- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
قیام هارون بن غریب
هنوز خطر مرداویج دور نشده بود که قیام هارون بن غریب روی داد. او که دایی ــ و یـا پسردایی ــ مقتدر بود و در دینور حکومت داشت، خود را برای خلافت شایسته می دید؛ از این روی با لشکری رهسپار بغداد شد. ابن مقله با صلاحدید راضی، محمد ابن یاقوت را ــ که یکی از چند مرد قدرتمند آن روز دربار خلافت بود ــ به رویارویی او فرستاد.
هارون بر خراج خراسان که در راه بغداد بود، دست یافت و نه تنها پیام مدارای خلیفه را نپذیرفت، بلکه بر آن شد تا سفیران او را هم بکشد. جنگ ناگزیر درگرفت و شکست در سپاه محمد بن یاقوت افتاد و او در راه هزیمت بود که هارون خود به تعقیب او پرداخت و کاملاً به او رسیده بود که ناگهان غلام ابن یاقوت برگشت و با یک ضربه شمشیر سر هارون را بینداخت.
با این حرکت جای پیروزی و شکست در صحنه جنگ تغییر یافت. پس سر هارون را به بغداد بردند و در معرض دید عام بیاویختند و به این ترتیب قیام او نیز سرکوب شد (همدانی، ۲۸۶-۲۸۷؛ ابن خلدون، ۳(۴) / ۸۳۲؛ العیون، ۴(۱) / ۲۸۰-۲۸۲؛ ابن کثیر، ۱۱ / ۱۷۹). اکنون گرچه خلیفه از دست دو مدعی خطرناک رها شده بود، اما در واقع از قلمرو خلافت چیزی مگر بغداد در دست نداشت.
در ایران، وشمگیر برادر مرداویج و برادران بویه و سامانیان، بر ری، فارس، اصفهان، عراق عجم، جبال، طبرستان و خراسان مسلط بودند؛ حمدانیان شمال عراق را در دست داشتند؛ و مصر و شام در اختیار محمد بن طغج قرار داشت که فرغانی تبار بود. از آنجا که شاهان فرغانه را اخشید می خواندند، راضی نیز به او لقب اخشید داده بود (مجمل، ۳۷۸؛ ابن طقطقى، همانجا؛ ابندحیه، ۱۰۷؛ کندی، ۲۸۷- ۲۸۸).
علی بویه که در دستگاه مرداویج بالیده بود، پس از قتل او بر فارس مستولی شد و سپس از خلیفه خواست تا آن سرزمین را به اقطاع او دهد.
راضی برای او منشور و خلعت فرستاد، اما به فرستاده خود سپرده بود که تا ۸۰۰ میلیون درهم قیمت اقطاع را نگیرد، فرمان و خلعت را به او تسلیم نکند. خلیفه همچنین برادران بویه، علی، حسن و احمد را به ترتیب عمادالدوله، رکن الدوله و معزالدوله لقب داد.
علی عمادالدوله که پایه گذار این دودمان است، با زیرکی خلعت را گرفت و پوشید و فرمان خلیفه را هم برای همگان خواند تا به کار خود استواری بخشد. از سوی دیگر، او فرستاده خلیفه را به بازی گرفت و چندان او را به دادن وعده مال اقطاع معطل کرد تا او درگذشت و هیچ پولی به خلیفه نرسید (ابن طقطقى، ۲۷۸- ۲۷۹؛ عمرانی، ۱۳۰؛ مجمل، ۳۹۰).
موضوع وزارت و شمار وزیران راضی، از داستان های جالب روزگار او به شمار می آیند. پیش از آنکه ابن مقله در وزارت به اقتدار کامل برسد، خلیفه برای رویارویی با شورش هارون بن غریب، ناگزیر از سپردن قدرت کامل نظامی، مالی و دیوانی به دست محمد بن یاقوت شد که به ویژه پس از پیروزی او بر هارون نفوذ او نیز افزوده گشت.
بنابراین، رضایت خلیفه در دادن وزارت به ابن مقله که در واقع با اکراه همراه بود، توجیه پیدا می کند. هرچند، کمی بعد، سپاهیان برای دریافت حقوق خود شوریدند و ابن مقله که از برآوردن درخواست آنها ناتوان بود، از وزارت برکنار شد (نک : لمتن، ۱۳۸).
چنین بر می آید که راضی با گماردن ابن مقله به وزارت، قصد ناتوانساختن ابنیاقوت را داشته، چنانکه با خود او نیز همین رفتار را کرد؛ زیرا با گرفتن ۵۰۰ هزار دینار از ابن مقله، همچنان سپاهیان را در نیاز مالی باقی گذاشته بود تا سرانجام سر به شورش برداشتند.
به جای او، به توصیه علی بن عیسى که خود به عذر پیری، وزارت را نپذیرفت، برادرش عبدالرحمان به وزارت منصوب شد. در دوره او حادثه مهمی پیش نیامد و او نیز به دلیل ناتوانی اش در اداره کارها، برکنار شد و محمد بن قاسم کرخی به وزارت رسید.
وی مردی کوتاه قامت بود و برای انطباق او با تخت خلافت، قدری از پایه های تخت را بریدند؛ این رویداد در نظرها به نقصان قدرت خلافت تعبیر شد. به هر حال، کار وزارت او نیز نه تنها به سامان نرسید، بلکه مایه گرفتاری او شد. وی که به وضع مضحکی با پنهان شدن در خم آب از دستگیری گریخته بود، سرانجام با پرداخت مالی به اسم مصادره، جان به در برد.
پس از او مردی به نام سلیمان بن حسن ابن مخلد جامه وزارت پوشید، اما ناتوانی او هم به زودی آشکار شد و زورمداران و نظامیان بر کارها مسلط شدند و کار دیوان خلافت مختل ماند و اغتشاش سر تا سر قلمرو خلافت و خود بغداد را نیز فراگرفت (العیون، ۴(۱) / ۲۸۳-۲۸۴؛ هندوشاه، ۲۱۷- ۲۱۸).
درماندگی
راضی که از یک سو، با به یاد آوردن سرانجام مقتدر و قاهر، از سپاهیان بیمناک بود و از سوی دیگر، خود را به کلی درمانده می دید، پس از اندیشه بسیار باز هم همانند پیشین، چاره را در سپردن کارها به دست امیری قدرتمند یافت تا به واسطه او بر دیگران آمریت بیابد؛ اما این بار رشته کارها یکسره از دستش خارج شد. او از ابن رائق، امیر قدرتمند واسط و بصره، استمداد کرد.
ظاهراً بازتاب درگرفتن اغتشاش و پیدایی اختلال در قلمرو خلافت در دو ـ سه سال آغاز حکومت راضی، یعنی بین سال های ۳۲۲-۳۲۵ ق، به منابع هم راه یافته است. چنانکه در این زمان برخی از ابن مقله، و برخی از سلیمان به نام وزیر نام برده اند (نک: عمرانی، ۱۲۸؛ قس: هندوشاه، ۲۱۸)، و حتى برخی از نویسندگان زمان حاضر نیز با سکوت از کنار این موضوع گذشته اند (نک: عش، ۱۸۲؛ طقوش، ۱۶۹).
چنانکه از بر هم نهاده منابع معتبر بر می آید، خلیفه زمانی ابن رائق را به بغداد خواند که سلیمان وزیر بود، اما امر ابن مقله نیز همچنان جاری بود و او به جرم نوشت و خواند با مرداویج زیاری و دعوت بجکم به استیلای بر بغداد، در زندان و یا زیر نگاه کارگزاران به سر می برد.
ابن رائق به زودی چندان بر کارها تسلط یافت که نه تنها وزیر، بلکه خلیفه نیز در برابر نفوذ حکم و اقتدار او درماندند. سمت رسمی او امیرالامرایی بود و گویند که راضی خود این پایگاه را برای او ابداع کرده بود؛ اما پاره ای منابع می گویند این لقب را مقتدر چند سال پیش تر در شرایطی مشابه، در برابر اقتدار مونس خادم به هارون بن غریب داده بود (حسن، ۳ / ۲۷- ۲۸).
به هر روی، اقتدار امیرالامرا به جایی رسید که نامش را در خطبه همراه نام خلیفه می آوردند، تمام کارهای دیوانی و اداری و مالی و عزل و نصبها به دست او و عاملانش افتاد و برای خلیفه نیز اندک مالی برای برآوردن هزینه هایش تعیین گردید.
در همین دوره نیز ابن رائق به انگیزه دشمنی دیرینه اش با ابن مقله، جرم او را بر خلیفه مسلم ساخت و در پی آن دست راست ابن مقله را در زندان بریدند (ابن طقطقى، ۲۸۲؛ ابن دحیه، ۱۰۹؛ هندوشاه، همانجا؛ عمرانی، ۱۲۹؛ اقبال، ۱۴۲-۱۴۳).
ابن مقله که در واقع قربانی اعتماد راضی به ابن رائق شده بود، با همان حال با یک دست، باز هم به خوبی می نوشت و از تلافی دم میزد، و همین موجب شد زبانش را نیز بریدند و سرانجام به وضعی اسفناک در زندان مرد (ابن اثیر، ۸ / ۳۴۵-۳۴۶).
ابن رائق با برخورداری از اقتدار برخاسته از خلأ قدرتی کارآمد، در واقع خلیفه و همه نیروهای وابسته به او را از نفوذ انداخت و به نوعی دولتی نظامی تشکیل داد (نک: متحده، ۸۴). او در ۳۲۴ ق / ۹۳۶ م، از خلیفه خواست که ابن فرات را به وزارت برگزیند، و راضی هم به انگیزه گرفتن مال از او، به آن رضایت داد. ابن فرات هم در سایه اقتدار ابن رائق، اندکی به کارهای ملک سامان داد (ابن طقطقى، ۲۸۲-۲۸۳).
البته در این روزگار نه تنها بغداد نفوذی در قلمرو اسمی خلافت خود نداشت، بلکه دو تن دیگر نیز، یکی در اندلس و دیگری در قیروان، مدعی امارت بر مؤمنان بودند (ابن اثیر، ۸ / ۳۲۳-۳۲۴؛ سیوطی، ۳۶۳).
از آنجا که کار سیاست ملک تنها بر نیروی نظامی، و آن هم بیشتر نیروی مزدوران غیربومی اتکا داشت (قس: متحده، همانجا)، دولت ابن رائق هم چندان نپایید. بجکم و مزدوران ترک او به بغداد رسیدند و چنین می نماید که با استقبال خلیفه زیرک نیز مواجه شدند یا حتى خلیفه خود بجکم را طلبیده بود. چرا که در سال بعد یعنی ۳۲۶ ق، بجکم به جای ابن رائق امیرالامرا شد و ابن رائق هم از بغداد ناپدید گردید (ابن اثیر، ۸ / ۳۴۷؛ مویر، ۵۶۹؛ عمرانی، ۱۳۰؛ قس: حمدالله، ۳۴۵).
با این همه، کار ابن رائق در همین جا تمام نشد. سال ۳۲۷ ق / ۹۳۹ م که خلیفه همراه بجکم به جنگ حمدانیان به شمال عراق رفته بود، در تکریت خبر استیلای ابن رائق با سپاهی از قرمطیان بر بغداد را شنید. راضی با شتاب موصل را گرفت، اما به ناچار به بغداد بازگشت و حمدانیان با قبول پرداخت مال مصالحه، همچنان در استقلال پیشین خود ماندند.
در نهایت خلیفه امارت شام و میانرودان را به ابن رائق واگذاشت، هرچند او می بایست آن را با شمشیر از اخشید به دست می آورد (مویر، ۵۶۹-۵۷۰؛ ابن تغری بردی، ۳ / ۲۵۱-۲۵۳؛ عمرانی، همانجا) که ظاهراً، هم خواسته ابن رائق را بر می آورد که طالب امارتی بود، و هم خیال خلیفه را برای مدتی از جانب ابن رائق و محمد بن طغج ــ اخشید ــ تا اندازه ای آسوده می کرد.
این رویدادها در عین حال فرصت بهره جویی علی بویه و برادرانش را فراهم ساخت (مویر، ۵۷۰). ابنفرات در ۳۲۷ ق درگذشت و بریدی به جایش وزارت یافت. پس از یک سال و ۴ ماه وزارت را از او گرفتند و به ابوالقاسم سلیمان بن حسن که آخرین وزیر راضی بود، دادند (ابن اثیر، ۸ / ۳۵۵، ۳۶۲).
در زمان راضی چند رویداد مهم اجتماعی پیش آمد. در ۳۲۳ ق / ۹۳۵ م، حنبلیان فتنه ای برانگیختند. آنان نهضت خشنی ایجاد کردند و در بغداد به آزار مردم دست زدند. آنها به بهانه از میان بردن اسباب گناه، به خانه های مردم تعرض می کردند و در کوچه و خیابان مردمان را به پرسش و محاکمه می کشیدند. کار آنان به جایی کشید که خلیفه به ناچار خود به جد وارد عمل شد و با توبیخ شدید و تهدید آنان، آتش فتنه را فرونشاند (ابن اثیر، ۸ / ۳۰۷- ۳۰۸؛ حماده، ۴۱).
رویداد مهم دیگر، ظهور فرقه معروف به عذاقره / عزاقره به رهبری مردی به نام محمد بن علی، مشهور به شلمغانی بود که مدعی حلول خداوند در خود بود و پیروانی هم یافت (نک: بغدادی، ۲۴۹).
شلمغانی پیش از خلافت راضی، دعوی اش را آشکار کرده بود و چند سالی پنهان شده و اکنون دوباره در بغداد ظاهر گردیده بود؛ سرانجام وی را دستگیر کردند و کشتند (ابن جوزی، ۱۳ / ۳۴۲؛ یافعی، ۲ / ۲۸۴-۲۸۵).
گفتنی است بجکم با اجازه راضی، کار بازسازی مسجد براثا در کنار عتبه کاظمین را آغاز کرد و خلیفه در روزهایی که هنوز ساختمان به پایان نرسیده بود، با مردم آنجا نماز گزارد (لسترینج، ۱۵۵).
راضی را مردی لاغر، کوته بالا، با صورتی گندمگون و ریشی تنک وصف کرده اند. منابع کهن، اغلب او را خلیفه ای صاحب فضیلت برشمرده اند. وی از ذوق شاعری برخوردار بود و شعرهایی زیبا از او مانده است.
گویند ۴ خصلت از خلیفگان پیشین در او جمع بود که پس از وی دیگر تکرار نشد: آخرین خلیفه ای بود که دیوان شعر داشت؛ به تن خویش به کارهای سپاه و امور مالی رسیدگی می کرد؛ خطبه جمعه ایراد می کرد؛ و اهل نشستن با ندیمان بود و جایزه و صله می پرداخت. با این حال، او را مقهور قدرت امیران نیز وصف کرده اند و برخی منابع جدید او را خلیفه ای بی کفایت شمرده اند. وی سرانجام به بیماری خونی درگذشت (صفدی، ۲ / ۲۹۷- ۲۹۹؛ خطیب، ۲ / ۱۴۲-۱۴۳؛ ابن عماد، ۱ / ۳۲۴؛ خضری، ۱۵۰).
منابع
ابن اثیر، الکامل؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۲ ق / ۱۹۹۲ م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابندحیه، عمر، النبراس فی تاریخ خلفاء بنی العباس، به کوشش مدیحه شرقاوی، قاهره، ۱۴۲۱ ق / ۲۰۰۱ م؛ ابن طقطقى، محمد، الفخری، بیروت، ۱۴۰۰ ق / ۱۹۸۰ م؛ ابن عبد ربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش علی شیری، بیروت، ۱۴۰۹ ق / ۱۹۸۹ م؛ ابن عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ ابن کثیر، البدایه؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، قاهره، ۱۳۳۲ ق؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ ایران پس از اسلام، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت، ۱۴۰۸ ق / ۱۹۸۷ م؛ حسن، حسن ابراهیم، تاریخ الاسلام، قاهره، ۱۹۶۵ م؛ حماده، محمد ماهر، الوثائق السیاسیه و الاداریه، بیروت، ۱۳۹۸ ق / ۱۹۷۸ م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش ادوارد براون، تهران، ۱۳۶۱ ش؛ خضری، احمدرضا، تاریخ خلافت عباسی، تهران، ۱۳۸۲ ش؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، بیروت، دار الکتب العلمیه؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، بیروت، دار الفکر؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش س. ددرینگ، ویسبادن، ۱۳۹۴ ق / ۱۹۷۴ م؛ صولی، محمد، الاوراق، اخبار الراضی بالله و المتّقی لله، به کوشش ج. هیورث دن، بیروت، ۱۳۹۹ ق / ۱۹۷۹ م؛ طقوش، محمد سهیل، تاریخ الدوله العباسیه، بیروت، ۱۴۲۲ ق / ۲۰۰۱ م؛ عش، یوسف، تاریخ عصر الخلافه العباسیه، به کوشش محمد ابوالفرج عش، دمشق، ۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ عمرانی، محمد، الانباء، به کوشش تقی بینش، مشهد، ۱۳۶۳ ش؛ العیون و الحدائق، به کوشش عمر سعیدی، دمشق، ۱۹۷۲ م؛ کندی، محمد، الولاه و القضاه، به کوشش روون گست، بیروت، ۱۳۲۶ ق / ۱۹۰۸ م؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۸ ش؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، بیروت، دار صعب؛ همو، مروج الذهب، بیروت، ۱۹۶۵ م؛ همدانی، محمد، «تکمله تاریخ الطبری»، همراه ج ۱۱ تاریخ طبری؛ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ یافعی، عبدالله، مرآه الجنان، بیروت، ۱۳۹۰ ق / ۱۹۷۰ م؛ نیز:
Lambton, L., «ʿAbbasid Caliphate», The Cambridge History of Islam, ed. P. M. Holt, 1970, vol. I(A); Le Strange, G., Baghdad During the Abbasid Caliphate, Westport, 1983; Mottahedeh, R., «The ʿAbbāsid Caliphate in Iran», The Cambridge History of Iran, vol. IV, ed. R. N. Fray, Cambridge, 1975; Muir, W., The Caliphate, Its Rise, Decline and Fall, ed. T. H. Weir, New York, 1975.
مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی