- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره
تعریف، سویهها و عوامل خشونت از زوایای گوناگون از نگاه آیات قرآن مورد بررسی قرار گرفته است. نویسنده، پس از اشاره به پیشینه خشونت در گذشته و امروز، سویههای خشونت را از زاویه رفتار فردی، قلمرو اجتماع و قلمرو حکومت با استناد به آیات قرآن مورد بررسی قرار داده است. سپس به نقد و بررسی تعریفهای گوناگون از خشونت پرداخته و پس از تعریف دقیق آن به نافرمانی خداوند و اقدام علیه جسم، جان، شرف، مال، حقوق طبیعی، فطری و موضوعی خود، دیگران، هویتها، نهادهای اجتماعی و جوامع انسانی به معنی شناسی واژه «ظلم» به عنوان واژه کلیدی ترسیم کننده خشونت درنگره قرآنی اشاره کرده و فراخنای مفهومی ظلم و خشونتهای فردی، خشونتهای خانوادگی، خشونتهای اجتماعی، ربا خواری، سرقت، استهزاء، غیبت، دشنام، طعن و… و خشونتهای حکومتی را به تفصیل با استفاده از آیات قرآن مورد بررسی قرار داده است.
واژه خشونت در ادبیات سیاسى سالهاى اخیر نگاههاى مختلفى را به سوى خود معطوف داشته است. این مفهوم در سه عرصه قابل پیگیرى و تعریف است:
۱. خشونت در عرصه اخلاق فردى؛ در این عرصه افرادى که داراى رأفت، عطوفت، عفو و گذشت نیستند و مستبد و خودرأى مى باشند، خشن نامیده مى شوند و اما کسانى که براى اعتقادات خود ارزش قائلند و در اجراى احکام خدا قاطعیت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهى و براندازان نظام الهى قد علم مى کنند و با قدرت آنان را سرکوب مى سازند و از گناهکاران مُصرّ متنفرند و براى اظهار نفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم مى کنند و… نامیدن اینان به افراد خشن صحیح نیست.
۲. خشونت در عرصه سیاست و حکمرانى؛ در این عرصه به افرادى که فقط با توسل به زور، سرکوب و تحمیل و بدون منطق، دعوت و جذب، براى تصاحب حاکمیت اقدام مى کنند و در تداوم حاکمیت نیز، به همین شیوه ها متوسل مى شوند، خشن گفته مى شود و این شیوه خشونت آمیز است. اما چنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعى سر راه تبلیغ قرار گرفت، توسل به قهر براى رفع آن، خشونت نیست، همچنان که اگر حاکمیت محقّق، مورد تهدید افراد خشن قرار گرفت، سرکوب آن قهر و خشونت نیست یا اگر خشونت هم نام بگیرد، جایز و بلکه لازم است.
۳. خشونت در عرصه قانونگذارى ؛ یعنى قانونگذار در جعل قانون رعایت تناسب جرم و مجازات را نکرده باشد و بدون وجود جهات تنبیهى و عبرت آموزى براى جرم کوچکى مجازات بسیار سختى قرار داده باشد. چنین خشونتى نیز در هیچکدام از احکام و حدود اسلام نیست زیرا در این احکام و حدود تناسب جرم و کیفر و جنبه هاى بازدارندگى و عبرت آموزى کاملاً لحاظ شده و آنگاه جعل مجازات شده است.
نهضت الهى سیدالشهدا(ع) که با قاطعیت تمام در مقابله با ظلم و خودکامگى دستگاه بنى امیه و ایستادگى آن حضرت بر مواضع بحق خویش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاریخ شده است، به خاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بنى امیه و جبهه باطل، و جانفشانى و مقاومت جبهه حق نوعاً در این فضا و از این منظر نگریسته شده است که کاملاً نیز درست است. اما در کنار این نگاه و همراه با آن، مى توان یک بعد دیگر نهضت حسینى را نیز مورد توجه و اهتمام قرار داد؛ مقالاتى که پیش روى دارید با همین نگاه از یک سو به خشونت در عرصه اخلاق فردى و عرصه سیاست و حکمرانى توجه داشته و اخلاق و سیاست خشن و خودکامه امویان را تبیین کرده است و از سوى دیگر اقدام امام حسین(ع) را اقدامى در جهت احیاى اخلاق و سیاست رحیمانه و لیّنانه پیامبر(ص) و در تقابل با اخلاق و سیاست خشن و خودکامه امویان مورد ارزیابى قرار داده است.
پس از این بحث که خشونت ستیزى یکى از صفات انسانهاى کامل و آزاده و از بارزترین بخشهاى رسالتِ پیامبر خاتم(ص) مى باشد و نبى اسلام با این ویژگى به اصلاح جامعه قبیله اى جاهلى عصر خویش پرداخت، احتمالاً مى توان اوج رجعتِ به جاهلیت، در نیمه نخست قرن اول اسلامى را در بیعت خواهى یزید بن معاویه با توسل به خشونت و زور و تزویر شمرد و تأکید کرد که همین امر حسین بن على(ع) را به عنوان وارث و احیاگر ِ سنّت پیامبر، به مبارزه با زورمدارى و دیکتاتورى و ارتجاع حزب امرى وا داشت.
سپس از مبارزه با استبداد و خودکامگى، رواج فرهنگ گفتمان، احیاى فرهنگ محبّت و مهربانى؛ به عنوان روشهاى مبارزه سیدالشهدا(ع) با انحراف باند اموى نام برده و به بحث درباره آنها مى پردازیم.
الف. افشاى استبداد و خودکامگى اُموى
حکومت بنى امیه، حکومت قانون و دین و بر مبناى کرامت و اختیاراتشان نبود بلکه حکومتى بود تحمیلى، متکى به سرنیزه و بر مدار خواست و اراده حاکمان بدون مراعات قانون خدا و رضایت مردم. امام در برابر دیکتاتورى بنىامیه، به افشاگرى و روشنگرى پرداخت و از همان آغاز امامت خویش، یعنى پس از شهادت امام حسن (ع) در پاسخى که به معاویه نوشت؛ پس از آنکه اطرافیان او را سخن چین، تفرقه انداز، دروغگو و وى را پیمان شکن، ظالم و یار شیطان توصیف کرد، خاطر نشان ساخت که اگر چه به سبب پیمانى که امام حسن(ع) بسته است قصد جنگ ندارد، ولى فساد حاکم، ترک جنگ را دشوار ساخته، ازاین رو مى نویسد:
« اى معاویه! مگر تو آن نیستى که حجربن عدى کندى را به ناروا کشتى و یاران او را شهید کردى؟ همان بندگان خدا پرستى که از راه بندگى منحرف نمى شدند و بدعت ها را ناروا مى شمردند و امر به معروف و نهى از منکر مى کردند، آنها را به ستم کشتى، آن هم پس از پیمان هاى غلیظى که به آنها دادى و آن وعده هاى اکیدى که با ایشان بستى، تو با این کارت بر خدا گستاخ شدى و عهد و پیمان الهى را سبک شمردى.
اى معاویه! مگر تو نبودى که عمرو بن حمق خزاعى همان مردى که پیکر و صورت او بر اثر کثرت عبادت رنجور گردیده بود را شهید کردى؟ آن هم پس از آن امانها و پیمانها که به او دادى؟ که اگر به آهوان بیابان داده بودى از سر کوه با اطمینان کامل فرود مى آمدند! مگر تو همان کس نیستى که مدّعى برادرى «زیاد» شدى و گمان کردى که پسر ابوسفیان است، در حالى که رسول خدا(ص) گفتند: فرزند به بسترى نسبت داده مى شود که با نکاح گسترده باشد، و براى زناکار تنها همان سنگى است که خداوند تعیین نموده، پس از آن، «زیاد» را بر مسلمانان مسلّط کردى تا آنها را بکشد و دستها و پاهایشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما به دار زند!
سبحاناللَّه اى معاویه! گویا تو از این امت مسلمان نیستى و مسلمانان با تو هیچ نسبتى ندارند.
اى معاویه! از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنکه خدا را نوشته اى است که همه کارهاى نیک و بد و بزرگ و کوچک در آن به شمار آمده.
اى معاویه! بدان خداوند این کارهاى تو را فراموش نمى کند، که به هر گمان و تهمتى بندگان خدا را مى کشى و کودکى را بر مسلمانان امیر مى کنى که شراب مى نوشد و با سگها بازى مى کند.
معاویه! مى بینم که خود را هلاک و دین خویش را تباه مى کنى و امت اسلامى را بیچاره و ناتوان کرده اى».[۱]
یزید که دید حسین بن على(ع) از شرابخوارى و سگبازى او یاد کرده است، به پدرش گفت: نامه اى براى حسین بنویس و در آن او را تحقیر کن! معاویه به یزید پاسخ داد من چگونه از حسین بن على(ع) عیبجویى و بدگویى کنم؟ به خدا سوگند من هیچگونه عیبى در وى نمى بینم:
«فو اللَّه ما ارى فیه موضعاً للعیب.»[۲]
همچنین امام (ع) در سالهاى پایانى عمر معاویه، در حضور جمع کثیرى از صحابه و تابعین در منا، براى آگاه کردن و بر انگیختن فرهیختگان و نخبگان و علما علیه ناهنجاری ها، زورگویى ها و افزون طلبى هاى باند اموى، سخنان پرشورى ایراد مى کند که بسیار مهم و پرمعنا است، به ویژه بخشى از آن خطابه بزرگ که علماى زمانه را به جهت تحمل ستمگرى ها و ناروایى ها مورد سرزنش قرار مى دهد و مى فرماید:
«اگر شما بر آنها شکیبا باشید در راه خدا پایدارى کنید، زمام امور خدا به شما باز گردد و از سوى شما اجرا شود و در کارها به شما رجوع گردد، ولى شما ستمگران را در مقام خویش جاى دادید و امور حکومت خدا را به آنان واگذاردید، و حال آنکه آنها به شبهه کار مى کنند و به سوى شهوت ها به پیش مى روند، آنان را این چنین مسلط کرده، براى اینکه از مرگ فرار کنید و در دنیا خوشگذرانى نمائید. دنیایى که از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختید تا برخى را برده و مقهور خویش سازند و گروهى را براى لقمه نانى مغلوب نمایند. مملکت و نظام را بر طبق اندیشه و نظر خود، زیر و رو کنند و رسوایى هوسرانى را بر خویش هموار سازند،
پیروى از اشرار و بى پروایى بر خداى جبّار را پیشه خود کنند و در هر شهر سخنورى چیره دست بر منبر فرستند، پس همه سرزمین ها زیر پاى آنان و دستشان در سراسر آن باز است. و مردم همه در اختیار ایشانند و دستى که بر سر آنان فرو کوبند، دفاع نتوانند. برخى زورگو و کینه توزند و بر ناتوانان به سختى یورش برند. و برخى فرمانروایى هستند که بر مبدأ و معاد اعتقاد ندارند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین در تصرف مردى دغل و ستمکار و مالیات بگیرى نابکار است، و حاکمى است بر مؤمنان که نسبت به آنها مهربانى ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگیرى داریم حاکم باد و او به حکم خود در این درگیرى قضاوت کناد.
بار خدایا! تو خود مى دانى که آنچه از سوى ما اظهار شده براى رقابت در سلطنت نیست و به خاطر دنیاطلبى نیز نمى باشد. ولى براى آن است که دین تو را برپا ببینیم و سرزمینهاى تو را اصلاح نمائیم، و بندگان ستمدیده تو را آسوده گردانیم و به واجبات و روش احکام تو عمل شود ».[۳]
حسین(ع) به ویژه پس از مرگ معاویه، در برابر استبداد و خودکامگى عریان یزید، راسخ و استوار ایستاد و تن به بیعت و تسلیم نداد و با بیانى قاطع خشونت عمال یزید (مروان و ولید) را پاسخ داد. [۴]
جملات آن حضرت در نفى استبداد در طول حیات پر برکت خویش و به ویژه پس از شروع نهضت تاریخى عاشورا، حاکى از نفرت شدید آن حضرت از این نابهنجارى اخلاقى و اجتماعى است. امام حسین(ع) در خطابه شورانگیز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دو جنبه فسادانگیز استبدادگرى و استبدادپذیرى اشاره مى کند و استبداد پذیرى را پدیده اى زشت توصیف مى نماید، و سپس در برابر استبدادگرى حزب اموى با صلابت و قاطعیت مى فرماید:
«الا و اِنّ الدعى ابنَ الدعى قدر کز بین اثنتین، بین السلهِ و الذله و هیهات مِن الذله؛
به هوش باشید که این پدر ناشناخته فرزند پدر ناشناخته! مرا بر سر دو راهى قرار داده است؛ میان نابودى و خوارى! هرگز مباد که ذلت را اختیار کنیم. خداوند و پیامبرش و مؤمنان و پاکدامنان و پاکیزگان که ما را پروریده اند و انبوه پرهیزکاران و مردمانى که به جان آمده اند، ما رابر آن مىدارند که کشته شدن شرافتمندانه را بر پیروى لئیمان برگزینیم. آگاه باشید و بدانید که من با این خاندانم با آنکه شمار آنان اندک است و چندان یاورى ندارم، با شما خواهم جنگید. [۵]
آن حضرت در سخنرانى دیگرى، پس از آنکه افراد سپاه دشمن را از خشونت گرى بر حذر مى دارد موضع خویش را این گونه اعلام مى کند:
« لا و اللَّه لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل ولا افرّ فِرار العبید؛ نه به خدا! نه دست خوارى به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرار خواهم کرد.»[۶]
این پایمردى و آزادگى و ایستادگى در برابر خودکامگى، برخاسته از آزادى معنوى و عظمت روح ابر مردى است که فتوت و بلند همتى را از تبار نیک و پاک خویش به میراث برده است، هر چند که دنیاطلبان دون، چونان ابن خلدون، این علو طبع را درک نکنند و سکوت خواص زبون آن روزگار را از روى اجتهاد تلقى نمایند.[*] اما خردورزان و آزادگان و استبداد ستیزانى چون کواکبى نیز در پهنه گیتى یافت شوند که مگسان را از جولان دادن در عرصه سیمرغ برحذر دارند و بنویسند:
«ائمه اهل بیت علیهمالسلام معذور بودند که جان خویش به مهلکه مى افکندند، چه ایشان همگى آزادگان و نیکوکاران بودند و طبعاً مرگ باعزت را بر زندگى ریاکارانه و با ذلت ترجیح مى دادند، همان زندگى زبونى که ابن خلدون گرفتار آن بود – و بزرگی هاى آدمیان را در اقدام بر خطر نسبت به خطا مى داد – و این بیان خویش را فراموش کرده که گفته اند: مرغان شکارى و وحشیان غیور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلکه طبیعتى در ایشان وجود یافته که انتحار را اختیار نمایند تا از قید ذلت رهایى یابند.»[۷]
پی نوشت:
[۱]. ابن قتیبه دینورى، الامامه والسیاسه، ص۱۵۶. انساب الاشراف، ج۲، ص۷۴۴.
[۲]. رجال کشى، چاپ نجف، ص۴۹.
[۳]. تحف العقول، ص۱۳۷- ۱۳۹.
[۴]. مقتل خوارزمى، ج۱،ص۱۸۵.
[۵]. لهوف، ص۴۲، تاریخ ابن عساکر، ج۴ ،ص۳۳۳.
[۶]. ۲۳- طبرى، ج۵، ص۴۲۴-۴۲۷.
[۷]. طبایع الاستبداد، ص۱۲۶
[*]. مقدمه ابن خلدون، ص۴۱۷-۴۱۶.
ب. احیا و ترویج فرهنگ گفتگو
برنامه دیگرى که حسین بن على(ع) براى اصلاح جامعه و احیاى سنت نبوى و علوى اجرا کرد، احیا و ترویج فرهنگ مذاکره و گفتگو بود، یعنى مهمترین معجزه پیامبر در عصر حاکمیت استبداد قبیله اى و خشونت جاهلى؛ زیرا بعثت نبوى در اصل در نهضت کلامى او تبلور مى یافت و ترویج، تبلیغ و دفاع از باورهاى دینى در غالب اوقات با کلام صورت مى گرفت مگر اینکه دشمن براى خاموش کردن او دست به اسلحه ببرد یا سّد راه تبلیغ و ترویج او گردد که در این صورت چاره اى جز دست بردن به شمشیر و قلع و قمع تجاوزگران و برداشتن مانع نباشد؛ کلام پیامبر(ص) که از منبع زلال و لایزال الهى مایه مى گرفت که بر قلب او فرود مى آمد و از زبان او بر کویر خشک و خشن جاهلیت جارى مى گشت و جان ها و روان هاى تشنه را حیات مى بخشید.
گفتگو هاى پیامبر با مشرکان، کافران، سران مذاهب و ادیان، نشان از عزم استوار آن حضرت براى بسط فرهنگ گفتگو در جامعه مسلمانان داشت. این فرهنگ را اهلبیت پیامبر نیز به نیکى پاسدارى کردند و با گستردن آن میراث بزرگ و ارجمندى با نام «مناظرات» و «احتجاجات» از خود به یادگار گذاشتند و این سنت حسنه را به پیروان خویش آموزش و سفارش فرمودند. اما فرهنگ گفتمان اسلامى، از همان نخست همواره توسط خودکامگان و زورمداران به ویژه در عصر امویان تهدید مى شد زیرا آنان بر هیچ منطق عقلى و عملى تکیه نداشتند و براى قانع کردن و جلب و جذب مردم هیچ منطق محکم و قابل ارائه اى در دستشان نبود. آنان حاکمان بى صلاحیتى بودند که در پى تحمیل خود و به بردگى گرفتن انسانها بودند و هیچ منطقى انسانها را به پذیرش تحمیل و بردگى دعوت نمى کند لذا چاره اى جز استبداد و توسل به زور و سرکوب و تحمیل نداشتند.
حسین بن على به عنوان وارث پیامبر(ص) زوال فرهنگ دعوت و تبلیغ و ارشاد و جذب را آشکارا مشاهده مى کرد، او مى دید که خشونت و زور و ارعاب جایگزین منطق، دعوت، مشورت، و مناظره شده است. لذا امام با عمّال حاکمیت استبدادى (ولید و مروان) به گفتگو پرداخت و چون این شیوه را اثر بخش نیافت و عزم هجرت از مدینه به مکه نمود، دوستان و بزرگان خاندان خویش را براى مشورت فراخواند.
«اطرف» برادر آن حضرت امام را از درگیرى با یزید بر حذر داشت زیرا نمى خواست که به برادرش آسیبى برسد.[۱]
ام سلمه نیز با یادآورى پیشگویی هاى پیامبر(ص) سفر به عراق را پرخطر و حسین(ع) را به ترک آن سفارش مى کرد.
محمد حنفیه برادر دیگر آن حضرت بیعت با یزید را مردود، اما امام را از درگیرى با حزب حاکم اموى پرهیز مىداد و چون حسین را در عزم خود استوار یافت، پیشنهاد کرد که امام از رفتن به کوفه خوددارى کند و به شهرهایى چون مکه و یمن یا به بیابان ها و کوه ها پناه ببرد.
آن حضرت، به همه نصایح و پیشنهادات افراد خاندان خویش با سماحت و متانت گوش فراداد و از خیرخواهى و مهربانى و دلسوزى آنان سپاسگزارى کرد و همگان را با پاسخهاى مناسب و کلمات لطیف نواخت. [۲]
در مکه نیز عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر را به حضور پذیرفت و با آنان به گفتگو پرداخت و بخصوص در برابر منطق محافظه کارانه فرزند عمر که خبر از ناکامى حق و پیروزى خودکامگان صاحب زور و شمشیر مى داد ایستاد و آن را محکوم کرد، و آنگاه از رجعت جامعه به خشونت جاهلى سخن به میان آورد و به او خاطرنشان ساخت که این پدیده نخستین بار و آخرین بار نخواهد بود، زیرا که در مقاطعى از تاریخ همواره تکرار شده است چنانکه در قوم بنى اسرائیل اتفاق افتاد و آنها در وضعیتى قرار گرفتند که خشونت و خونریزى سیرت ایشان شد، آنان خون بى گناهان و پیامبران را مى ریختند و به گونه اى عادى به کار روزانه خود مى پرداختند.[۳]
امام حسین(ع) در تمامى طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شیوه گفتگو پایبند بود، او نه تنها که از مکه تا کربلا با گروه هاى مختلف اجتماعى به مذاکره مى پردازد بلکه بنا به نقل طبرى حتى با ابن سعد هم سه و یا چهار بار مذاکره مى کند.[۴]
احتجاج ها و اتمام حجت هاى امام با لشکر جرّار قدّار تا آخرین لحظات عمر نشان از اهمیت و پایبندى آن حضرت با اصل مذاکره در مواقع و مواضع مختلف دارد. او مکرر در برابر سپاه دشمن به سخنرانى مى پردازد؛ آنان را نصیحت مى کند، و ایشان را به حَسَب و نسب خویش آگاه مى کند و به آنان مى گوید:
آیا من پسر دختر پیامبر شما، فرزند پسر عموى او که نخستین مسلمان بود نیستم؟ آیاحمزه سیدالشهدا و جعفر طیار عموهاى من نیستند؟ آیا سخن پیامبر خدا به شما نرسیده که فرمود:
این دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغگو مى پندارید از کسانى چون جابربن عبداللَّه انصارى، اباسعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم وانس بن مالک بپرسید!
آیا من کسى از شما کشته ام که به خونخواهى برخاسته اید؟ یا مالى از شما نابود کرده ام که تقاص مى کنید یا زخمى بر کسى زده ام که قصاص مى نمائید»؟
آنها هیچ نگفتند.
آنگاه امام فریاد زد:
«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى یزید بن حارث، آیا شما ننوشتید که میوه اى اینجا رسیده، باغها سرسبز شده و اینک بشتاب که به سوى لشکرى آماده مى آیى؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون، دست بیعت نمى سپارم و مانند بردگان فرارنمى کنم».[۵]
امام(ع) با این جمله، به عدم تنافى منطق گفتمان با اصولگرایى و ذلت ناپذیرى تأکید مى ورزد.
سیرت نظرى و عملى امام در گسترش این فرهنگ از سوى پیروان و هواداران آن حضرت نیز پیگیرى مى شد چنان که عباس بن على، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در مواضع گوناگون با دشمن جرّار قدار به گفتگو مى پرداختند.[۶]
پی نوشت:
[۱]. لهوف، ص۱۲ و ۱۱.
[۲]. ارشاد، ص۲۰۱ و ۲۰۲. کامل، ج۴، ص۱۶.
[۳]. لهوف، ص۱۴، خوارزمى، ج۱، ص۱۹۰.
[۴]. طبرى، ج۵، ص۴۱۴
[۵]. طبرى، ج۵، ص۴۲۴-۴۲۷.
[۶]. طبرى، ج۵، ص۴۱۷.
ج. احیاى فرهنگ محبت و مهربانی
پیامبر(ص) در اجراى شفقت و رحمت به بندگان خدا چندان مبالغه مى فرمود که بارى تعالى او را بدین صفت بارها در قرآن ستود.
اهلبیت پیامبر(ص) نیز در این زمینه بر سیره آن حضرت مشى مى کردند، اما حسین بن على(ع) بنا به ضرورت و نیاز زمانه تأکیدى ویژه بر احیاى این سنت داشت و آن را به گونه یک فرهنگ در گستره جامعه خشونت زده مى خواست. اظهار محبت امام تنها منحصر به خویشاوندان و افراد خاندان خویش نبود، بلکه نسبت به دیگران نیز جریان مى یافت، حتى در طول حرکت و نهضت عاشورا نیز به گونهاى پررنگ ادامه داشت. ماجراى ملاقات آن حضرت با زهیر بن قین و صید کردن دل و جان این هوادار عثمان به تیر محبت و مهر، نمونه اى از عمل به این سنت حسنه است.
شگفت تر از رویداد یاد شده، مهر ورزى آن حضرت است با حرّ، آن هم در هنگامى که به عنوان فرمانده سپاه دشمن در برابر وى به صف آرایى پرداخته است، واقعاً در کجاى تاریخ دیده و شنیده شده که شخصى دشمن مسلح و ستیزه جوى خویش را که از تشنگى زائد الوصف در معرض نابودى قرار گرفته سیراب کند؟ و نه تنها که لشکریان را، بلکه عطش اسبان و چارپایان آنان را نیز به اندک آب ذخیره کاروان فرونشاند! به این قطعه زیباى تاریخى بنگرید:
«على بن سمعان محاربى مى گوید: من آن روز در لشکر حرّ بودم و دیرتر از دیگران رسیدم، امام چون تشنگى من و اسبم را دید، فرمود : «راویه» را بخوابان! من مقصود او را نفهمیدم، بعد فرمود: اى برادرزاده، شتر آبکش را بخوابان. خوابانیدم. فرمود: از آن آب بنوش! چون آب با فشار بیرون مى ریخت من هر چه کردم، نتوانستم. از این رو خود به پیش آمد و سر مشک را گرفت و آب در کاسه ریخت مرا و اسبم را سیراب کرد!» [۱]
این رحمت واسعه حسینى بود که دل دشمن محارب را نرم و وادار به کرنش مى کرد، تا جایى که در همان حالت رویایى، مقهور عدالت و دیندارى حسین(ع) مى شود و در نماز بر وى اقتدا مى کند.
چه سعادتمند مردانى که در میانه راه مکه و کربلا با آن بزرگوار رو به رو شدند و در برابر دریاى بیکران محبت و مهرش حیرت زده تسلیم گردیدند. همین پیوند عاطفى بود که خیلى زود به عشقى سوزان مبدل مى شد، به طورى که سر از پا نشناخته پروانه وار خود را به شمع وجودش مى سپردند. اوج این دلدادگى در شب و روز عاشورا به زیباترین شکل آن در معرض دیدگان تاریخ نهاده شد:
به محمد بن بشر حضرمى خبر دادند فرزندت در یکى از مرزها دستگیر و اسیر گردیده. گفت: آنچه براى او و من پیش آمده است را به حساب خدا مى گذارم در حالى که دوست نداشتم او اسیر و من زنده باشم!
امام(ع) نیز در برابر فرمود:
«رحمت خدا بر تو باد از قید بیعت من آزادى، برو و نسبت به رهایى فرزندت بکوش!»
گفت:
«اگر حیوانات درنده مرا زنده زنده بخورند هرگز از تو جدا نشوم».[۲]
پس امام از برد یمانى آورد و به او گفت به فرزند دیگرت که هم اکنون در نزد توست بده و به او بگو آنها را هزینه آزادى برادرش کند![۳]
دیگر یاران نیز در شعله عشق آتشین مى سوختند و احساسات بى شائبه خویش را در عباراتى مشابه اظهار مى داشتند، یکى مى گفت: « دوست دارم هزار بار پى در پى کشته و زنده شوم ولى خداى بزرگ در ازاى آن، جان تو و جوانانت را نجات دهد».
یکى مى گفت:
«اگر هفتاد بار سوزانده و خاکستر شوم و باز زنده گردم باز هم دست از تو بر نمى دارم».[۴]
پیوند عاطفى امام و رابطه مهرآمیز وى با افراد خاندانش نیز حتى در گرماگرم نبرد مرهمى است بر زخمهاى خشونت زدگان صحراى تفتیده طف و کویر درشتناک خودکامگى و ستم پیشگى. رفتار وى در روز عاشورا با زنان و کودکان آن اندازه لطیف و زیبا است که نظیرى براى آن نمى توان یافت، براى همین جهت بود که زینب علیهاسلام در هنگام حرکت به سوى کوفه و شام، وقتى سر حسین(ع) روى نیزه در برابرش دید به این شعر مترنّم گردید:
یا اخى قلبک الشقیق علینا ما له قد شقى و صار صلیبا.
پی نوشت:
[۱]. ارشاد، ص۲۲۴.
[۲]. طبقات، (ترجمهالحسین)، تراثنا، ش۱۰، ص۱۸۰. تاریخ ابن عساکر ج۱۳، ص۵۴. تهذیب التهذیب،ج۱، ص۱۵.
[۳]. لهوف، ص۴۱.
[۴]. تجارب الامم، ج۴، ص۶۹. طبرى، ج۵، ص۴۱۹. ارشاد، ص۲۳۱.
منبع: پایگاه تخصصى حضرت امام حسن (ع)
محمد جواد صاحبى