- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
هارون مى گوید: « یوسف بن حجاج را والى دمشق قرار دادم و امر او را به عدالت در بین رعیت و انصاف درباره مردم دستور دادم.
پس او به من اطلاع داد که خطیب دمشق به على بن ابیطالب (ع) دشنام مى دهد هر روز از مقام او مى کاهد او را احضار کرده سؤ ال نمودم از سبب این عمل او اقرار کرده است به این مطلب و گفته است که سبب این بدگویى آن است که على پدران مرا کشته است و از این جهت کینه او در دل من است و از این کار دست برنمى دارم .
پس براى هارون ، یوسف بن حجاج نوشت که خطیب را در غل و زنجیر کشیده ام و از من هارون درباره او دستورى مى خواست .
امر کردم او را در همان حال نزد من بفرست . خطیب دمشق را به بغداد آوردند، چون او را به حضور من آوردند بر او صیحه زدم و به او گفتم : « تویى که به على بن ابى طالب (ع) بد مى گویى ؟» جواب داد:« بلى» . گفتم :« واى بر تو هر کس را کشته و یا اسیر کرده است به امر خدا و امر پیغمبر(ص) بوده» . گفت :« من از بدگویى دست برنمى دارم» .
پس جلاد را به حضور طلبیدم و یک صد تازیانه به او زدند صدا را به ناله و استغاثه بلند نمود و به خود شاشید.
امر کردم او را در این اطاق محبوس داشتند و دستور دادم درب آن را قفل کنند چون شب شد و نماز عشاء را خواندم فکر مى کردم که او را چطور بکشم ، مختصرى به خواب رفتم در خواب دیدم که درب آسمان باز شد و پیغمبر(ص) پایین آمد در حالتى که پنج حله پوشیده بود.
پس على بن ابى طالب (ع) پایین آمد در حالتى که سه حله پوشیده بود، حسن (ع) آمد در حالتى که سه حله در بر داشت پس حسین (ع) پایین آمد در حالتى که دو حله پوشیده بود.
سپس جبرییل آمد در حالتى که یک حله پوشیده بود و بسیار خوش منظر و به دستش بود جامى از آب که بسیار صاف و پاکیزه بود.
پس پیغمبر(ص) به او امر فرمود: « جام را به من بده » و چون جام را گرفت به صداى بلند ندا فرمود:« یا شیعه محمد و آل محمد!»
آنگاه جواب دادند: «از اطرافیان من چهل نفر که مى شناسم ایشان را همگى و در آن حال در خانه من بودند زیادتر از پنج هزار نفر که رسول الله (ص) آنها را سیراب کرد.
سپس فرمود:« کجاست دمشقى ؟» پس درب باز شد و دمشقى را بیرون آوردند چون چشم على (ع) به او افتاد گریبان او را گرفت و گفت : «یا رسول الله (ص) این شخص به من ظلم مى کند و به من دشنام مى دهد».
پیغمبر(ص) فرمود:« تو به على بن ابى طالب دشنام مى دهى »، گفت : « بلى» ، حضرت رسول (ص) گفتند: «خداوندا صورت انسانیت را از او بگیر و او را مسخ گردان» . ناگهان به صورت سگى درآمد و به همان اطاق برگشت . چون از خواب بیدار شدم امر کردم به احضار دمشقى او را آوردند مشاهده کردم که سگ شده بود به او گفتم« چگونه دیدى عقوبت پروردگار را؟» چون حضار نگاه کردند او را سگى مشاهده نمودند که فقط گوشهاى او گوش انسان بود در این هنگام شافعى از خلیفه تقاضا نمود که او را از آنها دور کند از خوف عقوبت خدایى و طولى نکشید که آتش آسمانى او را سوزانید.
واقدى گفت :« در این هنگام به هارون الرشید گفتم : یا امیرالمؤ منین این معجزه اى بود و موعظه خدا را پرهیز کن در ذریه این مرد (یعنى على بن ابى طالب)». هارون الرشید گفت : «من توبه کردم به سوى خدا از عملى که نسبت به ذریه او انجام داده ام».
پی نوشت:
۱. مناقب اهل بیت ، ص ۲۱۴ – ۲۱۲.
منبع: مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن .عباس عزیزی.