- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : کارشناس محتوایی شماره سه
- 0 نظر
حضرت آدم (ع) نخستین انسانی بود که بر روی زمین قدم گذاشت. داستان زندگی او از زمان خلقت تا سکونت در زمین به همراه همسر و پسرانش سرگذشتی جالب و عبرت آموز است. در اینجا مروری خواهیم داشت بر سرگذشت حضرت آدم (ع) و چگونگی اخراج او از بهشت و نخستین قتلی که توسط پسر او در زمین رخ داد.
سجده فرشتگان بر حضرت آدم (ع)
انسان برترین مخلوق خداوند و تنها موجودی است که شایستگی مقام خلافت و جانشینی خداوند بر زمین را دارد. پس از آفرینش آدم خداوند به فرشتگان دستور می دهد که بر او سجده کنند. قرآن در این باره می فرماید: «به خاطر بیاور هنگامی را که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده و خضوع کنید. آن ها همگی سجده کردند، جز ابلیس که سرباز زد و تکبر ورزید.»[۱]
این فرمان الهی سند زنده و گواه روشنی بر شرافت انسان و عظمت مقام او است که پس از تکمیل خلقتش، تمام فرشتگان مأمور می شوند در برابر این آفرینش بزرگ سر تعظیم فرود آورند، به راستی کسی که لایق مقام خلافت الهی و نمایندگی او در زمین است و استعداد آن همه تکامل و پرورش فرزندان بلند مقامی همچون پیامبران به خصوص پیامبر اسلام و جانشینانش را دارد شایسته هر نوع احترامی است.
سکونت حضرت آدم (ع) و همسرش در بهشت زمینی
بعد از ماجرای سجده فرشتگان و روشن شدن عظمت انسان، خداوند به آدم دستور می دهد که همراه همسرش در بهشت سکنی گزیند، «به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و هر چه می خواهید از نعمت های گوارای آن بخورید! ولی به این درخت مخصوص نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید شد.»[۲]
از آیات قرآن استفاده می شود که حضرت آدم (ع) برای زندگی در روی زمین، همین زمین معمولی آفریده شده بود، ولی در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکی از باغ های سرسبز و پرنعمت این جهان بود، ساخت؛ محیطی که در آن برای حضرت آدم (ع) هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت.
شاید علت این جریان آن بوده که حضرت آدم (ع) با زندگی کردن روی زمین هیچگونه آشنایی نداشت، و تحمل زحمت های آن بدون مقدمه برای او مشکل بود، و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات بیشتری پیدا کند، بنابراین می بایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توأم با برنامه ها و تکالیف و مسئولیت هاست که انجام صحیح آن ها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتی.
وسوسه شیطان و غفلت حضرت آدم (ع)
در بهشت حضرت آدم (ع) خود را در برابر فرمان الهی درباره خودداری از درخت ممنوع دید، ولی شیطان اغواگر که سوگند یاد کرده بود دست از گمراه کردن آدم و فرزندانش بر ندارد، به وسوسه گری مشغول شد و و برای رسیدن به این هدف، بهترین راه را این دید که از عشق و علاقه ذاتی انسان به تکامل و ترقی و «زندگی جاویدان»، استفاده کند و هم عذر و بهانه ای برای مخالفت با فرمان خدا برای آنان بتراشد؛ لذا به حضرت آدم (ع) و همسرش گفت: «خداوند شما را از این درخت نهی نکرده است مگر به خاطر اینکه اگر از آن بخورید یا فرشته خواهید شد و یا جاودانه در بهشت خواهید ماند».[۳]
و به این ترتیب، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه دیگری جلوه داد، و این طور مجسم کرد که نه تنها خوردن از «شجره ممنوعه» زیانی ندارد، بلکه موجب عمر جاویدان و یا رسیدن به مقام و درجه فرشتگان خواهد شد.
شاهد این سخن جمله ای است که از قول ابلیس می خوانیم «ای آدم می خواهی تو را به درخت زندگی جاوید و ملکی بی زوال راهنمایی کنم؟!»[۴]
در روایتی که از امام صادق و امام علی بن موسی الرضا (ع) نقل شده چنین می خوانیم که: «شیطان به آدم گفت اگر شما از این درخت ممنوع بخورید، هر دو فرشته خواهید شد و برای همیشه در بهشت می مانید، و گرنه شما را از بهشت بیرون می کنند!»
حضرت آدم (ع) با شنیدن این سخن در فکر فرو رفت، اما شیطان برای اینکه پنجه های وسوسه خود را بیشتر و محکمتر در جان آدم و حوا فرو برد، «سوگندهای شدیدی یاد کرد، که من خیرخواه شما هستم!»[۵]
حضرت آدم (ع) در آرزوی آب حیات
حضرت آدم (ع) که هنوز تجربه کافی در زندگی نداشت، و گرفتار دام های شیطان و خدعه و دروغ و نیرنگ نشده بود، و نمی توانست باور کند، کسی این چنین قسم دروغی یاد کند، و چنین دام هایی بر سر راه او بگذارد، سرانجام تسلیم فریب شیطان شد، و با ریسمان پوسیده مکر و خدعه او، برای به دست آوردن آب حیات و ملک جاویدان، به چاه وسوسه های ابلیس فرو رفت و نه تنها آب حیات به دستش نیامد، بلکه در گرداب نافرمانی خدا افتاد، «به این ترتیب شیطان، آن ها را فریب داد و با طناب خود آن ها را در چاه فرو برد».[۶]
با اینکه حضرت آدم (ع) می بایست، با توجه به سوابق دشمنی شیطان، و با علم و اطلاع از حکمت و رحمت واسعه خدا و محبت و مهربانی او، تمام وسوسه ها را نقش بر آب کرده، تسلیم شیطان نشود، ولی هر چه بود این اتفاق نیفتاد و حضرت آدم (ع) فریب شیطان را خورد. پس از خوردن درخت ممنوعه، حضرت آدم و حوا عریان شدند و بدون لباس ماندند. قرآن می فرماید: «همین که آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشیدند، بلافاصله لباس هایشان از تنشان فرو ریخت و اندامشان آشکار گشت.»[۷]
از جمله بالا به خوبی استفاده می شود که به مجرد چشیدن از میوه درخت ممنوع، این عاقبت شوم به سراغ آن ها آمد، و در حقیقت از لباس بهشتی که لباس کرامت و احترام خدا بود، برهنه شدند.
از این جمله همچنین به خوبی استفاده می شود که آن ها قبل از ارتکاب این خلاف، برهنه نبودند بلکه پوششی داشتند که در قرآن، نامی از چگونگی این پوشش برده نشده، اما هرچه بوده است، نشانه ای برای شخصیت حضرت آدم و حوا و احترام آن ها محسوب می شده که با نافرمانی، از اندامشان فرو ریخته است.
شاهد این سخن این کلام الهی است که می گوید: «ای فرزندان آدم! شیطان شما را فریب ندهد، آنچنان که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد و لباس آن ها را از تنشان جدا ساخت.»[۸]
در حالی که تورات ساختگی می گوید: حضرت آدم و حوا در آن موقع، کاملا برهنه بودند ولی زشتی آن را درک نمی کردند، و هنگامی که از درخت ممنوع که درخت علم و دانش بود خوردند، چشم خردشان باز شد، و خود را برهنه دیدند و از زشتی این حالت آگاه شدند! آدمی را که تورات معرفی می کند در واقع، آدم نبود! بلکه به قدری از علم و دانش دور بود که حتی برهنگی خود را تشخیص نمی داد، ولی آدمی را که قرآن معرفی می کند نه تنها از وضع خود با خبر بود، بلکه از اسرار آفرینش (علم اسماء) نیز آگاهی داشت و معلم فرشتگان محسوب می شد و اگر شیطان توانست در او نفوذ کند نه به خاطر نادانی او بود، بلکه از پاکی و صفای او سوء استفاده کرد.
و اگر بعضی از نویسندگان اسلامی نوشته اند که آدم در آغاز برهنه بود در واقع اشتباهی است آشکار که بر اثر نوشته های تورات پیدا شده است!
به هر حال قرآن سپس می گوید: «هنگامی که آدم و حوا چنین دیدند بلافاصله از برگ های درختان بهشتی برای پوشیدن اندام خود استفاده کردند، و در این موقع از طرف خداوند ندا رسید که مگر من شما را از آن درخت نهی نکردم، مگر به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار و سرسخت شما است.»[۹] چرا فرمان مرا به دست فراموشی سپردید و در این گرداب سقوط کردید.
اخراج حضرت آدم (ع) از بهشت
قرآن در ادامه داستان می گوید: «سرانجام شیطان آن دو را به لغزش واداشت و از آنچه در آن بودند (بهشت)، بیرون کرد.»[۱۰] آری از بهشتی که کانون آرامش و آسایش و دور از درد و رنج بود بر اثر فریب شیطان اخراج شدند. «ما به آن ها دستور دادیم که همگی به زمین فرود آیید در حالی که دشمن یکدیگر خواهید بود.»[۱۱] حضرت آدم و حوا از یکسو و شیطان از سوی دیگر.
اینجا بود که حضرت آدم متوجه شد به راستی به خویشتن ستم کرده و از محیط آرام و پر نعمت بهشت به خاطر تسلیم شدن در برابر وسوسه های شیطان بیرون رانده شده و در محیطِ پر زحمت و مملو از مشقتی قرار گرفته است. درست است که حضرت آدم (ع) پیامبر بود و معصوم از گناه، ولی هرگاه ترک اولی از پیامبر سرزند خداوند نسبت به او سخت می گیرد، همانند گناهی که از افراد عادی سر بزند و این جریمه سنگینی بود که حضرت آدم (ع) در برابر آن نافرمانی پرداخت.
بهشت حضرت آدم (ع) کدام بهشت بود؟
در پاسخ این پرسش باید به این نکته توجه داشت که گرچه بعضی آن را بهشت موعود نیکان و پاکان می دانند، ولی ظاهرا بهشت نبوده؛ بلکه یکی از باغ های پر نعمت و روح افزای یکی از مناطق سرسبز زمین بوده است؛ زیرا:
اولا بهشت موعود قیامت، نعمت جاودانی است که در آیات بسیاری از قرآن به این جاودانگی بودنش اشاره شده، و بیرون رفتن از آن ممکن نیست.
ثانیا ابلیس آلوده و بی ایمان را در آن بهشت راهی نخواهد بود، در آن بهشت نه جایی برای وسوسه های شیطانی است و نه نافرمانی خدا.
ثالثا در روایاتی که از طرق اهل بیت (علیهم السلام) به ما رسیده این موضوع صریحا آمده است. یکی از راویان حدیث می گوید از امام صادق (علیه السلام) راجع به بهشت آدم پرسیدم امام (ع) در جواب فرمود: «باغی از باغ های دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بیرون رانده نمی شد.»
و از اینجا روشن می شود که منظور از هبوط و نزول آدم به زمین نزول مقامی است، نه مکانی؛ یعنی از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پایین آمد.
این احتمال نیز داده شده که این بهشت در یکی از کرات آسمانی بوده است هر چند بهشت جاویدان نبوده، در بعضی از روایات اسلامی نیز اشاره به بودن آن بهشت در آسمان شده است.
ولی به هر حال شواهد فراوانی نشان می دهد که این بهشت غیر از بهشت سرای دیگری است؛ چرا که آن پایان سیر انسان است و این آغاز سیر او بود، این مقدمه اعمال برنامه های او است و آن نتیجه اعمال و برنامه هایش.
بازگشت حضرت آدم (ع) به سوی خدا
بعد از ماجرای وسوسه ابلیس و دستور خروج حضرت آدم از بهشت، او متوجه شد راستی به خویشتن ستم کرده، و از آن محیط آرام و پرنعمت، بر اثر فریب شیطان بیرون رانده شده، و در محیط پر زحمت و مشقت بار زمین قرار خواهد گرفت، در اینجا حضرت آدم (ع) به فکر جبران خطای خویش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد، توجهی آمیخته با کوهی از ندامت و حسرت.
لطف خدا نیز در این موقع به یاری او شتافت و چنان که قرآن می گوید: «آدم از پروردگار خود کلماتی دریافت داشت، سخنانی مؤثر و دگرگون کننده، و با آن توبه کرد و خدا نیز توبه او را پذیرفت چرا که او توبه پذیر و مهربان است.»[۱۲]
درست است که حضرت آدم (ع) در حقیقت کار حرامی انجام نداده بود، ولی همین ترک اولی نسبت به او عصیان محسوب می شد، او به سرعت متوجه وضع خود شد و به سوی پروردگارش بازگشت. به هر حال با اینکه توبه حضرت آدم پذیرفته گردید، ولی اثر وضعی کار او که هبوط به زمین بود تغییر نیافت.
حضرت آدم (ع) از چه دعایی برای توبه استفاده کرد؟
در اینکه کلمات و سخنانی را که خدا برای توبه به حضرت آدم تعلیم داد چه سخنانی بوده، گفتگو است. معروف این است که این جملات می باشد: «رَبَّنَا ظَلَمْنَآ أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ؛[۱۳] پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم؛ و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى، به یقین از زیانکاران خواهیم بود.»
در روایات متعددی از ائمه (علیهم السلام) آمده است که حضرت آدم با توسل به اهل بیت (علیهم السلام) از درگاه خداوند تقاضای بخشش نمود و خدا او را بخشید.
نخستین قتل در روی زمین توسط فرزند حضرت آدم (ع)
در قرآن مجید نامی از فرزندان حضرت آدم (ع) برده نشده، ولی طبق آنچه در روایات اسلامی آمده است نام یکی «هابیل» و دیگری «قابیل» بوده؛ اما در سفر تکوین تورات باب چهار نام یکی «قابن» و دیگری «هابیل» ذکر شده است. مفسر معروف «ابوالفتح رازی» می گوید: در نام هر کدام چندین لغت است نام اولی «هابیل»، یا «هابل» یا «هابن» بوده، و نام دیگری «قابیل» یا «قابین» یا «قابل» یا «قابن» و یا «قبن» بوده است. تفاوت میان روایات اسلامی و متن تورات در مورد نام «قابیل» بازگشت به اختلاف لغت می کند.
در اینجا به داستان فرزندان حضرت آدم، و قتل یکی به وسیله دیگری، که در قرآن آمده است، می پردازیم. قرآن می فرماید: «ای پیامبر! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آن ها بخوان»[۱۴] «در آن هنگام که هر کدام کاری برای تقرب به پروردگار انجام دادند، اما از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد.»[۱۵]
درباره کاری که آن دو برادر انجام داده اند در قرآن ذکری به میان نیامده؛ ولی طبق بعضی از روایات اسلامی و آنچه در تورات سِفر تکوین باب چهار آمده است؛ «هابیل» چون دامداری داشت یکی از بهترین گوسفندان و فرآورده های آن را برای این کار انتخاب نمود، و «قابیل» که مردی کشاورز بود از بدترین قسمت زراعت خود خوشه ها یا آردی برای این منظور تهیه کرد.
و در این که فرزندان حضرت آدم از کجا فهمیدند که عمل یکی در پیشگاه پروردگار پذیرفته شده و عمل دیگری مردود، باز در قرآن توضیحی داده نشده، تنها در بعضی از روایات اسلامی می خوانیم که آن دو فرآورده های خود را به بالای کوهی بردند، صاعقه ای به نشانه قبولی به فرآورده هابیل خورد و آن را سوزاند، اما دیگری به حال خود باقی ماند و این نشانه سابقه نیز داشته است.
اما بعضی از مفسران معتقدند که قبولی عمل یکی، و رد عمل دیگری، از طریق وحی به حضرت آدم به آن ها اعلام گشت و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مردی با صفا و فداکار و با گذشت در راه خدا، ولی قابیل مردی تاریکدل و حسود و لجوج بود.
به هر حال برادری که عملش قبول نشده بود، دیگری را تهدید به قتل کرده و گفت: «به خدا سوگند که تو را خواهم کشت! اما برادر دوم او را نصیحت کرد و گفت اگر چنین جریانی پیش آمده، گناه من نیست؛ بلکه ایراد متوجه خود تو است که عملت با تقوا و پرهیزگاری همراه نبوده است و خداوند تنها از پرهیزگاران می پذیرد.»[۱۶]
پس اضافه کرد: حتی «اگر تو به تهدید جامه عمل بپوشانی و دست به کشتن من دراز کنی، من هرگز مقابله به مثل نخواهم کرد و دست به کشتن تو دراز نمی کنم؛ چرا که من از خدا می ترسم و هرگز دست به چنین گناهی نمی آلایم.»[۱۷] در دنباله ماجرا قرآن می گوید: «نفس سرکش قابیل او را کم کم به کشتن برادر ترغیب کرد و او را کشت.»[۱۸]
از این جمله چنین استفاده می شود که بعد از قبولی عمل «هابیل»، طوفانی در دل «قابیل» به وجود آمد؛ از یکسو آتش حسد هر دم در دل او زبانه می کشید، و او را به انتقام جویی دعوت می کرد، و از سوی دیگر عاطفه برادری و عاطفه انسانی و تنفر ذاتی از گناه و ظلم و بیدادگری و قتل نفس، او را از این جنایت باز می داشت، ولی سرانجام نفس سرکش آهسته آهسته بر عوامل بازدارنده چیره شد، و وجدان بیدار و آگاه او را رام کرد و به زنجیر کشید و برای کشتن برادر آماده ساخت و او برادرش را کشت.
قابیل با جنازه برادر خود چه کرد؟
هنگامی که قابیل برادر خود را کشت و او را در بیابان افکنده بود، نمی دانست چه کند؟ چیزی نگذشت که درندگان به سوی جسد هابیل روی آوردند و او که برای نجات جسد برادر خود مدتی آن را بر دوش کشید، ولی باز پرندگان اطراف او را گرفته بودند، و در این انتظار بودند که چه موقع جسد را به خاک می افکند تا به آن حمله ور شوند!
در این موقع خداوند زاغی را فرستاد که خاک های زمین را کنار بزند و با پنهان کردن جسد بی جان زاغ دیگر، و یا با پنهان کردن قسمتی از طعمه خود، آنچنان که عادت زاغ است، به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادر خویش را به خاک بسپارد.
در حدیثی از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که فرمود: «خون هیچ انسانی به ناحق ریخته نمی شود مگر اینکه سهمی از مسئولیت آن بر عهده قابیل است که این سنت شوم آدم کشی را در دنیا بنا نهاد.»
شک نیست که سرگذشت فرزندان آدم یک سرگذشت واقعی است و علاوه بر اینکه ظاهر آیات قرآن و اخبار اسلامی این واقعیت را اثبات می کند تعبیر «بالحق» که در نخستین آیه از این آیات وارد شده نیز شاهدی برای این موضوع است، بنابراین کسانی که به این آیات جنبه تشبیه و کنایه و داستان فرضی و به اصطلاح «سمبولیک» داده اند، گفتاری بدون دلیل دارند.
جمع بندی
پس از خلقت حضرت آدم (ع)، خداوند او و همسرش، حوا را مورد آزمایش قرار داد. شیطان که به خاطر سجده نکردن بر حضرت آدم (ع) از درگاه خداوند رانده شده بود، توانست آن دو را فریب دهد و آن ها از درخت ممنوعه خوردند. ترک اولی حضرت آدم (ع) سبب اخراج او از بهشت زمینی شد. حضرت آدم و حوا در زمین صاحب دو پسر به نام های قابیل و هابیل شدند. قابیل به خاطر حسادت به بردارش، او را به قتل رساند.
پی نوشت ها
[۱] . سوره بقره، آیه ۳۴.
[۲] . سوره بقره، آیه ۳۵.
[۳] . سوره اعراف، آیه ۲۰.
[۴] . سوره طه، آیه ۱۲۰.
[۵] . سوره اعراف، آیه ۲۱.
[۶] . سوره اعراف، آیه ۲۲.
[۷]. سوره اعراف، آیه ۲۲.
[۸]. سوره اعراف، آیه ۲۷.
[۹] . سوره اعراف، آیه ۲۲.
[۱۰] . سوره بقره، آیه ۳۶.
[۱۱] . سوره بقره، آیه ۳۶.
[۱۲] . سوره بقره، آیه ۳۷.
[۱۳] . سوره اعراف، آیه ۲۳.
[۱۴] . سوره مائده، آیه ۲۷.
[۱۵] . سوره مائده، آیه ۲۷.
[۱۶] . سوره مائده، آیه ۲۷.
[۱۷] . سوره مائده، آیه ۲۸.
[۱۸] . سوره مائده، آیه ۳۰.
منبع اقتباس: مکارم شیرازی، ناصر، حسینی، حسین، قصه های قرآن برگرفته از تفسیر نمونه، ص ۳۶ـ۱۷، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۶ش.