- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : محمد ارباب
- 0 نظر
بحث های انسان شناسی، شناخت و تعیین جایگاه آن در نظام هستی، بدون شناخت ابعاد مختلف انسان ناممکن است؛ زیرا اگر کسی حقیقت انسان را جان او بداند و وجود او را در عالم در رابطه با توحید بشناسد، دیگر او را با چهارپایان یکسان نمی داند و در حیطه شناخت، محدود به حس و تجربه نمی کند.
انسان تا ارزش چیزی را نداند نسبت به آن بی توجه و بی اهمیت است. خداوند نیز انسان را مامور به ارزشیابی خود کرده تا ارزش ها و ضد ارزش هایی که در متن وجود خویش است، شناسایی کند. ارزش های وجودی انسان به حقیقت انسان و ضد ارزش هایش به طبیعت او بازگشت دارد؛ در این نوشتار به صورت خلاصه، به ارزش های وجودی انسان اشاره می شود.
خلافت و جانشینی خدا، از ارزش های وجودی انسان
مقصود از خلافت انسان، خلافت حقیقی و تکوینی او از خداوند است و رسیدن او به مقام خلافت و ولایت یک امر تکوینی و حقیقی می باشد نه یک امر قراردادی و اعتباری؛ از آنجایی که خلافت به معنای جانشینی است و این امر حاصل نمی شود مگر آنکه خلیفه از هر جهت و در تمام شئون حکایتگر و نمودار کسی باشد که از او جانشینی می کند. بنابراین خلیفه خدا کسی است که بیش از دیگران با خداوند متعال سنخیت داشته و در نمایاندن کمالات حقانی برترین باشد.
ناگفته نماند که مقام خلیفه اللهی به حضرت آدم (علیه السلام) اختصاص ندارد و در فرزندان او نیز جاری است؛ یعنی ظرفیت و استعداد انسان خلیفۀ خدا شدن است؛ اگرچه در مقام تحقق و فعلیت همگان توانمندی دستیابی به این مقام عالی را ندارند. به هر حال انسان که آینه دار جمال و جلال الهی است، استعدادی یافته تا بتواند جانشین خدا بر روی زمین شود.
علامه طباطبایی (ره) نیز خلافت انسان از خداوند متعال را مطرح کرده و پذیرفته است.[۱] به تعبیر استاد شهید مطهری «انسان اگر به مرتبه تعلیم اسمای الهی برسد از فرشتگان بالاتر است، فرشتگان در پیش چنین فردی خضوع می کنند و سجده می آرند.»[۲]
امانتداری، یکی از ارزش های وجودی انسان
یکی از ارزش های وجودی انسان در آفرینش این است که ظرفیت امانتداری خدا را یافته و زمینه دو عامل بینشی (عقل) و گرایشی (عدل) در وجود انسان به امانت گذاشته شده است؛ به بیانی دیگر استعداد عاقل و عادل شدن و مبارزه با جهل علمی – معرفتی و جهالت عملی – رفتاری، پیش نیاز وجودی اش در فهم یا زمینه لازم در فهم و پذیرش، امانت الهی به انسان واقع شده است. بر اساس آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ…»[۳] انسانی که دارای بینش ها و گرایش های الهی و عقل و اراده باشد، به منزلت امانتداری خداوند در مقام تکامل دست می یابد.
گرچه آیه امانت تفسیرهای گوناگونی شده است و علامه طباطبایی (ره) پس از بحث های مختلف و تحلیل نظریه های گوناگون می فرماید مراد از امانت مزبور کمالی است که از ناحیه تلبس و داشتن اعتقادات حق و نیز تلبس به اعمال صالح و سلوک در مسیر کمال حاصل شدنی خواهد بود؛ به این معنا که از پستی ماده به اوج اخلاص ارتقا یابد و خداوند تنها انسان حامل آن امانت را برای خود انتخاب کند؛ چون در این کمال هیچ موجودی نه در آسمان و نه در زمین و نه در غیر آن دو، شریک انسان نیست.
امانت الهی با استعداد مقام خلافت الهی نیز ارتباط تنگاتنگ دارد؛ چرا که انسان دارای علم درست و عمل صالح که نتیجه عقل و ارادۀ او از یک سو و ایمان و عشق او از سوی دیگر است، توانایی تجلی گاه اسمای حسنا و اوصاف علیای حق شدن و نماینده خدای سبحان در زمین گشتن را دارد.
اگر در تفاسیر امانت را به عشق یا فطرت و یا ولایت مطلقه الهیه تفسیر کرده اند، به دلیل آن است که انسان موجودی دارای استعداد و قابلیت های شگفت انگیز و سرمایه های وجودی حیرت زایی است. انسان می تواند در مقام واقعیت بر اساس معرفت و عقلانیت استعدادهای درونی اش را در پرتو تعلیم و تربیت وحیانی به جایی برساند که قابلیت تحقق امانت فطرت، امانت محبت، امانت معرفت ، امانت عدالت، امانت مسئولیت، امانت حریت و امانت ولایت مطلقه الهیه را در مقام عینیت بیابد.
و همچنین از ارزش های یاد شده پاسداری کند و بار امانت الهی را بر دوش بکشد و به سرمنزل مقصود برساند. در نتیجه رشد معنوی انسان رشدی تمام ناشدنی و توقف ناپذیر است و انسان ها در مقام رشد وجودی است که مراتب گوناگون و اصناف و طبقات مختلف را تشکیل می دهند که لازم است مدل های متناظر به رشد ذو مراتب از وسعت و گنجایشی برخوردار باشند که همه «راشدین» از همه «اصناف و طبقات» را در خود جای دهند.
توازن انسان در ساختار و سازمان وجودی اش از قوای ادراکی و تحریکی برخوردار است؛ در حقیقت دستگاه وجود انسان از عقل و قوای عقل، از غریزه قوای غریزی، همچنین از طبیعت و قوای طبیعی ترکیب و تشکیل شده است (که در انسان شناسی غفلت از این قوای متعدد و متکثر وجودی انسان عامل غفلت از نیازهای متنوع انسانی شده است).
نشناختن و ندیدن قوای مادی و معنوی یا جسمانی و روحانی انسان از یک سو و نشناختن و ندیدن نیازهای مرتبط با این قوا از دیگر سو عامل مهمی در تامین افراطی یا تفریطی آن نیازها و در نتیجه مدیریت وجود انسان خواهد شد؛ انسانی که در آفرینش و مقام خلقت و تکوین به درستی و دقت، خلق شده است، «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّیْکَ فَعَدَلَکَ * فی أى صُورَهِ ما شاءَ رَکْبَکَ»[۴]، در تعالی و مقام تشریع که مقام فعلیت همه استعدادهای مربوط به قوای گوناگون اوست، گرفتار انحراف از مسیر رشد و تحریف وجودی از صراط تکامل خواهد شد.
بنابراین آدمی که دارای طبیعت و فطرت است، بر اساس اولی، کشش به تن پروری و لذت جویی و بر اساس دومی گرایش به حق طلبی و عدالت خواهی دارد، هر کسی فطرت را بر طبیعت خویش غالب و حاکم کند و به جهاد با هواهای نفسانی برخیزد، مالک نفس خویش خواهد شد و بر طبیعتش مدیریت عقلانی و دقیق می کند.
چنان که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: «جاهدوا أهواءکم تملکوا أنفسکم»[۵]؛ با هوس ها جهاد نمایید تا مالک خودتان شوید. وگرنه انسان مغلوب نفس و مملوک طبیعت تاریک خود و مشمول کلام نورانی امیر مومنان (علیه السلام) خواهد شد که می فرماید چه بسیار عقل اسیری که در چنگ هوای نفس گرفتار آمده است. «کم من عقل أسیر تحت هوى أمیر».[۶]
به بیان استاد جوادی آملی، انسان فطرتی دارد که پشتوانه آن روح الهی است و طبیعتی دارد که به گل وابسته است. هم فضایل انسانی به فطرت و هم رذایل به طبیعت او باز می گردد؛ اگر انسان به طبیعت خود توجه کند و از هویت انسانی خود که روح اوست غافل گردد، نه تنها از پیمودن مسیر کمال باز می ماند، بلکه دچار انحطاط می شود تا آنجا که قرآن می فرماید: «أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ».[۷]
و اگر به بعد فطری خود توجه کند تا جایی تکامل پیدا می کند که به “أفق أعلـی” و مقام “أو أدنى” می رسد که از مقام فرشتگان برتر است، «وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى * ثُمّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَکَانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى»[۸]؛ در حالی که در افق اعلی قرار داشت، سپس نزدیک تر و نزدیک تر شد تا آنکه فاصله او به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود.
در قرآن کریم این دو جنبه حیات یعنی حیات طبیعی و حیات فطری انسان ترسیم شده است؛ چنان که فرمود: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ * فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفخت فِیهِ مِنْ رُوحِی»؛[۹] من بشر را از گل آفریدم و آنگاه او را راست گردانیده از روح خود در او دمیدم.
و در سوره سجده می فرماید: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسانِ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ مَّاءٍ مَهِینٍ ثُمَّ سَوَّیْهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ»؛[۱۰] او همان کسی است که هر چه را آفریده نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از آب ناچیز آفرید، سپس اندام او را موزون ساخت و از روح خویش در او دمید.[۱۱]
بنابراین انسان را باید منظومه وار و نه جزیره ای دید؛ زیرا نه دارای هویت طبیعی محض یا غریزی صرف است و نه در بردارنده فطرت منهای طبیعت و غریزه است. در نتیجه در رشد تربیت و تعالی انسان همه این اضلاع را باید درک کرد و منظور داشت تا رشد هماهنگ و متوازن را بهره او کرد، نه رشد کاریکاتوری؛ این مهم با فرمول تعدیل قوا ممکن است نه با تعطیل قوا.
اسلام درصدد برقراری اعتدال قوا در انسان برآمده و هرگز هیچ بعد یا ضلعی از ابعاد و اضلاع انسان را نادیده نگرفته است؛ چون نادیده انگاری اضلاع و ابعاد انسانی، ظلم در حق انسان خواهد بود.
به تعبیر استاد شهید مطهرى: «بشر محکوم است از غرایز خود پیروی کند. در وجود بشر غرایزی نهاده شده تا او را به سوی هدفی که در متن خلقت نهفته است بکشاند، البته مقصود این نیست که بشر چشم بسته باید تابع غرایز خود باشد؛ مقصود این است که وجود غرایز عبث نیست و نباید آنها را نادیده گرفت و آنها را مهمل گذاشت و نباید به معارضه و مبارزه کلی با آنها پرداخت.
غرایز را باید اصلاح و تعدیل و رهبری کرد؛ کار دین و رسالت دین محو غرایز نیست؛ تعدیل و اصلاح و رهبری و حکومت و تسلط بر آنهاست. چون غرایز را نمی توان و نباید از بین برد، قهرا در اجتماعاتی که با نام خدا و دین و مذهب برای نابودی غرایز قیام می کنند و خدا پرستی را با زندگی، متضاد معرفی می کنند، خود این معانی و مفاهیم عالی شکست می خورند و ماتریالیسم و سایر مکتب های ضد خدایی و ضد دینی رواج می گیرد لذا بدون تردید باید گفت که زاهد مآبان جاهل هر محیطی، که بدبختانه در میان خود ما هم زیاد هستند، از عوامل مهــم گــرایش مردم به مادی گری می باشند».[۱۲]
با توجه به مطالب پیشین معلوم می شود، فطرت دارای اصالت است و طبیعت و غریزه اهمیت دارد و گرایش های فطری است که باید به کشش های طبیعی و غریزی جهت دهد یا کشش های مادی و غریزی باید در خدمت گرایش های فطری باشند و این حقیقت باید مطابق اصل خلقت و تکوین که بر تسویه و تعدیل انسان است، قرار گیرد: «الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدى»[۱۳] یا «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّیْها * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَها وَ تَقویها».[۱۴]
شریعت اسلام حق هر کدام از این قوای وجودی و اضلاع سه گانه را با عنایت به اصالت و اهمیتشان منظور و ملحوظ داشته و نظریه «تعدیل قوا» برای همین مطرح شده است که اسلام در این زمینه دین اعتدال است نه دین افراط یا تفریط.
در نظام تربیتی اسلام سهم هر کدام از این قوای تحریکی با هدایت و کنترل قوای ادراکی در سایه گرایش های فطری رعایت شده است؛ هیچ کدام از این قوای انسانی در اصل وجودشان نه تنها مزاحم تکامل و پیشرفت نیستند، بلکه لازمه آن هستند و اصل تضاد به معنای تزاحم یا تضاد فلسفی بین قوای یاد شده، عامل حرکت تکاملی انسان است.
مختار بودن در ارزش های وجودی انسان
انسان مختار است ولی مستقل نیست؛ این بحث می تواند یکی از مبانی انسان شناختی بسیار مهم و تعیین کننده برای طراحی مدل رشد معنوی انسان باشد؛ در این بحث باید اذعان کرد انسان از دو جهت مختار و مستقل نیست:
۱-آفرینشی
به این معنا که انسان در آفرینش خود هیچ گونه اختیاری ندارد؛ یعنی در حقیقت انسان در همه خصوصیات خلقتی و آفرینی اش از جمله در اختیار داشتن خود مجبور است و هیچ نقش و تاثیری در آن ندارد، زیرا جنبه تکوینی دارد.
همچنین از آفرینش و ورود به این دنیا و اقامت در آن به اختیار او نیست؛ چراکه به طور قطع و اجبار روزی باید این زندگی دنیوی را ترک کند و به عالم دیگر برود، نه تنها انسان بلکه هیچ موجودی از موجودات در آفرینش خود آزاد نیستند. تنها خداوند متعال است که به انسان و موجودات دیگر زندگی و حیات می بخشد.[۱۵]
انسان پیش از آفرینش وجود نداشت و چیزی نبود تا بتواند از خود اختیاری داشته باشد. بدیهی است که داشتن اختیار فرع بر وجود است. انسان ابتدا باید موجود باشد تا پس از وجود درباره اختیار و آزادی او بحث کرد. بنابراین انسان به ناچار طبق اراده و مشیت الهی خلق می شود و پا به عرصه وجود می گذارد. «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا»؛[۱۶]
۲-نیاز ذاتی و فقر نفسی خود به خدای سبحان
از این حیث نیز مختار و مستقل نیست؛ یعنی وجود ربطی یا عین الربطی به خداوند دارد و نیاز همه هستی او را در همه جهات در بر گرفته و احاطه کرده است. برگشت این دو جهت به ساحت تکوینی اوست؛ اما پس از به دنیا آمدن در زندگی دنیا آزاد و صاحب اختیار و اراده است؛ آن هم نه اختیار مطلق.
به تعبیر استاد مصباح یزدی: «هیچ انسانی در گام اول منکر اختیار و توانایی انتخاب خود نمی شود؛ چون همه آن را با تمام وجود می یابند. هیچ کس در وسط دچار شک نمی شود که آیا می توانم خود را از خطر تصادف برهانم یا خیر؛ بلکه همه می دانند که می توانند و اقدام می کنند و کسانی که دچار شبهه جبر می شوند، به این دلیل است که توانایی هضم مسائل مختلف را ندارند و در مقابل بعضی حقایق نمی توانند درک کنند که چگونه اختیارشان با آن مسئله قابل جمع است.
به عنوان نمونه عده ای وقتی که قدرت بیکران خداوند را دیدند و توحید فاعلی را فهمیدند، تصور کردند که انسان مجبور آفریده شده است؛ یعنی فاعل کارهای انسان خداوند است و انسان هیچ اراده ای ندارد؛ اما با اندک توجهی غلط بودن این اندیشه روشن می شود؛ چون خدای تعالی عادل است و انسان را جزا می دهد، پس معلوم است که انسان اختیار دارد که از او بازخواست می شود و در مقابل اعمالش مسئول است.
دانشمندان الهی با راهنمایی از عقل و کمک گرفتن از روایات امامان معصوم (علیهم السلام) معتقدند انسان نه مجبور است که فقط ابزار کار باشد و هیچ از خود نداشته باشد و نه مستقل که خداوند او را به حال خود رها کرده باشد».[۱۷]
یکی از معانی گزاره «انسان مختار است، ولی مستقل نیست» این است که اختیار انسان یکی از مظاهر قضا و قدر الهی است. قضای الهی بر این تعلق گرفته که انسان موجودی مختار و آزاد باشد و با اختیار خود انتخاب کند و نتیجه کار خود را مشاهده کند و مسئولیت آن را بر عهده بگیرد. بنابراین هر کاری را که ما انجام می دهیم به حکم قضا و قدر الهی است. خداوند به قضا و قدر مقرر کرده که انسان با اختیار خود آن راهی که خداوند از ازل می داند انتخاب کند.
از این رو انسان فقط یک نوع سرنوشت ندارد؛ بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آنها جایگزین دیگری شود؛ مثلا اگر کسی بیمار شود و درمان کند و نجات یابد به موجب سرنوشت و قضا و قدر است؛ نیز اگر درمان نکند و رنجور بماند یا بمیرد آن نیز به موجب سرنوشت و قضا و قدر است.
انسان موجودی مختار و انتخابگر است؛ یعنی در پرتو قوه عقل پس از بررسی جوانب گوناگون، فعل انجام یا ترک آن را بر میگزیند. قرآن کریم می فرماید: «إِنّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً»؛[۱۸] ما راه را به او نشان داده ایم؛ او یا سپاسگزار است یا کفران کننده. نیز می فرماید: «وَ قُلِ الحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ»؛[۱۹] بگو حق از جانب پروردگارتان نازل شده است، پس هر کس می خواهد ایمان آورد و هر کس می خواهد کفر ورزد.
نتیجه گیری
اساسی ترین مساله در رابطه با جایگاه انسان در نظام هستی آن است که در تمام عالم هستی، تنها انسان کامل است که می تواند آیینه کامل حق بوده و انسان ها را به سوی حق رهبری کند. هر چند همه ی عالم مظهر اسمای خداوند و مظاهر وجود او هستند اما هیچ چیزی از آن نمی تواند آیینه تمام نمای الهی قرار گیرد؛ زیرا مظهر کامل صفات الهی، انسان است که در وجود او ارزش هایی همچون مقام خلافت الهی، امانتداری الهی و مختار بودن نهفته است.
پی نوشت ها
[۱]. تفسیر المیزان؛ ج ۱، ص۱۷۸.
[۲]. مجموعه آثار؛ ج ۳، ص ۱۱۷.
[۳]. احزاب: ۷۲.
[۴]. انفطار: ۷-۸.
[۵]. نهج الفصاحه (موضوعی)؛ ج ۱، ص ۲۱۹ ، ح ۱۲۸۳.
[۶]. نهج البلاغه: ۲۱۱.
[۷]. اعراف: ۱۷۹.
[۸]. نجم: ۷-۹.
[۹]. ص: ۷۱-۷۲.
[۱۰]. سجده: ۹۷.
[۱۱]. فطرت در قرآن، ص ۲۲.
[۱۲]. مجموعه آثار؛ ج۱، ص ۵۶۳.
[۱۳]. اعلی: ۲-۳.
[۱۴]. شمس: ۷-۸.
[۱۵]. ر.ک: ملک: ۲.
[۱۶]. انسان: ۱.
[۱۷]. آموزش عقاید ج۱، ص ۴۵.
[۱۸]. انسان: ۳.
[۱۹]. کهف: ۲۹.
منابع
- قرآن کریم.
- طباطبایی، سیدمحمد حسین؛ تفسیر المیزان؛ ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی؛ چ۵، قم: نشر دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۴.
- مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار؛ تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۷۸.
- پاینده، ابوالقاسم؛ نهج الفصاحه، تهران: دنیای دانش، ۱۳۸۲.
- معادیخواه، عبدالحمید؛ خورشید بی غروب، تهران: نشر ذره،۱۳۷۳.
- جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی فطرت در قرآن؛ ج ۱۲، ج ۲، :قم انتشارات اسراء، ۱۳۷۹.
- مصباح یزدی، محمدتقی؛ آموزش عقاید، تهران: انتشارات بین الملل، ۱۳۷۷.
اقتاس از کتاب «درآمدی بر مدل های رشد معنوی در قرآن»، محمدجواد رودگر، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ص ۹۹ الی ۱۱۳.