- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
پیامبر اکرم (ص) در باب قرآن فرمود:«القرآن یجری کما یجری الشمس و القمر؛قرآن جریان دارد همانطور که خورشید و ماه جریان دارند».
یعنی همانگونه که ماه و خورشید در یک جا ثابت نیستند که فقط بر یک سرزمین معین بتابند و از آن سرزمین تجاوز نکنند، قرآن کتابی نیست که مال مردم معینی باشد، از مختصات یک ملت نیست بلکه دائما درحال طلوع کردن است.
اگر مردمی از قرآن رو برگرداندند، خیال نکنید قرآن از بین رفت، اقوام دیگری در دنیا خواهند بود که خیلی بهتر و بیشتر از آنها قرآن را استقبال می کنند.
یکی از اعجازهای قرآن که واقعا برای کسی که اهل مطالعه باشد اعجاز است، نسبتی است که قرآن با تفسیرهای قرآن دارد.
قرآن چهارده قرن است که نازل شده، از همان قرن اول مفسرین آن را تفسیر کردند.بسیاری از مفسرین از صحابه بودند مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود.طبقه بعد طبقه تابعین بودند مانند سدی و ابن شبرمه.در هر دوره ای مردم از قرآن همان را می فهمیدند که تفسیر می کردند.
بعد دوره عوض شده، علوم و فهم مردم تغییر کرده است، تفاسیری آمده تفاسیر قبل را نسخ کرده است.مردم می دیدند که تفاسیر قبل نسخ شده است.مردم می دیدند که تفاسیر قبل قابل مطالعه کردن نیست ولی خود قرآن زنده است.می دیدند قرآن با آنچه که امروز تفسیر شده بهتر تطبیق می کند تا آنچه که در گذشته تفسیر کرده بودند.یعنی قرآن جلو می آید، تفسیر قرن اول هجری را همانجا می گذارد.
در قرن دوم هم تفاسیری بر قرآن نوشته اند.درقرن سوم علوم توسعه پیدا می کند، بشر عالمتر می شود، تفسیر دیگری نوشته می شود.مردم این قرن می بینند این تفسیر انطباق بهتری با خود قرآن دارد و آن تفسیر قبلی مسخره است و به هیچ قیمتی نمی شود آن را زنده کرد.قرآن قرن به قرن جلو آمده و تفاسیر قرنهای پیش را کنار گذاشته است.
امروز شما می بینید یک عالم، یک متفکر امروزی وقتی قرآن را مطالعه می کند احساس می کند که این کتاب یک کتاب مطالعه کردنی است و از خواندن آن لذت می برد.
سخن ادوارد براون
ادوارد براون مستشرق معروف در جلد اول تاریخ ادبیات که تاریخ فکری ایرانیها را بیان می کند، راجع به وضع ایرانیها در صدر اول اسلام بحث می نماید.در آنجا حرف های بسیار خوبی دارد.
البته یک حرفهائی هم دارد که اشتباه است و اصلا یک نفر خارجی نمی تواند در اینگونه موارد اشتباه نکند.ولی یک حرفهائی دارد که حسابی است.
می گوید من کوشش می کنم که در این کتابم خودم را از یک اشتباه بزرگ که بعضی از هموطنانم مرتکب شده اند مصون بدارم.
آن اشتباه این است که بعضی از هموطنان من -که نظرش به سرجان ملکم است که کتاب تاریخ ایران را نوشته است – نام دو قرن اول اسلام برای ایران را دو قرن سکوت گذاشته اند که بعد از دو قرن دولت طاهریان و بعد سامانیان و بعد صفاریان تشکیل شد.در این دو قرن ایرانیها از خود حکومتی تشکیل نداده بودند و حکومت در دست عربها بود.
البته اینکه حکومت تشکیل نداده بودند یعنی ایرانی پادشاه یا خلیفه نبود والا قدرتهائی به اندازه قدرت خلیفه تشکیل داده بودند، وزارت می کردند بطوری که به اندازه خود خلیفه قدرت داشتند مانند برامکه یا فضل ذوالریاستین.
منظورشان این است که دو قرن اول اسلام از نظر ایران دو قرن سکوت و خاموشی بوده است، یعنی ایرانی اسلام را به طوع و رغبت نپذیرفت، زور سیاسی بود که بر آنها تحمیل شده بود و تا وقتی که از خود پادشاهی نداشتند در سکوت و خاموشی به سر می بردند.
این حرف سرجان ملکم انگلیسی است.
(که در ایران همین حرف را بصورت کتابی در آوردند و اسمش را دو قرن سکوت گذاشتند و در آن کتاب تا توانستند به اسلام حمله کردند).
این حرف را یک انگلیسی گفته است، بعد انگلیسی دیگر فاضلتر گفته است که این اشتباه است، ولی خود ایرانیها این حرف را رها نمی کنند.
ادوارد براون می گوید ولی من کوشش می کنم این اشتباه را مرتکب نشوم برای اینکه اگر ما به تاریخ ایران مراجعه بکنیم می بینیم به اندازه ای که ایرانی در آن دو قرن نشاط و فعالیت داشته است، هیچ ملتی در تاریخش نداشته است.
این، دو قرن سکوت نیست، دو قرن نشاط است، دو قرن فعالیت است و راستی اینطور است.
اگر شما تمام دوره ساسانیان حتی قبل از ساسانیان را در نظر بگیرید، همان دوره ای که ایران از نظر سیاسی و نظامی در اوج عظمت بوده و با دولت روم رقابت می کرده است، می بینید ایرانی در تمام این دوره به اندازه نیمی از دویست سال دانشمند نداشته است.
اتفاقا این دو قرن، دوره آزادی ملت ایران است.نه اینکه بخواهم از حکومت عرب که همان حکومت بنی امیه است، دفاع بکنم.آنها که از نظر ما وضعشان روشن است.در عین اینکه این مردم کثیف حکومت می کردند، ملت ایران از لحاظ علم و فرهنگ آزادی ای داشته است که در قبل نداشته است.
حرف دیگری که این مرد می گوید راجع به زردشت است.می گوید چطور شد اسلام که آمد، دین زردشت منسوخ شد و حتی الفبای پهلوی رفت و الفبای عربی جای آن را گرفت؟ باز می گوید بعضی از مستشرقین شاید در اینجا بخواهند زور را مستمسک قرار بدهند ولی تاریخ نشان می دهد که ملت ایران دین زردشت را از روی رضا و رغبت رها کرد و با کمال رغبت دین اسلام را انتخاب نمود.
بعد می گوید حقیقت هم اینست.ما که یک نفر خارجی هستیم و نه مسلمانیم نه زردشتی، وقتی قرآن را جلویمان بگذاریم، کتاب زند و پا زند را، آثار زردشت را هم که می گویند مال زردشت است (والا زردشت آثار قطعی ندارد) جلویمان بگذاریم، می بینیم اصلا با قرآن طرف نسبت نیست.
اساسا قرآن یک کتاب زنده است، امروز هم یک کتاب زنده است و انسان خودش را از آن بی نیاز نمی بیند.
اما آثار زردشت چیزی نیست که قابل مطالعه باشد.بعد هم می گوید ایرانیان هزارساله که کور نبودند، از یک طرف قرآن را می دیدند و از طرف دیگر کتاب زردشت رامشاهده می کردند که این دو قابل مقایسه نیستند، قهرا قرآن را انتخاب می کردند.
این خودش دلیل بر رشد ملت ایران است، دلیل بر اینست که ملت ایران در عین اینکه به ملیت خودش علاقمند بوده است، ولی تعصب ملی چشم او را هرگز کور نکرده است.
یعنی به خاطر تعصبات ملی پا روی حقیقت نمی گذاشتندمسلم از جنبه ملیت، ملت ایران با ملت عرب خوب نبودندمعلوم است دو ملت و دو نژاد بودند.این، طبیعت بشر است ما می بینیم مردم دو قریه نسبت به خودشان تعصب دارند، مردم دو شهر نسبت به شهرهای خودشان تعصب دارند، مردم دو کشور هم نسبت به کشور خودشان تعصب دارند.
این خاصیت بشر است و این را نمی شود به کلی از بشر گرفت مگر در مورد افراد معدودی بعضی از ملل، این تعصبات چشم آنها را کور می کند یعنی آنقدر تعصب دارند که وقتی در مقابل حقیقت قرار می گیرند به آن پشت می کنند.
ولی بعضی دیگر از ملل در عین حال تعصب، آنها را کور و کر نمی کنداین، فخر ملت ایران است که تعصب او را کور و کر نکردنگفت چون قرآن از میان ملت ما برنخاسته است، هر چه هم خوب باشد آن را نمی خواهیم، بلکه گفت خوب را باید گرفت.
اگر از میان ملت خودش هم چیزی برخاسته بود که آن را حقیقت نمی دانست، با آن مبارزه کرد، چنانکه با مانویت مبارزه کرد، با بابک خرم دین مبارزه کرد، افشین را که یک سردار ایرانی است کشت.
پس ملت ایران رشد خودش را در این جهت که اگر حقیقتی را ببیند ولو از خارج باشد آن را می پذیرد، ثابت کرده است همانطور که اسلام را پذیرفت، و اگر باطلی را ببیند ولو از میان ملت خودش باشد زیر بارش نمی رود.
این، نشانه رشد این ملت است.
منـابـعمرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان ۱- صفحه ۱۵۸-۱۶۱