- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
در سال ۱۹۲۷ میلادى در شهر نیویورک و در یک خانواده مهاجر انگلیسى به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایى را در این شهر طى کرد و مدارک لیسانس و فوق لیسانس خود را از دانشگاههاى ییل و شیکاگو دریافت نمود. وى در سال ۱۹۵۱ نیز پس از دریافت مدرک دکتراى علوم سیاسى از دانشگاه هاروارد، به تدریس در این دانشگاه پرداخت و براى مدتى نیز به ریاست دپارتمان هاى مختلف آن دانشگاه برگزیده شد. هانتینگتون از سال ۱۹۸۹، ریاست مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد را عهده دار است. هانتینگتون مسؤولیت هاى غیردولتى متعددى را برعهده داشته است که مى توان به موارد زیر اشاره نمود:
۱. ریاست مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد (۱۹۸۹ تاکنون)
۲. استاد دانشگاه هاروارد (۱۹۵۱ تاکنون)
۳. دستیار تحقیقات امور دفاعى در مؤسسه مطالعاتى بروکینگز (۵۳-۱۹۵۲)
۴. پژوهشگر شوراى تحقیقات علوم اجتماعى آمریکا (۵۷-۱۹۵۴)
۵. دستیار مؤسسه مطالعات امور جنگ و صلح در دانشگاه کلمبیاى نیویورک (۱۹۵۸)
۶. هماهنگ کننده دفتر طرح و برنامه ریزى شوراى امنیبت ملى آمریکا در دوره برژینسکى در کابینه کارتر (۷۸-۱۹۷۷)
۷. تحلیلگر امور دفاعى و استراتژیک در وزارت دفاع و وزارت امور خارجه (۱۹۸۵ تاکنون)
۸. ریاست انجمن مطالعات علوم سیاسى آمریکا (۸۷-۱۹۸۶)
۹. بینانگذار و سردبیر مجله فارین پالیسى (۷۷-۱۹۷۰) (۱)
آثار
تحقیقات و آثار ساموئل هانتینگتون به طور کامل درباره مسائل آمریکا،بویژه ابعاد نظامى و استراتژیک آن، سیاست تطبیقى، امنیت ملى و روابط بین الملل است. ارائه رهنمودهاى استراتژیک و اجرایى به دولتمردان آمریکا نیز از ویژگى هاى آثار اوست. (۲) وى کمتر در خصوص مسائل اسلام سیاسى معاصر قلمفرسایى نموده است; اما نظریه معروف ” برخورد تمدن ها”، وى را در زمره صاحبنظران این حوزه مطالعاتى قرار داده است.
از آثار وى در زمینه اسلام سیاسى معاصر مى توان به موارد زیر اشاره نمود:
۱. “برخورد تمدن ها”، فارین افرز ، سال ۷۲، شماره ۳، تابستان ۱۹۹۳.
۲. “ارتباط تمدن هاى اسلامى – کنفوسیوسی”، فصلنامه نیوپرسپکتیوز کوارترلى ، تابستان ۱۹۹۳.
۳. “اگر تمدن نیست، پس چیست؟ برخورد تمدن ها، پارادایم تحلیل جهان نو”، فارین افزر، سال ۷۲، شماره ۳، تابستان ۱۹۹۳.
۴. “تمدن ها باید یاد بگیرند که همزیستى نمایند” ، سنترپیس ، دانشگاه هاروارد، ۱/۸/۱۹۹۴.
نظرات
براى شناخت و تحلیل وضعیت جهان بعد از جنگ سرد، در غرب دو نظریه عمده ارائه شده است. نظریه نخست به پیروزى غرب در جنگ سرد معتقد است و «پایان تاریخ » و ختم تضادهاى ایدئولوژیک و تفوق لیبرال دموکراسى غرب در سراسر کره خاکى را نوید مى دهد. نظریه دوم روزهاى شادمانى غرب را زودگذر مى بیند و درباره خطر دشمنى موسوم، در قالب رویارویى و برخورد دو تمدن اسلام و غرب، هشدار مى دهد.
هانتینگتون با نگارش مقاله خویش تحت عنوان «رویارویى تمدن ها»، سعى در تبیین و تحلیل روابط «غرب و سایرین » در جهان بعد از جنگ سرد دارد. «هانتینگتون در واقع خصومت مفروض تمدن اسلام و تمدن غرب را بهانه اى براى ارائه رهنمودهاى استراتژیک خود قرار مى دهد و سرانجام نیز غرب را به مقابله با آن دسته از کشورها و گروههایى دعوت مى کند که در مسیر احیا و گسترش تمدن اسلامى قرار دارند. بنابراین «برخورد تمدن ها» بیشتر یک دستورالعمل استراتژیک است تا یک نظریه محض. هانتینگتون در کالبدشکافى موانع موجود در مسیر «رهبرى جهانى آمریکا»، به طور ظریفى، آشتى ناپذیرى جهان اسلام و غرب را یک اصل مسلم و بدیهى در روابط «اسلام » و «غرب » فرض کرده، مى کوشد تا سیاست هاى توسعه طلبانه دولت هاى غربى را از فرهنگ غربى متمایز سازد; ولى در عین حال رفتار کشورهاى مختلف اسلامى را عین تمدن اسلامى قلمداد کند.» (۳)
براساس نظریه هاى هانتینگتون، بازیگران واقعى صحنه بین المللى، دیگر دولت ها نیستند; بلکه تمدن هایى هستند که براساس امپراتورى هاى مذهبى ادوار گذشته بنا شده اند. طى دوران جنگ سرد، در تجزیه و تحلیل هاى واقع بینانه امور بین المللى، این وابستگى هاى مذهبى عمیق و ریشه دار به کلى نادیده گرفته شده اند. هانتینگتون از اولین کسانى بود که استدلال کرد علت تمام خشونت هاى دوران جنگ سرد در جهان، ظهور قومیت گرایى نبوده، بلکه تضادهاى مربوط به تمدن هاى دیرینه است. لذا سیاستگزاران آمریکایى نمى بایست از خشونت هاى توحش بار و مشکلات کشدار در چچن متعجب مى شدند. این جنگ مطلقا مناقشه اى تجزیه طلبانه نیست، بلکه نبرد مرگ و زندگى مابین دو تمدن مسیحیت ارتدوکس و اسلام است. جنگ یوگسلاوى نیز نبرد میان تمدن هاى ارتدوکس، کاتولیک و اسلام بوده است. (۴)
اولین نکته اى که هانتینگتون یادآور شده این است که اصل و اساسى که در واقع سازنده دید و عملکرد سیاسى در چند دهه گذشته بوده، یعنى نبرد ایدئولوژى، به پایان رسیده است. طبق نظر هانتینگتون، با از هم پاشیدن اتحادجماهیر شوروى در ۹۰-۱۹۸۹، این وضع اکنون ازبین رفته است و به همین جهت، دیگر ایدئولوژى نمى تواند تعیین کننده نظام بین المللى باشد. نکته دوم مورد اشاره هانتینگتون، تضعیف دومین نیروى مهمى است که تعیین کننده تمام کشمکش هاى یکصد و پنجاه سال گذشته تاریخ بشر بوده و آن ناسیونالیزم است; البته ناسیونالیزمى که از انقلاب فرانسه برخاست و نه ناسیونالیزم به عنوان وطن پرستى که هزاران سال بین تمام ابناى بشر وجود داشته است. سومین نکته مورد نظر هانتینگتون این است که نوعى احیاى جدید ملت گرایى وجود دارد که غیر از آن چیزى است که در قرن نوزدهم بوده است. این ناسیونالیزم جدید بشر در مقابل تمدن هاى بزرگ شکل گرفته که تاکنون حاکم بر تاریخ بوده و یکى از مهمترین عناصر آنان، فرهنگ و دین است. (۵)
هانتینگتون تمدن هاى زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم مى کند: تمدن هاى غربى، کنفوسیوسى، ژاپنى، اسلامى، هندو، اسلاو، ارتدوکس، آمریکاى لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقایى، به اعتقاد هانتینگتون تقابل تمدن ها، سیاست غالب جهانى و آخرین مرحله تکامل درگیرى هاى عصرنو را شکل مى دهد. خطوط گسل میان تمدن ها امروز جایگزین مرزهاى سیاسى و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط، جرقه هاى ایجاد بحران و خونریزى اند. خصومت هزار و چهارصدساله اسلام و غرب در حال افزایش است و روابط میان دو تمدن اسلام و غرب آبستن بروز حوادثى خونین مى شود. در عصر نو صف آرایى هاى تازه بر محور تمدن ها شکل مى گیرد و سرانجام نیز تمدن هاى اسلامى و کنفوسیوسى در کنار هم، رویاروى تمدن غرب قرار مى گیرند. در واقع، درگیرى هاى تمدنى، آخرین مرحله تکامل دیگرى در جهان نو است. (۶)
هانتینگتون عنوان مى دارد: «تبلیغ ارزش هاى غربى به عنوان ارزش هاى جهان شمول، به تهییج واکنش هایى از نوع بنیادگرایى اسلامى کمک مى کند که نقاط بسیارى از جوامع اسلامى را فرا گرفته است. عدم موفقیت ناسیونالیزم و سوسیالیزم عربى، زمینه جنبش «اسلامى کردن مجدد» در خاورمیانه را فراهم ساخته است.» (۷) هانتینگتون توصیه مى کند که غرب باید دامنه و قدرت نظامى کشورهاى کنفوسیوسى – اسلامى رامحدود سازد; از اختلافات و درگیرى هاى موجود بین کشورهاى اسلامى و کنفوسیوسى بهره بردارى کند و گروههایى را که در درون تمدن هاى دیگر به ارزش ها و منافع غرب گرایش دارند، مورد پشتیبانى قرار دهد. (۸)
پیش بینى هاى وى روى سه نظریه پایه گذارى شده است: نظریه اول این است که بین اسلام و غرب یک کشمکش پنهانى و مخفى همیشگى وجود دارد که ناشى از تفاوت بین ارزش ها مى باشد. غرب فردگرایى، مساوات و آزادى مطلق را تبلیغ مى کند که اینها با ارزش هاى اسلامى قابل انطباق نیستند. نظریه دوم این است که بین دنیاى عرب و دنیاى غرب، یک موقعیت غیرقابل اصلاح وجود دارد; یعنى اختلاف منابع باعث مى شود که دنیاى عرب سیاست ضدغربى را پیش بگیرد. نظریه سوم این است که محور جدیدى به نام محور اسلام و محور کنفوسیوس مى باشد که همان محورى است که باید اسلام و غرب را در نقطه مقابل یکدیگر قرار دهد. (۹)