- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
شرایط زمانى و مکانى هر امام معصومى یکى از القاب آنها را عینیت می بخشد؛ اگر چه همه آنها جامع تمام صفات کمال انسانى بوده اند.
از میان القاب فراوان امام دهم یک لقب از درخشش خاصى برخوردار بوده و آن هم لقب هادى است که به راستى او هادى امت، هادى گمراهان از ضلالت، و به گفته رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله)، هادى به سوى خدا بود.[۱] حال باید به تاریخ حضور امام(علیه السلام) در مدینه برگردیم و علت اشتهار به این لقب را در آنجا ریشه یابى کنیم.
امام هادی(علیه السلام) دومین امامى است که در سن کودکى به امامت رسید. او در سال ۲۱۲ در اطراف مدینه در محلى به نام صریا[۲] چشم به جهان گشود و در پى شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) در سال ۲۲۰ هجری[۳] در هشت سالگى هدایت امت را بر عهده گرفت.
امامت آن حضرت بر دشمنان اهل بیت خاصه حاکمان عباسى بسیار سخت و گران آمد و بدین جهت، از همان روز هاى نخستین سعى در جدا سازى امام از امت داشتند.
امام و هدایت زندانبان
حاکمان بنى عباس چاره اى نداشتند، جز اینکه از دوران کودکى، امام هادى را در حصار آهنین قرار دهند و راه نفوذ در دل ها را از ایشان بگیرند. بدین جهت، از عالم ترین دانشمندان شهر مدینه کمک گرفتند تا به بهانه تعلیم و تربیت امام، او را در صریا زندانى کنند و مانع ارتباط مردم با او شوند، اما در اندک زمانى امام هادى آن چنان بر او اثر گذاشت که این عالم مدنى به نام عبدالله جنیدى، به عظمت او اعتراف کرد و در نهایت به امامت وى اعتقاد یافت.
مسعودى می نویسد: پس از رحلت امام جواد(علیه السلام)، عمر بن فرج رخّجى پس از اداى مناسک حج به مدینه آمده، عده اى از اهل مدینه و مخالفان و دشمنان اهل بیت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) را جمع کرده، به آنها گفت: فردى که اهل کمال و ادب و دانش قرآنى او فراوان و عالم باشد، به من معرفى کنید. ضمناً کسى باشد که ولایت اهل بیت را نیز نداشته باشد، تا این غلام را جهت تعلیم به او بسپرم و به این بهانه، تماس رافضه را با او قطع کنم.
آنان دانشمندى به نام عبدالله جنیدى را که در فضل و دانش بر اهل مدینه برترى خاصى داشت، به او معرفى کردند.
عمر بن الفرج او را احضار و حقوقى را از طرف سلطان براى او تعیین کرد و نیز به او فهماند که سلطان همانند او را براى چنین کارى انتخاب کرده است.
وى گوید: جنیدى پیوسته ملازم و همراه امام هادی(علیه السلام) در کاخى واقع در صریا بود و شب هنگام درب را به روى امام می بست و کلید هاى آن را همراه خود می برد؛ به گونه اى که پیروان حضرت از شنیدن سخنان او محروم شده بودند.
محمد بن سعید گوید: روز جمعه مرد جنیدى را دیدم. به او گفتم: آن غلام هاشمى که تربیتش را به عهده گرفته اى، چه می گوید؟
او نگاه تندى به من کرد و گفت: کودک می گویى و شیخ هاشمى نمی گویی؟! تو را به خدا سوگند می دهم، آیا داناتر از من در مدینه سراغ داری؟ گفتم: نه.
گفت: به خدا سوگند، گاه سخنى به او می گویم و به نظر خودم تلاش بسیارى کرده ام، امّا به گونه اى به من پاسخ می دهد که از او استفاده می کنم. مردم نیز گمان می کنند که من به او می آموزم، در حالى که به خدا سوگند، من از او بهره می برم.
محمد بن سعید گوید: سخن او را نشنیده گرفتم و در وقت دیگرى او را ملاقات کردم و از حال آن حضرت پرسیدم و اظهار داشتم: حال آن جوان هاشمى چگونه است؟ در پاسخ به من گفت: از این سخن بگذر. سوگند به خدا که او بهترین فرد روى زمین است و او برترین کسى است که پروردگار آفریده است. او گوید: پس از گذشت چند روز بار دیگر جنیدى را در حالى ملاقات کردم که هدایت یافته و به امامت امام هادی(علیه السلام) اعتقاد پیدا کرده بود.[۴]
اگر در تمام زندگى امام هادی(علیه السلام) جز همین مورد اتفاق نیفتاده بود، همین واقعه به خوبى نقش هدایتگرانه امام همام را روشن می کند.
هشت سال تلاش در مدینه
شاید بسیارى از ناآگاهان از تاریخ اسلام باور نکنند که امام هادی(علیه السلام) در سال هایى که در مدینه منوره حضور داشت، چه تأثیرى بر مردم گذاشته بود که دوست و دشمن را به حیرت واداشت.
امام به گونه اى بر دل هاى مردم حکومت می کرد که حسد حسودان را بر می انگیخت. از جمله کسانى که بر مقام امام هادى حسد ورزیدند، عبدالله بن محمد امام جماعت مسجد پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) بود که از نفوذ مردمى امام هادی(علیه السلام) به شدت خشمگین شده بود. او براى تحریک حاکم وقت تلاش وسیع و مستمرى کرد و نامه اى براى متوکل نوشت و در آن از هیچ تهمتى علیه امام خوددارى نورزید.
امام که از جریان نوشتن نامه او با خبر شد، بی درنگ به متوکل نامه نوشت و به دفاع از خود پرداخت، اما متوکل کینه توز که نمی توانست موقعیت اجتماعى امام را در مدینه تحمل کند، یحیى بن هرثمه را به همراه سیصد نفر براى احضار امام هادى به سامرا به مدینه فرستاد.
سبط ابن جوزى از ماجراى حضور یحیى بن هرثمه در مدینه چنین یاد می کند: یحیى می گوید: وقتى که به مدینه وارد شدم، مردم فریاد و ضجه اى زدند که هرگز مانند آن را تا آن روز کسى نشنیده بود و این فریاد و ضجّه چیزى جز براى ترس از جان امام هادی(علیه السلام) نبود. گویا آن روز قیامت بر پا شده بود.[۵]
مهم ترین پیام این جریان
بی تردید این جریان امر ساده اى نیست و باید دقت و تأمل بیشترى در آن بشود؛ چرا که متوکل عباسى با آن همه شرارتى که داشت، براى جدا کردن امام هادی(علیه السلام) از مردم مدینه بسیار محتاطانه و حیله گرانه عمل کرد؛ زیرا:
۱ – در پاسخ نامه امام هادی(علیه السلام)، نامه اى به امام می نویسد و با اعتراف به مقام والاى آن حضرت از او می خواهد تا به شهر سامرا سفر کند؛ چرا که امیرمؤمنان به شدت مشتاق دیدارش است.
۲ – براى دلجویى امام(علیه السلام)، فوراً عبدالله بن محمد را که علیه امام هادى سعایت کرده بود، از منصب خویش بر کنار می کند.
۳ – به محمد به فضل که جایگزین عبدالله شده بود، دستور می دهد تا به اکرام و احترام امام پردازد و فرمانبر او باشد.[۶]
۴ – فرستادن سیصد نفر به همراه یحیى بن هرثمه.
اگر امام این جایگاه را در مدینه نداشت، هرگز متوکل عباسى این اقدامات محتاطانه را انجام نمی داد و اگر ترس از درگیر شدن نیروهاى طرف دار امام با نماینده اعزامى از سوى خلیفه نبود، هرگز سیصد نفر را به همراه یحیى نمی فرستاد و این هزینه سنگین را متحمل نمی شد. در غیر این صورت، رساندن نامه به دست امام این همه نیرو نیاز نداشت.
اینها نشانه نقش هدایت امام هادى و نفوذ او در دل مردم مدینه است؛ در حالى که در شانزده سالگى آن چنان مردم شیفته اخلاق او شده بودند که دشمن را به وحشت انداخته بود.
خورشید در زندان
امام هادی(علیه السلام) از روزى که به اجبار در سامرا اقامت گزید، هجده سال تحت نظارت و مراقبت شدید مزدوران حکومت عباسی ها قرار گرفت. با وجود این کنترل شدید، او هرگز دست از هدایت امت اسلامى به ویژه پیروان و شیعیان برنداشت و نقش هدایت خود را با شدت بیشترى ایفا کرد. او بدین منظور، اقداماتى را انجام داد که در ذیل آنها را بر می شماریم.
۱ – تعیین وکلا
کثرت و پراکندگى پیروان در شهر هاى دور و نزدیک و کثرت مراجعات و عدم دسترسى به امام به خاطر محدودیت ها و مراقبت ها علیه امام هادی(علیه السلام)، او را بر آن داشت تا در مراکز شیعه نمایندگان و وکلایى از طرف خود تعیین کند و مردم را از وجود چنیین وکلا و نمایندگانى با خبر سازد.
وکلایى که عمدتاً از چهره هاى محترم بودند، عبارت اند از: حسن بن راشد بغدادی،[۷] ایوب بن نوح،[۸] على بن جعفر همانی،[۹] جعفر بن سهیل،[۱۰] عثمان بن سعید عمری،[۱۱] على بن حسین بن عبد ربّه،[۱۲] على بن مهزیار اهوازی[۱۳] و على بن ریّّان.[۱۴]
رجال نویسان و تراجم نگاران در وثاقت هر یک از وکلا سخنانى را یادآور شده اند که به گفته شیخ طوسى و کشى و دیگران، اینان یا وکیل امام قبل بوده اند و یا وکالت از امام دیگر داشته اند، ضمن اینکه برخى از آنها، از یاران یک یا دو امام نیز بوده اند؛ مثلاً درباره حسن بن راشد گفته اند که وى از یاران امام جواد و امام صادق(علیهما السلام)[۱۵] و نیز ایوب بن نوح که وکیل امام هادى و امام حسن عسکرى بوده است.[۱۶]
درباره على بن جعفر نیز چنین گفته اند[۱۷] و درباره جعفر بن سهیل آورده اند که وکیل امام هادى و امام عسکرى و امام زمان(علیهم السلام)[۱۸] و نیز عثمان بن سعید وکیل امام هادى و امام عسکری(علیهما السلام) بوده اند.[۱۹]
از مطالعه و دقت در احکام وکلا و نمایندگان امام هادی(علیه السلام) نکات زیر به دست می آید:
یک: از وکلا می خواست تا هر یک در محدوده منطقه خویش عمل و از گرفتن اخذ وجوه از دیگر مناطق خوددارى کنند؛
دو: از برخى نمایندگان خواست تا رابطه شان را با دیگر وکلا کاهش دهند؛
سه: پرداخت وجوه به نمایندگان تعیین شده؛
چهار: مراجعه به وکلا براى انجام کارهاى شرعى حضوراً یا به وسیله مکاتبه.[۲۰]
۲ – تقویت پایگاه هاى علمى
از دیگر نقش هاى محورى امام هادی(علیه السلام) در هدایت جامعه شیعى، تقویت مراکز علمى بود که در حقیقت هدایت و سرپرستى غیرمستقیم آن حضرت براى پیروان اهل بیت بود.
حضرت گاهى درباره مقدس بودن یک سرزمین و گاهى درباره مردم آن و گاهى هم درباره علما و دانشمندان و لزوم پیروى از آنها، سخنان ارزشمندى را بیان می فرمودند؛ مثلاً درباره قم چند روایت از امام هادی(علیه السلام) نقل شده که بیانگر این مدعا است؛ اگر چه غیر مستقیم حضرت به موارد یاد شده اشاره فرموده است.
مفید در اختصاص نقل کرده که از على بن محمد عسکری(علیه السلام) از پدر از جدش امیرمؤمنان از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) نقل شده که فرمود: وقتى که مرا به آسمان چهارم می بردند، نگاهم به گنبدى از لؤلؤ افتاد که چهار گوشه داشت و چهار درب را دیدم که همه اش از استبرق سبز بود.
به جبرئیل گفتم: این گنبد چیست که در آسمان چهارم چیزى بهتر از آن نیافتم؟
گفت: حبیب من، اى محمد! این صورت و نقش شهرى است که به آن قم گفته می شود و در آن بندگان مؤمن به خدا جمع شوند و منتظر شفاعت محمد(صلّى اللّه علیه و آله) در قیامت هستند و پیوسته همّ و غم و اندوه پى در پى بر آنها جارى می شود.
گوید: از على بن محمد عسکرى پرسیدم: چه هنگام اینان منتظر فرج خواهند بود؟
امام فرمود: زمانى که آب بر آن سرزمین جارى شود.[۲۱]
در روایت دیگرى از حضرت عبدالعظیم حسنى روایت شده: از على بن محمد عسکری(ع) شنیدم که می فرمود: اهل قم و اهل آبه (آوه) آمرزیده شده هستند؛ زیرا به زیارت جدم على بن موسى الرضا به طوس می روند.[۲۲]
امام هادی(علیه السلام) همانند امامان گذشته، به این شهر مقدس و این پایگاه عظیم تشیع عنایت خاصى داشتند و همین عنایت ویژه سبب شد که این پایگاه عظیم، بسیار رشد کند و از عصر امام صادق به بعد، به عنوان پایگاه علمى شیعه در جهان اسلام مطرح شود. وجود وکلاى معصومان در این شهر و نیز علماى بزرگى که پیوسته مورد نظر معصومان بودند، به بعد علمى این شهر کمک فراوانى کرد.[۲۳]
۳ – تأیید فقها و ارجاع به آنها
امام هادی(علیه السلام) با احترام و تکریم و تعظیم صحابه امامان پیش از خود که مورد وثوق بودند، مردم را به آنها ارجاع می داد؛ مانند نمونه هاى زیر:
ابوحماد رازى می گوید خدمت امام على النقی(علیه السلام) رسیدم و از او درباره برخى از مسائل حلال و حرام پرسیدم. هنگام وداع، آن حضرت به من فرمود: اى حماد! در ناحیه اى که هستى، اگر چیزى در امر دینت بر تو مشکل شد، از عبدالعظیم حسنى بپرس و سلام مرا هم به او برسان.[۲۴]
شیخ عباس قمى می نویسد: از برخى روایات معلوم می شود که خیران خادم وکیل آن حضرت بوده و او به خیران فرموده: «اعمل فى ذلک برأیک فان رأیک رأیى و من أطاعک أطاعنی؛ به رأى خودت عمل کن؛ چرا که رأى تو رأى من است و هر که تو را اطاعت کند، گویا از من اطاعت و پیروى کرده است».[۲۵]
همچنین درباره عثمان بن سعید عمرى از امام هادی(علیه السلام) پرسیده شد که گاه نمی توانم به خدمتت برسیم؛ در این صورت گفته چه کسى را بپذیریم و از چه کسى اطاعت کنیم؟
امام (علیه السلام) در پاسخ آنها فرمود: ابوعمرو که ثقه و امین است، هر چه به شما بگوید، از طرف من به شما می گوید.[۲۶]
۴ – ملاقات حضورى
اگر چه امام على النقی(علیه السلام) به سبب محصور بودن، نمی توانست آزادانه با هر فرد یا گروه ملاقات کند، اما در این هجده سالى که امام در سامرا بود، افراد زیادى که از شهرهاى دور و نزدیک به ملاقات امام می آمدند، به حضور پذیرفته می شدند و در ضمن ملاقات، امام با تفقد از حاضرین و مردم آن سامان، به بیان مسائل مذهبى، پاسخ به پرسش ها، دریافت حقوق شرعى، صدور دستور هاى لازم را صادر می فرمود.
۵ – ارتباط پنهانى با پیروان
گاهى این محاصره و کنترل علیه امام هادى آن قدر شدید بودکه او نمی توانست کسى را به حضور پذیرد و از سویى، برخى از کارها باید انجام می پذیرفت.
در این موارد، امام گاهى از درون زندان با برخى از افراد تماس می گرفت و از خطرى که در آینده نزدیک او را تهدید می کرد با خبر می ساخت[۲۷] و گاهى هم با به کار بردن کلمات غیر عربى پیام خود را می رساند.
على بن مهزیار گوید: غلام خودم را به خدمت امام هادی(علیه السلام) براى کارى فرستادم. وقتى که او برگشت، دیدم بسیار شگفت زده شده، علت را پرسیدم. گفت: چگونه تعجب نکنم، در حالى که پیوسته با من با زبان خودم سخن می گفت به طورى که گویا یکى از ماست.[۲۸]
ابن شهر آشوب می گوید: علت آن، پنهان کردن گفته ها از دشمن بوده است.[۲۹]
گاهى امام هادى براى حفظ جان افراد، پنهانى نماینده اى می فرستاد تا نیایند، چرا که زمان مناسب نبود، چنان که محمد بن داود قمى و محمد طلحى، مقدار زیادى خمس و نذورات و هدایا از شهر قم خدمت امام هادی(علیه السلام) می بردند. نزدیک شهر سامرا، امام با فرستادن نماینده خود آنها را برگرداند تا از طرف دولت عباسى و متوکل آسیبى به آنها نرسد.[۳۰]
۶ – نامه نگارى
نامه نگارى امام و پاسخ به پرسش هاى فقهى و اعتقادى مردم از مهم ترین نقش هدایتى امام هادی(علیه السلام) بود و آن حضرت بسیارى از معارف الهى را از همین طریق به شیفتگان رساند.
این گونه نامه هاى مردم بسیار است که در کتاب هاى حدیثى و فقهى نام نویسنده، متن نامه و پاسخ امام آمده است. در این نوشتار کوتاه، نام برخى از نویسندگان و به موضوع نامه شان اشاره می کنیم:
ـ ابراهیم بن محمد بن عبدالرحمن همدانى، درباره وضو پس از غسل جمعه؛[۳۱]
ـ سلمان بن حفص مروزى، درباره سجده شکر؛[۳۲]
ـ على بن محمد بن سلیمان، درباره قضاى نماز شخص بیهوش؛[۳۳]
ـ ایوب بن نوح، درباره همان مورد پیشین؛[۳۴]
ـ حسین بن على بن کسان، درباره سجده بر پنبه و کتان؛[۳۵]
۷ – موضع گیرى در برابر انحرافات
جامعه شیعى گاهى به انحرافاتى مبتلا می شد که ضرورت داشت امام قاطعانه وارد عمل شود و با پیام هاى ویژه براى برخى افراد از گسترش آن جلوگیرى فرماید.
از باب نمونه، امام در برابر افراد منحرف همانند على بن حسکه قمى که مکتب غلات را ترویج می کرد، به احمد بن محمد عیسى در پاسخ نامه اش می نویسد: اینها از دین نیست؛ از او فاصله بگیر.[۳۶]
همچنین در پاسخ برخى فرموده: اینها را ترک کنید. خداوند لعنتشان کند و اگر یکى از اینها را در جاى خلوتى پیدا کردید، سر او را با سنگ بشکنید.[۳۷]
درباره محمد بن نصیر نمیرى که از غلات و داراى فساد عقیدتى و اخلاقى بود، دستور لعن و طرد او را از جامعه شیعى صادر فرمود.[۳۸]
همچنین دستور قتل فارس بن حاتم قزوینى را صادر فرمود.[۳۹]
امام هادى درباره یکى از مباحث مربوط به قرآن که مسئله سیاسى روز و تبدیل به دستاویزى براى زندانى یا کشتن افراد شده بود، طى نامه به محمد بن عیسى بن عبید یقطینى، از او خواست تا پیروان و شیعیان از این فتنه فاصله بگیرند.[۴۰]
امام درباره گروه صوفیه نیز موضع منفى داشت. از این رو، در مسجد پیامبر ضمن سخنان ارزشمندى به محمد بن الحسین بن ابى الخطاب فرمود: هرگز به این گروه فریب کار اعتنا نکنید؛ چرا که اینان جانشینان شیطان و خراب کننده پایه هاى دین هستند.[۴۱]
پى نوشت ها:
[۱] . الإنصاف، ص۱۴۱٫
[۲] . منتهى الامال، ج۲، ص۳۶۱٫
[۳] . ارشاد، مفید، ص۲۹۷٫
[۴] . اثبات الوصیه، ص۲۲۲٫
[۵] . دلائل الامامه، ص۳۱۳٫
[۶] . همان.
[۷] . رجال شیخ طوسى، ص۴۰۰٫
[۸] . رجال کشى، ص۵۰۲٫
[۹] . غیبه شیخ طوسى، ص۲۱۲٫
[۱۰] . رجال شیخ طوسى، ص۴۲۹٫
[۱۱] . همان، ص۴۲۰٫
[۱۲] . رجال کشى، ص۵۱۰٫
[۱۳] . رجال نجاشى، ص۱۷۷٫
[۱۴] . رجال علامه حلى، ص۹۹٫
[۱۵] . رجال شیخ طوسى، ص۴۰۰ و۴۱۳٫
[۱۶] . غیبه شیخ طوسى، ص۲۱۲٫
[۱۷] . رجال شیخ طوسى، ص۴۱۸ و ۴۳۲٫
[۱۸] . جامع الرواه، ج۱، ص۱۵۲٫
[۱۹] . معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۱۲۰٫
[۲۰] . ر. ک: حیاه الامام الهادى، ص۱۴۱٫
[۲۱] . الاختصاص، ص۹۸٫
[۲۲] . عیون الاخبار الرضا، ج۲، ص۲۶۰٫
[۲۳] . براى اطلاع بیشتر درباره این پایگاه بزرگ شیعه به کتاب هاى مربوطه از جمله می توانید به کتاب قم عاصمه الحضاره الشیعیه مراجعه فرمایید.
[۲۴] . منهاج التحرک عند الامام الهادى، ص۱۴۶٫
[۲۵] . منتهى الامال، ج۲، ص۳۹۰٫
[۲۶] . حیاه الامام الهادى، ص۱۴۸٫
[۲۷] . کافى، ج۱، ص۵۰۰٫
[۲۸] . بحارالانوار، ج۵۰، ص۱۸۱٫
[۲۹] . بصائر الدرجات، ص۳۳۳٫
[۳۰] . بحار الانوار، ج۵۰، ص۱۸۵٫
[۳۱] . استبصار ، ج ۱، ص۱۲۶٫
[۳۲] . کافى، ج۳،ص۳۱۵٫
[۳۳] . تهذیب الاحکام، ج۳،ص۳۰۳٫
[۳۴] . من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۲۳۷٫
[۳۵] . تهذیب الحکام، ج۲، ص۳۰۸٫
[۳۶] . رجال کشى، ص۵۱۷٫
[۳۷] . همان، ص۴۳۷٫
[۳۸] . همان، ص۵۲۰٫
[۳۹] . همان، ص۵۲۷٫
[۴۰] . امالى صدوق، ص۴۴۹٫
[۴۱] . ذرایع البیان، ج۲، ص۳۷٫
نویسنده: محمد جواد طبسى