- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
صفت حیات، یکی از صفات ثبوتیه و ذاتیه ی خداوند متعال است. بعد از صفت قدرت و صفت علم که از صفات ثبوتیه ی ذاتیه است صفت حیات می باشد.
خدای سبحان در آیه ۱۸۰ سوره اعراف، صفات و اسمای حسنی را برای خود ثابت می کند و مردم را برای خواندن آنها دعوت می نماید و میگوید: «و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه؛ و برای خداوند نامهای نیکی است. خدا را با آن نام ها بخوانید و کسانی را که اسمای خدا را تحریف می سازند، رها سازید.»
امهات اسماء: از برخی اسمای الهی به جهت احاطه و شمول بر دیگر اسماء، به امهات اسماء تعبیر می شود که عبارتاند از: حیات، علم اراده، قدرت، سمع، بصر و کلام. به این اسمای کلی، ائمه اسماء و یا امهات اسماء شهرت یافته است. این اسماء حیطه تامه بر سایر صفات دارند. برخی از عارفان مشهور و حکما، دو اسم سمیع و بصیر را از تحت امهات خارج کرده، آن دو را به علم حق تعالی ارجاع می دهند و برخی بر عکس صفت علم را به سمع و بصر ارجاع می دهند.
فرق اسم و صفت
اسم در لغت و عرف به معنای لفظ دال بر شخص یا شئ است.
اسم در اصطلاح اهل معرفت به معنای ذات با تعین خاص است؛ یعنی ذاتی که صفتی از صفات یا همه صفات او مورد نظر باشد، اسم در این اصطلاح از سنخ وجود خارجی و عینی است و از مقوله لفظ نیست چنین اسمی خود دارای اسم است و مفهوم دال بر آن را اسم اسم الاسم مینامند.
«الله» برترین نام از نام های ذات مقدس است که هستی صرف و جامع و مبداء و تمام کمالات وجودی و قره از هر نقصی می باشد و چون آن ذات مقدس جامع همه اسمای حسنا و صفات نیکو است گفته می شود «الله» اسم ذاتی است که جامع همه کمالات است و در غیر این صورت اشتمال بر کمالات در معنای این کلمه ماخوذ نیست.
مقصود از صفت در این نوشتار مفهومی است که به خدا نسبت داده می شود و بر ذات الهی حمل می گردد.
تقسیم صفات به ذاتی و فعلی
صفت ذاتی، با لحاظ یکی از کمالات خداوند، از ذات الهی انتزاع میگردد و بر آن حمل می شود مثلا یکی از کمالات الهی توانایی خداوند بر انجام هر کاری است، ذهن با توجه به این کمال وجودی، مفهوم «قدرت» را انتزاع می کند و آن را به ذات واجب الوجود نسبت می دهد.
از سویی دیگر صفت فعلی، مفهومی است که از وجود رابطه خاص بین ذات الهی و موجودی دیگر گرفته می شود، مثلا خداوند رابطه ایجادی خاص با موجودات دیگر دارد و آنها را از حالت معدومیت خارج ساخته به آنان وجود می باشد، با توجه به این رابطه خاص، ما مفهوم «خلق» (آفریدن) را به خدا نسبت می دهیم و او را خالق و آفریدگار می خوانیم.
تقسیم صفات به ثبوتی و سلبی
«صفات جمال یا صفات ثبوتی» اند که بر وجود کمالی در خداوند دلالت می کنند مانند عالِم و علم، قدرت و قادر، خلق و خالق، رزق و رازق و غیره. و «صفات جلال یا صفات سلبی» صفاتی اند که یا بر سلب نقص از خداوند دلالت می کنند مانند غنی و جسم نبودن.
صفت حیات
اسم حی در آیاتی از قرآن کریم بر خداوند اطلاق شده است و غالباً با اسم یا صفت قیوم همراه گردیده است. چنان که می فرماید:
«اللَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ.»[۱] در یک آیه خداوند به عنوان زندهای که مرگ در او راه ندارد وصف شده است «وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ.»[۲] در آیهای که پیش از این ذکر شد، کلمه تهلیل «لا اِلهَ اِلاَّ اللَّه» قبل از اسم حی آمده است، ولی در جای دیگر اسم حی بر کلمه تهلیل مقدم شده است:
«هُوَ الْحَیُّ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ.»[۳]
این آیه بر اختصاص صفت حیات به خداوند دلالت دارد، و بیانگر این است که جز او کسی «حی» نیست، همان گونه که الوهیت مخصوص خداوند است. بنابراین مقصود از حی در آیه «هو الحی» و مانند آن، حی بالذات است، یعنی حی بالذات جز خداوند نیست، و دیگر موجودات زنده حیات خود را از خداوند دریافت کردهاند، بنابراین خداوند حی بالذات و مبدا حیات موجودات دیگر است، و این معنی قیومیت خداوند است. قیوم یعنی خداوند قائم بالذات و قوام بخش موجودات است. و از آن جا که حیات او بالذات است، موت و فنا در او راه ندارد.
براهین اثبات حیّ بودن حق تعالی
جملگی، دانشمندان اسلامی در اینکه خدای متعال حی است، اتفاق نظر دارند ولی در مفهوم و معنی صفت حیات اختلاف نظر وجود دارد. برخی تقریرات به قرار ذیل است:
خداوند قادر و عالم است؛
هر قادر و عالمی لزوما با صفت حیات است؛
پس خداوند لزوما حی است و متصف به صفت حیات.
صاحب تفسیر المنار در نقد این سخن می گوید: این استدلال قیاس غائب بر شاهد است و واجب بر ممکن وناصواب است. این نقد صحیح نیست، زیرا سخن مستدل، قیاس مصطلح اصولی وتمثیلی نیست تا به آن اشکال شود، بلکه قیاس برهانی است، چون نمی شود موجود، (خواه واجب یا ممکن وخواه غائب یا شاهد) علم و قدرت داشته باشد ولی از صفت حیات برخوردار نباشد، پس هر جا علم وقدرت بوده صفت حیات نیز هست واین کبرای کلی است.
صفت حیات، کمالی وجودی بوده که در مخلوق های ممکن الوجود به چشم می خورد وچون خداوند، واجب الوجود و مصدر ممکنات است پس، از حیاتِ برتر برخوردار است. اتصاف واجب الوجود به حیات، برای او هیچ گونه نقصی را در پی ندارد، زیرا معنای حیات در گرو مادّه و ماهیّت نیست که منشأ نقص و محدودیت باشد؛ پس خدا، کمال مطلق ودارای عالی ترین درجه حیات به نحو بسیط است. صاحب تفسیر المنار، ضمن بیان دلیل دوم، مقدمه ای از استاد خود درباره صفات واجب الوجود ذکر کرده وآن را بی نظیر می داند؛ در حالی که این برهان قرن ها پیش از تفسیر المنار ،توسط حکمای حکمت متعالیه با تعبیرهای دقیق آمده است»[۴]
ازلیت و ابدیت
همه دینداران و خداپرستان، خدا را ازلی و ابدی، قدیم و باقی و سرمدی می دانند. در تفسیر این صفات دو دیدگاه است:
دیدگاه دیگر که در عرف متکلمان معروف و معهود بوده است، این است که این صفات را با مقیاس زمان تفسیر کرده اند. بر این اساس، ازلیت و قدم یعنی خداوند در همه زمان های گذشته وجود داشته است، و ابدیت و بقا یعنی خداوند در همه زمان های آینده وجود خواهد داشت. و سر مدیت یعنی وجود خداوند در همه زمانها ـ اعم از گذشته و آینده ـ موجود بوده و خواهد بود. شایان ذکر است که متکلمین، زمان را به مقدر و محقق از (زمان واقعی و زمان فرضی) تقسیم کرده اند، و مقصود آنان از زمان در تفسیر صفات یاد شده معنای اعم آن است.
این دیدگاه خالی از مناقشه نیست، زیرا اگر چه هیچ زمانی را نمیتوان فرض کرد که خداوند در آن زمان وجود نداشته باشد، ولی سنجش ازلیت و ابدیت خداوند با مقیاس زمان مستلزم آن است که خداوند را موجود زمانی بدانیم. در حالی که به اتفاق متکلمان و حکماء، خداوند منزه از زمان است. در حقیقت، این تفسیر، ناشی از نگرش سطحی و عامیانه درباره وجود خداوند است.
دیدگاه سوم، که حکمای الهی برگزیده اند، این است که مقصود از ازلیت و قدم عبارت است از این که وجود خداوند مسبوق به عدم ـ اعم از عدم مفارق و مجامع ـ نیست، زیرا واجب الوجود بالذات است. و ابدیت و بقا عبارت است از این که بر وجود خداوند هرگز عدم، لا حق و عارض نخواهد شد، چرا که واجب الوجود بالذات است. به عبارت دیگر، چون خداوند واجب الوجود بالذات است هیچ گونه عدم و نیستی ـ اعم از سابق و لاحق ـ در او راه ندارد. هر گاه این مطلب را به لحاظ عدم سابق در نظر آوریم، ازلیت و قدم نامیده می شود، و هرگاه به عدم لاحق نظر افکنیم، ابدیت و بقا گفته می شود، و هرگاه هر دو جهت را در نظر آوریم به سر مدیت وصف می شود، گاهی نیز سرمدیت مترادف ابدیت و بقا به کار رفته است، چنان که در عبارت ذیل از نصیر الدین طوسی همین معنا مقصود است.
«و وجوب الوجود یدل علی سرمدیته و نفی الزائد؛ واجب الوجود بودن خداوند دلیل بر سرمدی بودن او است، و نیز دلیل بر این است که سرمدیت و بقا در خداوند عین ذات او است، نه به واسطه صفتی زاید بر ذات، برخلاف ابوالحسن اشعری که گفته است خداوند باقی است به بقایی زاید بر ذات او».[۵]
پی نوشت ها
[۱] . بقره/سوره۲، آیه۲۵۵؛ آل عمران/سوره۳، آیه۲؛ طه/سوره۲۰، آیه۱۱۱.
[۳] . فرقان/سوره۲۵، آیه۵۸.
[۴] . جوادی آملی،۱۳۸۸: ج ۱۲/ صص ۱۶۰- ۹۹.
[۵] . کشف المراد، مقصد سوم، فصل دوم، مسئله هفتم.
منابع
- قرآن کریم.
- تسنیم، عبدالله جوادی آملی، قم، انتشارات اسراء، ۱۳۹۷ش.
- شرح کشف المراد، على محمدى، دار الفکر، قم، چهارم،۱۳۷۸ ش