- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در اواخر سال ششم هجری[۱] و بنا به برخی از نقلها اوایل سال هفتم هجری[۲] و پس از «صلح حدیبه» حاکمان و امرای کشورها و نواحی مختلف را به دین اسلام دعوت کرد. آن حضرت نامههایی تنظیم کرد و توسط فرستادگان خویش به سوی آنها فرستاد و بدین وسیله دعوت جهانی خویش را اعلام کرد. یکی از کسانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در همین زمان به او نامه نوشت. حاکم غسانی دمشق “حارث بن ابیشمر” و یا طبق برخی نقلها “جبله بن ایهم” بوده است. در این دعوت “شجاع بن وهب” به عنوان سفیر پیامبر(صلی الله علیه و آله) معرفی شده است.
حاکم غسانی
امرای «غسانی» در منطقه «شام» حکومت میکردند.[۳] حارث بن ابی شمر عامل “هرقل” پادشاه روم بر دمشق و اطراف آن بود.[۴] محل اقامت او «غوطه» (استانی که دمشق جزء آن بوده) بوده است.[۵] اکثر منابع قائلند مخاطب نامه پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله)، حارث بن ابی شمر بود؛[۶] اما در برخی از منابع نام دیگر حاکم غسانی، «جبله بن ایهم» به عنوان مخاطب نامه پیامبر، به چشم میخورد.”خلیفه بن خیاط” مینویسد: «پیامبر(صلی الله علیه و آله) “شجاع بن وهب” را به سوی حارث بن ابی شمر و به قولی به سوی “جبله بن ایهم” فرستاد.»[۷] “ابن کثیر” به این اختلاف اشاره میکند و مینویسد: در برخی از منابع حاکم غسانی، جبله بن ایهم بن جبله بن حارث بن ابی شمر معرفی شده و منابع قائلند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) شجاع بن وهب را به سوی او فرستاد، او ملک غسان بود و آنها نصارای عرب در ایام “هرقل” (قیصر) بودند. جبله آخرین حاکم غسانی بود که دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را اجابت کرد و مسلمان شد و خبر اسلامش را به رسولخدا(صلی الله علیه و آله) داد.[۸] “ابن خلدون” به نقل از “مسعودی” مینویسد: «اولین حاکم غسانی، حارث بن عمر و حارث بن ثعلبه و… حارث بن ابیشمر بود. در عهد حارث بن ابیشمر بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مبعوث شد و نامهای توسط “شجاع بن وهب اسدی” برای او فرستاد.[۹] سپس بعد از حارث پسرش نعمان و بعد جبله بن ایهم به قدرت رسیدند.[۱۰] بنا بر قولی دیگر پیامبر، “شجاع بن وهب” را هم به سوی حارث بن ابیشمر و هم به سوی جبله بن ایهم فرستاد[۱۱] و البته این قول ضعیف دانسته شده است.[۱۲]فرستاده پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله)شجاع بن وهب اسدی فرستاده پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) به نزد حاکم غسانی دمشق، از جمله یاران رسولخدا(صلی الله علیه و آله) بود. او در آغاز اسلام مسلمان شد و در هجرت دوم، به حبشه مهاجرت کرد. سپس به مکه برگشت و مدتی بعد به مدینه مهاجرت کرد. شجاع در جنگ بدر و سایر جنگها شرکت داشت و سرانجام در «یمامه» به شهادت رسید.[۱۳]نامه پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله)در نامه رسولخدا(صلی الله علیه و آله) به حارث بن ابیشمر آمده است: «سلام بر کسی که از هدایت پیروی کند و ایمان آورد. من تو را دعوت میکنم که به خدای یگانه که شریکی ندارد، ایمان آوری تا حکومتت باقی بماند.»[۱۴] شجاع بن وهب میگوید: وقتی من به دمشق رسیدم، متوجه شدم، حارث مشغول تدارک امکانات برای ورود (استقبال از) قیصر است. قیصر روم از حمص به سوی «ایلیا» (بیتالمقدس) میرفت. شجاع میگوید: من دو یا سه روز اجازه ورود به محل اقامت او را نداشتم. بعد از دو سه روز به دربانش گفتم: من فرستاده رسولخدا(صلی الله علیه و آله) به سوی حاکم شما هستم. او به من گفت: تا فلان روز نمیتوانی به حضورش برسی. این حاجب که «مرّی» نام داشت، از من در مورد رسولخدا(صلی الله علیه و آله) و دعوت آن حضرت پرسید. من به او سخنانی گفتم قلب او رقت پیدا کرد و اشک در چشمانش حلقه زد، سپس گفت: من انجیل را خواندهام و اوصاف این پیامبر(صلی الله علیه و آله) را میدانم، من به او ایمان میآورم و او را تصدیق میکنم، هر چند از حارث ترس دارم که کشته شوم.[۱۵] “ابنسعد” مینویسد: «مری مسلمان شد.»[۱۶] شجاع بن وهب ادامه میدهد: «حاجب مرا اکرام کرد. … سرانجام حارث هم به من اجازه ورود داد. او تاجی بر سر داشت، من نامه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به او دادم، نامه را خواند، سپس آن را پرت کرد.[۱۷] “احمدی میانجی” مینویسد: حارث به خاطر تهدیدی که در نامه بود (که اگر اسلام نیاوری ملکت زائل میشود) آنرا پرت کرد[۱۸] و گفت: چه کسی میخواهد فرمانروایی من را از من بگیرد، من به سوی او حرکت خواهم کرد.[۱۹] هر چند در یمن باشد. سپس به لشکریانش دستور آماده باش داد[۲۰] و از من خواست به پیامبر(صلی الله علیه و آله) خبر دهم که حارث با لشکریانش به سوی او خواهد رفت[۲۱] و در واقع مشاهداتم را برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) گزارش کنم.سپس حارث نامهای در همین رابطه به قیصر نوشت و خبر آمدن فرستاده پیامبر(صلی الله علیه و آله) و تصمیم خودش را (مبنی بر حمله به مسلمانان) به او ابلاغ کرد.[۲۲] “ابنسید الناس” به نقل از شجاع بن وهب مینویسد: «درست در زمانی که حارث خبر آمدن مرا به قیصر که در “ایلیا” (بیتالمقدس) بود داد، “دحیه کلبی” فرستاده پیامبر(صلی الله علیه و آله) نزد قیصر بود. وقتی قیصر نامه حارث را خواند به او نوشت لازم نیست، به سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) برود. (لازم نیست به او حمله کند.) نامه قیصر آمد و من هنوز آنجا (دمشق) بودم. حارث مرا خواند و گفت: چه زمانی میخواهی به مدینه بر گردی؟ گفتم فردا. سپس او ۱۰۰ مثقال طلا به من داد.»[۲۳] به نظر میرسد، تاثیر نامه پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) در قیصر که توسط دحیه کلبی ارسال شده بود، موجب شد به حارث حاکم دست نشانده خودش دستور دهد تا از این تصمیم خود دست بردارد. به هر حال حارث بن ابیشمر اسلام نیاورد.[۲۴]و در سال فتح مکه از دنیا رفت.[۲۵] حاجب حارث «مرّی» هنگام باز گشت فرستاده پیامبر(صلی الله علیه و آله) به نزد او آمد و مقداری لباس و نفقه به وی داد و گفت: سلام مرا به او (رسول خدا (صلی الله علیه و آله)) برسان و به او خبر بده که من از دین او تبعیت میکنم.شجاع میگوید: من نزد رسولخدا آمدم و خبر حارث حاکم غسانی را به حضرت دادم. حضرت در خصوص وی فرمود: «باد ملکه» حکومت و فرمانروایی او از دست رفت. سپس خبر سلام مرّی را به حضرت دادم و گزارش آنچه گفته بود را دادم حضرت فرمود: او راست گفت.[۲۶]
پی نوشت :
۱. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، بیروت، دارکتب العلمیه، ۱۴۱۵، چاپ اول، ص۳۵ و طبری، محمد بن جریر؛ الامم والملکوک، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۱، ج ۲ ص ۶۴۴
۲. صالی شامی، محمد بن یوسف؛ سبل الهدی و الرشاد، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۴، ج۱۱، ص ۳۴۴.
۳. زرکلی، خیر الدین؛ الاعلام، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۸۹، دوم، ج۲، ص ۱۵۵٫
۴. احمدی میانجی، احمد؛ مکاتیب الرسول، قم، دارالحیث، ۱۴۱۹، اول، ج۲، ص۴۶۰٫
۵. واقدی، محمد بن عمر؛ المغازی، بیروت، موسسه الاعلمی، سوم، ۱۴۰۹، ج ۱، ص۲۰۰
۶. طبری، تارخ طبری، ج۲ ص۶۵۲٫
۷. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ص ۴۹
۸. اسماعیل بن کثیر، البدایه والنها یه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷،ج۸ ص ۶۳٫
۹. ابن خلدون، عبدالرحمن، دیوان المبتدا و الخبر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۸، چاپ دوم، ج۲، ص ۳۳۶- ۳۳۵٫
۱۰. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران آگه، ج۲، ص۷۱۳
۱۱. ابن حجر، الاصابه فی تمیز الصحابه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵، ج۳،ص۲۵۶
۱۴. ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج ۴، ص۲۶۸ .
۱۵.صالحی شامی،سبل الهدی و الرشاد ج ۱۱، ص ۳۵۹٫
۱۶. ابن سعد، طبقات الکبری، ج۳، ص۷۰٫
۱۷. همان، ج۱، ص۲۰۰٫
۱۸. احمدی میانجی، پیشین، ج ۲، ص ۴۶۱٫
۱۹ . صالحی شامی، پیشین، ج ۱۱، ص ۳۵۹
۲۰. احمدی میانحی، پیشین، ج ۲، ص ۴۶۱٫
۲۱. ابن سعد، پیشین، ج۱، ص۲۰۰
۲۲. صالحی شامی، پیشین، ج ۱۱، ص ۳۵۹٫
۲۳. ابن سید الناس، عیون الاثر، بی جا، موسسه عز الدین، ۱۴۰۶، ،ج ۲ ، ص ۳۳۸
۲۴. ابن کثیر، پیشین، ج ۶ ص ۳۳۷ و ابن سعد، پیشین، ج۱ص
۲۵. ابن سعد، پیشین، ج۱ص۲۰۰٫
۲۶. صالحی شامی، پیشین، ج ۱۱ ص ۳۵۹ و ابن سعد، پیشین، ج ۱، ص ۲۰۰