- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
سه سال از آغاز بعثت گذشته بود، که پیامبر گرامی اسلام پس از دعوت خویشاوندان دست به دعوت عمومی زد. وی در مدت سه سال با تماس های خصوصی گروهی را به آئین اسلام هدایت کرده بود ولی این بار با صدای رسا عموم مردم را به آئین یکتا پرستی دعوت نمود. روزی در کنار کوه صفا روی سنگ بلندی قرار گرفت و با صدای بلند گفت: «یاصبحاه» (عرب این کلمه را به جای زنگ خطر به کار می برد).
ندای پیامبر جلب توجه کرد، گروهی از قبایل مختلف قریش به حضور وی شتافتند؛ سپس پیامبر رو به جمعیت کرد و گفت: ای مردم هرگاه من به شما گزارش دهم که پشت این کوه (صفا) دشمنان شما موضع گرفته اند و قصد جان شما را دارند، آیا مرا تصدیق می کنید؟
همگی گفتند : آری زیرا ما در طول زندگی از تو دروغی نشنیده ایم. سپس گفت: ای گروه قریش خود را از آتش نجات دهید من برای شما در پیشگاه خدا نمی توانم کاری انجام دهم من شما را از عذاب دردناک می ترسانم. سپس افزود:
موقعیت من همان موقعیت دیدبانی است که دشمن را از نقطه دور می بیند. فورا برای نجات قوم خود به سوی آن ها شتافته و با شعار مخصوصی «یا صبحاه» آنان را ار این پیشامد با خبر می سازد.[۱] این مطالب به صورت مختصر در سیره حلبیه منعکس شده است.[۲]
عکس العمل اولیه مشرکین قریش
مشرکین قریش کم و بیش از آئین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه شده بودند، اما وقتی که با دعوت عمومی رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) اطلاع پیدا می کنند، آنچنان ترس دل آنان را فرا گرفت که یکی از سران کفر (ابولهب) سکوت مردم را شکست روی به آن حضرت نمود و گفت: وای بر تو ما را برای همین کار دعوت نمودی؟ سسپس جمعیت متفرق شدند.[۳]
مشرکین قریش وقتی از بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) احساس خطر کردند تصمیم گرفتند که اساس این حزب و بنیان گزار این مکتب را با وسائل مختلف از بین ببرند.
گاهی از طریق تطمیع وارد بشوند و او را با وعده های رنگارنگ از دعوت خود باز دارند و احیانا به وسیله تهدید و آزار از انتشار آئین او جلوگیری کنند. این برنامه ده ساله مشرکین قریش بود که سر انجام تصمیم قتل او را گرفتند و او از طریق مهاجرت به مدینه توانست نقشه آن ها را نقش بر آب کند.[۴]
در قرآن کریم این عکس العمل مشرکین قریش چنین بازگو شده است:
«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ* أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیءٌ عُجابٌ* وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیءٌ یرادُ»[۵] ؛
در شگفت شدند از اینکه بیم دهنده از میان خودشان برخاست و کافران گفتند: این جادوگرى دروغگو است. آیا همه خدایان را یک خدا گردانیده است؟ این چیزى بس شگفت است! مهترانشان به راه افتادند و گفتند] که بروید و بر پرستش خدایان خویش پایدارى ورزید. این است چیزى که از شما خواسته شده است».
واسطه قرار دادن ابوطالب پدر امام علی (علیه السلام)
روایت شده که دسته اى از اشراف مشرکین قریش، از جمله ابوسفیان، نزد ابوطالب آمده، درباره پیامبر با او گفت و گو و شکایت کردند. پیامبر (صلى الله علیه و آله) به آنان فرمود: یک کلمه است که اگر بدان روى کنید[آنرا بپذیرید] بر عرب سیطره یافته، عجم را به فرمان مى آورید و آن این است که بگویید:
«لا إله إلّااللّه» و خود را از هرچه جز او است، عارى کنید. مشرکان قریش دست برهم زده، گفتند: اى محمد! آیا مىخواهى خدایان را به خداى واحد بدل کنى؟ این کار تو بس شگفت است! سپس پراکنده شدند و این آیات درباره آنان نازل شد. [۶]
حمایت های بی دریغ ابوطالب از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)
ابوطالب عم پیامبر به نگهدارى و حمایت او قیام و سخت دفاع کرد. پیغمبر راه خود را در اعلان امر خدا گرفت و هیچ چیز قادر بر منع او نبود. چون مشرکین قریش حال را بدان گونه دیدند که هرگز خشنودى آن ها را در نظر نمى گیرد و ابوطالب نیز به حمایت او ایستاده و او را به آن ها تسلیم نمى کند. جمعى از اشراف مشرکین قریش نزد ابوطالب رفتند. گفتند:
اى ابوطالب. برادرزاده تو خدایان (بتها) ما را دشنام داده و دین ما را زشت دانسته و عقل ما را ناچیز و ما را سفیه شمرده و پدران ما را گمراه خوانده است. یا او را منع کن یا ما را در کار او آزاد بگذار و تو هم مانند ما هستى که دین پدران را حفظ کرده با او مخالف مى باشى. ابوطالب به آن ها جواب نیکو داد و مدارا نمود آن ها هم برگشتند. پیغمبر هم در ادامه دعوت راه خود را گرفت. [۷]
توطئه مشرکین قریش علیه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)
مشرکین قریش به علت اینکه ابوطالب از حمایت برادر زاده خود دست بردار نیست براى او توطئه چیدند و براى دومین بار نزد ابوطالب رفتند و گفتند:
اى ابوطالب تو پیر و شریف هستى، ما از تو خواستیم که برادرزاده خود را از دشنام به اصنام ما و از توهین و تحقیر و سفیه دانستن و کم خرد شمردن ما خوددارى کند و تو اقدام نکردى.
ما به خدا سوگند بر این کارها که ناسزا گفتن به خدایان (بتها) و پدران ما و سفاهت بستن به خردمندان ما صبر نخواهیم کرد تا آنکه او را از این کار باز دارى یا آنکه با او و با تو مبارزه و نبرد خواهیم کرد تا یکى از دو طرف هلاک شود یا به گفته طرف مقابل اذعان نماید. سپس آن ها برگشتند.
این کار بر ابوطالب بسى ناگوار بود که از قوم خود جدا شود و ستیز آن ها را بر خود بندد از طرف دیگر خوش نداشت که پیغمبر خدا را به آن ها تسلیم و او را خوار نماید. نزد پیغمبر فرستاد و از گفتگوى آن ها خبر داد و گفت:
جان خود و مرا نگهدار و به من یک کار سخت که طاقت آن را ندارم وا گذار مکن. پیغمبر گمان برد که براى عم خود بلائى حاصل شده و او از یارى پیغمبر باز مانده و او را خوار خواهد کرد. پیغمبر فرمود:
اى عم من! اگر آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند که من از این کار بگذرم نخواهم گذشت تا آنکه خداوند آن را نمایان کند یا من در راه پیشرفت آن هلاک شوم. سپس پیغمبر نزد عم خود گریست و از جاى خود برخاست و رفت.
ابوطالب او را خواند و آن حضرت دوباره برگشت. ابوطالب به او گفت اى برادرزاده من برو و هر چه می خواهى بگو به خدا سوگند من تورا تسلیم نخواهم کرد تا ابد.[۸]
معامله مشرکین قریش با ابوطالب
چون مشرکین قریش دانستند که ابوطالب پیغمبر را خوار نخواهد کرد و در عین حال آماده دشمنى آن ها است عماره بن ولید را همراه خود برده به ابوطالب گفتند:
اى ابوطالب. این عماره بن ولید یگانه جوان مرد قریش و بهترین شاعر و جوان خوشرو و زیباى قریشى است. او را به جاى محمد فرزند خود بدان و از خرد و یارى او بهره مند شو و برادر زاده خود را که عقل ما را ناچیز دانسته و با دین تو و پدران تو ستیز نموده و تفرقه بین گروه ما انداخته به ما واگذار کن که یک مرد با یک مرد معاوضه شده باشد.
ابوطالب گفت: به خدا سوگند سوداى بدى را به من پیشنهاد مى کنید. فرزند خود را به من می دهید که بپرورانم و فرزند خود را به شما بدهم که بکشید؟ این کار را هرگز نخواهم کرد.
مطعم بن عدى بن نوفل بن عبد مناف گفت: به خدا قوم تو انصاف داده اند و چنین مى بینم که تو نمى خواهى قبول کنى. ابوطالب گفت: به خدا انصاف نداده اند ولى تو خوارى مرا و همراهى این قوم را می خواهى، هر چه می خواهى بکن.[۹]
حمایت بنی هاشم از پیامبر اسلام (ص)
در اینجا کار بسیار دشوار شد و هر دو گروه به ستیز برخاستند. مشرکین قریش بر کسانی که از قبایل مختلف اسلام آورده بودند سخت گرفت، هر قبیله هر فردى که از خود آن ها مسلمان شده بود شکنجه داده از پیروى دین او باز مى داشتند. ولى پیغمبر با حمایت عم خود ابوطالب میان بنى هاشم آسوده ماند.
ابوطالب بنى هاشم را به حمایت و دفاع از پیغمبر دعوت نمود و آن ها اجابت و اطاعت نمودند. همه گرد او جمع شدند مگر ابو لهب. چون ابوطالب از جوانمردى آن ها خشنود و خرسند گردید. آن ها را ستود و آغاز مدح و بیان فضل پیغمبر را نمود. هنگام احتضار ابوطالب باز مشرکین قریش نزد او رفته گفتند:
تو بزرگ و پیشواى ما هستى، انصاف بده و برادرزاده خود را از ناسزا گفتن به خدایان ما منع کن ما هم او را در پرستش خداى خود از او مىگذریم. ابوطالب پیغمبر را نزد خود خواند و گفت:
اینها بزرگان و پیشوایان قوم تو هستند. از تو می خواهند که از دشنام به خدایان آن ها خوددارى کنى و تو را با خداى خود آزاد مى گذارند. پیغمبر فرمود: اى عم! آیا بهتر نیست که من آن ها را براى کار بهتر دعوت کنم؟ و آن گفتن یک کلمه است که عموم عرب نسبت به آن ها مطیع خواهند شد همچنین عجم گردن خواهند نهاد.
ابو جهل که از سران مشرکین قریش بود گفت: آن کلمه چیست؟ به روان پدرت سوگند اگر چنین باشد ما آن را و ده برابر آن را قبول خواهیم کرد. فرمود: آن این است که بگویید: «لا اله الاالله»؛ جز خداوند خداى دیگرى نیست.
مشرکین قریش رمیدند و پراکنده شدند و گفتند: چیز دیگرى بگو و از ما بخواه، فرمود اگر آفتاب را بربائید و در دستم بنهید من چیز دیگرى جز این از شما نمی خواهم. آن ها خشمناک شده از نزد او برخاستند و گفتند. ما به تو و خدائى که به تو چنین فرمانى داده ناسزا و دشنام خواهیم داد.[۱۰]
ابوطالب سرانجام در سال دهم بعثت و در ۸۵ سالگى از دنیا رفت و در بستر مرگ، بنى عبدالمطلب را فراخواند و گفت: شما هرگز بهتر از آنچه از محمد مى شنوید و او بدان امر مى کند، نمى یابید؛ پس از او پیروى و او را یارى کنید تا رشد یابید.
جملات برجاى مانده از پیامبراکرم (صلى الله علیه و آله) که هنگام دیدن جنازه ابوطالب بر زبان راند، مى تواند تصویرى کامل و دقیق را از ابوطالب در نگاه ایشان ترسیم کند:
عمو! کودک بودم مرا پروراندى. یتیم بودم مرا سرپرستى کردى و در بزرگى مرا یارى نمودى. خداوند به جهت من تو را سزاى نیکو دهد و نیز فرمود: در این ایام دو مصیبت مرگ خدیجه و ابوطالب بر این امت نازل شد. بر کدام یک بیشتر گریه کنم؟حزن و اندوه پیامبر (صلى الله علیه و آله) بر خدیجه و ابوطالب، موجب شد که این سال را «عام الحزن» بنامند.[۱۱]
در این مدت افراد آگاه (نه ثروتمندان مغرور) و کسانى که زیر دست ستمگران مکه در فشار بودند، به اسلام گرویدند و همین گرایش بود که سران مکه را در خطر انداخت و تصمیم گرفتند که راه دیگرى (غیر از مراجعه به ابوطالب) براى نجات از این خطر بپیمایند و محمد (صلى الله علیه و آله) در خانه ارقم مرکزى براى مشاوره و اظهار عقائد و بیاناتش برگزیده بود.[۱۲]
آزار مسلمانان ناتوان توسط مشرکین قریش
مسلمانان ناتوان کسانى بودند که فاقد قبیله و پشتیبان و نیروى دفاع بودند. آن هایى که داراى عشیره و خویش که حامى و مدافع آنان بودند مشرکین قریش قادر بر آزار آن ها نبودند. چون دیدند یاراى آزار نیرومندان را ندارند به ضعفا پرداختند هر قبیله بر هر ناتوان مسلمانى شورید. آن ها را شکنجه و آزار می دادند یا به زندان مى انداختند یا نان و آب را بر آن ها مى بستند یا در آفتاب نگهداشته عذاب میدادند یا به آتش داغ مىکردند.
بعضى از آن ها از شدت رنج تظاهر به ترک اسلام مىکردند و برخى سخت پایدارى کرده براى دین خود تعصب مى نمودند و خداوند هم آن ها را از ترک دین معصوم و مصون مى داشت.[۱۳]
نقشه کشتن پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از سوی مشرکین قریش
بعد از وفات ابوطالب جمعی از مشرکین قریش در دار الندوه جمع شدند تا آخرین نقشه خودشان علیه پیامبر اسلام طرح ریزی کنند. در این جلسه نظرات مختلفی ارائه شد؛ اما در نهایت طبق نظر ابلیس، تصمیم گرفته شد از هر قبیله یک نفر انتخاب شود و شبانه بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) حمله کنند و دسته جمعی او را در خانه اش بکشند؛ زیرا در این صورت، خون او در میان همه قبایل پراکنده می شد و بنی هاشم که خاندان و خون خواهان پیامبر بودند، نمی توانستند با همه طوایف قریش بجنگند و مجبور می شدند به گرفتن دیه رضایت دهند.[۱۴]
جبرئیل پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) را از نقشه مشرکین قریش باخبر نمود و گفت: امشب در بستر خود نخواب. وقتی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) محاصره خانه خود را توسط مشرکان مکه دید به علی بن ابی طالب گفت امشب در بستر من بخواب و خود را در این خرقه سبز حضرمی بپوشان و در آن بخواب که چیزی به تو نمی رسد که از آن ها بدت بیاید.[۱۵]
علی (علیه السلام) آن شب در بستر پیامبر خوابید و پیامبر اسلام مخفیانه به سوی کوه ثور به قصد هجرت به مدینه حرکت نمود و این گونه از شر مشرکین قریش نجات پیدا کرد.
در تفاسیر آمده است که آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ[۱۶]؛ که می فرماید: بعضى از مردم (با ایمان و فداکار، همچون على در « لیله المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر )، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است، به همین مناسبت در حق امام علی (علیه السلام) نازل شده است.[۱۷]
نتیجه گیری
از آنچه بیان گردید این نتجه به دست می آید که پیامبر اسلام در راه تبلیغ اسلام و هدایت مردم زحمات زیادی را متحمل گردیده و خطرات زیادی را به جان خریده است. مشرکین قریش از شگردهای مختلفی در برابر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) استفاده کرده ولی هیچ کدام کار نیفتاده و در نهایت قصد کشتن آن حضرت راگرفتند که این نقشه با کمک خداوند نقش بر آب شد و پیامبر (صلی الله علیه و اله) سالم و بدون هیچ آسیبی از مکه به مدینه هجرت فرمود.
نویسنده: حمیدالله رفیعی
پی نوشت ها
[۱] . فروغ ابدیت ، ج۱، ص۲۶۴.
[۲] . رک: السیره الحلبیه، ج۱، ص۴۶۰.
[۳] . فروغ ابدیت، ج۱، ص۲۶۴.
[۴] . فروغ ابدیت، ج۱ف ص ۲۶۶.
[۵] . سوره ص، ۴-۶.
[۶] . اعلام قرآن از دایره المعارف قرآن کریم، ج۱، ص۴۴۳.
[۷] . الکامل،ج۲،ص، ۶۳.
[۸] . الکامل،ج۲،ص:۶۴
[۹] . الکامل،ج۲،ص:۶۴
[۱۰] . الکامل،ج۲،ص:۶۵
[۱۱]. اعلام قرآن از دایره المعارف قرآن کریم، ج۱، ۴۶۲.
[۱۲]. پیام قرآن، ج۸، ص۱۴.
[۱۳]. الکامل، ج۲، ص۶۶.
[۱۴] . السیره النبویه، ج۱، ص۴۸۰.
[۱۵] . سیره نبویه، ج۱، ۴۸۲.
[۱۶] . بقره، ۲۰۷.
[۱۷] . رک: تفسیر نمونه، ج۲، ص۷۷.
منابع:
۱. قرآن کریم.
۲. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ ، بیروت، دار صادر – دار بیروت، ۱۳۸۵ ق/۱۹۶۵م.
۳. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دار المعرفه، بى تا.
۴. حلبی، نورالدین علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۰ق.
۵. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چ۸، ۱۳۷۲ش.
۶. مرکز فرهنگ و معارف قرآن، اعلام قرآن از دایره المعارف قرآن کریم، بوستان کتاب قم (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) – ایران – قم، چ۱، ۱۳۸۵ ه.ش.
۷. مرکز فرهنگ و معارف قرآن، اعلام قرآن از دایره المعارف قرآن کریم، قم، بوستان کتاب، چ ۱، ۱۳۸۵ ش.
۸ . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ۱، ۱۳۷۴ش.
۹. مکارم شیرازى، ناصر، پیام قرآن، تهران، دار الکتب الإسلامیه ، چ ۹، ۱۳۸۶ ش.