- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اثبات امامت ائمه علیهم السلام با دلایل قرآنی و روایی در طول تاریخ اسلامی توسط متکلمین و مفسرین انجام شده است. از جمله این یات آیه ولایت، که با توجه به روایات تفسیرگر دلیل محکم بر امامت می باشد. و از میان روایات حدیث ثقلین، دوازده خلیفه و حدیث غدیر می باشد.
ج) آیه ولایت و اثبات امامت
«إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ.» «کلمه «إنّما» دلالت می کند که ولایت در این آیه منحصراً برای خدا و رسول و آن کسانی است که ایمان آوردند آنان که به پای می دارند نماز را و می دهند زکات را و حال آن که در رکوع باشند».(۱)
فخر رازی نقل می کند که ابوذر گفت، نماز ظهر را با حضرت محمد خاتم پیامبران (صلیالله علیه و آله) در مسجد خواندم، سائلی سئوالی کرد و کسی به او چیزی نداد و علی (علیهالسلام) در حال رکوع بود اشاره کرد به سائل که انگشتر حضرت را بگیرد…
آن گاه پیغمبر (صلیالله علیه و آله) دعا کرد و گفت «خدایا برادرم موسی از تو شرح صدر خواست… اجابت کردی بارالها به من هم شرح صدر بده و کارم را آسان کن و برای من وزیری از اهلم قرار بده». کلمه حضرت تمام نشده بود که خدا این آیه را نازل کرد.(۲)
نزول آیه بعد از دعای حضرت پیامبر (صلیالله علیه و آله) اجابت آن است به این که هر مقامی که هارون نسبت به موسی داشت، همان مقام را نسبت به خدا به علی (علیهالسلام) نسبت به پیامبر (صلیالله علیه و آله) عطا کرده است.
همان طوری که هارون خلیفه بلافصل موسی (علیهالسلام) بود علی (علیهالسلام) نیز خلیفه پیغمبر (صلیالله علیه و آله) است و حدیث منزلت نیز شاهد بر این مطلب است.
از سنت احادیث فراوانی را شیعه و سنی نقل کرده اند که جایگاه اهل بیت (علیهمالسلام) را در مساله خلافت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) مشخص می نماید. به بعضی از آنها اشاره می کنیم،
الف) حدیث ثقلین و اثبات امامت
این حدیث که به مناسبت های مختلف و در جاهای مختلف از وجود مبارک پیغمبر (صلیالله علیه و آله) صادر شده یک حدیث نیست که راویان متعدد داشته باشد بلکه چندین روایت است و در هر مناسبتی که بیان شد ناقلان متعدد آن را به طور مستقیم از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) نقل کرده اند به طوری که جای تردید در صدور هر یک از آن بیانات از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) باقی نمی گذارد.(۳)
بعلاوه منابع معتبر شیعه، منابع معتبر سنی این احادیث را ضبط کرده(۳) ما این حدیث را از مستدرک حاکم نیشابوری می آوریم ایشان می گوید که این حدیث طبق شرط بخاری و مسلم صحیح و سند متصل به پیغمبر (صلیالله علیه و آله) دارد و راویان آن معتبر و بیش از بیست نفر آن را به طور مستقیم از رسول خدا (صلیالله علیه و آله) روایت کرده است و بنابر نقل زید بن ارقم پیامبر (صلیالله علیه و آله) اینگونه می فرماید،
«کأنی قد دعیت فاجبت إنی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب الله تعالی و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یتفرقاً حتی یردا علی الحوض. من به زودی از میان شما می روم و دعوت حق را لبیک می گویم. دو چیز گرانبها که یکی بزرگتر از دیگری است در میان شما می گذارم کتاب خدای بزرگ و عترتم پس بنگرید چگونه پس از من با این دو رفتار می کنید همانا آن دو از همدیگر جدا نمی شود تا بر من در حوض کوثر وارد شوند».(۴)
بین قرآن و عترت چنان همراهی و هم سنخی است که دست زدن به دامان هر یک سر نهادن به دامان دیگری و انکار یکی کفر به دیگری است و حدیث ثقلین بهترین بیان و حجت بر این همتایی می باشد و در این کلام حضرت چنان پیوند میان قرآن و خاندان عصمت ترسیم می کند که گسستی در آن تصور نمی شود و هر دو در کنار هم چراغ هدایتند.
اولین نکته ای که این حدیث بر آن دلالت دارد عصمت عترت است چون توصیف قرآن و عترت به یک وصف و عدل بودن قرآن و عترت برای همدیگر و توصیه پیغمبر (صلیالله علیه و آله) به لزوم تمسک و إتباع و اعتصام به آن دو بدون چون و چرا و عاری از هر قیدی دلیل روشنی است .
بر معصوم بودن اهل بیت (علیهمالسلام) و چنان که قرآن کتاب هدایت و نور مقدس از ظلمات است به قاعده تناسب، معلم آن نیز باید معصوم از خطا و گناه باشد تا با تمسک به این هدایت و هادی معصوم (علیهالسلام) ، بشر از ضلالت های فکری، اخلاقی، و عملی بیمه شود و گرنه قرآن بدون چنین مفسر و معلمی ناقص است و نقض غرض از نزول آن لازم می آید و هدایت بشر را نتیجه نمی دهد.
در حدیث ثقلین پیغمبر (صلیالله علیه و آله) در بیانات خویش که از نظر الفاظ متفاوت است روی جدایی ناپذیر بودن قرآن و عترت تأکید می نماید و آن را با کلمه «لن یعنی هرگز» که دلالت بر ابدیت دارد بیان می نماید و نیز با همین کلمه «لن» هدایت امت را در فرض پیروی از عترت و قرآن تضمین می نماید زیرا می فرماید، «... لن تضلوا إن اتبعتموهما، هرگز گمراه نمی شوید اگر از آن دو پیروی کنید»(۵) و معنای آن این است که اگر از یکی پیروی شود و دیگری رها گردد قطعاً گمراهی را به دنبال خواهد داشت.
درباره تمسک به عترت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) یکی از متعصب ترین علماء اهل سنت می گوید، آنانی که به کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلیالله علیه و آله) علم دارند عترت رسول خدا هستند که از بقیه علما به خاطر زیادی علم شان و به خاطر آن که خدا آنها را از هر رجسی تطهیر کرده است، ممتازند و کسی که به او تمسک باید بشود علی بن ابی طالب است به جهت استنباطات دقیقه اش لذا ابوبکر گفت علی از عترت رسول خدا (صلیالله علیه و آله) یعنی از همان کسانی است که پیغمبر (صلیالله علیه و آله) بر تمسک به آنان تأکید کرده است.(۶)
ب) حدیث دوازده خلیفه و اثبات امامت
«انا سید النبیین و علی سید الوصیین و إنّ اوصیائی بعدی اثنی عشر اولهم علی و آخرهم القائم المهدی. پیغمبر (صلیالله علیه و آله) می فرماید، اوصیاء بعد از من دوازده نفرند که اول آنها علی (علیهالسلام) و آخر آنها مهدی(عج) است».(۷)
در بعضی از روایات کلمه «نقبا» دوازده خلیفه و دوازده امیر آمده است که همگی اشاره به مساله ولایت امر دارد و نیز در این احادیث بیان شده که این دوازده جانشین پیغمبر (صلیالله علیه و آله) از قریش اند.
تفسیر شیعه از این حدیث بسیار روشن و منظور از آنها دوازده امام معصوم (علیهمالسلام) است ولی این حدیث برای سایر مذاهب به صورت یک مساله پیچیده درآمده است و تفسیر روشنی نتوانسته اند ارائه کنند زیرا بر هیچ یک از خلفاء نخستین و بنی امیه و بنی عباس تطبیق نمی کند.
سلیمان قندوزی می گوید بعضی از اهل تحقیق گفته احادیثی که دلالت می کند خلفاء بعد از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) دوازده نفرند. از طرق مشهور نقل شده و با گذشت زمان دانسته می شود که مقصود رسول خدا (صلیالله علیه و آله) از دین حدیث امامان دوازده گانه از اهل بیت و عترت او هستند .
زیرا این حدیث بر خلفاء نخستین بعد از او تطبیق نمی کند چون عددشان کمتر از ۱۲ است و نیز نمی توان آن را بر ملوک بنی امیه منطبق دانست زیرا از یک سو بیش از ۱۲ نفرند و از سوی دیگر همه آنها به جز عمر بن عبدالعزیز مرتکب ستم های آشکاری شدند و از سوی سوم آنها از بنی هاشم نیستند.
در حالی که در بعضی از طرق این حدیث آمده که همه آنها از بنی هاشم اند. و نیز نمی توان آنها را بر ملوک بنی عباس تطبیق کرد چرا که تعدادشان بیش از ۱۲ نفر نفرند و نیز آنها رعایت حدیث کساء و آیه مودت (سوره شوری آیه ۲۳) را نسبت به عترت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) آن طوری که باید نکردند.
بنابراین راهی جز این نمی ماند که حدیث را منطبق بر امامان دوازده گانه اهل بیت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) بدانیم زیرا آنها آگاه ترین، با تقواترین و بزرگوارترین مردم زمان خود بودند و حسب و نسب آنها از همه برتر بودند و علوم آنها از طریق آباءشان به جدّشان متصل بوده است.
بعد می گوید آنها را اهل کشف و تحقیق و توفیق همین گونه شناخته اند و مؤید گفتار این بعض حدیث ثقلین و احادیث دیگری است.(۸)
ج) حدیث غدیر و امامت :
«من کنت مولاه فعلی مولا» از احادیث متواتری است که علاوه بر شیعه، اهل سنت نیز آن را نقل کرده است و این همان بیان پیغمبر (صلیالله علیه و آله) است در غدیر خم که فرمود هر کس من مولای او هستم علی (علیهالسلام) مولای او است.(۹)
محمد بن جریر طبری صاحب تاریخ در کتاب «الولایه» آن را از ۷۵ طریق روایت کرده و متواتر دانسته و نیز ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عقده در کتاب «الموالاه» طرق این خبر را از ۱۰۵ طریق ذکر کرده است.(۱۰)
دلالت روایت بر ولایت بلافصل علی (علیهالسلام) روشن است زیرا لفظ «مولی و ولی» گرچه در معانی مختلف و از جمله به معنی دوست، یاور و سرپرست و اولای به تصرف استعمال شده ولی با وجود قرائنی معین می شود که مراد از آن در این حدیث ولایت امر است.
زیرا، اولاً قبل از این بیان رسول خدا (صلیالله علیه و آله) از رحلت خود خبر داده و سفارش به کتاب خدا و عترت خویش کرده و بعد از آن علی (علیهالسلام) را به عنوان «مولی» معرفی نموده است و این مبین آن است که مقصود شناساندن کسی است که بعد از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) مرجع است و امت با تمسک به او و قرآن از گمراهی خود را باید نجات دهد.
ثانیاً حضرت خاتم (صلیالله علیه و آله) از حاضرین اقرار به این معنی گرفته است که نبی نسبت به مومنین سزاوارتر از خود آنهاست یعنی همان اولویتی که در قرآن برای پیغمبر (صلیالله علیه و آله) ثابت است (سوره احزاب آیه ۶) بعد فرموده «من کنت مولاه فعلی مولاه» و با تقدیم جمله (آیا من نسبت به شما سزاوارتر نیستم؟!) هر گونه شبهه را در معنی مولا دفع فرموده و همان اولویت ثابت برای خود را برای علی (علیهالسلام) اثبات نموده است.
ثالثاً اعلان این که علی (علیهالسلام) دوست و یاور اهل ایمان است نیاز به این همه مقدمات و خطبه خوانی و معطل کردن آن جمعیت عظیم از حج برگشته در آن هوای گرم و گرفتن اعترافات پی در پی نداشت و چنین کاری برای چنان هدفی با مقام خاتمیت نمی سازد و از سوی دیگر دوستی مسلمانان نسبت .
به همدیگر از بدیهی ترین مسائل اسلامی است. زیرا پیغمبر (صلیالله علیه و آله) وقتی وارد مدینه شد بین اصحاب اخوت برقرار کرد.
رابعاً یک دوستی ساده جای آن را نداشت که مردم و شخص عمر با جمله (بخٍ بخٍ یابن ابیطالب… مبارک باد ترا که مولای من و مولای مرد و زن مؤمن گردیدی).(۱۱) به علی (علیهالسلام) تبریک بگویند و آن را موفقیت تازه بشمرند و آیه اکمال دین (سوره مائده آیه ۳) نازل شود بلکه این تهنیت به خاطر یک امر اختصاصی و آن ولایت امر بوده است.
خامساً پیغمبر (صلیالله علیه و آله) بعد از توصیه به قرآن و عترت با بلند کردن دست علی (علیهالسلام) خواسته است جلو هر گونه شبهه را بگیرد و بفرماید این همان ثقل اصغری است که از قرآن جدا شدنی نیست و عصمت او ضامن هدایت امت است و هم چنان که پیغمبر (صلیالله علیه و آله) مولای جمیع مؤمنین است همان مولویت برای علی (علیهالسلام) ثابت است.
پی نوشت ها
- مائده ، ۵۵.
- فخر رازی، محمد، تفسیر کبیر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق، ج۱۲، ص۲۸.
- مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ پنجم، ۱۳۸۱ش، ج۹، ص۶۴.
- تعدادی از منابع معتبر اهل سنت که این حدیث را نقل کرده است عبارتنداز، سنن دارمی، ص۴۳۲. مسند احمد، ج۵، ص۱۸۲. ینابیع الموده قندوزی، ج۱، ص۱۱۴. السنن الکبری بیهقی، ص۳۰.
- حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ق، ج۳، ص۱۰۹.
- حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ق، ج۳، ص۱۱۰.
- ابن حجر، الصواعق المحرقه، بی تا، بی نا، ص۱۵۱.
- سلیمان بن ابراهیم حنفی قندوزی، ینابیع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، ۱۴۱۶ق، ج۳، ص۲۹۱.
- سلیمان بن ابراهیم حنفی قندوزی، ینابیع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۲۹۲.
- حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ق، ج۳، ص۱۱۰. شهاب الدین احمد بن حجر الهیثمی، الصواعق، بی تا، بی ناشر، ص۷۳.
- سلیمان بن ابراهیم حنفی قندوزی، ینابیع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، ۱۴۱۶ق، ج۳، ص۳۶۳ و ص۱۵۵.
- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۷ق، ج۸، ص۲۸۴.
نویسنده، عبدالله لطفی