- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 31 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
در پرتو کلام نورانی حضرت جواد ائمه(ع) کَفاکَّ أدَباً لِنَفْسِکَ إجْتِنابُ ما تَکْرَهُهُ لِغَیْرِکَ.[۱]
برای ادب کردن نفس خود کافی است از آنچه برای غیر خودت مکروه میپنداری دوری کنی.
ألْمُؤمِنُ یَحْتاج اِلی ثَلاثَ خِصالٍ؛ تَوْفِیقٍ مِنَ اللّه وَ واعِظَهٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبوُلٍ مِمَّن یَنْصَحُهُ.[۲]
مؤمن، به سه ویژگی نیازمند است: توفیق یافتن از حق تعالی و واعظی از نفس خود که پیوسته او را نصیحت کند و نصیحت را بپذیرد.
ألثِّقَهُ بِاللّهِ تَعالی ثَمَنٌ لِکُلِّ غال ٍ وَ سُلَّمٌ اِلی کُلِّ غال ٍ.[۳]
اعتقاد به خداوند، بهای هرچیز گران است و نردبانی است به سوی همه بلندیها.
مَوْتُ الْانْسانِ بِالذُّنُوبِ أکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالْأجَلِ وَ حَیاتُهُ بِالْبِرِّ أکْثَرُمِنْ حَیاتِهِ بِالعُمْرِ.[۴]
فرارسیدن مرگ انسانها به دلیل گناه، از مرگ طبیعی و عادی بیشتر است.
همچنین، زندگی، پاداش نیکی و احسان، بیشتر از زندگی با عمر طبیعی است.
مَنْ أتَمّ ر ُ کُوعَهُ لَمْ تَدْخُلُهُ وَحْشَهُ الْقَبْرِ.[۵]
هرکس رکوع نمازش را به طوری کامل و صحیح انجام دهد، وحشت قبر بر او وارد نخواهد شد.
خَفْضُ الْجَناحِ زِینَهُ الْعِلْمِ وَ حُسنُ اَلأدَبِ زِینَتهُ الْعَقْلِ وَ بَسْطِ الْوَجْهِ زِیَنهُ الْعِلْم.[۶]
فروتنی، زینت علم ودانش، ادب و اخلاق نیک، زینت عقل و خوشرویی با افراد، زینت حلم و بردباری است.
مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ اَعِیِبُهُ الْمَصادِرُ.[۷]
کسی که راه ورود به کاری را نشناسد، راه برون شدن از آن، درمانده اش میکند.
اِیّاکَ وَ مُصاحَبَهُ الشَّرِیرِ، فَاِنَّهُ کالسّیْفِ الْمَسْلول یَحْسُنُ مَنَظَرُهُ وَ یَقْبَحَ اُثَرهُ.[۸]
از همراهی و رفاقت با آدم شرور بپرهیز، زیرا او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
عَنِ اِسماعیلِ بنِ سَهلِ قالَ: کَتَبتُ اِلی اَبی جَعفَرَ الثّانی۷ عَلّمْنی شَیئاً اِذا قُلْتُه کُنْتُ مَعَکُمْ فیِ الدُّنیا وَ الآخِرَهِ فَکَتَبَ بَخَطِّهِ اَعْرَفُهُ: اَکْثِرْ مِنْ تَلاوَهِ اِنّا اَنْزَلناهُ وَ رَطِّبْ شَفَتیکَ بِلاِسْتِغْفارِ.[۹]
اسماعیل بن سهل میگوید: به خدمت امام جواد نوشتم: «به من چیزی بیاموز که هرگاه آن را بگویم، در دنیا و آخرت با شما باشم. حضرت با خط شریف خود که آن را می شناختم نوشت: سوره مبارکه «انا انزلناه» را بسیار تلاوت کن و دو لب خود را با گفتن استغفار تر کن (نیروی تازه بخش)».
تو را به پنج چیز سفارش میکنم:
اگر بر تو ستم شد، ستم مکن،
اگر به تو خیانت کردند، خیانت مکن،
اگر تو را تکذیب کردند،خشمگین مشو،
اگر ستایشت کردند، شاد مشو،
واگر نکوهشت کردند، بیتابی مکن.[۱۰]
اشاره
زندگینامه امام محمدتقی(ع)
نام: محمد بن علی
کنیه: ابوجعفر ثانی
القاب
تقی، جواد، مرتضی، منتجب، مختار، قانع و عالم
تاریخ ولادت
نوزدهم ماه مبارک رمضان سال ۱۹۵ هجری
هفدهم و پانزدهم ماه رمضان نیز به عنوان تاریخ تولد آن حضرت نقل شده است، ولی میان شیعیان دهم رجب سال ۱۹۵ هجری مشهور است.
در یکی از دعاهای ماه رجب که از امام مهدی۷ نقل شده نیز آمده است: «اللهُمَ اِنًی اَسئَلکَ بالمَولودَین فی رَجَبٍ، مُحَمًَدِ بن علیًَ الثًانی و ابنِهِ علیًَ بن مٌحَمًَدٍ المٌنتَجِب».
محل تولد: مدینه
نسب پدری: امام رضا، علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(ع).
نام مادر
سبیکه، یا سکینه مرسیه و یا دره که حضرت رضا(ع) او را «خیزران» نامید. وی از اهالی «نوبه» و از خاندان «ماریه قبطیه»، مادر ابراهیم، پسر پیامبر اکرم(ص) و از زنان بزرگوار زمان خویش بود.
مدت امامت
از زمان شهادت امام رضا(ع)، در آخر ماه صفر سال ۲۰۳ هجری تا ذی قعده سال ۲۲۰ هجری، به مدت شانزده سال و نه ماه.
تاریخ و سبب شهادت
آخر ذی قعده سال ۲۲۰ هجری، در ۲۵ سالگی با زهری که همسرش، ام الفضل، دختر مأمون به تحریک برادرش، جعفر بن مأمون و عمویش، معتصم عباسی به آن حضرت خورانید.
محل دفن
مقابر قریش بغداد، در جوار قبر شریف جدش، امام موسی کاظم(ع) که هم اکنون به کاظمین معروف است.
همسران
سمانه مغربیه؛ ام الفضل، دختر مأمون؛ زنی از خاندان عماریاسر.
فرزندان
پسران: ابوالحسن امام علی النقی(ع)؛ ابو احمد موسی مبرقع؛ ابو احمد حسین؛ ابو موسی عمران و دختران: فاطمه؛ خدیجه؛ ام کلثوم و حکیمه. گفته شده که زینب، ام محمد، میمونه وامامه نیز از فرزندان آن حضرت بوده اند.
اصحاب
ابوجعفر، احمد بن محمد بن ابی نصر، معروف به بزنطی کوفی؛
ابو محمد، فضل بن شاذان بن خلیل ازدی نیشابوری؛
ابو تمام، حبیب بن اوس طایی؛
ابوالحسن، علی بن مهزیار اهوازی؛
ابو احمد، محمد بن ابی عمیر؛
محمد بن سنان زاهری؛
علی بن عاصم کوفی؛
علی بن جعفر الصادق(ع)؛
اسماعیل بن موسی الکاظم(ع)؛
ابراهیم بن محمد همدانی.
اصحاب و یاران امام جواد(ع) بیش از تعدادی است که به آنان اشاره شد. در برخی منابع اسلامی نام بیش از ۲۷۰ نفر به عنوان اصحاب آن حضرت آورده شده است.
زمامداران معاصر: مأمون (۱۹۶- ۲۱۸ ه .ق)
معتصم (۲۱۸ – ۲۲۷ ه .ق)
پس از شهادت امام رضا(ع)، مأمون با امام محمد تقی(ع) رفتار نیکویی را پیش گرفت و دخترش، ام الفضل را به عقد آن حضرت درآورد و آن حضرت را بر همه اطرافیان خویش اعم از عباسیان و علویان، ترجیح و برتری داد، وی با اهدافی سیاسی از جمله حفظ موقعیت و حکومت خود، به این کار مبادرت میکرد.
درحقیقت، به سوء قصد به جان شریف امام(ع) می اندیشید.
معتصم عباسی، با اینکه در ظاهر با آن حضرت، با اکرام و احترام رفتار میکرد، ولی درحقیقت، دشمنی آن حضرت و آل علی(ع) را در سینه داشت و درصدد تحقیر و نابودی آنان بر میآمد.
رویدادهای مهم زندگی امام جواد(ع): ۱. عزیمت امام رضا(ع)، پدر بزرگوار امام جواد(ع)، از مدینه به خراسان به اجبار مأمون عباسی، در سال ۲۰۰ هجری؛
۲. شهادت امام رضا(ع)، در خراسان، به دست مأمون عباسی در سال ۲۰۳ هجری،
۳. فراخوانی امام محمدتقی(ع) به بغداد، به دست مأمون عباسی؛
۴. ازدواج ام الفضل، دختر مأمون با امام محمد تقی(ع)، به خواست مأمون و اظهار نگرانی عباسیان از این مسئله؛
۵. بازگشت امام جواد(ع) از بغداد (پایتخت عباسیان) به حجاز، به بهانه به جا آوردن مراسم حج؛
۶. وفات مأمون عباسی، در سال ۲۱۸ هجری؛
۷. به خلافت رسیدن معتصم عباسی پس از وفات مأمون؛
۸. فراخوانی دوباره امام محمدتقی(ع) به بغداد، به فرمان معتصم عباسی، در اوایل سال ۲۲۰ هجری؛
۹. توطئههای معتصم عباسی، امالفضل و جعفربن مأمون علیه امام جواد(ع)؛
۱۰. مسموم شدن امام جواد(ع)، به دست همسرش، امالفضل و به شهادت رسیدن آن حضرت، در اواخر سال ۲۲۰ ه .ق.[۱۱]
کوتاه و گویا
ستاره جوان آسمان ولایت، با غروب سرخش، زمین را از داغ فراق پیر خواهد کرد.
آنگاه که خورشید در خون جگرش غرق شود، دست خون آلود ابرها روخواهد شد.
تنها طلوع نیست که پرده از چهره تاریکی برمیدارد؛ طلوع روشنگری است، غروب سرخ شهادت.
طعم تلخ سم در دانه های شیرین انگور، روزگار شیرین وصال زمین با مولود بابرکت اسلام را تلخ کرد.
غروب شفق گون نهمین آفتاب ولایت را تسلیت عرض میکنیم.
ولایت، به موازات نبوت، مسیح را در وجود جوادائمه(ع) متبلور یافت.
«آتانِی الْکِتاب و جَعَلنی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْت»
افسوس که چه ناگهانی، زمین مولود با برکت اسلام را وداع گفت!
اشاره
شهادت امام جواد(ع)
روز ۲۹ ذیقعده سال ۲۲۰ ه .ق، روز دردناکی برای تمام شیعیان و دوستداران ولایت بود.
معتصم عباسی به پندار خام خود، پایههای حکومت خود را در بغداد، از آن روز به بعد محکم می پنداشت، در حالی که شش سال پس از جنایتش، از تخت غصب حکومت سقوط کرد.
بغداد، وداعی دوباره به محمدبن علی ابن موسی الرضا داشت و این بار موعود بابرکت اسلام به زادگاه خود مدینه بازنمیگشت، بلکه مسموم، با جگری پاره پاره و دلی مغموم، در گوشهای از بغداد در انتظار پیوستن به پدر بود.
امام جواد(ع) از ۸ تا ۲۵ سالگی، امامت و پیشوایی مسلمانان را به بهترین شکل بر عهده داشت. آن حضرت در تمام سرزمینهای اسلامی، نمایندگان و سفیران ویژهای داشت و شبکه ارتباطی امام با شیعیان گسترده و نقش آفرین بود.
در زمان ولایت امام جواد(ع)، برای نخستین بار، جانشینی امامی پس از امام دیگر به طور جدی مطرح شد.
شیعیان پس از شهادت امام علی بن موسی الرضا(ع)، با توجه به سن کم ابن الرضا در زمینه امامت ایشان به یقین نرسیده بودند، ولی با پاسخهای صریح و روشن علمی امام به پرسشهای تمام دانشمندان اسلامی در آن زمان و طرح مسئله های علمی جدید و مبارزه روشنگرانه با فرقه های ضاله، چیزی نگذشت که درستی این جمله پدر بزرگوارشان امام رضا(ع) بر همگان ثابت شد که فرموده بود «ما خاندانی هستیم که کوچکتران ما مو به مو از بزرگانمان ارث میبرند».[۱۲]
ام فضل، دختر مأمون با تحریک عوامل معتصم، دانه های انگور را زهرآگین ساخت و از این راه، امام جواد(ع) را مسموم کرد.
چون رنگ چهره امام با کارگر شدن سم، تغییر کرد، ام فضل، پشیمان گریست و آه و ناله سرداد.
امام جواد(ع) به او گفت: «ما یکاؤکِ؟ وا… لیضربنک الله بفقر لا ینجبر و بلاءٍ لا یستر؛
برای چه گریه میکنی؟ به خدا که پروردگار، تو را به فقری جبران ناپذیر و گرفتاری پایان ناپذیر دچار خواهد ساخت!» چندی بعد آنگاه که همه، جای خالی ماه مدینه را در بغداد حس میکردند، قاتل امام با همان وضع اسف باری که امام از آن خبر داده بود، مرد.[۱۳]
مناظره های امام جواد(ع)
امام جواد(ع) نخستین معصومی بود که در خردسالی به امامت رسید.
ازاین رو، مناظره ها، بحثها و گفت وگوهایی داشته که برخی از آنها مهم، جنجال برانگیز و جالب بوده است.
این مناظره ها به دو دلیل شکل گرفت؛ از یک سو، امامت ایشان به دلیل کمی سن، برای بسیاری از شیعیان ثابت نشده بود؛ گرچه بسیاری از بزرگان و دانشمندان دین براساس عقیده شیعه، هیچ تردیدی در این زمینه نداشتند.
از دیگر سو در آن مقطع زمانی، قدرت معتزله افزایش یافته بود و مکتب اعتزال، رو به رواج و رونق بود.
همچنین، حکومت وقت در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانی می کرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امکانات مادی و معنوی حکومتی برای استواری و تثبیت خط فکری آنها بهره میبرد تا به دیگر گروهها ضربه زند و از موقعیت و نفوذ آنان در جامعه بکاهد.
معتزله، در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیر انسانی افراط میکرد.
آنان دستورها و آموزههای دینی را به عقل خود عرضه میکردند و آنچه را عقلشان با صراحت تأیید میکرد، می پذیرفتند و آنچه را عقل رد میکرد، انکار میکردند.
ازآنجا که رسیدن به مقام امامت در سنین خردسالی، با عقل ظاهربین معتزله توجیه پذیر نبود، پرسش های دشوار و پیچیدهای را مطرح میکردند تا امام محمدتقی(ع) را شکست دهند.
امام جواد(ع) در پرتو علم امامت، با پاسخهای قاطع و روشنگر خود، هرگونه شک و تردید درباره پیشوایی خود را از بین میبرد و امامت خود و حتی اصل امامت را تثبیت میکرد.
ازاین رو، پس از آنکه امام هادی(ع) در سنین کودکی به امامت رسید، این موضوع مشکلی ایجاد نکرد؛ زیرا برای همه روشن شده بود، خردسالی با بهره مندی از منصب الهی امامت منافاتی ندارد.[۱۴]
توطئه مأمون
سیاست مأمون، هفتمین خلیفه عباسی در رفتار با امام جواد(ع)، ادامه سیاست او با امام رضا(ع) بود.
امام جواد(ع) نیز مانند پدر بزرگوارش، برای حفظ مصالح اسلام و به ناچار، مجبور به پذیرش سیاست مأمون شد.
آن حضرت، به خوبی از توطئه مأمون آگاه بود، ولی برای حفظ خط فکری و فرهنگ تشیع و در مجموع حفظ شیعیان، مصلحت دید که در ظاهر، سیاست مأمون را بپذیرد؛ گرچه در این راه به شهادت برسد.
امام جواد(ع)[۱۵] از این روش برای تحکیم و گسترش تشیع، تقویت فرهنگ شیعی و تربیت شاگردان بزرگی بهره برد. ازاین رو، نفوذ تشیع در آن عصر بسیار چشم گیر بود.
در برخی روایات آمده است مأمون اصرار داشت امام جواد(ع) در بغداد بماند، ولی آن حضرت سکونت در مدینه را ترجیح میداد. ازاین رو، در سال ۲۰۴ و ۲۰۵ هجری و بنابر برخی روایتها در سال ۲۱۵ به بهانه شرکت در مراسم حج، با همسرش ام فضل از بغداد به سوی مکه رهسپار شد و سپس به مدینه بازگشت و حدود ۵ یا ۱۵ سال در مدینه سکونت کرد.
در این زمان که امام جواد(ع) از سلطه حکومت مأمون دور بود، به تربیت شاگرد و گسترش حوزه علمیه پدرانش و پاسداری از فرهنگ و خط فکری تشیع و نگهداری از شیعیان پرداخت و ماندن در حرم رسول خدا(ص) را به زرق وبرق و زندگی مرفه بغداد ترجیح داد.[۱۶]
تربیت شاگردان
مهمترین رسالت دینی و فرهنگی امام جواد(ع) انتقال آموزههای اهل بیت۷ به شاگردان و آموزش و تربیت آنان براساس سیره آن بزرگواران بوده است.
اهمیت این کار وقتی آشکار می شود که از سویی به سلطه سیاسی حاکمان غاصب ریاکار و انحرافهای آنان از اسلام توجه کنیم و از دیگر سو بدانیم که بسیاری از شاگردان و یاران امام جواد(ع)، یاران امام رضا(ع) نیز بوده اند.
بنابراین، حفظ و تقویت آنان لازم بوده است و با وجود نبود امکانات ارتباطی و تبلیغی مناسب، هریک از آن شاگردان، در نقطهای از سرزمینهای اسلامی به عنوان نمایندگان و مبلّغان مرجع شیعیان و مروج آموزههای اهل بیت۷ به شمار می آمدند.
علامه سید محمد کاظم قزوینی، تعداد یاران و شاگردان امام جواد(ع) را که برخی شاگردان و یاران امامان گذشته نیز بوده اند، ۲۷۶ نفر معرفی کرده است که چند تن از آنها عبارتند از:
علی بن مهزیار اهوازی، از اصحاب موثق و مورد اعتماد امام جواد و امام هادی(ع)؛ فضل بن شاذان نیشابوری، فقیه و متکلمی بزرگ است که مقام علمی و کوشش وی در ترویج فرهنگ و آموزههای خالص اسلامی تا اندازهای بوده که امام حسن عسکری(ع) در نامداری او را ستایش و دعا و از وی تجلیل کرده است.
محمد بن ابی عمیر، وی مورد تأیید و اعتماد دانشمندان اهل تشیع و تسنن است.
صفوان بن یحیی بَجلی، از اصحاب امام موسی بن جعفر(ع) وکیل امام رضا(ع) بوده و ۳۰ کتاب نگاشته است.
گفتنی است در میان شاگردان امام جواد(ع)، نام چند بانوی برجسته و راوی حدیث نیز به چشم میخورد که برخی از آنها عبارتند از:
ام احمد بن داوود بغدادی؛ حکیمه، دختر موسی بن جعفر؛ حکیمه، دختر امام رضا(ع)؛ حکیمه، دختر امام جواد(ع) و زینب، دختر محمد بن یحیی.[۱۷]
گفتار مجری مقام علمی امام جواد(ع)
محمدعلی کعبی در زمان امام جواد(ع) انقلاب فرهنگی و توسعه علمی بی مانندی رخ داد و دانشگاه های علمی و کلاس های بحث و گفت وگو در سراسر سرزمین اسلامی گسترش یافت.
نیکلسون خاورمیانه شناس غربی دراین باره مینویسد: بر اثر گسترش ثروت و رواج تجارت و داد و ستد، انقلاب فرهنگی در زمان عباسیان رخ داد که تا پیش از آن شرق شاهد چنین پدیدهای نبود؛ به طوری که دانشجویی و تحقیق علمی دغدغه همه مردم آن زمان از خلیفه تا پایینترین شخص جامعه شده بود و حداقل مردم، دوستدار علم و ادب شده بودند.
در زمان دولت عباسی، مردم به سه قاره سفر می کردند تا سهمی از دانش به دست بیاورند و مانند نخلی پربار به شهرهای خود بازگردند و آنچه را دارند، به دانش آموختگان منتقل کنند.[۱۸]
امام جواد(ع) در هشت سالگی به امامت رسید.
دانشمندان از هر سو، برخی برای امتحان امام، برخی برای به مسخره گرفتن ایشان و برخی برای یقین، با آن حضرت دیدار کردند.
در آن هنگام، موسم حج نزدیک شده بود.
هشتاد نفر از دانشمندان بغداد و شهرهای دیگر رهسپار شدند و به قصد دیدار ابوجعفر به مدینه رفتند و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام جعفر(ع) که خالی بود رفتند و روی زیراندازی بزرگ نشستند… .
امام وارد شد و نشست و همه ساکت شدند.
آنگاه پرسشهای خود را با امام در میان گذاشتند و وقتی پاسخهای کامل و قانع کنندهای شنیدند، شاد شدند و آن حضرت را دعا کردند و ستودند.[۱۹]
محل سکونت امام در بغداد نیز به مرکزی علمی تبدیل شده بود.
از دیگر سو مناظره های امام با شخصیتهای بزرگی چون یحیی بن اکثم و فتواهای درست و دقیق امام درباره شکار در حج و قطع دست دزد و مانند آن، زبان به زبان می گشت.
همچنین امام جواد(ع) جعل کنندگان حدیث را رسوا ساخت و حقیقت اعتزال و اندیشه های فرقه معتزله را که حکومت وقت پشتیبان آنها بود، روشن کرد.
جوادائمه(ع) با بحثهای دقیق علمی و فقهی ثابت کرد که دانسته های فقهای درباری در برابر دانش خاندان پاک پیامبر هیچ است.
تنها محدثان شیعه، راویان احادیث امام جواد(ع) نیستند، بلکه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز آموزهها و حقایقی از اسلام را از آن حضرت نقل کرده اند برای نمونه، خطیب بغدادی، احادیثی با سند از آن حضرت نقل کرده است.[۲۰]
فرصت های مالی امام و روش استفاده ایشان از آنها اموالی که پس از شهادت امام رضا(ع) در اختیار امام جواد(ع) قرار داشت، بسیار زیاد و درخور توجه بود.
برای مثال، مأمون حدود یک میلیون درهم در اختیار آن امام رئوف گذاشت، همچنین، حقوق شرعی های که از جانب پیروان امام جواد(ع) به آن حضرت میرسید، بسیار زیاد بود.
عاشقان امام در قم، خراسان، مدینه، اهواز، کوفه و دیگر سرزمینهای اسلامی آن روز به هر شکل، خمس و زکات خود را به امام میرساندند.
بااین حال، امام با وجود جوانی، حتی اندکی از این دارایی را در امور شخصی خود مصرف نمیکرد، بلکه آنها را برای دانشجویان، محرومان و نیازمندان جامعه صرف میکرد.
حسین المکاری، از جمله کسانی است که امام را در بغداد زیارت کرد.
وی درباره وضعیت امام در بغداد میگوید: امام در هالهای از تعظیم و احترام و بزرگداشت از طرف دستگاه رسمی حکومت و مردم به سر میبرد و من در این اندیشه بودم که امام با این موقعیت عالی، هرگز به وطن خود، مدینه بازنمیگردد، بلکه در مرکز حکومت و در کنار این همه امکانات مادی خواهد ماند.
ناگاه، امام که فکر مرا خوانده بود، خطاب به من فرمود: «یا حسین، خبز الشعیر، و ملح و الجریش، فی حرم جدی رسول الله احب الی ممن ترانی فیه…؛ ای حسین! نان جو و نمک در بارگاه جدم رسول الله ۹، برای من دوست داشتنی و عزیزتر است تا این بزرگداشتی که در آن به سر میبرم».[۲۱]
امام جواد(ع)، با مرگ مأمون به زادگاه خود، مدینه بازگشت.
آن گاه که معتصم وی را دوباره به بغداد فراخواند، مانند پدر بزرگوارش فرمود: «مرا از این سفر بازگشتی نخواهد بود».
از آثار سوگواری برای خاندان پیامبر
شیعیان با عشق به اهل بیت:، در شادی و غم آنها شریک هستند.
اندوه در مصائب اهل بیت:، مایه فضیلت انسان و قرب الهی میشود.
اندوه برای اهل بیت: پیامدهایی برای شیعه در بردارد که برخی از آنها عبارتند از: اجرای دستور صریح خداوند در قرآن مبنی بر محبت ورزیدن به اهل بیت پیامبر و دوست داشتن آن بزرگواران؛ دوری جستن از بدیها و زشتیها و پیوند با خوبیها و زیباییها؛
کوشش برای دورشدن از صفات انسانهای شرور و دشمنان اهل بیت: و نزدیک شدن به ویژگیهای کمالی اهل بیت:؛
همدردی با انسانهایی شایسته که در پی هدایت انسان به شهادت رسیده اند.
درحقیقت، اندوه و گریه به مصائب اهل بیت:، نوعی سپاسگزاری و قدرشناسی از آنهاست؛
زنده نگاه داشتن مکتب و یاد امامان معصوم(ع) و رهبران دینی، با مراسم عزاداری و اظهار پایبندی به راه آنان.
چنان که امام خمینی(ره) میفرمود: «محرم و صفر است که اسلام را زنده نگاه داشته است».
* آیا شواهدی تاریخی و دینی مبنی بر زنده نگاه داشتن یاد شهیدان و بزرگان وجود دارد؟
بله شواهد تاریخی بسیاری وجود دارد، از جمله: اندوه طولانی حضرت یعقوب در فراق یوسف و ساختن دارالاحزان و سفیدشدن چشمش در فراق یوسف پیامبر که شرح آن در سوره یوسف آمده است.
اندوه وگریه پیامبر در فراق افرادی چون فرزندش ابراهیم، همسرش حضرت خدیجه و شهادت حضرت حمزه نقل است.
پس از جنگ احد، پیامبر خدا وارد مدینه شد و دستور داد مراسم سوگواری برای حمزه سیدالشهدا برگزار شود.
ایشان تا آخر عمر، هر گاه به یاد حمزه، سیدالشهدا یا جعفر طیار می افتاد، اشک در چشمان مبارکش حلقه میزد.
امام رضا و امام جواد(ع) هنگام خروج از مدینه، چون می دانستند بازگشتی در کار نخواهد بود، دستور دادند مردم مراسم عزا به پادارند و گریه کنند.
امام جعفر صادق(ع) نیز در ایام محرم، مجلس عزا بر پا میکرد و پارچهای سیاه به دیوار اتاق خود نصب میکرد و به شعرا و قاریان میفرمود از مصائب اباعبدالله الحسین بگویند و خود میگریست.
حضرت زهرا(س) روزهای جمعه به زیارت قبر عموی خود حمزه میرفت، نماز میگزارد و در کنار قبر وی اشک می ریخت.[۲۲]
محقق بزرگوار حضرت آیت الله سبحانی نیز درباره اندوه در مصائب اهل بیت: میفرماید:
به تعبیری دیگر، سرودن اشعار مذهبی همراه با اظهار عواطف و تأثّر، نوعی همدردی و همراهی با شهیدان راه حق است… . اگر این مجالس تعطیل شود و یاد شهدا در هر سال تجدید نگردد، مکتب ایثار و شهادت به فراموشی سپرده می شود.
شیعیان با برپا کردن مجالس سوگواری در ماههای محرم و صفر، منطق حسین ابن علی را که منطق همه شهدا ست، احیا می کنند.[۲۳]
سخن بزرگان
«مأمون وی را به دامادی انتخاب کرد؛ زیرا با وجود کمی سن، از نظر علم و آگاهی و حکمت، بر همه دانشمندان برتری داشت».[۲۴]
ابن حجر میثمی
«مأمون، شیفته او (امام جواد(ع)) شد؛ زیرا میدید وی با وجود کمی سن، از نظر علم و حکمت و ادب و کمال عقلی، به چنان مرتبه والایی رسیده است که هیچ یک از بزرگان علمی آن روزگار، به آن پایه نرسیده اند».[۲۵]
«هریک از آنان (اهل بیت)، عالم، زاهد، عبادت پیشه، شجاع، بخشنده و پاک نهادند.
برخی از آنان خلیفه و برخی نامزد خلافت هستند.
و تا ده تن، هریک فرزند دیگری است.
آنان عبارتند از: حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی.
هیچ یک از خاندان های عرب و عجم، چنین نسب شریفی ندارند».[۲۶]
جاحظ عثمانی معتزلی ازمخالفان اهل بیت: «چه بگویم در جلالت و مقام امام جواد و فضیلت و کمال و عظمت و جلال او؟! حضرتش در میان ائمه، سنش کمتر از همه و قدر و شأنش اعظم است.
او در اندک مدتی از عمر شریفش، کراماتی بسیار و معجزاتی بیشمار از خود نشان داده و معارج و فضیلت کمال را طی کرده است».[۲۷]
«از جمله ائمه، ابوجعفر، محمد الجواد بن علی الرضا(ع) است که از اعقاب امام رضا و یگانه پسر آن حضرت است.
وی ابوجعفرثانی، امام شیعه اثنا عشریه است.
لقبش تقی و قبرش با قبر جدش امام کاظم در بغداد زیر یک قبه قرار دارد».[۲۸]
برای شناخت شخصیت والای بزرگان تاریخ، مطالعه تمجیدها و تعریفهای مخالفان اعتقادی، سیاسی و اجتماعی آنان، از بهترین راههاست.
مثلی در میان عرب زبانان رایج است.
آنها میگویند: «المجد ما شهدت به الاعداء.»
سخنان و جمله های امام جواد(ع) در نکوداشت مقام ایشان نیز نشان دهنده آن است که ایشان تنها در میان شیعیان و علویان محبوبیت و مقام نداشته است، بلکه دیگران نیز به بزرگی این شخصیت والا و آسمانی بودنش شهادت داده اند که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
مأمون، خلیفه مقتدر عباسی، در پاسخ به اعتراض و مخالفت بزرگان بنی عباس با ازدواج دخترش ام الفضل با امام جواد(ع)، این امام همام را اعجوبه عصر خواند و گفت:
قَدْ اِخْتَرْتُهُ لِتَبْرِیزِهِ عَلی کافَّهِ اَهْلِ الْفَضْلِ فِی الْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ مَعَ صِغَرِ سِنَّهَ وَ الأُعْجُوبَه فِیهِ بِذَالِکَ.[۲۹]
من از آن رو وی را به دامادی خود برگزیدم که با کمی سن، در دانش و فضیلت، بر همه اهل زمان برتری دارد و اعجوبهای است در علم و دانش.
اسقف مسیحی، پس از آگاهی یافتن از علم و دانش امام جواد(ع) در مسائل پزشکی گفت:
«به نظر میرسد این شخص (امام جواد(ع)) پیامبری از نسل پیامبران است».[۳۰]
یوسف بن قزا اغلی بن عبدالله بغدادی، مشهور به سبط بن جوزی، پس از بیان تاریخ تولد و شهادت امام جواد(ع) می نویسد:
«کانَ عَلی مِنْهاجِ أَبِیهِ فِی الْعِلْمِ وَ التُّقی وَ الزُّهِدُ وَ الْجُودِ؛
او در علم و تقوا، پرهیزکاری و سخاوت، چون پدر بزرگوارش، امام رضا(ع) و دنبالهرو او بود».[۳۱]
ابن ابی طلحه، در کتاب مطالب السؤول فی المناقب آل الرسول، درباره شخصیت امام جواد(ع) می نویسد
«او گرچه صغیرالسن است، ولی کبیرالقدر و رفیع الذکر است».[۳۲]
علی بن محمد احمد، مشهور به ابن صباغ، فقیه مالکی و متوفای سال ۸۵۵ در مکه، پس از بیان برخی ویژگیهای زندگی حضرت جواد(ع) می نویسد:
«آری، چنین بود کرامات جلیل و مناقب او».
ابن صباغ، در کلامی دیگر می افزاید: چه گوییم ما در جلالت و مقام امام جواد(ع) و فضیلت کمال و عظمت و جلال او؟! حضرتش در میان ائمه۷ سنش کمتر از همه و قدر و شأنش اعظم است.
او در اندک مدتی از عمر شریفش، کراماتی بسیار و معجزاتی بیشمار از خود نشان داده و مدارج فضیلت کمال را طی کرده و از رشحات و تراوش دانش و بینش خود، اثرها گذاشته و از نفحات و ریزش فضل کمالش، بیاندازه و شمار فیوضاتی به عالم علم نثار فرموده.
چه با مجالس و محافلی که متکلم به احکام گردیده و از مسائل، حلال و حرام را بیان کرده و زبان دشمنان و خصم بد فرجام را به منطق صحیح و گفتار ملیح خود الکن و کلیل کرده و گه، بسیار انجمن و محفلی که در صدر جلساء و رأس خطبا و بلغاء قرار گرفته و در برابر خود، تمامی فصحاء و علما و حکما را تحت شعاع گذارده است.[۳۳]
خلیل بن ابیک بن عبدالله، معروف به صلاح الدین صفدی- اهل صفد- ادیب و مورخ نامدار اهل فلسطین که حدود ۲۰۰ تصنیف از وی برجای مانده است، می نویسد:
محمد بن علی، همان جواد بن رضا(ع) است، ابن الکاظم، موسی بن الصادق، جعفر۲ است.
لقب او جواد، قانع و مرتضی است.
وی از فرزندان اهلبیت نبوت است که در سخاوت، شهرت داشت تاجایی که او را «جواد»، نام نهاده اند.
او یکی از امامان دوازدهگانه است.[۳۴]
ابن تیمیه میگوید: «محمد، فرزند علی، ملقب به جواد، از بزرگان و اعیان بنی هاشم است که در سخاوت و بزرگواری شهرت تام دارد».[۳۵]
یوسف بن اسماعیل نبهانی حنفی، ادیب و شاعر فلسطینی، متولد سال ۱۳۵۰ هجری که از وی سیزده کتاب مهم برجای مانده است می نویسد:
محمد جواد، فرزند علی رضا(ع)، از بزرگان امامان و چراغ هدایت امت و سادات اهل بیت۷ است.
عبدالله شبراوی شافعی نیز از وی در کتاب خود، الاّتحاف بحبّ الاشراف با ستایش و تکریم یاد کرده است.[۳۶]
محمود بن وهیب بغدادی فنخی، می نویسد: محمد جواد(ع)، فرزند علی بن الرضا(ع) است.
کنیه او مانند کنیه جدش، محمدالباقر، ابو جعفر است.
سه لقب وی، جواد، قانع و مرتضی است که مشهورترین آنها«جواد» است.
رنگ پوست او سفید، قامتش معتدل و نقش انگشترش «نعم المقدّرالله» و وارث علم پدر بود.[۳۷]
علی جلال حسینی، دانشمند بزرگ مصری می نویسد: محمدالجواد، ابوجعفر دوم، فرزند علی(ع)، در سال ۱۹۵ هجری در مدینه دیده به جهان گشود.
وی باوجود سن کم، در علم و فضیلت، سرآمد همه عالمان و اهل فضیلت زمان خویش بود.[۳۸]
خیرالدین زرکلی می نویسد: «ابوجعفر، جواد(ع) چون اجداد خویش مقام بلندی داشت.
هوشمند و خوش بیان بود و استعداد نیرومند و اصیلی داشت».[۳۹]
متن ادبی خورشید را تاب نیاوردند
دانه های بیت قصیر انگور، از مسیر انگشتها تا کامت، هزار بار زنده شدند و مردند، درحالی که شیطان در گرد دختر مأمون پرسه میزد.
انگور رازقی اگر می توانست، فریاد می کشید و سم، خود را مسموم می کرد.
ابن الرضاست این بیست و پنج ساله عزیز مدینه دستی به سمت توس و دستی به سمت بغداد دراز کرده است و صورت شفق گون خود را چنگ میزند.
ماه و مهر، هر دو از آسمان مدینه رخت بستهاند و غربت توس و بغداد صورت مغموشان را دربرگرفته است.
حالا ساعت شنی، روی سر لحظه ها خاک میریزد و ناگهان ته دلش خالی می شود.
ام الفضل، دختر مأمون! حالا که دانه های انگور، کام او را تلخ کرده اند، گریه می کنی؟
حالا که چهره معصومش با درد آمیخته است و شیطان تو را با جنایتت تنها گذاشته است، ضجه میزنی؟مدتی بود که از سمت کاخ معتصم بادهای سیاه می وزید.
باد به پنجره های خانه آن مرد سخاوتمند خبرهایی رسانده بود.
مدتی بود که پنجرهها بر سر و روی خود میزدند و دستهای دختر مأمون می لرزید.
همیشه شب را یارای تحمل نور نیست.
همیشه شب هرچند با فانوسها و روشناییهای کوچک بسازد، هرگز تاب تحمل خورشید را نخواهد داشت.
خورشید؛ یعنی پایان شب؛ یعنی ذوب دست های یخی ستم، یعنی تولد و شکوفایی خورشید، یعنی مهربانی، یعنی روز؛ یعنی بازگشت به امیدی همگانی… .
سردمداران حکومت جور و خودخواهی چگونه با خورشید مدارا کنند؟
خورشید را نمی شود از مدینه به بغداد آورد تا بر آن تسلط داشت.
اگر از دور، چشم شب با هجوم شعاعش می سوزد، از نزدیک، سلطنت تاریکی به آتش کشیده می شود.
بغداد مسموم شده است.
سایه انگشتان زهرآلود، روی تمام دیوارها و نخل هایش سنگینی میکند و قهقهه کاخ نشینان، شبیه نهیب مار است، شبیه نعره مرموز جنایت… .
مدینه دلش را در بغداد جا گذاشته و توس، چشم به راه خبر غربتی از جنس خود در شهری دیگر است.
امشب سه شهر در تکاپو است؛ توس و بغداد و مدینه؛ دو قتله گاه و یک تل بی قرار، شاید یک بام و دو هوا.
صدا از کدام سو می آید؟ صدای جوانی که لحنی عارفانه دارد؛ صدای جوانی با واژههای پررنگ شهادتین.
باد، چنگ در موی افشان نخلها افکنده است.
باد، صدای جوان را به هرجا که میرسد، میکوبد.
باد سراسیمه میدود، مثل باد میدود، به توس، به بغداد میرود، با این خبر مغموم که بغداد مسموم شده است.
مولود با برکت اسلام! هنوز گرمی دستهای سخاوتمندی روی شانه های زمان باقی است.
هنوز شهادت تاریخ حلاوت ظهور تو را در برههای از آن دارد.
اگر عیسی در مهد لب به سخن گشود و یحیی در کودکی به نبوت رسید، تو تکرار تاریخ و دلالت قرآن در خاندان پیامبر اسلام بودی.
همسر
دختر خلیفه بود، دختر خلیفهای در اوج توانایی و پدرش از همان آغاز، او را برای بهترینِ بندگان خدا و بابرکتترین مولود از خاندان وحی نشان کرده بود؛ شاید به این دلیل که داماد را در محدوده تسلط خود نگه دارد، شاید برای اینکه شورش علویان را سرکوب کند، شاید به این بهانه که گناهان گذشته اش را سرپوش بگذارد و دخترش را در مواقع حساس به کارهایی حساس وادارد.
دختر خلیفه، به خانه جوادالائمه آمده بود؛ به عنوان همسر، به عنوان شریک زندگی.
آمده بود تا محرم رازهای شویش باشد، آمده بود تا آرامش را به خانه همسرش بیاورد، آمده بود تا هم نفس و یاور مرد خانه اش باشد.
شاید اینها هرگز به ذهن وی نیز خطور نکرده باشد، شاید این آرزوها، بافته های ذهن من هستند.
و خود وی به این وصلت با دیدگاهی دیگر می نگریسته است.
من با برداشت خود، ویژگی های همسری مهربان را برمی شمارم؛
همسری که باید ام فضل می بود و نبود، همسری که نامش زینب بود و نبود، همسری که باید سایه لطف و مهربانی بود ونبود،
هرچه بود، یک لغزش و یک اشتباه جبران ناپذیر او، امامی را از مردم دنیا دریغ کرد؛ امامی که لطف خداوند بود؛ امامی که دلیل سکون آسمان ها و زمین بود؛ امامی که بخشش، مدارا، صبرو گذشتش، ام فضل را به خود نیاورد و چرا ام فضل به این بدبختی دچار شد، خدا میداند.
کسی که امامی معصوم، نزدیک ترین فرد به اوست، چقدر باید اندیشهای منحرف داشته باشد که به راه نیاید که سایه به سایه امامش راه زندگی را نپیماید که از رفتار و گفتار امامش درس چگونه زیستن نگیرد.
از این گونه حوادث باید به خدا پناه برد.
شعر
مهربان نهم
سودابه مهیبی
… که پرسش همه خلق را مجاب کنی
سؤال های عبث مانده را جواب کنی
خدا تو را به همین خاک بی خبر آورد
که رو به جهل زمین و زمان، عتاب کنی
که زخم زخم دلت را مدام بشماری
شمار غفلت این خلق را حساب کنی
که در جوانی خود لحظه لحظه پیر شوی
گناه مردم را محو در ثواب کنی
شبیه سیل شدی کوچه کوچه در تن خاک
که خانه خانه تضلیل را خراب کنی
چقدر خسته شدی، ماه مهربان نهم!
که آسمان را دلگرم آفتاب کنی
ولی بس است همین یک دو روز کافی بود
که خون دل بخوری، سینه را کباب کنی
صدای همهمه از عرش میرسد امشب
فرشتگان دعا را که مستجاب کنی
به پیشواز تو با رخت سبز میآیند
که از ملال زمین دیگر اجتناب کنی
خدا برای تو ای مرد! سخت دلتنگ است
خدا کند که برای خدا شتاب کنی
شراب ناب شهادت به جام منتظر است
اگر هرآینه لب تشنه، قصد آب کنی
بنوش! افعی این زهر اگر چه خانگی است
تو جام قسمت را باید انتخاب کنی
بلند شو! چه نشستی؟ شب شهادت توست
شتاب کن که به خون جگر خضاب کنی
سوز فراق
علی انسانی
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ما سِوا میزد
شرار زهر ز یک سوی و سوز غم یک سو
به جان و پیکرش آتش جدا جدا میزد
نداشت شکوه ز بیگانگان به لب، دم مرگ
و لیک داد ز بیداد آشنا میزد
برون حجره همه پای کوب و دستافشان
درون حجره یکی بود، دست و پا میزد
ستاده بود و جوادالائمه جان میداد
ز او بپرس که زخم زبان چرا میزد؟!
داستانک
۱. شکوه
خشم در چهره مأمون موج میزد خودش هم نمی دانست چه می خواست.
دیگر محافل شبانه هیچ لذتی برایش نداشت.
حتی شراب هم دیگر اثری نمی گذاشت تا می خواست مست شود، یاد او میافتاد و حالش دگرگون میشد.
نفرت در چهره برافروخته مأمون آشکار بود دستانش را روی سرش گذاشت، سنگین شده بود.
دیشب تا صبح پلک بر هم نگذاشته بود.
لحظهای به فکر فرو رفت.
باید برنامهای میچید و باز امام جواد(ع) را به کاخ دعوت می کرد.
آه تلخی کشید و روی سکو، کنار حوض نشست و به فکر فرو رفت.
با آن حالی که او داشت، تنها کسی که می توانست کمکش کند، مخارق بود؛ نوازنده باوفای وی که مدتها به او خدمت کرده بود باشتاب از جا برخاست و گفت:
خیلی زود مخارق را خبر کنید و بگویید به سرعت خودش را نزد من برساند! چند دقیقه نگذشته بود که صدای آشنای مخارق به گوشش رسید:
جناب مأمون، خلیفه بزرگ! سلام علیکم.
امیر من! چه رخ داده که شما اینگونه پریشان شده اید؟ مأمون سر برگرداند و گفت:
چندی است عجیب گرفتار شده ام.
این گرفتاری مدتی است که خواب و خوراک را از من ربوده است.
باز قصه، قصه محمد بن علی است.
مخارق دستی به ریش پر پشتش کشید وگفت: فکر میکنم بتوانم کاری کنم که رضایت امیر را فراهم آورد.
اگر امیر اجازه دهند، فردا مراسمی برپا کنیم.
دستور دهید برای فردا محمد بن علی نیز اینجا باشد تا خلیفه بزرگ را به آرزوی قلبی اش برسانم.
چینی بر پیشانی مأمون افتاد و پرسید: یعنی تو میتوانی…؟!
مخارق خنده بلندی کرد و از جا برخاست و گفت: جناب خلیفه اگر اجازه دهند، فردا قدرت حقیقی مرا خواهند دید.
مخارق با عودش آمده و گوشه کاخ نشسته بود.
امام مثل همیشه ساکت بود و سر به زیر داشت. مأمون به چهره امام چشم دوخته و هراسان بود.
مخارق به مأمون و سپس به امام نگریست.
چهره امام غرق در نور بود و وقار و متانت در چهرهاش موج میزد.
مجلس شلوغ شده بود، مأمون به امید شکستن شخصیت امام، بزرگان دربار را به میهمانی اش دعوت کرده بود.
صدای مخارق با آوای خاصی بلند شد و سکوت کاخ را درهم شکست.
همراهانش نیز به نواختن مشغول شدند و افراد دیگر در اطرافشان جمع شدند و شروع به آوازخوانی کردند.
خنده کم رنگی روی لبهای مأمون نشست.
امام سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت.
لحظهای سر بلند کرد و نگاه مبارکش را به سوی مخارق برگرداند و فرمود: «از خدا بترس ای ریش بلند!» دستان مخارق لرزید و چهرهاش دگرگون شد.
عود از دستش بر زمین افتاد و دستانش از حرکت بازایستاد و نتوانست تکانی به دستانش بدهد.
مخارق به گوشهای افتاده بود و می نالید.
مأمون از جای برخاست و با قدمهای لرزان به سمت وی رفت.
مخارق هنوز داشت می لرزید.
قطرات اشک چهره اش را پوشانده و صدای هق هق گریه اش بلند شده بود.
با دیدن مأمون سری تکان داد و به حالت تعظیم نشست.
مأمون پرسید: مخارق! بگو ببینم در یک لحظه چه اتفاقی افتاد که تو را این چنین دگرگون کرد؟!
مخارق آب دهانش را فرو داد.
رنگ بر چهره نداشت.
از به یادآوردن آن لحظه، تمامی وجودش لرزید.
با پریشانی گفت: آن هنگام که محمد بن علی به من بانگ زد، از هیبت و شکوهش چنان ترسیدم که دستم فلج و عود از دستم رها شد.[۴۰]
۲. شبی که یک زندانی پرواز کرد
بازار سامرا شلوغ بود.
مردم به کسب وکار روزانه خویش مشغول بودند.
علی بن خالد، قدم زنان طول بازار را طی کرد.
سربازان حکومتی در حرکت بودند.
مردی بلند قامت در غل و زنجیر، میان سربازان درحال حرکت بود.
مردم به سوی سربازان دویدند.
علی بن خالد نیز باشتاب به آن سو دوید.
علی بن خالد به زحمت جمعیت را شکافت و نزدیک شد.
لحظهای بعد در کنار یکی از سربازان بود.
حال، به خوبی چهره مرد زندانی را میدید.
صورتی آفتاب سوخته و موهایی پریشان داشت.
لب هایش ترک خورده و آثار زخم و خون مردگی بر صورت و دست و پاهایش پیدا بود.
علی بن خالد از سربازی که کنارش بود، پرسید: این مرد که در غل و زنجیر است، کیست؟ سرباز، به علی بن خالد نگریست.
با دیدن لباسهای یکدست سیاه او و سر ووضعش فهمید از صاحب منصبان عباسی است.
با لحن احترام آمیزی گفت: او را از شام آورده ایم.
مدعی پیامبری شده است.
او را به زندان سامرا می بردیم.
سربازان و مرد زندانی به راه خود ادامه دادند.
علی بن خالد ایستاد و دور شدن آنها را نگریست.
به ظاهرِ مرد زندانی نمیخورد آدم شیاد و کلاهبرداری باشد.
ساعتی بعد، علی بن خالد نزد رئیس زندان رفت.
رئیس، او را شناخت و به احترامش برخاست.
علی بن خالد گفت: درخواست کوچکی از شما داشتم. رئیس زندان گفت:
امرتان را بفرمایید.
علی بن خالد گفت: می خواستم چند دقیقه با زندانی تازهوارد صحبت کنم.
رئیس پرسید: با پیامبر اهل شام! نکند شما هم از پیروانش هستید؟!
علی بن خالد گفت: از شوخی بگذریم، اجازه میدهید او را دیدار کنم؟
رئیس زندان گفت: شوخی کردم قربان! قصد توهین نداشتم.
شما صاحب منصب دیوان هستید.
بفرمایید، باهم برویم تا سیاه چال او را به شما نشان دهم.
زندانبان در انتهای راهرو، درِ سیاه چالی را باز کرد و علی بن خالد وارد سیاه چال شد.
علی بن خالد خطاب به زندانی گفت: میگویند ادعای پیامبری کرده ای، آیا این سخن درست است؟
بنده خدا! مگر تو مسلمان نیستی؟
این سخن گزافی است که تو گفته ای؟
ممکن است خونت را بریزند.
زندانی به صورت علی بن خالد خیره شد و گفت:
من یکی از بندگان ناچیز خدا هستم.
هیچ ادعایی نکرده ام.
هرچه می گویند، دروغ محض است. حقیقت چیز دیگری است.
اگر حوصله داری، برایت بگویم.
علی بن خالد گفت: گوش میکنم! بگو، فقط زود تا زندانبان نیامده است.
زندانی گفت: اهل شام هستم.
در شام محلی است که میگویند سر امام حسین(ع) را مدتی آنجا نصب کرده بودند.
شبها به آن محل میرفتم و به ذکر خدا مشغول می شدم.
در یکی از شبها ناگهان شخصی را جلوی خود دیدم.
او را نشناختم.
به من گفت: برخیز! برخاستم و به همراه او حرکت کردم.
چند قدم بیشتر نرفته بودیم که دیدم در مسجد کوفه هستیم.
از من پرسید: این مسجد را میشناسی؟
گفتم: آری، مسجد کوفه است.
در آنجا نماز خواندیم و سپس بیرون آمدیم.
اندکی راه رفتیم.
دیدم در مسجد پیامبر اکرم(ص) در مدینه هستیم .
تربت پیامبر را زیارت کردیم، در مسجد نماز خواندیم و بیرون آمدیم.
اندکی دیگر رفتیم، این بار در مکه بودیم.
مشغول طواف خانه خدا شدیم و سپس بیرون آمدیم.
چند قدم رفتیم.
باشگفتی متوجه شدم در شام هستیم.
در همان محلی که مشغول عبادت بودم و آن شخص غریب از نظرم ناپدید شد.
یک سال بعد، دوباره در شبی خلوت و تاریک، مرد غریبه به سراغم آمد و سفر سال پیش تکرار شد؛ سفری باور نکردنی! با خود اندیشیدم، شاید خواب باشم، اما بیدار بودم و با چشم خویش دوباره مسجد کوفه، مسجد پیامبر و خانه خدا را دیدم.
وقتی به شام برگشتیم، مرد می خواست برود که دستش را گرفتم و سوگندش دادم تا خود را معرفی کند.
او هم خودش را به طور کامل برایم معرفی کرد و گفت: من، محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب هستم.
سپس به علی بن خالد نگریست و لبخند زنان گفت: حال، فهمیدی او چه کسی بود؟ او امام جواد(ع) بود؛ ابن الرضا، امام شیعیان، من این ماجرا را برای چند نفر تعریف کردم.
خبرش به محمد بن عبدالملک زیّات، وزیر معتصم عباسی رسید.
به دستور او، مرا در قید و بند به اینجا آوردند و حال، در این سیاهچال هستم.
به دروغ شایع کرده اند که من ادعای پیامبری کرده ام.
در این هنگام، صدای قدم های زندانبان به گوش رسید.
علی بن خالد از جا برخاست درحالی که به سمت در می رفت، آهسته گفت:
من باید بروم، می خواهی ماجرای تو را به زیّات بنویسم تا اگر از حقیقت ماجرا آگاه نیست، با خبر شود؟
من دوست او هستم.
مرد زندانی، گوشه سیاهچال کز کرد و آرام گفت: بنویس!
آفتاب درحال غروب کردن بود.
علی بن خالد، نامه در دست، به دیدار وزیر خلیفه رفت.
نامه را با واسطه به دست وزیر رساند.
پاسخ نامه خیلی زود رسید، وزیر جواب را پشت نامه علی بن خالد نوشته بود.
کوتاه ومختصر: «به او بگو، از کسی که یک شبه اورا از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و بازگردانده، بخواهد از زندان نجاتش دهد!»
علی بن خالد با خواندن پاسخ محمد بن عبدالملک زیّات، اندوهگین به خانه بازگشت.
شب تا صبح بیدار ماند.
روز بعد، راهی زندان شد.
باید به زندانی دلداری می داد و از او می خواست صبر و شکیبایی داشته باشد.
به زندان که رسید، متوجه شد وضعیت غیر عادی است.
نگهبانان با ناراحتی و اضطراب به این طرف و آن طرف میرفتند.
علی بن خالد جلوی سربازی را گرفت و پرسید:
اتفاقی افتاده؟ سرباز گفت:
یکی از زندانیان گریخته!
علی بن خالد پرسید:
کدام زندانی؟
سرباز گفت:
همان که ادعای پیامبری کرده بود، دیشب از سیاهچالش بیرون رفته است، البته در سیاهچال هنوز قفل است.
نمی دانیم چگونه رفته، به زمین فرورفته یا به آسمان پرواز کرده است، هرچه جست و جو کردیم، اثری از او نیافتیم.
۱. شیرینی یک عیادت
بیماری تاب و توانش را ربوده بود.
رنج و درد جسمی آزارش میداد.
رنگ چهره اش به زردی میزد.
درد را هرطور که بود، تحمل میکرد، ولی خانه نشین شدن و دوری از دوستان و آشنایان و مهم تر از همه دورشدن از امامش بیش از هرچیز دیگری روحش را می آزرد.
گاهی که تنهایی کلافه اش می کرد، کتاب می خواند، فرصتی بود تا اعمال روزانه و شبانه و مستحبات و مکروهات را از کتابی که یونس بن عبدالرحمان[۴۱]نگاشته بود، مطالعه کند.
خواندن آن کتاب نیز اگرچه مورد تایید اهل بیت بود، آه و حسرتش را افزون می ساخت، زیرا با خود می گفت:
ای کاش سلامت جسمی داشتم تا می توانستم این اعمال را انجام دهم.
گاهی در اوج تنهایی، دلش هوای دیدار امام زمانش را می کرد.
حسرت استشمام عطر امامت، صبرش را ربوده و بی تاب کرده بود، اما با خود می اندیشید:
من کجا و محمد بن علی کجا؟! مگر می شود امام به دیدن من بیاید؟ نه! من چنین لیاقتی ندارم.
درد جسمی از یک سو، تنهایی و غربت از سویی و هجوم این افکار از دیگرسو امانش را بریده بودند که ناگاه در خانه به صدا درآمد.
تا نگاهش به نگاه امام افتاد، تمام درد و رنج خود را فراموش کرد.
حضور امام، نشاط عجیبی در دلش پدید آورد.
وقتی امام جواد(ع) کنار بسترش نشست، شوق و امید به زندگی در دلش شکوفه زد.
امام احوالش را پرسید و نگاه پر محبتش را به او هدیه کرد.[۴۲]
امام جواد(ع) این کتاب را تأیید کرد و پس از مطالعه آن سه مرتبه فرمود: «خدا یونس را رحمت کند.»
تکلیف
وقتی پدرش شهید شد، هفت سال و چند ماه از ولادت امام جواد(ع) می گذشت.
به دلیل سن کم امام، مردم بغداد و نواحی آن درباره امامتش اختلاف نظر داشتند.
از این رو، چند تن از بزرگان شیعه مانند ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حکیم، عبدالرحمن حجاج و یونس بن عبدالرحمن، در خانه عبدالرحمن بن حجاج جلسهای تشکیل دادند سوگواری کردند و به یکدیگر تسلیت گفتند، ولی یونس که به مسئله مهم تری می اندیشید، به آنها گفت:
گریه بس است! تکلیف امامت چه می شود؟
مسائل و احکام دین را از چه کسی باید پرسید؟
تا کی باید صبر کنیم که ابوجعفر بزرگ شود و توانایی پاسخ گویی به مسائل و ادای امامت را داشته باشد؟
ریان بن صلت که از شنیدن چنین سخنانی ناراحت شده بود، از جا برخاست، گلوی یونس را فشرد و به صورتش سیلی زد و گفت:
معلوم میشود ایمانت ظاهری بوده و درباره امامت گرفتار تردید شده ای.
اگر امام جواد با عنایت خداوند به این مقام برگزیده شده، حتی اگر کودک یک روزه هم باشد، مانند پیرمردی کهن سال، صاحب علم و فضیلت خواهد بود و اگر مقام او از جانب خدا نباشد، چنانچه هزار سال نیز عمر کرده باشد، با دیگران تفاوتی نخواهد داشت.[۴۳]
نان جو برایم بهتر است
به بغداد رفته بودم.
در آن زمان امام محمدتقی(ع) نیز در بغداد بود و نزد خلیفه در نهایت جلال و شکوه و آسایش زندگی میکرد.
پس از دیدن آن همه نعمت و رفاه با خود گفتم:
دیگر امام جواد به مدینه باز نخواهد گشت.
چه کسی این مقام و جلال و نعمتهای این چنینی را رها کند؟! تا این خیال در خاطرم گذشت، دیدم امام سربه زیر افکند و پس از چند لحظه سر بلند کرد و در حالی که رنگ چهره اش زرد شده بود، فرمود:
«نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا(ص)، از آنچه در اینجا میبینی، نزد من بهتر است».[۴۴]
کرامت
محمد بن سهل قمی میگوید:
«پس از سفر به مکه، به مدینه رفتم و به خدمت
امام جواد(ع) رسیدم.
می خواستم لباسی از آن بزرگوار برای پوشیدن بخواهم، ولی فرصتی به دست نیامد.
با آن حضرت خداحافظی کردم و از خانه اش بیرون آمدم.
تصمیم گرفتم نامه ای برایش بنویسم و لباس را درخواست کنم.
نامه را نوشتم و به مسجد رفتم.
پس از خواندن دو رکعت نماز، از فرستادن نامه منصرف شدم.
سپس از مدینه بیرون آمدم و قصد دیار خود کردم.
به سمت شهر و دیار خود بازمی گشتم که در راه شخصی به سمت کاروان آمد و پرسید:
محمد بن سهل قمی کیست؟
با راهنمایی افراد نزد من آمد و بقچهای گره زده را مقابلم گرفت و گفت:
مولای تو امام جواد(ع) این لباس را برایت فرستاده است.
نگاه کردم و دیدم دو لباس مرغوب و نرم است.
نقل است محمد بن سهل آن لباسها را تا آخر عمر نزد خود نگه داشت و وقتی از دنیا رفت، پسرش احمد، او را با همان دو لباس کفن کرد و به خاک سپرد.[۴۵]
سفارش
شترچران بینوایی دربه در دنبال کار می گشت.
وقتی از همه جا ناامید شد و کاری پیدا نکرد، با این فکر که امام جواد(ع) او را دست خالی برنخواهدگرداند، نزد ابوهاشم جعفری، از شاگردان برجسته امام جواد(ع) رفت و به وی گفت:
اگر به حضور حضرت رفتی، به او بگو فلان ساربان بیکار است و دنبال کار میگردد.
ابوهاشم میگوید: به قصد رساندن پیام شتربان به حضور امام رفتم.
دیدم با جماعتی درحال غذا خوردن است.
برای گفتن تقاضای ساربان وقت را مناسب ندانستم تا اینکه امام به من تعارف کرد سر سفره بروم و کاسهای غذا مقابلم گذاشت.
سپس بی آنکه من حرفی از ساربان زده باشم، یکی از غلامان خود را صدا زد و به او فرمود:
«ساربانی هست که با ابوهاشم نزد ما می آید.
او را پیش خود نگهدار و برایش کاری معین کن تا مشغول شود».[۴۶]
بررسی یک مسئله؛ فلسفه عزاداری برای اهل بیت پیامبر(ص)
۱. رابطه اندوه و خرسندی با عشق
مکتب شیعه، مکتب اندوه و گریه نیست، ولی در این مکتب، هیچگاه عواطف انسانی نادیده گرفته نمیشود.
خداوند در وجود انسان، نرم افزاری به نام عشق به صفات نیک قرار داده است.
هرگاه انسان صفات خوبی مانند صداقت، شجاعت، عدالت و حتی زیبایی شخصی را ببیند، به دلیل وجود این صفات در او، عاشق شخصیتش خواهد شد.
از سویی انسان عاشق کمال است و به صفات نیک محدود بسنده نمی کند و هرگاه زیباتری را در کنار زیبایی ببیند، به سوی او خواهد رقت.
لازمه عشق و محبت به کسی یا به چیزی، خرسندی و اندوه است.
درحقیقت، خرسندی و اندوه، واکنش انسان در وصال یا جدایی از معشوق است و اگر خرسندی و اندوه نباشد، بیشک، انسان ادعای عشق و محبت را در دل خود دارد، نه حقیقت آن را.
۲. آثار عشق به خداوند به پیامبر و اهل بیت ایشان
عشق به خداوند و صفات کمالی او، مرحلهای از رسیدن به کمال است.
انسان باتوجه به خدا می کوشد به وی نزدیک شود و صفات خوب او را در خود به بهترین شکل به وجود آورد.
خداوند مسلمانان را موظف کرده است به اهل بیت پیامبر عشق بورزند و فرموده:
«قل لا اسئلکم علیه من اجر الا الموده فی القربی؛
بگو ( در قبال ابلاغ رسالت)، از شما پاداشی جز محبت به نزدیکانم نمی خواهم».
سفارش به محبت کردن به اهل بیت پیامبر، به دلیل ویژگیهای کمالی آن بزرگواران است.
آنها قابلیت و شأن محبت را دارند و شایسته دوست داشتن هستند.
صفات نیک آنها نیز بیمانندترین صفات در میان انسان ها از نظر کمالی است.
محبت و عشق به اهل بیت: ، مرحلهای از مراحل شناخت و محبت پیدا کردن به باری تعالی است.
پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «سه چیز است که هرکس آن را داشته باشد، طعم شیرین ایمان را می چشد.
یکی از آنها این است که خدا و پیامبر او نزد آنان از همه چیز محبوب تر باشد».[۴۷]
کتابشناسی:
۱. ارفع، سید کاظم، امام محمد تقی، تهران، مؤسسه انتشاراتی فیض کاشانی، ۴۹ صفحه.
۲. امیدان، امید، امام جواد(ع)، قم، انتشارات شفق، ۱۳۵۵، ۳۲صفحه (ویژه نوجوانان از سری سیری در تاریخ).
۳. آیت اللهی (دادور)، سید مهدی، معصوم یازدهم، حضرت امام محمد تقی(ع)، تهران، انتشارات جهان آرا، ۱۳۶۸، ۲۴ صفحه.
(مصور ویژه نوجوانان، این کتاب به عربی، اردو، ترکی، فرانسه، و انگلیسی ترجمه شده است).
۴. تحلیلی از زندگانی و زمان امام جواد(ع)، گروه نویسندگان، زیر نظر قوام الدین وشنوی قمی، قم، مؤسسه احیاء و نشر میراث اسلامی، ۱۳۵۹، ۱۳۸ صفحه.
۵. حسینی شاهرودی، سید محمد، زندگی امام جواد(ع)، تهران، انتشارات فیض کاشانی،۱۳۵۷، ۲۲۴ صفحه.
۶. حماسیان(صابرکرمانی)، حسین، زندگانی حضرت امام محمد تقی(ع)، تهران، انتشارات اقبال، ۱۳۴۲، ۴۸ صفحه، (ویژه نوجوانان).
۷. خسروی، بتول، بی کران تسبیح، انتشارات گلگشت، گروه پژوهشی عرفان اسلامی (اسرار)، ۱۳۸۵.
۸. دعوتی، میر ابوالفتح، حضرت امام محمد تقی(ع)، قم، انتشارات شفق، بی تا، ۳۲ صفحه، (ویژه نوجوانان).
۹. سپهر، عباسقلیخان، ناسخ التواریخ (زندگانی حضرت امام محمد تقی جوادالائمه)، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، بی تا، ۱۲۰۰ صفحه.
(این کتاب، کامل ترین کتاب درباره حضرت جواد است).
۱۰. سحاب، ابوالقاسم، سرور الفؤاد (زندگانی حضرت امام جواد(ع))، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، ۱۳۷۴ق، ۲۵۷ صفحه.
۱۱. سیاح، احمد، معصوم یازدهم امام محمد تقی(ع)، تهران، کتاب فروشی اسلام، بی تا (از سری الرسل و الذراری).
۱۲. شیرازی، رضا، مهمانی از مدینه (داستان زندگی امام جواد(ع))، پیام آزادی، ۳۷۳ صفحه.
۱۳. شیرازی، رضا، مهمانی از مدینه (داستان زندگی امام جواد)، تهران، انتشارات پیام آزادی،۱۳۷۳، ۱۱۹ صفحه.
۱۴. صادقی اردستانی، احمد، زندگانی امام جواد(ع)، موسسه فرهنگی انتشاراتی نقش، ۱۳۷۶.
۱۵. صادقی اردستانی، احمد، حضرت امام محمد تقی(ع)، قم، انتشارات نقش، ۱۳۷۶، ۲۵۰ صفحه.
۱۶. صالحی، عبدالله، چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد(ع)، نشر مهدی یار، ۱۳۸۱.
۱۷. صلواتی، فضل الله، تحلیلی از زندگانی و دوران امام محمد تقی(ع)، اصفهان، انتشارات خرد، ۱۳۶۴، ۶۱۰ صفحه (این کتاب از بهترین کتاب هایی است که درباره آن حضرت نوشته شده است).
۱۸. ، تحلیلی از زندگانی و دوران امام محمد تقی(ع)، تهران، اطلاعات، ۱۳۸۴.
۱۹. طباطبایی اشکوی، سید ابوالفضل و محمد اسماعیلی، اعجوبه اهل بیت: شرحی جامع از زندگی امام جواد(ع)، قم، موسسه انتشارات ائمه، ۱۳۸۲.
۲۰. عقیقی بخشایشی، عبدالرحیم، زندگانی امام محمد تقی(ع) نهمین پیشوای معصوم، قم، انتشارات نسل جوان، ۱۳۵۷، ۱۱۹ صفحه.
۲۱. عماد زاده، حسین، زندگانی امام محمدتقی(ع)، تهران، شرکت سهامی طبع کتاب، ۱۳۴۱، ۳۳۴صفحه.
۲۲. فاضل، جواد، معصوم یازدهم امام جواد(ع)، تهران، کتاب فروشی علمی، ۱۳۳۸، ۳۷ صفحه (ضمن کتاب معصوم نهم تا معصوم سیزدهم، صص۱۶۷-۲۰۲).
۲۳. فولاد زاده، عبدالامیر، حضرت امام محمد تقی(ع)، تهران، انتشارات اعلمی،۱۳۵۹، ۳۵ صفحه،(ویژه نوجوانان).
۲۴. فیض قمی، عباس، حدی فروزان (در ذکر حالات حضرت امام محمد تقی و احفاد آن جناب)، قم، دفتر چاپخانه قم، ۱۳۶۴ق، ۳۲۰ صفحه.
۲۵. قیومی اصفهانی، جواد، صحیفه امام جواد، چاپ و نشر دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۳۸۱.
۲۶. کمپانی، فضل الله، حضرت امام محمد تقی(ع)، تهران، انتشارات مفید، ۱۳۶۲.
۲۷. گروه کودکان و نوجوانان بنیاد بعثت، حضرت امام جواد(ع)، بازنویسی: مهدی رحیمی، تهران، بنیاد بعثت، ۱۳۶۸، ۱۳۷۴صفحه.
۲۸. گروه نویسندگان مؤسسه البلاغ، امام جواد، ترجمه: محمود شریفی، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۸، ۱۶۸ صفحه( از سری کتابهای سرچشمههای نور).
۲۹. گروه نویسندگان، پیشوای نهم، حضرت امام محمد تقی(ع)، قم، مؤسسه در راه حق، ۱۳۷۱، ۵۶ صفحه (این کتاب به عربی و اردو ترجمه شده است).
۳۰. محمدی اشتهاردی، محمد، نگاهی بر زندگی امام جواد(ع)، نشر مطهر، ۱۳۷۴.
۳۱. مدرسی چهار دهی، مرتضی، زندگانی حضرت امام جواد(ع)، تهران، انتشارات موسوی، ۱۳۶۱، ۲۵۲ صفحه.
۳۲. مدرسی، سید محمد تقی، زندگی و سیمای امام محمد تقی(ع)، ترجمه محمد صادق شریعت، تهران، مؤسسه انصارالحسین، ۱۳۷۰.
۳۳. مرتضی عاملی، سید جعفر، زندگانی سیاسی امام جواد(ع)، ترجمه: سید محمد حسینی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۶۷، رقعی، ۱۴۴ صفحه.
۳۴. مهدوی، سید مصلح الدین، عطیه الجواد، اصفهان، حسینیه جوادالائمه، ۱۳۶۶، ۱۵۲ صفحه، (۶۰ صفحه این کتاب را شرح احادیث و کلمات قصار آن حضرت تشکیل داده است).
۳۵. موسوی مقرم، سید عبدالرزاق، نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد، ترجمه: پرویز لولاگر، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، ۱۳۷۱، ۱۷۷ صفحه، (همراه با اشعار مرحوم ابوالقاسم علیمدد (قطره) در مدح و رثای امام).
۳۶. نجفی، محمد جواد، ستارگان درخشان (ج۱۱)؛ زندگانی حضرت امام محمدتقی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، ۱۳۷۴ ق، ۲۵۷ صفحه.
۳۷. نوشته هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق، زندگانی امام نهم، حضرت امام جواد(ع)، تهران، سازمان نهضت سواد آموزی، دفتر تحقیق و تالیف کتاب درسی، ۱۳۷۵، ۲۴صفحه.
۳۸. یعقوبی قمشه ای، سیف الله، زندگانی امام جواد(ع)، تهران، مسجد الغدیر، ۱۳۶۴، ۱۲۴ صفحه.