- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
داورى شیرازى
محمّد داورى شیرازى (متوفاى ۱۲۸۳ هـ . ق) سومین فرزند سخنور توانا وصال شیرازى (متولد ۱۱۹۷ هـ . ق) است که به انواع هنر آراسته بوده و از خوشنویسى و نقاشى نیز بهره وافرى داشته است.
داورى برادرانى ادیب و هنرمندى داشته به نام هاى: وقار (احمد)، حکیم (محمود)، فرهنگ (ابوالقاسم)، توحید (اسماعیل) که در نهایت صمیمیت و یگانگى در کنار هم زندگى مى کردند و در واقع جمع المال بودند۱.
داورى با زبان عربى و ترکى نیز آشنا بوده و آثارى به این دو زبان دارد. وى هنر خطاطى را از محضرپدر بزرگوارش آموخت و در خط شکسته و نستعلیق از اساتید زمان خود به شمار مى رفت۲. او که شاهنامه فردوسى و دیوان حافظ و خاقانى را با دو نوع خط شکسته و نستعلیق نگاشته بود، در زمان خود ارزش بسیارى پیدا کرد به طورى که شاهنامه او را محمّدقلى خان قشقایى در ازاى هفتصد تومان و دو طاقه شال کشمیرى ممتاز و دو اسب رهوار خرید۳. داورى به مدت پنج سال در تحریر و نقاشى و تذهیب این نسخه از شاهنامه زحمت کشیده بود و از شاهکارهاى هنر خوشنویسى و تذهیب به شمار مى رفت. از این اثر گرانبهاى هنرى اینک در موزه رضا عباسى نگاهدارى مى شود۴.
آثارى که از داورى بر جاى مانده عبارتند از:
۱ . رساله در معانى و بیان و بدیع به زبان آذرى.
۲ . رساله در علم عروض و آیین سخنورى.
۳ . فرهنگ بزرگ ترکى به فارسى.
۴ . رساله هاى دیگرى که داورى مجال نیافته تا آن ها را به پایان برساند۵.
داورى در آستانه میانْ سالى و در سنّ ۴۴ سالگى در سال ۱۲۸۳ هـ . ق بدرود حیات مى گوید و در جوار پدر بزرگوارش وصال در حرم شاه چراغ (احمدبن موسى(علیه السلام)) به خاک سپرده مى شود۶.
داورى آثار دلنشینى در مقوله هاى مرتبط با شعر آیینى دارد، و او را باید در زمره شعراى چیره دست آیینى در سده سیزدهم هجرى به شمار آورد.
ازوست:
سه بند از یک ترکیب بند نبوى(صلى الله علیه وآله)
احمد که وجود او، سرمایه اشیا شد *** از پرتو ذات او، گیتى همه پیدا شد
آن را که به دل کینش، در قعر جهنّم رفت *** آن را که به جان مهرش، در جنّت اعلى شد
عیسى به ولاى او از دار یهودان رَست *** موسى به نداى او، در سینه سینا شد
از مکرمتش چو بى بى نامیه۷ خرما داد *** از معجزه اش سنگى بى ناطقه گویا شد
منشور۸ عطاى او، انشا ز عطارد یافت *** میدان بُراق او، برتر ز ثریّا شد
این نقش وجود اول از بخشش او یابد *** در کارگه هستى هر نقش که پیدا شد
نورش به نثار آرد گردون، گهر انجم *** پاداش شبى کز خاک بر چرخ مُعَلّى شد
در راه خدا جویى، از خلق جهان طاق ست *** فرمانبر یزدان ست، فرمانده آفاق ست
اى احمد بطحایى، اى رحمت یزدانى *** اى مَهبط۹ روح القُدس۱۰، اى عالم ربّانى
اى در برِ حُکمت کوه، مشهور به کمْ سنگى۱۱ *** اى در بر علمت عقل معروف به نادانى
در خرگه تو برجیس۱۲، دایم به ثنا گویى *** بر درگه تو کیوان۱۳، هر شب به نگهبانى
محکوم به حکم توست، چه ثابت و چه سیّار *** مأمور به امر توست، چه اِنسى و چه جانى۱۴
از راى تو روشن گشت، خورشید جهان آرا *** از نام تو خاتم یافت انگشت سلیمانى
اى مظهر نور حق، اى مقصد کَوْن خلق۱۵ *** سرّى بگشا بر من از عالم روحانى
فردا که شفاعت را جز سوى تو راهى نیست *** بر ما نظرى، کان روز غیر از تو پناهى نیست
اى گوهر ارزنده گیتى به بهاى تو *** اى جانِ ز جان بهتر! جان ها به فداى تو!
دوزخ، مُتَحَقِّق۱۶ نیست، الاّ به عتاب تو *** رضوان، متعیِّن۱۷ نیست الاّ به رضاى تو
از حادثه گیتى، دایم به امان باشد *** هر کس که نماید جاى در زیر لواى تو
آن راه که بنمودى پاکان خدا جو را *** من نیز طمع دارم از لطف و عطاى تو
جان ها همه روشن گشت از نور جمال تو *** گیتى همه زینت یافت از ذیل رداى تو
از این شعرا، شاها! داد دل من بستان *** کِمْ۱۸ زار و نوان۱۹ کردند در مدح و ثناى تو!
بس رتبه هر کس را در شعر بیفزودند *** نگذاشته اند این قوم چیزى ز براى تو!
تا بهر فساد و کون، گیتى شده بنیادش *** پیوسته درود حق بر احمد و اولادش۲۰!
* * *
پی نوشت ها:
۱ ـ دیوان داورى شیرازى، به اهتمام دکتر نورانى وصال، بى جا، چاپ اول، ۱۳۷۰، ص ۹٫
۲ ـ همان، ص ۱۵٫
۳ ـ همان، ص ۱۴ ـ ۱۹٫
۴ ـ همان، ص ۱۷٫
۵ ـ همان، ص ۲۹٫
۶ ـ همان، ص ۳۰٫
۷ ـ بى نامیه: بدون داشتن روح نباتى و قدرت رویِش.
۸ ـ منشور: فرمان.
۹ ـ مَهبَط: محل نزول، جاى فرود.
۱۰ ـ روح القُدُس: یکى از نام هاى جبرییل.
۱۱ ـ کم سنگى: بى ارزشى، سبُکى، کم وزنى.
۱۲ ـ بِرجیس: نام ستاره اى است.
۱۳ ـ کیوان: همان.
۱۴ ـ چه اِنسى و چه جانى: چه آدمى زاده و چه طایفه جِنّ.
۱۵ ـ کوْن خلق: ایجاد و آفرینش انسان.
۱۶ ـ مُتحَقَّق نیست: به حقیقت نمى پیوندد، صورت نمى پذیرد.
۱۷ ـ مُتَعَیَّن نیست: استقرار نمى یابد، پیدا نمى شود.
۱۸ ـ کِم: که مرا.
۱۹ ـ زار و نَوان: زار و خسته، در متن به جاى این دو کلمه، ترکیبِ «سرگردان» آمده است.
۲۰ ـ دیوان داورى شیرازى، ص ۷۰۶ ـ ۷۰۸٫