکم پیش مى رفت. على(علیه السلام) از معدود مردانى است که در راه حق گزارى با این امر نمى اندیشید که سرانجام این کار و منتهاالیه این راه مرگ یا زندگى، غلبه است یا شکست. تنها هدف ثابت امام در سراسر دوران زندگیش این بود که خداوند از او راضى و ضمیرش خوشنود باشد».
البته این تنها اختصاص به على(علیه السلام) ندارد، بلکه این روش سیاسى و برنامه زندگى تمام تریبت یافتگان مکتب اسلام است و در تاریخ نمونه هاى فراوانى دارد به عنوان نمونه:
در تاریخ نقل شده است که «شریک ابن اعور همدانى» که یکى از سیاستمداران معروف و از شیعیان مخلص امام حسین(علیه السلام) بود، همراه «عبیدالله بن زیاد» از بصره به کوفه آمد و در کوفه مریض شد و در خانه اى که «مسلم بن عقیل» مخفى شده بود، بسترى گشت خبر بیمارى وى به عبیدالله زیاد رسید و تصمیم گرفت از او عیادت کند.
شریک به مسلم گفت: ابن زیاد بناست به دیدن من بیاید تو خود را براى ترور او آماده کن و آنگاه به طور غافلگیرانه او را به قتل برسان و اگر او را به قتل رساندى حکومت کوفه را قبضه مى کنى و اگر من زنده ماندم بصره را نیز زیر فرمان تو مى آورم.
مسلم ابتدا این پیشنهاد را پذیرفت و خود را پشت پرده پنهان کرد و در کمین ابن زیاد نشست، ابن زیاد براى عیادت بیمار به خانه هانى آمد ولى ناگهان تصمیم مسلم عوض شد و از ترور ابن زیاد منصرف گردید، بعد که از او علتش را پرسیدند، گفت: دو چیز باعث شد که من این کار را نکردم: یکى اینکه احساس کردم صاحب خانه «هانى» راضى نیست خون ابن زیاد در منزل او ریخته شود، دوم به جهت حدیثى که على(علیه السلام) نقل کرده که پیامبر فرمود: «ان الایمان قید الفتک» «ایمان مانع است انسان کسى را غفلتا بکشد و به اصطلاح امروز، ترور کند». (۱)
اگر این نوع کارها با معیارهاى مکیاولیستى و استالنیستى ارزیابى شود، مسلما خلاف سیاست است و عامل آن به سوء سیاست متهم مى گردد، زیرا برخلاف نظام سیاسى اسلام، آنان رسیدن به هدف را به هر وسیله اى روا مى شمارند هرچند خود آن وسیله در مسلک آنان ناروا باشد. مثلا در جنگ دوم جهانى، کمونیسم از فاشیسم دشمن سرسخت خود، دفاع کرد و سپس با سرمایه دارى متحد گردید، در صورتى که تقویت فاشیسم و سرمایه دارى در مسلک کمونیسم گناه بزرگى است.
ولى امیرمؤمنان على(علیه السلام) هدفش از قبول حکومت احقاق حق و احیاى فضائل و کمالات اخلاقى و انسانى است. هدف او، هدف پیامبر اکرم(ص) است، مسلما در این هدف عالى على(علیه السلام) و خاندان پاکش همیشه موفق و پیروز بودند، ما نباید کوته فکر و کوته نظر باشیم و اسیر محدودیت نگریهاى سیاسى گردیم و دوران حکومت على(علیه السلام) را منحصر به پنج سال دوران خلافتش بدانیم، بلکه سیاست و حکومت او جاوید است، او هنوز پس از قرنها به جهان بشریت حکومت مى کند. زیرا سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود، ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید.
به قول یکى از دانشمندان غرب «اوسوالد اشبنگلر»:
«اولین مساله اى که مستلزم سیاستمدارى است، احراز شخصیت است. مساله دوم که هرچند جلوه ندارد، ولى مشکلتر بوده و تاثیر نهائى آن بیشتر مى باشد، ایجاد سنت و یک سلسله رسوم قابل دوام است، و مى بایستى در دیگران به طورى نفوذ یابد که کارها و اقدامات او با همان شدت و همان روحیه که مخصوص خود اوست، تعقیب شود وى بایستى چنان جنبشى و فعالیتى ایجاد کند که براى ادامه و ابقاى آن، به وجود شخص او احتیاج نباشد در این مرحله سیاستمدار به مقامى مى رسد که در عصر کلاسیک، آن را به موهبت الهى و فرایزدى تعبیر مى نمودند، در این مرحله وى خلاق زندگانى نوین و بناى روحانى نژاد جدید مى گردد، شخص او که بشرى بیش نیست، پس از چند سال از میان مى رود، ولى یک عده معدودى که دست پرورده اویند، راه و روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غیر محدودى ادامه خواهند یافت. ایجاد این اثر جهانى (سنن باقیه) با این نیروى باطنى طبقه حاکمه، فقط کار یک شخص شخیص است که رسوم عالیه اى به وجود آورده و براى جامعه خود به ارث گذارد، در سراسر تاریخ، چیز دیگرى جز این اثرات پردوام نداشته است، سیاستمدار بزرگ وجود نادرى است».
این دانشمند، از سیاستمدار واقعى دو علامت براى ما نشان مى دهد: اولین مساله اى که مستلزم سیاستمدارى است، احراز شخصیت است. شما شخصیت والا و بى همتاى على(علیه السلام) را با شخصیت معاویه و عمروعاص (هرچند قابل مقایسه نیست و خود امام از این مقایسه رنج مى برد»، (۲) مقایسه کنید، آنان براى بقاى خود جنایات بى شمارى مرتکب شدند و براى تحکیم قدرت خود، شریفترین افراد جامعه را نابود کردند، چگونه مى توان احراز شخصیت نامید؟! درحالى که امیر مؤمنان به خاطر سلطنت کونین به تحقیر زندگى یک مورچه هم رضا نمى داد، خودش مى فرماید:
«والله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلت». (۳)
«به خدا قسم در برابر دریافت هفت اقلیم و آنچه زیر آسمانهاى آن است، حاضر نیستم به اندازه گرفتن پوست دانه جوى از دهان مورى، معصیت خدا کنم».
از این جمله که بگذریم «اشپنگلر» مى گوید:
«سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود، ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید».
همه مى دانیم با این که على(علیه السلام) در اوائل زندگیش، به جهت نبودن سنخیت میان او و دیگران در جانب اقلیت بوده، ولى رفته رفته تمامى جهانیان را مسخر معنویت و حکمت و دادگرى خود نموده است. تا آنجا که ماتریالیستى مانند «شبلى شمیل» را شیفته خود نموده و درباره او بگوید:
«پیشوا على بن ابیطالب، بزرگترین بزرگان، یگانه نسخه اى است که نه شرق و نه غرب صورتى مطابق آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در جدید». (۴)
صفحات تاریخ را با دقت مطالعه نمائید، خواهید دید هیچ فردى از رهبران جهان انسانى را، نمى توان پیدا کرد که پیروانش به قدرى در شکنجه و آزار بوده باشند که حتى نتوانند نام رهبرشان را بر زبان بیاورند و دشمنانش به اندازه اى در سرکوبى و محو نمودن شخصیت او، تلاش کنند که مافوق آن قابل تصور نبوده باشد با این حال بدون کوچکترین تبلیغات و بدون این که شخصیتهاى پیروزى از او طرفدارى کنند، بزرگترین شخصیت انسانى را حائز بوده و نام او را در اولین سطر کتاب انسانیت نمایند.
چنانکه «علامه زمخشرى» با بیانى سرشار از حیرت و استفهام مى گوید:
«ما اقول فى رجل انکر اعدائه فضله حسدا و طمعا و کتم احباءه فضله خوفا و فاض من بین هذین ما طبق الخافقین».
با این همه، فضیلت او از میان این انکار و کتمان شرق و غرب جهان را فرا گرفت.
به قول یکى از اندیشمندان معاصر:
«بعد زمان را در ابدیت اثرى نیست، ابدیت را، در ماوراى زمان (در عرصه برتر زمان، در عرصه اى که گذشته و حال و آینده ندارد، در عرصه اى که خود بر زمان فرمان مى راند. حکومت است. ابدیت، همیشگى است جاودانان، رهبران بزرگ بشریت به ابدیت تعلق دارند از این رو، قرنها نیز، در طول حیات معنوى آنها، مفهوم متداول خود را از دست مى دهند.
على(علیه السلام) از زمره جاودانان، از رهبران بزرگ بشریت است، سخن از وى، سخن از تاریخ نیست. سخن از روز است. سخن از ابدیت است. سخن از همیشگى خروشان و شکوفان و پرفروز است. این زنده جاوید، چهارده قرن -به حساب ما- پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز نیز بر دلها، حکومت مى کند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما، بلکه در حیات جهان معاصر «حادثه اى کم نظیر» را پدید مى آورد». (۵)
آرى، همین سیاست راستین على(علیه السلام) است که قرن ها پشتوانه نهضت عدالت خواهى و آزادى طلبى و روح مبارزه جوئى با دستگاه استبداد بوده است و لذا صحیح نیست کسى این سیاست پاک مایه و انسانى را با معیارهاى ماکیاولیستى و استالنیستى محک داورى بزند و آن را محکوم نماید و على(علیه السلام) را به سوء سیاست متهم کند.
بینش سیاسى پیشوایان اسلام
تردیدى نیست در این که رسول اکرم(ص. و امامان معصوم: در منابع اسلامى به نام و صفت «سیاستمدار» معرفى شده اند. در اصول کافى از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است که فرمود:
«ان الله عزوجل ادب بنیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال: انک لعلى خللق عظیم. ثم فوض الیه امرالدین و الامه لیسوس عباده».
«خداى عزوجل، پیامبرش را تربیت کرد و نیکو تربیت کرد و چون تربیت او را تکمیل نمود، فرمود: «تو داراى خلق عظیم هستى» سپس امر دین و امت را به او واگذار نمود تا سیاست بندگانش را به عهده بگیرد و فرمود: «آنچه را که رسول براى شما آورده، بگیرید و از آنچه نهى کرده، باز ایستید».
بعد چنین ادامه مى دهد:
«لا یزل و لا یخطى فى شئ مما یسوس به الخلق…». (۶)
«همانا رسول خدا(ص. استوار و موفق و مؤید به روح القدس بود، نسبت به سیاست و تدبیر خلق هیچ گونه لغزش و خطائى نداشت».
همچنین مرحوم کلینى درباره اوصاف امام روایت مفصلى از امام رضا(علیه السلام) نقل کرده که در آنجا مى فرماید:
«...کامل الحلم، مضطلع بالامامه، عالم بالسیاسه مفروض الطاعه…». (۷)
«حلمش کامل است در امامت قوى و درست، عالم سیاست است و اطاعتش واجب مى باشد».
و در زیارت جامعه، خطاب به امامان مى خوانیم:
«و ساسه العباد و ارکان البلاد».
«شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید».
على(علیه السلام) طى نامه اى به «مالک اشتر»(ره. دستور مى دهد:
«فاصطف لولایه اعمالک اهل الورع و العلم والسیاسه». (۸)
باز در همان نامه، خطاب به مالک مى نویسد:
«فول جنودک انصحهم فى نفسک لله و لرسوله و لامامک و اتقاهم جیبا و افضلهم حلما و اجمعهم علما و سیاسه». (۹)
«باید برگزیده ترین سپاهت کسى باشد که براى به دست آوردن رضا و خشنودى خدا و رسولش و براى پیروى از امام و پیشوایت تلاش و کوشش او از همه بیشتر بوده و از لحاظ علم و سیاست نیز جامع ترین مردم باشد».
و همچنین امام طى نامه توبیخ آمیز به معاویه نوشت:
«متى کنتم یا معاویه ساسه الرعیه و ولاه امرالامه بغیر قدم سابق و لا شرف باسق». (۱۰)
«اینک تو بگو اى معاویه! بدون هیچ سابقه خوبى و بى آنکه نشانى از بزرگوارى در تو باشد، چگونه سزاوار حکمرانى بر رعایا و فرماندارى مسلمانان هستى؟».
از این جمله استفاده مى شود که کسى مى تواند زمامدار ملتى شود که سابقه خوب و شرافت و اصالت خانوادگى داشته باشد.
پى نوشت ها
۱. تاریخ طبرى، ج ۶، ص ۳۰۴ – کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۷۰، طبع بیروت.
۲. اشاره به جمله شکوائیه امیرمؤمنان: «الدهر انزلنى ثم انزلنى حتى یقال: معاویه و على و على و معاویه».
۳. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴٫
۴. فصلنامه مکتب تشیع، شماره ۴، ص ۸۶٫
۵. دکتر صاحب الزمانى، دیباچه اى بر رهبرى، ص ۳۰ -۳۲۹٫
۶. کافى، ج ۱، ص ۲۶۶، حدیث ۴٫
۷. کافى، ج ۱، ص ۲۰۲٫
۸. تحف العقول، ص ۱۳۹، چاپ تهران.
۹. تحف العقول، ص ۱۳۹ چاپ تهران.
۱۰. غرر الحکم آمدى، ج ۳، ص ۴۳۰ – شماره ۴۹۴۸٫
منبع: فصلنامه مکتب اسلام شماره ۹؛ داود الهامى