- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 4 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
امامت، رهبری جامعه اسلامی و جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در امور دینی و دنیوی است. این آموزه، از اصول مذهب شیعه و از اختلافات اعتقادی میان شیعه و اهل سنت است. اهمیت مسئله امامت نزد شیعیان باعث شده که آنان امامیه لقب گیرند.
بنا بر آموزههای شیعه، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابتدای دوران رسالت، به معرفی خلیفه و جانشین خویش و امام مسلمانان پس از وفات خود، اهتمام جدی داشت.
اقدامات آن حضرت در این مسیر، از نخستین دعوت علنی، با معرفی امام علی (علیه السلام) به عنوان خلیفه و جانشینِ بعد از خود آغاز شد و تا آخرین روزهای زندگانی ایشان، در راه بازگشت از حجه الوداع در ۱۸ ذیالحجه در غدیر خم و همچنین لحظات آخر عمرشان که دوات و قلمی درخواست کردند ادامه یافت.
مناظره امام حسین (ع) با عمر درباره امامت
نقل است که روزی عمر بن خطاب بر منبر رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) سرگرم ایراد خطبه ای بود و در ضمن آن گفت که او بر اهل ایمان اولی از خودشان است، امام حسین (علیه السلام) که در گوشه ای از مسجد نشسته بود با شنیدن این کلام فریاد برآورد که:
ای دروغگو! از منبر رسول خدا؛ که پدر من است نه پدر تو فرو شو! عمر گفت: به جان خود که این منبر پدر توست نه پدر من، چه کسی این حرف ها را به تو یاد داده؛ پدرت علی بن ابی طالب؟!
امام حسین (علیه السلام) فرمود: اگر اطاعت پدرم در این کار را کرده باشم به جان خودم سوگند که او فردی هادی و من پیرو اویم، و او برگردن مردم بنا بر عهد رسول خدا بیعتی دارد، بیعتی که جبرئیل به خاطر آن از جانب خداوند نازل شده که جز افراد منکر قرآن کسی آن را انکار نمی کند، همه مردم با قلب هاشان آن را پذیرفته و با زبان رد نمودند، و وای بر منکرین حق ما اهل بیت، آیا محمد رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) جز با خشم و غضب و شدت عذاب با ایشان روبرو خواهد شد!!
عمر گفت: ای حسین! هر که حق پدرت را انکار کند خدا لعنتش کند، مردم مرا به حکومت رسانده و پذیرفتم، و اگر پدرت را برگزیده بودند ما نیز اطاعتشان می کردیم.
امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: ای پسر خطاب! کدام مردم پیش از ابوبکر تو را به حکومت رساندند؛ بدون هیچ حجتی از جانب رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) و رضایتی از آل محمد؟! آیا رضایت شما همان رضایت محمد (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) است؟ یا این که رضایت اهل او برایش موجب سخط و غضب بوده؟
به خدا که اگر برای زبان گفتاری بود که تصدیقش به درازا کشد و کرداری که اهل ایمان یاریش کنند هرگز به خطا بر دوش آل محمد سوار نمی شدی، که از منبرشان بالا رفته و با قرآنی که بر ایشان نازل شده به همان ها حکم کنی کتابی که نه از مشکلاتش با خبری و نه از تاویلش جز شنیدن، و نزد تو خطاکار و محق یکسانند، پس خدای تعالی تو را جزا دهد به آنچه جزای توست و از این احداثی که ببار آورده ای از تو پرسش خوبی کند!
راوی گوید: پس از این کلام عمر در نهایت غضب از منبر فرو آمده و با گروهی از اعوانش رهسپار منزل حضرت امیر (علیه السلام) شده با اجازه وارد منزل گشته و گفت:
ای ابو الحسن، چه چیزها که امروز از پسرت به من رسید؛ در مسجد رسول خدا صدایش را بر من بلند کرده و توده مردم و اهل مدینه را بر من شوراند!
حضرت مجتبی (علیه السلام) به او فرمود: آیا فردی چون حسین، زاده نبی، حکم ناروایی را جاری کرده یا طبقات پست از اهل مدینه را شورانده؟! به خدا که جز با حمایت همین گروه پست به این مقام دست نیافتی، پس لعنت خدا بر کسی که این گروه را اغوا کرد!!
حضرت امیر (علیه السلام) به فرزندش فرمود: آرام گیر ای ابا محمد، تو نه زود خشمی و نه پست نژاد و نه در جسمت رگی از نااهلان است، پس سخنانم را گوش داده و عجله نکن! عمر به آن حضرت گفت: ابا الحسن! این دو در سرشان فقط هوای خلافت دارند!
حضرت فرمود: این دو بزرگوار از لحاظ نسب نزدیکتر از دیگران به رسول خدایند که دعوی خلافت کنند، ای پسر خطاب! بنا به حق این دو، رضایتشان را بدست آر تا دیگران که پس از این دو آیند از تو راضی باشند!
عمر گفت: منظورت از این جلب رضایت چیست؟
فرمود: جلب رضایت این دو بازگشت از خطا و پرهیز از معصیت با توبه است.
عمر گفت: ای ابو الحسن! پسرت را بگونه ای تربیت کن که به پای سلاطین نپیچد، همان ها که حاکمان زمینند!
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: من باید اهل معصیت و آن را تربیت کنم که ترس از خطا و لغزشش دارم، اما کسی که پدر و مودبش رسول خدا (ص) بوده دیگر کسی در تربیت به مقام او نخواهد رسید، ای پسر خطاب! رضایت این دو را بدست آر!
راوی گوید: عمر خارج شده و در مسیر با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف روبرو شد، عبد الرحمن گفت: ای ابا حفص! (کنیه عمر) چه کردی، که بحث میان شما به طول انجامید؟! عمر گفت: مگر می شود احتجاجی با پسر ابو طالب و دو فرزندش داشت؟!
عثمان گفت: ای عمر! ایشان فرزندان عبد منافند که در همه موارد فربه اند و سایرین لاغر و نحیفند (در سخن به غایت فربه و سایر مردمان؛ خشک و نافرجامند).
عمر گفت: من نمی توانم این حماقتی که بدان می بالی به شمار آرم! عثمان در جواب گریبان عمر را محکم گرفت و پیش کشیده و رها کرد و گفت: ای پسر خطاب! مثل این که تو حرف هایم را قبول نداری، پس عبد الرحمن بن عوف واسطه شده و آن دو را جدا نموده و مردم هم پراکنده شدند.[۱]
پی نوشت
[۱] . الاحتجاج-ترجمه جعفری، ج۲، ص: ۷۴
ابو منصور طبرسی- ترجمه از بهزاد جعفری، الاحتجاج، انتشارات اسلامیه، تهران، اول ۱۳۸۱ ش