- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
آیا ابوبکر، عمر را با مراجعه به همه پرسى و آراى عمومى ، به جانشینى خود برگزید ؟
توضیح سؤال :
ابوبکر در روزهاى آخر عمر خود با همه پرسى و مراجعه به آراى عمومى عمر را براى جانشینى خود پیشنهاد کرد. به مسجد رفت و خطاب به مردم گفت: من کسى را از میان بستگان و خویشاوندان خود براى به دست گرفتن زمام رهبرى شما انتخاب نکرده ام . بلکه منتخب من عمر است. مردم یک صدا جواب دادند سمعنا و أطعنا .
شرح زندگانى خلیفه دوم اثر شبلى و سیماى فاروق اعظم اثر ملا عبدالله احمدیان و فاروق اعظم اثر هیکل و تاریخ کامل ابن الاثیر و تاریخ ابن جوزى و دیگر کتب تاریخ .
پاسخ :
اهل سنت اعتقاد دارند که انتخاب خلیفه و جانشین بعد از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به عهده مردم است و می گویند : در این باره نه دستورى از جانب خداوند صادر شده است و نه پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) وصیتى کرده است . و بر همین اساس ادعا می کنند خلافت ابوبکر ، بر مبناى انتخاب مردم و بر اساس اجماع صحابه بوده است ! .
هر چند که ثابت شده است که این مطلب به دور از واقعیت است و در انتخاب ابوبکر نیز اجماعى در کار نبوده است ؛ اما سؤال ما این است که چرا همین رویه در انتخاب عمر پیش گرفته نشده و انتخاب عمر بر مبناى اجماع صحابه صورت نگرفت بلکه انتخاب او توسط أبى بکر انجام گرفت.
اعلام نارضایتى صحابه از انتخاب عمر
إمام محمد بن مفلح مقدسى متوفى ۷۶۳ هـ (شاگرد ذهبى ، مزى و تقى الدین سبکى ) [۱] از فقیهان و محدثان بنام اهل سنت در این باره می گوید:
لما استخلف أبو بکر عمر رضى اللّه عنهما قال لمعیقیب الدوسى : ما یقول الناس فى استخلاف عمر ؟
قال : کرهه قوم ورضیه قوم آخرون .
قال : الذین کرهوه أکثر أم الذین رضوه ؟
قال : بل الذین کرهوه …[۲]
ابوبکر ، عمر را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد ، از معیقیب دوسى سؤال کردند : مردم در باره انتخاب عمر چه نظرى داشتند ؟ گفت : گروهى راضى و گروهى ناراضى بودند . سؤال کردند : آن ها که ناراضى بودند ، بیشتر بود ، یا آن ها که راضى بودند ؟
جواب داد : آن ها که ناراضى بودند .
اعتراض صحابه به انتخاب عمر
ابن أبى شیبه ، یکى دیگر از بزرگان اهل سنت ، در باره مخالفت هاى مردم و دلایل منطقى آن ها براى اعلام نارضایتى از این انتخاب که همان خشونت ذاتى و اخلاق تند وى بود ، این چنین می نویسد :
عن وکیع ، وابن إدریس ، عن إسماعیل بن أبى خالد ، عن زبید بن الحرث ، أن أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلى عمر یستخلفه فقال الناس : تستخلف علینا فظاً غلیظاً ، ولو قد ولینا کان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر
از زید بن حارث نقل شده است که : وقتى در حال احتضار قرار گرفت ، کسى را به دنبال عمر فرستاد تا او را جانشینى خود کند ، مردم گفتند : کسى را بر ما مسلط می کنى که خشن و بد اخلاق است ، اگر او حکومت را به دست گیرد ، سخت گیرتر و خشن تر خواهد شد ، جواب خدا را چه خواهى داد هنگامى که او را ملاقات کنى از بابت این که شخص بد اخلاق و خشنى مثل عمر را بر ما مسلط می کنى ؟[۳]
همچنبن ابن تیمیه حرانى ، نظریه پرداز و مؤسس فکرى وهابیت در این باره می نویسد :
وقد تکلموا مع الصدیق فى ولایه عمر وقالوا ماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا.
صحابه با ابوبکر در باره جانشینى عمر با او صحبت کردند و گفتند : چرا یک فرد خشن و تند را بر خلافت گزیده و بر مردم تحمیل کردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟[۴]
ابن حجر مکى در این باره می نویسد :
ودخل علیه بعض الصحابه فقال قائل منهم : ما أنت قائل لربک إذا سألک عن تولیه عمر وقد ترى غلظته …
برخى از صحابه بر ابوبکر وارد شدند ، یکى از آن ها گفت : جواب پروردگارت را چه خواهى داد آن گاه که از تو سؤال کند در باره انتخاب فردى که از تندى و خشونت آن مطلع بودی؟[۵]
ابن عساکر مى نویسد:
عن عمرو بن محمد ومجالد عن الشعبى قال بینما طلحه والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن جلوسا عند أبى بکر فى مرضه عوادا فقال أبو بکر ابعثوا إلى عمر فأتاه فدخل علیه فلما دخل أحسست أنه خیرته لهم فتفرقوا عنه وخرجوا وترکوهما فجلسوا فى المسجد وأرسلوا إلى على ونفر معه فوجدوا علیا فى حائط فى الحوائط التى کان رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) تصدق بها فتوافوا إلیه فاجتمعوا وقالوا یا على ویا فلان إن خلیفه رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) ددمستخلف عمر وقد علم وعلم الناس أن إسلامنا کان قبل إسلام عمر وفى عمر من التسلط على الناس ما فیه ولا سلطان له فادخلوا بنا علیه نسأله فإن استعمل عمر کلمناه فیه وأخبرناه عنه ففعلوا فقال أبو بکر اجمعوا لى الناس أخبرکم من اخترت لکم فخرجوا فجمعوا الناس إلى المسجد فأمر من یحمله إلیهم حتى وضعه على المنبر فقام فیهم باختیار عمر لهم ثم دخل فاستأذنوا علیه فأذن لهم فقالوا ماذا تقول لربک وقد استخلفت علینا عمر ؟…
طلحه و زبیر و عثمان و سعد و عبد الرحمن هنگام مریضى ابو بکر ، براى عیادت وى در کنار او نشسته بودند ، ابو بکر گفت به دنبال عمر بفرستید که این جا بیاید ؛ وقتى که او وارد شد چنین احساس کرد که ابو بکر وى را بر ایشان برگزیده است ؛ پس همگى از کنار او دور شده بیرون رفته و آن دو را تنها گذاشته و در مسجد رسول خدا نشستند .
دنبال على و اطرافیان او فرستادند ، على در یکى از باغ هایى که رسول خدا آن را هدیه داده بود مشغول بود ؛همه نزد او آمده و گرد آن حضرت جمع شده و گفتند اى على و اى فلانى ؛ همانا خلیفه پیامبر ، عمر را به جانشینى خویش تعیین کرده است . و خود او و مردم مى دانند که اسلام ما قبل از اسلام عمر بوده است ؛ و عمر روحیه سلطه جویى دارد و کسى قدرت کنترل او را ندارد ؛ پس بیایید تا به نزد ابو بکر رفته و در این زمینه با او سخن بگوییم و او را در مورد خصوصیات عمر با خبر سازیم.
هنگامى که همه نزد ابوبکر جمع شدند ؛ ابو بکر گفت : مردم را براى من جمع کنید تا به شما خبر دهم که چه کسى را براى شما انتخاب کرده ام ؛ مردم را در مسجد گرد آوردند ؛ ابوبکر دستور داد تا او را به مسجد برده و بر روى منبر قرار دادند ؛ آنگاه خبر انتخاب عمر را به مردم داد و به خانه خویش بازگشت .
مردم به منزل او آمده و به وى گفتند : جواب پروردگارت را چه خواهى گفت که عمر را بر ما خلیفه گردانیده اى ؟ … [۶]
اعتراض على (علیه السلام) و طلحه
ابن تیمیه ، در منهاج السنه می نویسد :
لما استخلفه أبو بکر کره خلافته طائفه حتى قال طلحه ماذا تقول لربک إذا ولیت علینا فظا غلیظا .
زمانى که ابوبکر ، عمر را به جانشینى انتخاب کرد ، برخى از این انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را چه خواهى داد هنگامى که به ملاقات او بروى از بابت این که فردى خشن و بد اخلاق را بر ما مسلط کرد .[۷]
و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق می نویسد :
عن یوسف بن ماهک عن عائشه قالت لما حضرت أبا بکر الوفاه استخلف عمر فدخل علیه على وطلحه فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربک …
از عایشه روایت شده است که گفت: وقتى زمان مرگ ابو بکر فرا رسید، عمر را به جانشینى خویش انتخاب کرد؛ پس على و طلحه به نزد او آمده وگفتند: چه کسى را انتخاب کرده ای؟ پاسخ داد عمر؛ گفتند: پس چه پاسخى به پروردگارت خواهى داد ؟ …[۸]
حسن بن فرحان مالکى بعد از نقل این حدیث می گوید :
وهذه قد رواها ابن عساکر بسند صحیح من طریق الضحاک بن مخلد ( صاحب السنه ) عن عبید الله بن أبى زیاد ( وهو صدوق ) عن یوسف بن ماهک ( وهو ثقه معروف ) عن عائشه فهذا إسناد صحیح وأقل رجاله توثیقا هو ابن أبى زیاد وهو ( صدوق ) .
این روایت را ابن عساکر با سنى صحیح از طریق ضحاک بن مخلد از عبید الله بن ابى زیاد از یوسف بن ماهک از عائشه نقل کرده است ؛ و ضعیف ترین شخص در این روایت ابن ابى زیاد است که او نیز راستگوست .[۹]
و محمد ناصر البانى که از لیدر هاى وهابیت به شمار می رود، هر چند که ابن أبى زیاد را ضعیف می داند ؛ اما در ادامه می گوید:
لکنه لم یتفرد به ، فقد رواه صالح بن رستم عن ابن أبى ملیکه عن عائشه به نحوه . وصالح بن رستم هو أبو عامر الخزاز … .[۱۰]
ولى فقط او نیست که این روایت را نقل کرده است ؛ بلکه این روایت را صالح بن رستم از ابن ابى ملیکه از عائشه نیز نقل کرده است …
ابن عساکر و بیهقى همین روایت از طریق صالح بن رستم ، این گونه نقل مى کنند :
ثنا صالح بن رستم أبو عامر الخزاز عن ابن أبى ملیکه قال قالت عائشه أم المؤمنین رضى الله عنها لما ثقل أبى دخل علیه فلان وفلان فقالوا یا خلیفه رسول الله ماذا تقول لربک غدا إذا قدمت علیه وقد استخلفت علینا ابن الخطاب ؟ …
صالح بن رستم ابو عامر خزاز از ابن ابى ملیکه روایت مى کند که گفت : عائشه ام المومنین گفته است : وقتى پدرم سنگین شد (زمان مرگش فرا رسید) ، فلانى و فلانى به نزد او آمده وگفتند : اى خلیفه رسول خدا ؛ فردا به پروردگارت چه پاسخى مى دهى وقتى که به نزد او بروى و حال آنکه عمر را بر ما خلیفه کرده اى ؟ …[۱۱]
اما متأسفانه مثل همیشه دستان امانت دار علماى اهل سنت براى حفظ آبروى خلفاء و پاسدارى از مشروعیت خلافت آنان ، روایت را تحریف و به جاى نام امام على (علیه السلام) و طلحه از «فلان وفلان» استفاده کرده اند .
محمد بن جریر طبرى در تاریخش مى نویسد :
عن الزهرى عن القاسم بن محمد عن أسماء ابنه عمیس قالت دخل طلحه بن عبید الله على أبى بکر فقال استخلفت على الناس عمر وقد رأیت ما یلقى الناس منه وأنت معه فکیف به إذا خلا بهم وأنت لاق ربک فسائلک عن رعیتک …
طلحه بن عبید الله به نزد ابو بکر رفته و گفت : عمر را بر مردم خلیفه مى گردانى با اینکه آنچه را که مردم – در حالیکه تو زنده هستى – از او چشیده اند مى دانى ؟ پس چگونه خواهد بود وقتى که او با ایشان تنها بماند . و تو مى خواهى پروردگارت را ملاقات نمایى ؛ و او نیز از تو در مورد مردم خواهد پرسید …[۱۲]
مگر نه این که على (علیه السلام) و طلحه ، طبق نظر اهل سنت از عشره مبشره هستند ، پس چرا حد اقل به سخنان آن ها توجهى نشد .
اعتراض مهاجرین و انصار :
ابن قتیبه دینورى ، در الإمامه والسیاسه مى نویسد :
فدخل علیه المهاجرون والأنصار حین بلغهم أنه استخلف عمر ، فقالوا : نراک استخلفت علینا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بواثقه فینا وأنت بین أظهرنا ، فکیف إذا ولیت عنا وأنت لاق الله عز وجل فسائلک ، فما أنت قائل ؟ … .
وقتى که خبر به مهاجرین و انصار رسید که او عمر را به جانشینى انتخاب کرده است به نزد او رفتند و گفتند : مى بینیم که عمر را بر ما خلیفه گردانیده اى ؟ با اینکه او را مى شناسى ؟[۱۳]
و مى دانى که چگونه با وجود تو در میان ما او سخت گیرى مى کند ؛ پس چگونه خواهد بود وقتى که تو از میان ما بروى و این در حالى است که تو مى خواهى به دیدار خداوند عز و جل بروى ؛ چه پاسخى دارى ؟
اعتراض اهل شام :
ابن قتیبه دینورى در این باره می نویسد :
وکان أهل الشام قد بلغهم مرض أبى بکر ، واستبطؤ الخبر فقالوا : إنا لنخاف أن یکون خلیفه رسول الله قد مات ، وولى بعده عمر ، فإن کان عمر هو الوالى فلیس لنا بصاحب ، وإنا لنرى خلعه.
خبر مریضى ابو بکر رسید به اهل شام رسید اما ایشان گمان کردند که خبر دیر به ایشان رسیده است ، پس گفتند : ما مى ترسیم که خلیفه رسول خدا مرده باشد وعمر را به جاى خویش گمارده باشد ؛ پس اگر او حاکم شده باشد با ما همراهى نخواهد کرد و ما چنین نظر داریم که او را بر کنار کنیم !!![۱۴]
بى هوش شدن أبو بکر ، هنگام وصیت :
از نکته هاى جالب این انتخاب این است که ابوبکر قبل از املاء وصیت ، از شدت بیمارى بی هوش می شود ، و قبل از آن که ابوبکر به هوش بیاید ، عثمان بن عفان که کاتب وصیت بوده است ، نام عمر را می نویسد و وقتى ابوبکر به هوش می آید با کار انجام شده روبرو و آن را تأیید می کند .
تعدادى از علماى اهل سنت نقل کرده اند :
عن زید بن أسلم ، عن أبیه ، قال : « کتب عثمان بن عفان عهد الخلیفه من بعد أبى بکر ، فأمره أن لا یسمى أحدا ، وترک اسم الرجل ، فأغمى على أبى بکر إغماءه ، فأخذ عثمان العهد فکتب فیه اسم عمر . قال : فأفاق أبو بکر فقال : أرنا العهد ، فإذا فیه اسم عمر ، فقال : من کتب هذا ؟ فقال عثمان : أنا . فقال : رحمک الله وجزاک خیرا ، فوالله لو کتبت نفسک لکنت لذلک أهلا .
از زید بن اسلم از پدرش روایت شده است که گفت: عثمان پیمان نامه خلیفه بعد از ابو بکر را مى نوشت ؛ پس ابو بکر به او دستور داد که نام کسى را ننویسد و جاى اسم را خالى بگذارد ؛ پس ابو بکر بیهوش شده ، عثمان نامه را برداشت و در آن نام عمر را نوشت ؛ پس وقتى که ابو بکر به هوش آمد گفت : پیمان نامه را به من نشان بده ؛ و در آن نام عمر را دید !!!
پس گفت : چه کسى این را نوشته است ؟ عثمان پاسخ داد : من ؛ ابو بکر گفت : خدا تو را ببخشاید و جزاى خیر دهد ؛ قسم به خدا که اگر خودت را نیز مى نوشتى سزاوار بودى !!![۱۵]
متقى هندى بعد از نقل حدیث می گوید :
قال ابن کثیر اسناده صحیح .
ابن کثیر گفته است که سند این روایت صحیح است .[۱۶]
سؤال ما از دوستان اهل سنت این است که :
شما می گویید رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) کسى را براى جانشینى خود معین نکرد و تعیین آن را به عهده مردم نهاد ؛ پس چرا ابوبکر بر خلاف سنت رسول خدا رفتار نموده و عمر را به پیشوایى مردم انتخاب کرد ؛ در حالى که اکثر مردم با این انتخاب مخالف بودند و دلایل خود را نیز بر این مخالفت اعلام ؟
مگر نه این که رسول خدا براى تمامى مسلمین اسوه است و اطاعت از آن حضرت بر همگان واجب است ؟
اگر کار رسول خدا صحیح بوده است ، چرا ابوبکر بر خلاف آن را انجام داد و اگر کار ابوبکر درست بوده ، باید ملتزم بشوید که کار رسول خدا (نستجیر بالله)صحیح نبوده است .
چگونه است که وصیت ابوبکر در حال اغماء ، نافذ است و سخن او هذیان گویى به حساب نمی آید ؛ اما وقتى رسول خدا که طبق نص صریح قرآن کریم سخنى جز وحى نمی گوید ، می خواهد وصیت کند ، برخى به بهانه مریضى آن حضرت ، تهمت هذیان گویى به آن حضرت می زنند و با این عمل زشت ، مانع نوشتن وصیت نامه می شوند ؟ اگر حقیقتاً انتخاب خلیفه به عهده مردم بود ، چرا ابوبکر با این که می دانست اکثر مردم از انتخاب عمر ناراضى هستند ؛ وى را بر مردم تحمیل کرده و آزادى مردم را در انتخاب حاکم سلب نمود ؟
آیا شایسته نبود که به عواطف و احساسات مردم ناراضى توجه می شد و بر خلاف نظر اکثر مسلمان ها ، عمر را بر مردم تحمیل نمی کرد . و یا این که حد اقل با اهل حل و عقد مشورت می کرد و نظر آن ها را ـ طبق قاعده شورى ـ جویا مى شد ؟
مؤسسه تحقیقاتى حضرت ولى عصر (عج)
پاورقی:
[۱] . معجم المؤلفین ، ج۱۲ ، ص۴۴٫
[۲] . الآداب الشرعیّه ، ج۱ ، ص۷۱ ، با تحقیق شعیب الأرنؤوط و عمر القیام ، ط مؤسسه الرساله ـ بیروت ، ۱۴۱۷ هـ .
[۳] . المصنف ، ابن أبى شیبه ، ج۸ ، ص۵۷۴ ، با تحقیق سعید محمد اللحام ، ط دار الفکر ، بیروت و تاریخ المدینه المنوّره ، ابن شبه النمیرى ، ج۲ ، ص۶۷۱ ، با تحقیق فهیم محمد شلتوت ، ط دار الفکر ، بیروت و تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، ج۳۰ ، ص ۴۱۳ و کنز العمال ، متقى هندى ، ج۵ ، ص۶۷۸ .
[۴] . منهاج السنه ، ج۶ ، ص۱۵۵ ، الناشر : مؤسسه قرطبه ، الطبعه الأولى ، ۱۴۰۶، تحقیق : د. محمد رشاد سالم عدد الأجزاء : ۸ .
[۵] . الصواعق الحرقه ، ج۱ ، ص۲۵۴ ، با تحقیق : عبدالرحمن بن عبدالله الترکى وکامل محمد الخراط ، ط مؤسسه الرساله ، بیروت، الأولى ، ۱۹۹۷ م .
[۶] . تاریخ مدینه دمشق ، ج۴۴ ، ص۲۴۸ و تاریخ المدینه ، ابن شبه النمیرى ، ج۲ ، ص۶۶۶ .
[۷] . منهاج السنه ، ج۷ ، ص ۴۶۱ .
[۸] . تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، ج۴۴ ، ص۲۵۱ و الطبقات الکبرى ، محمد بن سعد ، ج۳ ، ص۲۴۷ .
[۹] . نحو إنقاذ التاریخ الإسلامى ، حسن بن فرحان المالکى ، ص۲۶۶ .
[۱۰] . إرواء الغلیل ، محمد ناصر البانى ، ج۶ ، ص۸۰ .
[۱۱] . تاریخ مدینه دمشق ، ج۴۴ ، ص ۲۵۰ و السنن الکبرى ، البیهقى ، ج ۸ ، ص۱۴۹ .
[۱۲] . تاریخ الطبرى ، ج۲ ، ص۶۲۲ .
[۱۳] . الإمامه والسیاسه با تحقیق شیرى ، ج۱ ، ص۳۷ و با تحقیق ، زینى ، ج۱ ، ص۲۴٫
[۱۴] . الامامه والسیاسه ، با تحقیق زینى ، ج۱ ، ص۲۵ و با تحقیق شیرى ، ج۱ ، ص۳۸ .
[۱۵] . شرح أصول اعتقاد أهل السنه والجماعه ، طبرى الرازى الشافعى اللالکائى (۴۱۸ هـ) ، ج ۶ ، ص ۱۰۶ ، با تحقیق د. أحمد سعد حمدان ، ط دار طیبه ، الریاض ، ۱۴۰۹ هـ و الشریعه ، الآجُرِّیُّ البغدادى ، ج ۳ ، ص۳۱۹ ، با تحقیق محمد حامد الفقى ، ط مطبعه أنصار السنه المحمدیه ، القاهره ، ۱۳۶۹هـ- ۱۹۵۰م و تاریخ مدینه المنوره ، ج۲ ، ص۶۶۷ و الریاض النضره فى مناقب العشره ، ج۱ ، ص۲۱۹ و جامع احادیث ، سیوطى ، باب مسند أبى بکر الصدیق ، ج۲۵ ، ص۱۷۳ ح ۲۷۸۲۴ و تاریخ مدینه دمشق ، ج ۳۹ ، ص۱۸۵ .
[۱۶] . کنز العمال ، متقى هندى ، ج ۵ ، ص۸۹۷ ، شماره : ۱۴۱۸۲ .