- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
یکی از کارهای ظالمانه عثمان بن عفان این بود که ابوذر غفاری را از مدینه به ربذه تبعید کرد و باعث شد ابوذر در غربت و تنهایی از دنیا برود.
عثمان در این اقدام ابوذر غفاری را یکی از صحابه گرامی رسول خدا بود سخت کتک زد و به ربذه تبعید کرد؛ این در حالی بود که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق ابوذر فرموده بود:
مَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ وَ لَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ عَلَى ذِی لَهْجَهٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِی ذَرٍّ.[۱] زمین کسی را دربر نگرفت و آسمان بر کسی سایه نیفکند که راستگو تر از ابوذر غفاری باشد.
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در سخن دیگری می فرماید: ان الله تعالی اوحی الی انه یحب اربعه من اصحابی و امرنی بحبهم: خدای متعال به من وحی فرمود که چهار نفر اصحاب مرا دوست می دارد و به من دستور داد که من نیز آن ها را دوست بدارم. عرض کردند: ای رسول خدا آن ها چه کسانی هستند؟ پیامبر خدا فرمود: علی، سیدهم و سلمان و المقداد و ابوذر. علی سالار آن هاست و سلمان، مقداد و ابوذر .[۲]
اما عثمان پس از اینکه بر مسند خلافت نشست کارهایى کرد که مسلمانان آن را نپسندیدند و آن را کراهت داشتند. با او عتاب مىکردند. به همین دلیل طایفه اى از اصحاب مصطفى (صلی الله علیه و آله و سلم) فراهم آمدند و اندیشه کردند که نزد او روند و او را متوجه کارهای ناپسندش کنند. به هر حال نامه ای برای او در دست عمار بن یاسر فرستاد. ولی عثمان عصبانی شد، عمار یاسر را مورد لت و کوب قرار داد.[۳]
وقتی خبر کوتک خوردن عمار به ابوذر غفاری که در شام بود رسید، زبان طعن به عثمان بگشاد. معاویه در این باب به عثمان چیزى نوشت و آنچه ابوذر غفاری در حق او مىگفت، باز گو نمود. مضمون نامه معاویه به عثمان این است: به اطلاع عثمان می رسد که ابوذر غفاری ولایت شام را بر تو تباه کرده و دل هاى مردمان را از دوستى تو به دشمنی با تو تبدیل نموده است. هر وقت امیر المومنین ابو بکر و امیر المومنین عمر را یاد کند از مکارم اخلاق و محاسن اوصاف ایشان سخن گوید و چون سخن تو در میان آید، از قباحت تو سخن گوید و سخنان و افعال تو را در لباس عیب به زبان می آورد. بنابراین حضور او در ولایت شام ، مصر و عراق به مصلحت نیست و مردم این سرزمین ها فتنه گرند و با سخنان او فتنه ای علیه تو به وجود خواهد آورد. بنابراین دستور فرمایید که با او چه کار کنم.[۴]
عثمان در جواب نامه معاویه نوشت که ابوذر غفاری را بر کوهان شتر بدون زین سوار کرده و مردی خشن را با او همراه کرده تا شتر را شب و روز براند و ابوذر را نگذارد که در هیچ جایی فرود آید تا او را به مدینه برساند.
ابوذر غفاری(رحمه الله علیه) مردى دراز بالا و لاغر اندام در سن پیری قرار داشت. از این رو ران های او مجروح شده گوشت های آن جدا شده بود. چون به مدینه رسید و نزد عثمان آمد، عثمان در او نگریست و گفت: هیچ چشم به دیدار تو روشن مباد اى جندب.
در ضمن جر و بحث بین عثمان و ابوذر غفاری، عثمان گفت: تویى که گمان مى کنى من گفته ام خداى تعالى درویش است و ما توانگرانیم.
ابوذر غفاری گفت: این کلمه بر زبان من نرفته و لیکن گواهى مى دهم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده که چون پسران ابو العاص سى نفر شوند مال خداى را وسیله اقبال و دولت خویش کنند و بندگان خداى را خدمتکاران و چاکران خویشتن گردانند و در دین خداى خیانت کنند. پس از آن خداى تعالى بندگان خویش را از ایشان برهاند و خلاصى دهد.
عثمان ابوذر غفاری را به دروغگویی متهم نمود و در نهایت از امام علی (علیه السلام) پرسید که تو هرگز این حدیث را از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) شنیده ای؟
على گفت: این حدیث را از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنیده ام و لیکن ابوذر غفاری دروغ نگوید. عثمان گفت: به چه سبب او را تصدیق مىکنى و سخن او را باور مى دارى؟
على گفت: به حدیثى که در حق او از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده ام که فرمود:
آسمان سبز بر هیچ کس سایه نیفکند و زمین تیره هیچ کس را برنگیرد که راستگوی تر از ابوذر غفاری باشد.
حاضران مجلس گفتند: یقین است که ابوذر راستگوى است.
سپس بین عثمان و ابوذر غفاری جر و بحث هایی انجام گرفت که در نتیجه عثمان عصبانی شد و گفت: مرا بگویید تا با این پیر کذاب چه کنم که فتنه مى انگیزد و میان مسلمانان تفرقه مى افگند.
على (رضى الله عنه) گفت: او را مرنجان. اگر او در این روایت کاذب است، وبال کذب بدو باز گردد و اگر صادق است، از آنچه روایت مى کند خود ظاهر شود. عثمان را این سخن على خوش نیامد. در خشم شد و به على گفت: خاک بر دهانت.
على گفت: خاک بر دهان تو باد. این چیست که مى گویى؟ این چه بى انصافى است که مى کنى و چه مناسبت است که در حق ابوذر که دوست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است مى فرمایى به سبب نامه معاویه که از جهت او نوشته و کلمه نامعلوم که بازگو کرده است. تو را حال ظلم و فساد و فتنه و عناد معاویه معلوم است.
عثمان خاموش گشت و با على دیگر سخنى نگفت. پس، روى به ابوذر غفاری آورد و گفت: برخیز و از شهر ما بیرون شو.
ابوذر غفاری گفت: چنان کنم برای اینکه همسایگى با تو مرا سخت ناخوش مى آید. سپس عثمان او را به ربذه که بدترین جای بود تبعید کرد و به او گفت که از آنجا حق نداری خارج شوی. عثمان به مروان بن حکم گفت که ابوذر غفاری را بر شترى نشاند و از مدینه بیرون برد و نگذارد کسى به وداع او بیرون رود. مروان ابوذر را بر شترى نشاند و از مدینه بیرون برد. جماعتى از اصحاب رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برای او دلتنگ شدند و به مشایعت او بیرون آمدند. چون على بن ابى طالب، حسن و حسین پسران على، عبد الله بن عباس، عمار بن یاسر، و مقداد بن اسود نزدیک ابوذر شدند و او را دلدارى مى دادند حکم گفت: امیر المومنین چنین فرموده است که هیچ کس ابوذر را مشایعت نکند و به جهت وداع او بیرون نرود.
على را این سخن خوش نیامد. تازیانهاى که در دست داشت برآورد و بر میان دو گوش شتر مروان زد و بگفت: دور شو اى پسر زرقا. مثل تو که باشد که بر ما و آنچه کنیم اعتراض تواند کرد؟
ابوذر غفاری در ربذه منزلی ساخت و روزگارى در آنجا زندگی کرد. گاهی که حاجیان از آنجا گذر می کردند و تحفه هایی به او پیشنهاد می کردند هیچ چیز از هیچ کس قبول نمى کرد تا اینکه روزهای وفات او رسید.
چون ابوذر غفاری را وفات نزدیک شد، زن او بر بالین او نشسته بود و مى گریست. ابوذر از او پرسید: چرا مى گریى؟
گفت: سبب غربت تو و ضایع بودن ما. از خانمان دور افتادن و در غربت وفات رسیدن تو بر دل من کار مى کند. دیگر آنکه من عورتى ضعیفم و بى کس. مى ترسم که چنانچه باید کار تو نتوانم و تو را نیک تجهیز و تکفین نتوانم کرد.
ابوذر گفت: اى ام ذر، دل قوى دار و گریستن در توقف انداز که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا فرموده است که وفات تو در غربت باشد و جماعتى از نیکمردان در آن حالت نزدیک تو برسند و تو را دفن کنند. اکنون بدان که چون مرا فرمان حق رسد، تو از کسى یارى خواه تا از گوسفندى چند که هست یک سر گوسفند ذبح کند و طعامى ترتیب ده. بعد از آن بر سر راه نشین. جماعتى از مسلمانان برسند و بخواهند بگذرند. ایشان را از حال من خبر ده و درخواست کن تا مرا دفن کنند. چون از تدفین من فارغ شوند، طعامى که ساخته باشى پیش ایشان بیاور تا بخورند و بروند. تو در ربذه چندى مقام ساز و بعد به جانب مدینه باز گرد و آنجا مى باش تا وقتى که تو را فرمان حق در رسد. این سخن ها بگفت و بگذشت- رحمه الله علیه.
ام ذر همچنان که ابوذر غفاری وصیت کرده بود گوسفندى را بکشت و طعامى مهیا ساخت و بیامد دلتنگ و اندیشمند بر سر راه بنشست. ناگاه طایفه اى از زیارت کعبه معظمه در رسیدند. چون احنف بن قیس تمیمى، صعصعه بن صوحان العبدى، خارجه بن الصلت التمیمى ، عبد الله بن مسلمه التمیمى، هلال بن مالک المزنى، جریر بن عبد الله البجلى، اسود بن زید النخعى و مالک اشتر بن الحارث بن عبد یغوث النخعى آنجا رسیدند. پیرزنى را دیدند که بر سر راه نشسته. گمان بردند که مگر محتاج است و از ایشان چیزى خواهد. چون نزدیک رسیدند، ام ذر برخاست و گفت:
اى مسلمانان، ابوذر که از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود اینجا وفات یافته و من منکوحه اویم. اینجا غریبم و کسى ندارم که مرا بر دفن او یارى دهد. اگر شما بدین خیر قیام نمایید، از ثواب خالى نخواهد بود.
آن قوم چون خبر وفات ابوذر شنیدند، بگریستند و تاسف ها خوردند و از بارى تعالى او را آمرزش خواستند. پس، فرود آمدند و ابوذر را شستند. هر کس از ایشان خواست که کفن ابوذر را از خود ترتیب کند و در آن امر میان ایشان گفتگوى برفت. عاقبت الامر او را دفن کردند.[۵]
نتیجه گیری
از مطالبی که درباره تبعید ابوذر غفاری توسط عثمان بن عفان به ربذه بیان شد این نکته بدست می آید که عثمان با صحابه برگزیده رسول خدا میانه خوبی نداشت و در برابر آنان موضع منفی می گرفت و باعث آزار و اذیت آنان می شد. این در حالی بود که احترام به صحابه برگزیده رسول خدا بر همگان واجب است و نباید چنین برخوردهای خشنی نسبت به آنان انجام می گرفت.
نویسنده: حمیدالله رفیعی
پی نوشت ها
[۱] . الاستیعاب فى معرفه الأصحاب، ج۱، ص۱۸؛ أسد الغابه فى معرفه الصحابه، ج۱، ص۳۵۷؛ الأمالی (للطوسی) ، ص۵۳.
[۲] . ترجمه منهاج الکرامه (در مسیر رستگاری)، ص۲۲۴.
[۳]. ترجمه الفتوح، ص۳۱۹..
[۴] . ترجمه الفتوح، ص۳۲۰.
[۵] . رک: ترجمه الفتوح، ص ۳۲۱ – ۳۲۵.
منابع
۱. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن محمد، أسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹/۱۹۸۹.
۲. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى ، تحقیق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ۱۳۷۲ش.
۳. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فى معرفه الأصحاب، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دار الجیل، ط الأولى، ۱۴۱۲/۱۹۹۲م؛
۴. طوسى، محمد بن الحسن، الأمالی (للطوسی)، قم، دارالثقافه، چ۱، ۱۴۱۴ق. محقق / مصحح: مؤسسه البعثه.