- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
مؤسس و بنیانگذار مسلک وهابیت «محمد بن عبدالوهاب»از علماى «نجد» بود که در قرن دوازدهم هجرى مى زیست. ولى باید بدانیم که وى، مبتکر و به وجود آورنده عقائد وهابیان نبود، بلکه قرنها قبل از او این عقائد یا قسمتى از آنها توسط بعضى از علماى حنبلى اظهارشده ولى به صورت مسلک جدید درنیامده بود. اینک به بعضى از کسانى که قرنهاقبل از «محمد بن عبدالوهاب» این عقائد را اظهار داشته اند، اشاره مى کنیم:
۱. «حسن بن على بربهارى» در قرن چهارم عالم معروف حنبلى «ابو محمد، حسن بن على بن خلف بربهارى» قسمتى از این عقائد را اظهار داشت. وى در عصر خود،شیخ و پیشواى حنبلى ها بود که به سال ۲۳۳ در بغداد متولد شد و در آنجا نشو ونما کرد و از دوران تحصیل و اساتید وى اطلاعى در دست نیست. او عالم کج اندیش وکینه توز بود و سخنان منکر و ناشناخته زیادى مى گفت او بود که براى اولین بارزیارت قبور را منع کرد و نوحه گرى و مرثیه خوانى بر امام حسین(علیهالسلام) و زیارت اورا قدغن ساخت و به کشتن نوحه خوانان دستور داد. از جمله این که نوحه گرى بودبه نام خلب که در کار خود ماهر بود و صداى خوبى داشت و قصیده اى را که با این بیت شروع مى شود:«ایها العینان فیضا و استهلا لا تغیضا» در رثاى امام حسین(علیهالسلام) مى خواند. تنوحى مولف کتاب «نشوار المحاضره» مى گوید: آن را در خانه یکى ازروسا شنیدیم. در آن موقع حنابله در بغداد نفوذ زیادى داشتند و از ترس آنهاکسى جرات نوحه گرى و روضه خوانى بر امام حسین(علیهالسلام) را نداشت مگر این که در نهان یا در پناه قدرت سلطان باشد نوحه هم جز مرثیه هاى حسین(علیهالسلام) و اهل بیت نبود وهیچ تعرضى به سلف نمى شد با وجود این، بربهارى از این امر آگاه شد دستور دادنوحه گر را پیدا کنند و او را به قتل برسانند. در آن موقع حنابله در بغدادمکرر به فتنه انگیزى و اذیت و آزار مردم مى پرداختند. آنها در بغداد مسجدى بناکردند که مرکز فتنه و فساد بود به همین جهت مردم آن را مسجد ضرار نامیدند(آن را به مسجد ضرارى که پیغمبر اکرم(صلیالله علیه و آله) آن را خراب کرد، مانند کردند) و به «على بن عیسى» وزیر شکایت کردند و او دستور ویران کردن آنجا را داد (۱).
او داراى آراء مخصوصى بود و هرکس با آراء و عقائد او مخالفت مى ورزید، شدت عمل به خرج مى داد و یاران خود را وادار مى کرد که با خشونت با مردم رفتارکنند، خانه هاى مردم را غارت نمایند و مزاحم کارهاى مردم باشند و هرکس سخنانشان را نپذیرد او را بترسانند. یکى از موارد آن، داستان حمله آنها به «محمد بن جریر طبرى» مورخ معروف است.
گویند: طبرى در سفر دوم از طبرستان به بغداد در یک روز جمعه در مسجد جامع،حنبلیها نظر او را درباره «احمد بن حنبل» و نیز حدیث نشستن خدا بر روى عرش، پرسیدند.
پاسخ داد که مخالف «احمد بن حنبل» به حساب نمى آید. حنبلیها گفتند علماء دراختلافات او را به حساب آورده اند، طبرى جواب داد که من نه خود او را دیده ام که از وى روایتى شده باشد و نه با یکى از اصحاب او که مورد اعتماد باشد، برخوده ام. و اما حدیث جلوس خداوند بر عرش، امرى محال است.
حنبلیها و اصحاب حدیث چون این سخن از طبرى شنیدند به او حمله بردند ودواتهاى خود را به طرف وى پرتاب کردند، او ناگزیر به خانه خود پناه برد،حنبلیها که تعدادشان به هزاران تن مى رسید، خانه اش را سنگباران کردند به طورى که در جلو خانه او تل بزرگى از سنگ پدید آمد. «نازوک» رئیس شرطه بغداد، باهزاران سپاهى در رسید و طبرى را از شر حنابله رها کرد و یک روز تمام در آنجاماند و دستور داد سنگها را از خانه او دور کردند (۲).
نویسندگان حنبلى مانند «ابن کثیر و ابن عماد» درباره «بربهارى» مطالب مبالغه آمیزى نوشته اند از جمله ابن کثیر نوشته: بربهارى در نزد عموم مردم احترام زیادى داشت روزى بالاى منبر در حال موعظه، عطسه کرد، تمام حاضرین او را «تشمیت» گفتند. یعنى جمله «یرحمک الله» را بر زبان جارى ساختند، صداى اهل مجلس به کوچه و بازار رسید هرکس شنید او نیز گفت و این امر تا آنجا وسعت یافت که اهل بغداد، جمله یرحمک الله را بر زبان راندند، فریاد یرحمک الله مردم به قصر خلیفه رسید، این امر بر خلیفه گران آمد، جمعى نیز سعایت کردند، درنتیجه در صدد دستگیرى وى بر آمدند و او متوارى شد و پس از یک ماه در گذشت (۳).
اما حقیقت این است که علت عمده اى که باعث شد خلیفه حکم دستگیرى او را صادرکرد، مطالبى بود که برخلاف عقیده مردم اطهار مى داشت.
غرض، خلیفه به وزیر خود «ابى على بن مقله» دستور داد او را دستگیر سازد تافتنه ها بخوابد و اوضاع آرام گیرد. «بربهارى» خود را مخفى کرد (۴). تا این که با جمعى از یارانش دستگیر و به بصره تبعید گردید (۵). سپس بر بهارى در زمان راضى(۳۲۲ق) به سال ۳۲۳ با یاران خود به بغداد برگشت (۶). راضى از جریان مطلع شد و به رئیس شرطه دستور داد در بغداد از یاران بربهارى نباید دو نفر دریکجا جمع شوند. بدر خرشنى (صاحب شرطه) گروهى از اتباع او را به زندان افکندو خود بربهارى متوارى شد.
«ابوعلى مسکویه» مى نویسد: علت اقدام مزبور این بو دکه بربهارى و پیروانش پیوسته فتنه انگیزى مى کردند. درباره این گروه از طرف خلیفه الراضى توقیعى صادر گردید، خلیفه در توقیع خود، اعمال و معتقدات اتباع بربهارى را از قبیل این که شیعیان اهل بیت پیامبر(صلیالله علیه و آله) را به کفر و ضلالت نسبت داده و زیارت قبور امامان و پیشوایان دینى را انکار کرده اند، ذکر نموده و به سختى بر آن تاخته است و تهدید کرده که هرگاه دست از کارهاى خویش برندارند گردنشان را خواهد زدو خانه و محله هاى آنها را به آتش خواهد کشید (۷).
«ابن اثیر» در تاریخ خود، در حوادث سال ۳۲۳ تحت عنوان فتنه حنابله دربغداد، چنین نوشته است که در این سال (۳۲۳) کار حنبلیها در بغداد بالا گرفت وقدرتى پیدا کردند.
«بدرخرشنى» صاحب شرطه، در دهم جمادى الاخره دستور داد در دو طرف جسر بغدادندا کردند که از اصحاب بربهارى حنبلى، دو نفر نباید با هم باشند و حق ندارنددر خصوص مذهب خود مناظره کنند، امام جماعتشان باید در نماز صبح و مغرب وعشاء «بسم الله» را بلند و آشکارا بگوید. این اقدام صاحب شرطه مفید واقع نشد، بلکه فتنه جوئى یاران بربهارى فزونى گرفت. نابینایانى که در مسجد منزل داشتند آنها را وادار کردند تا هر شافعى مذهبى که وارد مسجد شود، او را تانزدیک مردن کتک بزنند.
ابن اثیر سپس از توقیع خلیفه که آن را براى حنابله خواندند، سخن گفته و این چنین ادامه داده است که خلیه «الراضى» یاران بربهارى را سخت توبیخ کرده وبه شدت آنها را تهدید نموده است به این علت که براى خداوند، مانند و شبیهى قائل بودند و ذات احدیت را داراى کف دست و انگشتان و دو پا با کفش از طلا وصاحب گیسوان، تصور مى کردند و مى گفتند که خداوند به آسمان بالا مى رود و به دنیا فرود مى آید.
همچنین «ثم طعنکم على خیار الائمه و نسبتکم شیعه آل محمد(صلیالله علیه و آله) الى الکفروالضلال، ثم استدعاوکم المسلمین الى الدین بالبدع الظاهره و المذاهب الفاجره التى لا یشهد بها القرآن وانکارکم زیاره قبور الائمه و تشنیعکم على زوارهابالابتداع و انتم مع ذلک تجتمعون على زیاره قبر رجل من العوام لیس بذى شرف ولا نسب و لا سبب برسول الله(صلیالله علیه و آله) و تامرون بزیارته و تدعون له معجزات الانبیاء وکرامات الاولیاء فلعن الله شیطانا زین لکم هذه المنکرات و ما اغواه…» (۸).
«بر برگزیدگان از امامان طعن مى زدند و شیعه آل محمد را به کفر و گمراهى،نسبت مى دادند، و مسلمانان را به بدعتهاى آشکار و مذاهب زشت که در قرآن نامى از آنها نیست، دعوت مى نمودند آنها درحالى که زیارت قبور ائمه را منع مى کردندو عمل زائران قبور ائمه را زشت مى شمردند و آنها را بدعتگزار مى دانستند، خودبه زیارت قبر مردى از عوام که هیچ نسبتى هم با رسول الله(صلیالله علیه و آله) نداشت امرمى کردند و براى او معجزاتى مانند معجزات پیامبران و اولیاء الهى ادعامى نمودند. خداوند شیطان را لعنت کند که این اعمال زشت را بر آنها زینت داده است». از توقیع خلیفه چنین معلوم مى شود که اتباع بربهارى درحالى که زوارقبور ائمه را بدعتگزار مى دانستند، به زیارت قبر مردى از عوام که هیچ نسبتى هم با رسول خدا(صلیالله علیه و آله) نداشت، امر مى کردند.
سرانجام بربهارى در سال ۳۲۹ در سن ۹۶ سالگى در مخفیگاه دوم فوت کرد درحالى که در خانه زنى خود را پنهان کرده بود در همان خانه بدون این که کسى بدانداو را غسل دادند و کفن کردند و در همانجا به خاک سپردند (۹).
ملاحظه مى کنیم، سخنان بربهارى که در توقیع خلیفه به آن اشاره شده، قسمتى ازعقائدى است که بعدا به وسیله «ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب» اظهار شده است. مهمترین کتاب بربهارى «شرح کتاب السنه» است که در آن کتاب عقائد وآراء خاص خود را بیان کرده است و ابن عماد حنبلى نمونه هائى از عقائد او رابیان داشته است از جمله گفته: بربهارى در کتاب شرح کتاب السنه گفته است: هرسخنى که از مردم زمان خود مى شنوى در پذیرفتن و عمل به آن عجله مکن تا براى تو معلوم شود آیا درباره آن از صحابه و یا از علماء سخنى رسیده است یا نه؟
اگر چیزى از صحابه یا علماء وارد شده باشد تنها آن را بپذیر و به غیر آن عمل مکن که در آتش مى افتى. آگاه باش که سخن گفتن درباره حق تعالى از چیزهائى است که تازه پیدا شده و این امر بدعت و گمراهى است. درباره خدا همان را بگو که خداوند در قرآن خود را به آن وصف کرده یا پیامبر براى اصحابش بیان داشته است. نیز باید به این امر ایمان داشت که مردم، در روز قیامت خدا را باچشمانى که در سر دارند، مى بینند و خداوند بدون واسطه به حساب بندگان خودمى رسد. همچنین باید ایمان داشت بر این که رسول خدا(صلیالله علیه و آله) از گناهکاران در روزقیامت و در سر پل صراط، شفاعت مى کند و تمام پیامبران و نیز صدیقین و شهداء وصالحین، حق شفاعت دارند. ایمان به این که بهشت و جهنم خلق شده اند بهشت درآسمان هفتم و سقف آن عرش است و دوزخ در زیر طبقه هفتم زمین قرار دارد.
و نیز ایمان به فرود آمدن حضرت عیسى(علیهالسلام) از آسمان و این که دجال را مى کشد وازدواج مى کند و پشت سر قائم آل محمد(صلیالله علیه و آله) نماز مى خواند، سپس از دنیا مى رود (۱۰). هرکس به تشییع جنازه بدعتگزارى برود تا از تشییع باز گردد، در دشمنى خداست…
۲. عبیدالله بن محمد بن محمد بن حمدان عکبرى مکنى به «ابوعبدالله» و معروف به «ابن بطه» از فقهاء و محدثین حنبلى است که درسال ۳۰۴ در عکبرى (واقع در ده فرسنگى بغداد) متولد شد و در سال ۳۸۴ در ۸۳ سالگى در همانجا درگذشت او براى تحصیل و فراگرفتن حدیث به مکه و سرحدات وبصره و سایر شهرها مسافرت نمود و سپس به زادگاه خود مراجعت و مدت چهل سال منزوى و خانه نشین گردید و کتابهائى نوشت از جمله «الابانه على اصول السنه والدیانه» (۱۱) او عالم کج اندیش بود که زیارت و شفاعت پیغمبر(صلیالله علیه و آله) را انکارکرد. وى معتقد بود که سفر براى زیارت قبر پیغمبر(صلیالله علیه و آله) سفر معصیت مى باشد و بایدنماز را در این سفر تمام خواند و قصر آن جایز نیست (۱۲). همچنین عقیده داشت که هرکس سفر به زیارت قبور انبیاء و صالحان را عبادت بداند، عقیده او مخالف سنت پیغمبر(صلیالله علیه و آله) و برخلاف اجماع مى باشد (۱۳). «خطیب بغدادى» شرح حال ابن بطه را ذکرکرده و ایرادهائى به او وارد آورده است، و گفته روایات او ضعیف است. «ابن جوزى» که ناشر افکار اوست، به ایردهاى خطیب جواب داده است (۱۵). «ابن تیمیه» و «محمد بن عبدالوهاب» اهم عقائد خود رااز او گرفته اند. (۱۶)
محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار آئین وهابى(۱۱۱۵. ۱۲۰۷)
بنیانگذار مسلک وهابیت محمد بن عبدالوهاب تمیمى نجدى است که نسبش به «وهیب تمیمى» مى رسد و این نسبت از نام پدرش «عبدالوهاب» گرفته شده است. وهابیان این نسبت را قبول ندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضى هستند و مى گویند: نام وهابى را بعضى از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روى دشمنى و حسد به آنان داده اند تا به افراد نادان چنین وانمودکنند که آنان بدعتگذار و گمراه کننده هستند تا کسى که از آنهاپیروى مى کند به وحشت بیفتد، بدین جهت نسبت فرقه را به شیخ محمد نداده اند که مبادا پیروان این آئین به سبب همنام بودن بانام پیامبر، نوعى شرافت پیدا کنند (۱).
مورخان در تاریخ تولد ومرگ او اختلاف کرده اند: بعضیها گفته اند محمد بن عبدالوهاب درسال ۱۱۱۱ه ق در شهر «عیننه» (از شهرهاى نجد) تولد یافت ودر سال ۱۲۰۷ درگذشت (۲) و عمر طولانى حدود ۹۶ سال داشت.
زینى دحلان با این که در کتابهاى خود این قول را انتخاب کرده،ولى در کتاب «فتنه الوهابیه» گفته است: بعضى در ماده تاریخ هلاکت او گفته است: «بدا هلاک الخبیث» یعنى در سال ۱۲۰۶ به هلاکت رسیده است (۳). ولى به گفته آلوسى و برخى دیگر، فوت وى درسال ۱۲۰۶ بوده است (۴).
ولى مشهور این است که تولد وى در سال ۱۱۱۵ و فوتش در همان سال ۱۲۰۷ اتفاق افتاده است (۵).
او در شهرک عیینه متولد شد که از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضى بود و فقه حنبلى را از پدر خود که از علماى حنبلى بود،آموخت. مى نویسند: او از آغاز امر علاقه شدیدى به مطالعه تاریخ مدعیان نبوت مانند: مسیلمه، سجاح، اسود عنسى، طلیحه اسدى ومانند اینها داشت. گویند: او از اوایل به مطالعه کتابهاى ابن تیمیه و ابن قیم اهمیت زیادى مى داد و آنها را زیاد مطالعه مى کرد (۶). و بسیارى از اعمال مردم نجد را زشت مى شمرد، پدرش که مرد صالحى بود، در وى احساس انحراف مى کرد و او را مورد نکوهش قرار مى داد.
سپس جهت ادامه تحصیل عازم مکه و مدینه گردید و از طلبه هائى بود که در میان مکه و مدینه در تردد بودند و در نزد علماى آنجا مشغول تحصیل بود، در آغاز از محضر درس جمعى از علماى مکه و مدینه از جمله: شیخ محمد بن سلیمان کردى و شیخ محمد حیاه سندى استفاده کرد، ولى از همان آغاز مطالبى بر زبان او جارى مى شد که اساتید و علماى صالحین نسبت به آینده او بدبین بودندو پیش بینى مى کردند این شخص در آینده، مردم را گمراه خواهدساخت و برادرش سلیمان بن عبدالوهاب نیز بر وى ایراد مى گرفت ومردم را از پیروى وى برحذر مى داشت (۷).
«ملطبرون» مى نویسد: اصل و منشا وهابیگرى آن است که عرب وبه خصوص مردم یمن گفتگو مى کردند که چوپان بینوائى به نام سلیمان در عالم رویا دیده بود که شعله آتشى از وى خارج و درروى زمین پخش شد و هر که را که جلو مى آمد، مى سوخت. او این رویا را به معبرى گفت و او چنین تعبیر کرد که: فرزندى ازفرزندان تو نیروى عظیمى پیدا مى کند و دولت نیرومندى تشکیل مى دهد و این رویا در نواده او محمد تحقق پیدا کرد.
وقتى که محمد بزرگ شد، نزد همشهریانش به خاطر همین رویا که معلوم نبود، همان است یا نه؟ عزیز و محترم بود او نخست مذهبش را پنهانى تبلیغ کرد و پیروانى نیز پیدا نمود سپس به شام مسافرت کرد و چون در آنجا به آئین تازه او نگرویدند، دوباره پس از سه سال مسافرت به دیار خود بازگشت (۸).
آلوسى در کتاب «تاریخ نجد» مى نویسد: محمد بن عبدالوهاب درشهر عیینه، یکى از شهرهاى نجد نشو و نما کرد، فقه حنبلى رانزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان کودکى سخنانى ناآشنا مى گفت و بر ضد بسیارى از اعمال و عقائد مورد اتفاق مسلمانان سخن مى گفت و آنها را به باد انتقاد مى گرفت ولى کسى او را یارى نکرد. پس از شهر عیینه به مکه و سپس به مدینه مسافرت کرد. درمدینه پیش شیخ عبدالله نامى درس خواند و شدیدا به استغاثه وتوسل در کنار مرقد مطهر رسول اکرم(صلیالله علیه و آله) اعتراض نمود، آنگاه به نجد و از آنجا به بصره و شام روى نهاد. در بصره مدتى اقامت گزید و در جلسه درس شیخ محمد مجموعى حاضر شد و در این شهر نیزبسیارى از اعمال مذهبى مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردم از آنجا بیرونش کردند و از آنجا بگریخت (۹).
اینک مسافرت او رااز منابع دیگر پى مى گیریم:
گویند: محمد بن عبدالوهاب در سفرى که به حج رفت، بعد از انجام مناسک حج رهسپار مدینه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم رادر کنار قبر پیامبر مورد انکار قرار داد، سپس به نجد برگشت واز آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهاى اسلامى آغاز نمود.
ابتدا به بصره رفت به این قصد که از آنجا به شام برود مدت چهار سال در بصره ماند (۱۰). و از یکى از علماى بصره که شیخ محمد مجموعى نام داشت، مدتى پیش او درس خواند (۱۱). و هنگامى که عقائد خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او رامورد اذیت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خودبیرون کردند و چیزى نمانده بود که در گرماى شدید بیابان میان بصره و زبیر هلاک شود که مردى از اهل زبیر او را نجات داد و به شهر زبیر برد (۱۲). از آنجا عازم بغداد گردید و مدت پنج سال درآنجا ماندگار شد و سپس به کردستان رفت و یکسال هم در کردستان ماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند (۱۳) و ازآنجا عازم اصفهان گردید و مدتى در نزد علماى اصفهان به تحصیل علم نحو و صرف و معانى و بیان پرداخت و نیز در فقه و اصول ومسائل شرعیه به حد اجتهاد رسید (۱۴). و طبق گفته احمد امین، وى در اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فراگرفت (۱۵).
مولف کتاب «جزیره العرب فى القرن العشرین» نوشته است: شیخ محمد به ایران سفر کرد و در آنجا حکمت شرق و ساختن تفنگ و قسمتى ازفنون جنگ را فرا گرفت (۱۶). و از یک منبع دیگر که نسخه خطى آن در کتابخانه موزه بریتانیا موجود است، نقل شده است که شیخ محمد هفت سال در اصفهان و مدرسه عباسیه از بناهاى شاه عباس صفوى اقامت کرده و در این مدت شرح تجرید قوشچى و شرح مواقف میر سید شریف و حکمه العین کاتبى را نزد میرزاجان اصفهانى،محشى شرح تجرید، خوانده، سپس از اصفهان به رى و از آنجا به قم آمده و با دوست همراه خود که على قزاز نام داشت، یک ماه دراین شهر ماند و سپس به بلاد عثمانى و شام و مصر رفت و از مصربه جزیره العرب بازگشت (۱۷) و مدت هشت ماه از مردم دورى گزید،آنگاه به اظهار عقائد خود پرداخت (۱۸).
«لوتروب ستودارد»آمریکائى نیز به مسافرت او به ایران اشاره کرده است (۱۹). دراین موقع که سال ۱۱۳۹ بود، پدرش شیخ عبدالوهاب از «عیینه»به «حریمله» منتقل شده بود. شیخ محمد نیز ملازم پدرش گردید وباز کتابهائى را نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم نجدپرداخت و بدین جهت میان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنین منازعات سختى میان او و مردم نجد بر اثر عقایدش رخ داد و این امر چندین سال ادامه داشت تا این که در سال ۱۱۵۳ پدرش شیخ عبدالوهاب به درود حیات گفت (۲۰).
اظهار دعوت
شیخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بیشترى براى اظهار عقائد ومخالفت با اعتقادات معمول مسلمانان پیدا کرد و عقائد و اعمال مورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد.گروهى از افراد بى خبر اطراف او را گرفتند و کار وى بالا گرفت.
مردم حریمله متشکل از دو قبیله بودند و هر قبیله روسائى داشت و روساى شهر از مردم دو قبیله بودند که هرکدام مدعى ریاست بردیگرى بود، یکى از آن دو قبیله که «حمیان» نامیده مى شد،غلامانى داشتند که به امور منکر و فسق و فجور مى پرداختند، شیخ در صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهى از منکر بکندو آنان تصمیم گرفتند، شب هنگام نهانى شیخ را به قتل برسانند وبه این قصد پشت دیوارى کمین کردند، اما چند تن از مردم بر قصدغلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گریختند و شیخ باز از مهلکه نجات پیدا کرد.
شیخ محمد پس از این، از «حریمله» به شهر «عیینه» رفت و درآن وقت حاکم شهر عیینه مردى به نام عثمان بن حمد بن معمر بود.
محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حکومت نجد انداخت و به او قول داد که اگر از او حمایت کند، حکومت نجد از آن او خواهد بود.عثمان نیز پذیرفت و او را گرامى داشت و در نظر گرفت وى رایارى دهد.
شیخ بعد از این، به امر به معروف و نهى از منکر (طبق عقائدخود) پرداخت و در انکار کارهاى مردم سختگیرى بسیار نمود وعقائد خود راکاملا آشکار ساخت. از جمله کارهاى او در عیینه این بود که دستور داد درختانى را که مورد احترام مردم بود، قطع کردند و گنبد و ساختمان روى قبر زید بن خطاب را ویران ساختند (۲۱). قبر زید در ناحیه جبلیه (نزدیک عیینه) قرار داشت، شیخ به عثمان گفت: بیا قبر زید و گنبد آن را خراب کنیم، عثمان گفت:این قبر زید و این شما، آن را ویران سازید. شیخ گفت ما درصورتى مى توانیم آن را خراب کنیم که تو هم به ما کمک کنى.
عثمان با ۶۰۰ نفر همراه شیخ و یارانش حرکت کرد اهل جبلیه درصدد منع برآمدند، اما چون یاراى جنگ با عثمان را نداشتند، خودرا کنار کشیدند. عثمان به شیخ گفت که من متعرض قبر نمى شوم،شیخ خود کلنگ به دست گرفت و قبر را با زمین برابر کرد و این نخستین اقدام تخریبى پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زنى نزد اوآمد و به زناى محصنه اعتراف کرد، شیخ عقل وى را سنجید و او راسالم دید، آنگاه به زن گفت که شاید به زور به تو تجاوز شده است، زن دوباره نوعى اعتراف کرد که مجازات سنگسار شدن بر اوثابت مى شد، شیخ دستور داد آن زن را سنگسار کردند (۲۲).
خبر شیخ محمد و کارهاى او به گوش سلیمان بن محمد بن عزیز حمیدى، امیراحساء و قطیف و توابع رسید، سلیمان نامه اى به عثمان حکمران شهر عیینه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد واز مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر این کار را انجام ندهى، خراجى که از احساء براى تو مى فرستم، قطع خواهم کرد. خراج مزبور یکهزار و ویست سکه طلا و مقدارى مواد غذائى و لباس بود.
چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت درخود ندید، شیخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با امیراحساء را نداریم، شیخ محمد پاسخ داد که اگر به یارى من بشتابى تمام نجد رامالک مى شوى، اما عثمان از او اعراض کرد و گفت:
امیر احساء فرمان قتل تو را داده ولى از مروت بدور است که ماتو را در شهر خود به قتل برسانیم، هرچه زودتر از شهر ما بیرون رو، سپس سوارى به نام «فرید ظفرى» را مامور ساخت تا شیخ رااز عیینه بیرون راند (۲۳).
پى نوشت:
۱. دائره المعارف فرید وجدى: ج ۱۰، ص ۸۷۱. مقاله صالح ابن دخیل نجدى. زرکلى، اعلام، ج ۶، ص ۲۵۷.
۲. الدرر السنیه، زینى دحلان، ص ۴۲. زهاوى، الفجرالصادق، ص ۱۷.
۳. فتنه الوهابیه، ص ۶۶.
۴. تاریخ نجد آلوسى، ص ۱۱۱. احمد امین زعماء الاصلاح، ص ۱۰.زرکلى، ج ۶، ص ۲۵۷.
۵. ابجدالعلوم قنوجى، ص ۸۷۱. دائره المعارف فرید وجدى، ج ۱۰، ص ۸۷۱. الفتوحات الاسلامیه، ج ۲، ص ۱۵۶. الضیاء الشارق ابن سمحان، ج ۴، ص ۱۹۶. هدیه العارفین، ج ۲، ص ۳۵۰.
۶. ازاله شبهات، ص ۲۰.
۷. جغرافیاى ملطبرون، ترجمه «رفاعه بک» ناظر مدرسه عالى زبان و ترجمه، به نقل کشف الارتیاب، ص ۱۳.
۸. مدرک قبل.
۹. تاریخ نجد، ص ۱۱۲.
۱۰. زعماء الاصلاح، ص ۱۰.
۱۱. تاریخ نجد، ج ۱، ص ۱۱۸.
۱۲. تاریخ نجد آلوسى، ص ۱۱۱.
۱۳. زعماء الاسلام، ص ۱۰.
۱۴. ناسخ التواریخ، جلد قاجار، ج ۱، ص ۱۱۸. مآثر سلطانیه، ص ۸۲.
۱۵. زعماء الاصلاح، ص ۱۰.
۱۶. جزیره العرب فى القرن العشرین، حافظ وهبه، ص ۳۳۶.
۱۷. ضمیمه شماره ۴ سال ۱۱ مجله بررسیهاى تاریخى با عنوان روابط ایران با حکومت مستقل نجد به نقل از کتاب لمع الشهاب فى سیره محمد بن عبدالوهاب که نسخه خطى آن به گفته آقاى مدرسى طباطبائى در کتابخانه موزه بریتانیا مضبوط است. فاسیلینیف درکتاب «تاریخ العربیه السعودیه» اطلاعات ارزشمندى درباره این کتاب خطى به دست مى دهد. (همان کتاب، ص ۹).
۱۸. زعماء الاصلاح، ص ۱۰.
۱۹. امروز جهان اسلام، ج ۱، ص ۲۶۱.
۲۰. تاریخ نجد، آلوسى، ص ۱۱۳.
۲۱. زید برادر عمر بن خطاب بود که در جنگ یمامه (جنگ مسلمانان با مسیلمه کذاب) به شهادت رسیده بود و در آن منطقه قبرش زیارتگاه مردم بود.
۲۲. تاریخ نجد، ابن بشر ج ۱ و ۹ و ۱۰. وهابیان، ص ۱۲۰. ۱۲۲.
۲۳. فیلیبى، عبدالله، تاریخ نجد، ص ۳۹۰، طبع بیروت.
منبع: ماه نامه مکتب اسلام. شماره۱۱
داود الهامى