- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
«فطرت» یکی از مفاهیم بنیادین دین اسلام است. این اصطلاح و مشتقات آن بارها در قرآن کریم و احادیث معصومان (علیهم السلام) به کار رفته است. در حقیقت از آن به عنوان یک اصل مهم یاد شده است و طیف وسیعی از معارف اسلامی به مدد این اصل، تبیین شده و تکمیل و اثبات می شود که از جمله آن می توان به اثبات مهمترین رکن دین یعنی «توحید» اشاره کرد.
راه فطرت
چندین راه برای اثبات وجود خداوند وجود دارد که مهمترین آن ها راه فطرت است، راه فطرى به این صورت است که از راه وجود خود انسان، خدا را اثبات کرده اند به این معنا که گفته اند احساس وجود خدا در انسان هست یعنى در فطرت و در خلقت هر کسى یک احساسى و یک تمایلى وجود دارد که این احساس و تمایل خود به خود انسان را به سوى خدا مى کشاند. از این جهت مثل خدا و انسان مثل مغناطیس و آهن است.
یک چیزى وجود دارد به نام «مغناطیس» که یک چیز دیگرى را به نام «آهن» جذب می کند. این راه فقط این را مى گوید که یک چنین جاذبه اى را من احساس می کنم (چون راه روانى است)، یک چنین جاذبه اى میان انسان و میان آن حقیقتى که نامش خداست وجود دارد. به دلیل وجود این جاذبه، پس یک چنین حقیقتى هست. باید ببینیم که این حرف را کى گفته و توضیحش چیست.
ببینید، انسان به طور کلى دو دستگاه دارد: یک دستگاه عقل و فکر و اندیشه که حس مى کند یعنى درک مى کند، مى بیند، با حواس پنجگانه یا بیشتر خودش حس می کند، با عقل و فکر خودش فکر می کند، همان دستگاهى که علوم و فلسفه ها را براى بشر به وجود مى آورد. یک کانون دیگرى هم در وجود انسان هست که آن را کانون تمایلات و کانون احساسات مى نامند. احساسات غیر از حس است، به اصطلاح معروف مربوط به دل انسان است. در وجود انسان یک سلسله خواسته ها طبعا وجود دارد، مثلا غیر از تمایلات حیوانى که همه مىدانیم مثل تمایل به خوراک و تمایل جنسى، یک سلسله تمایلات عالى در وجود انسان هست،
لا اقل روى این تمایلات عالى بحث است، مثل تمایلى که در وجود انسان به امور اخلاقى هست یعنى به نیکوکارى، به خدمت، به احسان. تمایلى در وجود انسان به کاوش و تحقیق هست یعنى انسان که علاقه مند است به کاوش کردن، حس کاوشگرى در انسان هست، حس تحقیق در انسان هست، انسان در مقابل هر مجهولى قرار بگیرد خواه آن که در کشف این مجهول منافعى داشته باشد یا منافعى نداشته باشد، یک حس «باید ببینم»، «باید بفهمم»، «باید درک کنم» در او هست، دلش مىخواهد که پرده مجهول را عقب بزند، این خودش یک تمایلى در وجود انسان است. ما حالا در مقام تعریف هستیم، در مقام اثبات نیستیم.
هستند کسانى که این تمایلات را قبول ندارند ولى اکثریت دانشمندان این ها را قبول دارند. این کسى که مى گوید خداشناسى فطرى است، مى گوید در وجود انسان یک تمایل عالى هست که آن تمایل به پرستش است؛ خودش را با یک حقیقتى وابسته و پیوسته مى داند و دلش مى خواهد به آن حقیقت نزدیک شود، از زندان «خودى» خارج شود، او را تسبیح کند، او را تنزیه کند، به سوى او برود.
یک تمایل این گونه در وجودش هست که او را مى کشد. روى این حساب پس در دل انسان نه در مغز انسان، در کانون تمایلات و احساسات انسان، پایه خداشناسى هست از باب این که در اینجا یک تمایلى به سوى خدا هست.
این حرف را چه کسى گفته است؟ ما در همه مباحثى که بعدها بحث مى کنیم، یکى از مباحثمان این است که ببینیم در قرآن آیا یک حرف پایه اى دارد یا ندارد؟
فطرت در قرآن
دانشمندان در این زمینه چه گفته اند، قدیم و جدید؟ ما نمى خواهیم درباره این مطلب زیاد بحث کنیم؛ فقط آن مقدار لازم را بحث مى کنیم، به اشاره اکتفا مى کنیم. اما در قرآن کریم ریشه این مطلب را ما به خوبى پیدا مى کنیم، همان آیهاى که مى فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» [۱] دین را یک امر فطرى مى داند، همان تمایل دینى را در فطرت هر کسى موجود مى داند، میل به سوى حق را در وجود هر کسى فطرى مى داند؛ و تنها این نیست، به صورت هاى مختلف این [حقیقت] در قرآن بیان شده، [از جمله] همین آیه اى که به اصطلاح «آیه ذر» نامیده مىشود.
در قرآن نام عالمى به نام عالم «ذر» [به صورت] جدا نیست ولى چنین حقیقتى هست:
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ.[۲]
مسلم این آیه یک رمزى، یک حقیقتى را دارد مى گوید. آیه نمى گوید که خداوند ذرّیّه آدم را از پشت آدم بیرون کشید؛ آیه مى گوید که ذریه هر کسى، ذریه همه مردم را در پشت همه مردم بیرون کشید: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ (نه «مِنْ ظَهْرِ آدَم») ذُرِّیَّتَهُمْ». در آنجا که مردم هنوز در اصلاب آباء بودند، این ها را بر نفس خودشان گواه گرفت و از آن ها پرسش کرد: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» آیا من پروردگار شما نیستم؟ این ها در همان مرحله تصدیق کردند و گفتند: بلى.
آیه مى خواهد بگوید انسان قبل از آن که در این دنیا به شکل انسان به وجود بیاید، در خمیره اش اقرار به وجود خداوند هست. بلکه قرآن یک اصل کلى ترى را بیان مى کند؛ اصل کلى تر قرآن این است که در تمام موجودات تمایل به حق وجود دارد:
أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ [۳]
چقدر ما آیه در قرآن داریم به عبارت: «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، «یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»، «لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ (یا ما فى السَّماواتِ)».
با تعبیر «سبّح»، «یسبّح»، «یسجد» قرآن مى خواهد بگوید که تمام مخلوقات در باطن ذات خودشان مسبّح پروردگارند، منزّه پروردگارند و به سوى او- بخواهند یا نخواهند- در حرکت و تکاپو هستند و مىروند، ولى خوب ما نمى خواهیم به قرآن استدلال کرده باشیم، ما مى خواهیم بگوییم این مطلب در قرآن هم تأیید شده است.
عرفاى خودمان که در این زمینه، دیگر فوق العاده داد سخن داده اند. آنچه شما در زبان عرفان به نام «عشق» مى شنوید همین است:
شورش عشق تو در هیچ سرى نیست که نیست* منظر روى تو زیب نظرى نیست که نیست.
غزلى است از ملاهادی سبزوارى که غزل حافظ را استقبال کرده است. در این زمینه، دیگر زبان شعراى ما پر است و نمىخواهیم واردش بشویم. فقط همین قدر مى خواهیم اشاره کنیم به این مطلب که عرفا عشق الوهى را در فطرت همه انسان ها مى دانند. حتى راجع به آیه «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» (۱)[۴] (خدا حکم کرده است که جز او هیچ چیزى را پرستش نکنید)-
براى این که بدانید که مطلب را تا کجاها بردهاند- عرفا یک حرفى گفته اند که داد و قال فقها را بلند کرده اند. عرفا گفتند این قضا قضاى تکوینى است و اجتناب ناپذیر است (اتفاقا از ابن عباس هم روایتى در همین زمینه هست) یعنى براى بشر امکان ندارد غیر خدا را پرستش کند. مىگوید پس بتپرست چیست؟ مى گوید بت پرست هم خودش نمى داند خدا را پرستش مى کند، طبیعتش او را به دنبال خدا راه انداخته است ولى اشتباه در تطبیق مى کند. در همین جا یک حرف هایى زدند که دیگر سر و صدا هم راه انداخته:
مسلمان گر بدانستى که بت چیست* یقین کردى که دین در بتپرستى است این یک طنزى به این مطلب است، نه این که بخواهد بت پرستى به این مفهوم کثیفش را تأیید کند. مى خواهد بگوید آن بت پرست هم در واقع خداپرست است، یعنى آن حس پرستش واقعى خداست که او را به این طرف و آن طرف کشانده، منتها خدا را گم کرده، معبود واقعى خودش را گم کرده، حقیقت را گم کرده، به مجاز چسبیده اما علت چسبیدنش به مجاز، آن حس واقعى است که او را به دنبال حقیقت روان کرده است.
نظر فلاسفه و روانشناسان جدید این طور نیست که علماى جدید (روانشناسان و فیلسوفان جدید) این مطلب را تأیید نکرده باشند. نمىخواهم بگویم وحدت نظر کاملى وجود دارد ولى لا اقل از نظریات بسیار بسیار اساسى و متینى که محققین روانشناس و روانکاو امروز دارند یکى همین است. بعضى مقالات به زبان فارسى هم ترجمه شده است.
این روانشناس معروفى که شاگرد فروید هست به نام یونگ، از کسانى است که در اصل «شعور باطن» عقیده اش با فروید موافق است، مى گوید راست مى گویى، شعور انسان منحصر به شعور ظاهر نیست، یک شعور مغفول و باطنى هم دارد؛ ولى معتقد است که بر خلاف آنچه فروید مى گوید که شعور باطن را فقط عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل مى دهند،
شعور باطن در فطرت هر کسى و در خلقت هر کسى قبل از این که به این دنیا بیاید، با خودش وجود دارد؛ عناصر مطرود از شعور ظاهر قسمتى از شعور باطن است و معتقد است که اعتقاد به خدا در شعور باطن انسان وجود دارد و جزء عناصر اصلى شعور باطن انسان است نه جزء عناصر مطرود از شعور ظاهر، که فروید معتقد است اعتقاد به خداشناسى یک عنصر مطرود از شعور ظاهر است که این ها رفته اند در باطن، بعد تغییر شکل داده و به شکل خداشناسى آمده اند.
یکى دیگر از کسانى که سخت طرفدار این حس و این غریزه است یعنى خداشناسى را به صورت یک حس و به صورت یک تمایل در وجود انسان مى شناسد، روانشناس و فیلسوف معروف آمریکایى ویلیام جیمز است که تقریبا معاصر هم هست یعنى در قرن ما مى زیسته و در نیمه اول قرن بیستم در گذشته است. این مرد یک کتابى نوشت و چون من ترجمه این کتاب را قبل از این که چاپ شده باشد دیدم و مطالعه کردم و هنوز مترجم اسم روى ترجمه نگذاشته بود، نمى دانم اسمش چیست ولى بعد چاپ شده. این کتاب را آقاى مهدى قاینى رفیق ما در هفت هشت سال پیش ترجمه کرد و قبل از آن که چاپ کند آورد من دیدم. من آن وقت یک قسمت هایى از آن برداشتم. در آن کتاب این مرد این طور می گوید:
«هر قدر انگیزه و محرک میل هاى ما از این عالم طبیعت سر چشمه گرفته باشد، غالب میل ها و آرزوهاى ما از عالم ما وراء طبیعت سر چشمه گرفته است.» مى گوید بیشتر آرزوهاى ما ریشه اش طبیعت نیست. اگر در ما میل به خوراک وجود دارد، این غذاى خارجى است که این میل را در ما به وجود آورده ولى در ما میل هاى عالی ترى وجود دارد که منشأش حقایق بالاتر از امور مادى است، چرا که غالب آنها با حساب هاى مادى و عقلانى یعنى با حساب هاى فکرى که آدم روى منافع و حسابگرى بخواهد به وجود بیاورد جور در نمی آید. ما بیشتر به آن عالم بستگى داریم تا به این عالم محسوس و معقول. این یک قسمت از عبارت اوست.
قسمت دیگر این است، مى گوید: «هر وضع و حالتى را که «مذهبى» بنامیم چیزى از وقار و سنگینى و وجد و لطف و محبت و ایثار همراه دارد. اگر خوشى به او روى دهد خندههاى جلف و سبک از او دیده نمی شود و اگر غمى به او روى دهد ناله و ناسزا از او شنیده نمى شود. آنچه من در آزمایش هاى خود اصرار دارم وقار و سنگینى است.»
یکى از خصائص حس دینى را به اصطلاح یک حالت سنگینى و وقار در انسان تشخیص می دهد، چون این مرد روانشناس بوده است و در حدود سى سال روى همین حس مذهبى افراد مطالعه کرده، روى افرادى که به اصطلاح یک حالت تصوف و عرفان داشته اند، روى مکاشفات این ها [مطالعه کرده]. کتاب شیرین و جالبى است، حتما آن را بخوانید. یک عبارت دیگر هم همین مرد دارد، آن را هم برایتان نقل کنم، می گوید:
«آیا احساسات الوهیت و وجدان خداوند در نزد بشر یک احساس واقعى و حقیقى است یا یک امر خیالى و وهمى؟» بعد این طور می گوید:
«من به خوبى می پذیرم که سرچشمه زندگى مذهبى دل است.» سایر سر چشمه هایى را که دیگران مى گویند مذهب را چه و چه و چه تأمین کرده قبول ندارد، ریشه اش از دل خود آدم سر چشمه می گیرد. بعد می گوید:
«قبول هم دارم که فرمول ها و دستور العمل هاى فلسفى و خداشناسى مانند مطالب ترجمه شده اى است که اصل آن به زبان دیگرى باشد.» خیلى حرف عالى و جالبى است. مى گوید فلسفه و علوم یا علم کلام مذهب را به وجود نیاورده، این احساس مذهبى است که این ها را به وجود آورده. مى گوید مثل بیانات فلاسفه و متکلمین مثل این است که یک کتابى را از زبانى به زبان دیگرى ترجمه کنند. در واقع آن چیزى که این حرف ها را به وجود آورده دل بشر است، فطرت بشر است، بعد به این صورت در آمده است.[۵]
نتیجه گیری
فطری بودن معرفت انسان به وجود خداوند مستلزم آن نیست که همه انسان ها به وجود خدا اعتراف داشته و هیچ شخص کافر یا شکاکی به وجود خدا وجود نداشته باشد؛ زیرا گاه معرفت فطری انسان به خدا، به دلیل وابستگی شدید او به عالم طبیعت، در پس پرده قرار می گیرد و نور فطرت در درونش کم فروغ می گردد. در این موارد، عوامل هشدار دهنده معرفتی و روانی (مانند قرار گرفتن در موقعیت های بحرانی) می توانند او را از خواب غفلت بیدار و کانون دلش را به سوی یگانه مبدا متعالی متوجه سازند.
پی نوشت ها
[۱] روم، آیه ۳۰.
[۲] .اعراف، ۱۷۲.
[۳] . آل عمران، آیه ۸۳.
[۴] . اسراء، آیه ۲۳.
[۵] . مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج۴، ص: ۴۲
منبع: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، شهید مطهرى، انتشارات صدرا، تهران