- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
خلافت بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از موضوعات مهم اعتقادی است و اختلافات میان امت اسلامی، بیشتر از این مساله ناشی گردیده. این موضوع در احتجاج امام حسن (علیه السلام) با معاویه بیان شده است.
سلیم بن قیس از عبد اللّه بن جعفر روایت کرده که گفت: روزى معاویه مرا گفت: چقدر به حسن و حسین تعظیم و تکریم می کنى؟! نه آن دو از تو بهتر و نه پدرشان از پدر تو نیکوتر، و اگر نبود وجود فاطمه دخت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) می گفتم: مادرت اسماء بنت عمیس کمتر از فاطمه نیست!.
عبد اللّه گوید: از این گفتار او به خشم آمده و نتوانستم جلوى خود را بگیرم و گفتم: به راستى شناخت تو نسبت به حسن و حسین و پدر و مادرشان بسیار قلیل و اندک است.
آرى به خدا آن دو بهتر از من و پدرشان بهتر از پدرم و مادرشان بهتر و نیکوتر از مادر من است، من خود از رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) شنیدم که در باره آن دو و پدرشان مطالبى فرمود در حالى که من پسرکى بودم با این حال همه را حفظ داشته و به خاطر سپرده ام.
معاویه گفت: آنچه شنیدى بگو- و در آن مجلس جز او و امام حسن و امام حسین علیهما السلام و ابن عباس و برادرش فضل کسى دیگرى نبود-، که بخدا قسم تو دروغگو نیستى، عبد اللَّه گفت: آنها بزرگتر از چیزى است که در دل دارى.
معاویه گفت: هر چند بزرگتر از کوه احد و حراء باشد، و تا وقتى که کسى از اهل شام اینجا نباشد در نظر من هیچ تفاوتى نمی کند!! و اکنون که خداوند سرکرده شما را کشته و جمع شما را پراکنده ساخته و حکومت به اهل و معدن آن رسیده دیگر اهمیتى به گفته هاى شما نداده و ادعای تان هیچ زیانى بمن نمى رساند.
خلافت بعد از پیامبر از زبان مبارک رسول خدا (ص)
عبد اللّه گفت: شنیدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله) می فرمود: «من به تمام اهل ایمان به جان خودشان شایسته ترم، پس هر که من از نفس خود بر او اولى و شایسته ترم پس تو اى برادرم بر او از خودش اولى و شایسته ترى»، و على در خانه روبروى آن حضرت بود و حسن و حسین و عمر بن ام سلمه و اسامه بن زید، و فاطمه (علیها السلام) و ام ایمن و ابو ذر و مقداد و زبیر بن عوام نیز حضور داشتند، و آن حضرت دست مبارک خود را بر بازوى او زده و سه بار این کلام را تکرار فرمود، سپس نص و تصریح بر تمام امامان دوازدهگانه نمود[۱].
اثبات خلافت بعد از پیامبر با رد خلفای بنی امیه و بنی عباس
سپس فرمود: امت من دوازده خلیفه و حاکم خواهند داشت که جملگى گمراه و گمراه کننده اند، ده تاى ایشان از بنو امیه و دو نفرشان از قریش است، و بار گناه تمامى این ده نفر بر دوش همان دو نفر است، سپس رسول خدا نام آن دو را برده و نام تک تک آن ده نفر را نیز گفت.
معاویه گفت: نامشان را بگو، گفت: فلانى و فلانى، و صاحب سلسله و فرزندش از ال ابى سفیان و هفت تن از فرزندان حکم بن ابى العاص، که اول آنان مروان است.
معاویه گفت: اگر ماجرا این گونه است که تو گفتى که من از هلاک شدگانم، و نیز هر سه نفر قبل از من و تمام طرفدارانشان از این امت همه نابودند، و با این سخن همه صحابه از مهاجر و انصار و تابعین جز شما اهل بیت و شیعیانتان هلاک و نابودند!
عبد اللّه گفت: به خدا قسم آن که گفتم حقى است که از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) شنیدم.
معاویه خطاب به حسن و حسین (علیهما السلام) و ابن عباس گفت: عبد اللّه چه مى گوید؟!
ابن عباس به معاویه- در حالى که اولین سفر معاویه- پس از شهادت حضرت امیر- به مدینه بود گفت: افرادى که او نام برد حاضر کن، پس به دنبال عمر بن ام سلمه و اسامه فرستاد، پس همگى بر حقانیت عبد اللّه بن جعفر گواهى دادند که همان که او شنیده اینان نیز از رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) شنیده اند.
سپس معاویه روى به جانب حسن و حسین (علیهما السلام) و ابن عباس و فضل و عمر و اسامه کرده و گفت: نظر شما نیز همان است که ابن جعفر گفت؟ همگى گفتند: آرى.
معاویه گفت: شما اى فرزندان عبد المطلب دعوى کارى (حکومت) دارید، و در صورت حقیقت؛ احتجاج به حجت قوى و محکمى میکنید، و شما همگى انتظار کارى را می کشید و آن را مخفى می دارید و مردم همگى غافل و چشم بسته اند، و اگر آنچه گفتید راست باشد براستى تمام امت هلاک و مرتد از دین و کافر به خداى و منکر پیامبرند جز شما اهل بیت و طرفدارانتان، و آنها در صد کم و قلیلى از مردمند.
ابن عباس به معاویه گفت: خداوند می فرماید: «و تعداد قلیلى از بندگانم شکرگزارند- سبا: ۱۳»، و نیز فرموده: «و تعداد آنها قلیل و اندک است- ص: ۲۴».
و اى معاویه چرا از من در شگفتى، از بنى اسرائیل در عجب باش آنگاه که ساحران به فرعون گفتند:
«در حق ما هر چه توانى بکن- طه: ۷۲»، پس همگى به موسى ایمان آورده و تصدیقش کردند، سپس با ایشان و تمام طرفداران خود از بنى اسرائیل براه افتاد تا این که دریا راه را بر ایشان بست، و در آنجا نیز عجایبى را به ایشان نمایاند، و ایشان همگى تصدیق کننده موسى و معترف به تورات و دین او بودند، سپس با عبور از کنار بتانى که عبادت می شدند گفتند: «اى موسى براى ما نیز خدایى همچون اینان قرار ده [موسى گفت:] اینان مردمى جاهل پیشه اند- اعراف: ۱۳۸»، سپس همگى جز جناب هارون سرگرم گوساله پرستى شده و گفتند:
«این خداى شما و خداى موسى است- طه: ۸۸»، پس از آن موسى (علیه السلام) بدیشان فرمود: «به زمین مقدس داخل شوید: مائده: ۲۱»، و جوابشان همان بود که حکایتش را خداوند در قرآن فرمود و موسى گفت: «خدایا من جز بر خود و برادرم مالک و فرمانروا نیستم، میان ما و این قوم فاسق نافرمان جدایى انداز- مائده: ۲۵».
کار این امت نیز عجیب تر از کار بنى اسرائیل نیست، این امت مردانى را آقا و سید داشته و اطاعت نموده که داراى سوابق درخشان و منزلت نیکو با رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) بودند و اصهار و قوم همسرانى بودند که به دین محمد و قرآن اعتراف داشتند، تا این که کبر و حسد اینان را واداشت تا مخالفت امام و ولى خود کنند، همانند قوم موسى که مجسمه گوساله اى را ساخته و اطرافش به عبادت پرداخته و سجده اش نمودند، و پنداشتند که رب- العالمین است و همگى جز هارون مرتکب این عمل شدند.
و همچنین در قضایاى پس از وفات رسول خدا جز رفیق ما (علىّ) از اهل بیتش که منزلتش نزد آن حضرت همچون هارون بود نزد موسى و گروه اندکى چون: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر- سپس زبیر بازگشت و این سه نفر با امامشان تا دم مرگ- ثابت ماندند.
و تو اى معاویه آیا تعجب می کنى که خداوند نام تک تک ائمه را برده باشد، با این که رسول خدا در غدیر خم به نام تمام آنان تصریح فرموده بود، و به آنان بر تمام امت احتجاج کرده امر به اطاعتشان نموده بود. و به ایشان گفته بود که اول ایشان على بن ابى طالب است که او ولى تمام اهل ایمان از زن و مرد است، و این که او خلیفه و وصى او در میانشان مى باشد، و رسول خدا در روز موته لشکرى را روانه ساخته و فرمود: أمیر شما جعفر است،
اگر شهید شد زید، و پس از او عبد اللّه بن رواحه است، پس همگى شهید شدند، با این حال تو فکر میکنى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) امت را بدون تعیین خلیفه ترک کرده، تا این که خودشان امیرى انتخاب کنند، مانند آن است که راى و نظر ایشان از راى و اختیار رسول خدا بهتر و درست تر است؟! و امت مرتکب خطایى نشد جز آن که قبلا براى آنان تبیین شده بود، و رسول خدا ایشان را در کورى و شبهه رها نفرمود.
و اما آنچه آن گروه چهار نفره علیه امیرالمومنین (علیه السلام) اظهار مخالفت نموده و با کذب بر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) از قول آن حضرت گفتند که فرموده: خداوند قصد آن را نداشته و ندارد که براى ما اهل بیت؛ نبوت و خلافت را جمع نماید. با این تهمت و افتراء و شهادت دروغ و مکارانه همه امت را به شبهه انداختند.
دیدگاه امام حسن (ع) در باره خلافت بعد از پیامبر (ص)
معاویه گفت: اى حسن! تو چه می گویى؟
فرمود: اى معاویه، گفتگوى تو و ابن عباس را شنیدم، عجب از کمى حیا و جرات تو بر خداوند آن گاه که گفتى: «خدا طاغیه شما را به قتل رسانده و امر را به معدن خود بازگرداند»، آیا با بودن ما چون تویى معدن خلافت است؟! عذاب بر تو و سه نفر پیش از تو که بر این مسند تکیه زدند، و این سنت زشت را براى تو به ارمغان گذاشتند، اکنون سخنى را بر زبان رانم که تو در خور آن نیستى، لکن براى این می گویم که فرزندان پدرم در این جمع آن را بشنوند:
بی شک مردم در زمان رسول گرامى اسلام بر امور بسیار که خیر و رضاى حضرت حق در آن بود شرکت نمودند بی آن که میانشان هیچ اختلاف و تنازع و جدایى باشد، یکى شهادت بر کلمه طیبه «لا إله إلّا اللّه»، و دیگر «محمد رسول اللّه و عبده» و اداى نمازهاى پنجگانه، و پرداخت زکات واجب، و گرفتن روزه ماه رمضان، و انجام حج خانه، و امور بسیارى که در طاعت خداوند بود که شمارش آن ها را فقط خدا می داند، و اجماع کردند بر تحریم زنا و شرب خمر و سرقت و کذب و قطع رحم، و خیانت و موارد بسیارى از معاصى خداوند که شمارش را جز خدا کسى نداند.
و بر سر اختلاف سنتهایى جنگیدند و بگروه هاى مختلفى متفرق شدند که هر کدام دیگرى را لعن و از دیگرى تبرى و بیزارى میجست- و آن کلمه «ولایت» بود و بر سر آن به جنگ برخاستند که: ما احق و اولى به امر ولایت و خلافتیم- جز فرقه اى که تبعیت کتاب خدا و پیروى سنت پیامبر را نمود، پس هر که مطابق رفتار اهل قبله- که اجماعى است- عمل کند و موارد اختلافى را به خدا واگذارد جان سالم به در برده و از آتش جهنم نجات یافته و به بهشت رود، و هر که را که خداوند توفیق داده مورد منت خود قرار دهد و حجت خود را بر او تمام سازد به آن که دل آن بنده پسندیده خود را منور به نور معرفت ولات امر از امامان دوازدهگانه و معدن علم که آن در کدام مقر مستقر است گرداند پس آن بنده در نزد خداوند سعید و خوشبخت و از اولیاى او به شمار خواهد رفت، و حال آن که خود پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرموده:
«رحمت حضرت حق بر آن کس باد که عالم به حقى گردید و به دیگران گفت و غنیمت یافت، یا خموش گشته و جان سالم بدر برد».
نظر ما اهل بیت این است که: بیشک امامان از ما هستند، و خلافت جز براى ما خانواده شایسته دیگرى نیست، و خداوند تبارک و تعالى بیهیچ شکّى به تصریح در کتاب و سنت ما را اهل آن ساخته، و علم نزد ما و فقط ما اهل انیم، و مجموع آن در نزد ما ثابت و عیان و درخشان است و آنچه بر ما ظاهر است چیزى بر آن تا روز قیامت حادث و زیادت نخواهد شد، حتّى دیه خراش که آن تنها نزد ما به املاء رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) و خط مبارک حضرت على (علیه السلام) محفوظ و مکتوب است.
و گروهى پنداشتند که اینان از ما به امر خلافت شایسته ترند، حتى تو اى پسر هند نیز ادعاى آن را نمودى، و پنداشتى که عمر به دنبال پدرم (على علیه السلام) فرستاده و گفت: من قصد کتابت قرآن در مصحفى را دارم آنچه از مکتوبات قرآن نزد خود دارى نزد من فرست، او نیز آمده و گفت: به خدا اگر چنین مى کردم قبل از رسیدن آن بدستت گردن مرا می زدى، عمر گفت: براى چه؟ حضرت گفت:
زیرا خداوند در قرآن می فرماید: «و راسخان در علم» مراد خداوند من هستم نه تو و اصحابت، عمر غضبناک شده و گفت: اى پسر ابى طالب! فکر میکنى هیچ کس جز تو علمى ندارد!؟، پس هر که مقدارى از قرائت قرآن میداند آن را نزد من آرد. بدین ترتیب هر که مقدارى از قرآن را در سینه داشت و یک نفر هم شهادت میداد آن آیه را مکتوب میداشت و گر نه نمی پذیرفت.
سپس شایع ساختند که مقدار زیادى از قرآن ضایع شد؛ بخدا سوگند که دروغ گفتند، تمامى قرآن در نزد أهل قرآن محفوظ است.
سپس عمر بن خطّاب به قضات و والیان خود امر نمود که در نظرات خود اجتهاد کرده به آنچه حق است رأى و فتوا دهند، از این به بعد بود که او و برخى از والیانش در کار عظیم و خطیرى وارد شدند، و پدرم بود که براى اتمام حجّت در این راه از مشکلات عظیم نجاتشان میداد، امّا در بعضى امور قضات و ولات نزد خلیفه حاضر شده و نظرات مختلف ابراز می داشتند و عمر بن خطّاب نیز تجویز می کرد، زیرا خداوند متعال وى را علم حکمت و فصل الخطاب نداده، و هر صنف از اصناف مخالف ما که از أهل قبله هم بودند میپنداشت که گروه او معدن خلافت و علم است نه ما اهل بیت پیامبر!!، پس ما نیز بر ظالمان و منکرین حقّمان، و آنان که بر ما مستولى شدند و بر زیانمان براى ما سنتى تراشیدند که مانند تویى بر آن احتجاج نماید از خداوند طلب یارى میکنیم، و خداوند ما را کافى است و همو وکیل خوبى است.
هر آینه مردمان سه گروهند: اول مومنى که حق ما را شناخته و ما را به ولایت و امام مسلم دارد و آن را به ما واگذارد، پس او نجات یافته و محب خدا و ولى او است. دوم فردى ناصبى که دشمنى ما ظاهر و از ما تبرى جسته و لعن ما نماید، و ریختن خونمان را حلال و حق ما را انکار مى کند، و برائت از ما را جزء دینش می داند، پس او کافر است و مشرک است و فاسق، و بی شک او از جایى که نمى داند به کفر و شرک افتاده همچنان که خداوند را از سر کین بدون علم سبّ و دشنام می دادند، این چنین فردى بدون علم مبتلا به شرک خدا شده است.
و دیگرى مردى است که موارد اجماعى را پذیرفته، و موارد مشکله را به خدا واگذار میکند، اما با ولایت ما باشد، و به ما نه اقتدا کند و نه دشمنى، و از حق ما نیز بیخبر باشد، پس برایش امید مغفرت و ورود به بهشت داریم و چنین فردى: مسلمان ضعیف است.
تسلیم معاویه در برابر استدلال امام حسن در موضوع خلافت بعد از پیامبر
وقتى معاویه این کلام را شنید براى هر کدام از آنان یک صد هزار درهم مقرر کرد، جز حسن و حسین و ابن عباس، که به هر کدامشان یک ملیون درهم پرداخت نمود.[۲]
جمع بندی
امام حسن (علیه السلام) در مناظره با معاویه، خلافت بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) را برای خاندان وحی ثابت نمود و با استناد به قرآن، مساله را تبیین نمود و فرمود که علم دین، تنها نزد اهل بیت (علیهم السلام) است.
پی نوشت ها
[۱] . صدر این حدیث شریف در کتاب کافى آمده و در آن نام مبارک تمام امامان معصوم از حضرت أمیر تا حضرت مهدى- صلوات اللَّه علیهم أجمعین- ذکر شده است.
[۲] . الاحتجاج-ترجمه جعفرى، ج۲، ص: ۶۵
منبع: ابو منصور طبرسى- ترجمه از بهزاد جعفری، الاحتجاج- ترجمه جعفری، انتشارات اسلامیه، تهران، اول، ۱۳۸۱ ش