- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
حدیث قرطاس مربوط به وقایع لحظات آخر زندگی رسول خدا(ص) میباشد و به نام حدیث «رزیه الخمیس» نیز معروف است که این اسم توسط ابن عباس، بر آن گذاشته شده است.[۱] حدیث قرطاس از نظر سنی و شیعه صحیح و متواتر است و لذا اثبات اصل واقعه به قدری روشن است که هیچ مسلمانی نتوانسته و نمی تواند آن را انکار نماید. این حدیث در معتبر ترین کتابهای حدیثی اهل سنت با تمام جزئیات نقل شده است.
حدیث قرطاس ماجرای اسفناک و واقعه تلخ تاریخ اسلام را در بر دارد. در این ماجرا که رسول خدا(ص)در حال مریضی که منتهی به فوت آن حضرت شد، میخواست وصیت نامهای بنویسد تا امت اسلامی بعد از او گمرا نشود، عده ای از اصحاب رسول خدا(ص) در برابر آن حضرت قرار گرفته و آشکارا از دستور و فرمان او سرپیچی نموده و نگذاشتند این وصیت نامه نوشته شود و با این کار خود، باعث سردرگمی امت اسلامی و ایجاد اختلاف در بین مسلمین گردیدند. از طرف دیگر سران همین مخالفت کنندگان به عنوان جانشینان آن حضرت ادعای حقانیت کرده و موافقین نوشته شدن وصیت نامه را مخالف حق تلقی و تبلیغ نمودند.
متن حدیث با تفات های بسیار جزئی در متون حدیثی اهل سنت نقل شده است که از نظر معنا یک مطلب را می رسانند اما در عین حال در بیشتر از نقل ها دستور رسول خدا مبنی بر آوردن قلم و دوات برای نوشتن وصیتنامه، ناشی از شدت مریضی بر رسول خدا پنداشته شده و در برخی دیگر سخنان حضرت هزیان و یاوه گویی تلقی گردیده است.
در این روایت آمده است که رسول خدا(ص)مریض بود و مردم در خانه او جمع شده بودند پیامبر خدا(ص) در این حال فرمود بیاورید تا نامهای برای شما بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. عمر بی معطلی گفت مریضی بر رسول الله(ص) غلبه نموده است و قرآن در نزد شما[در نزد ما] است و کتاب خدا ما را کافی میباشد. بعد از این سخن عمر، کسانی که در خانه بودند دچار اختلاف شدند و با هم دشمنی ورزیدند برخی از آنان میگفتند نزدیک شوید تا نامهای برای شما بنویسد که بعد از آن هرگز گمراه نشوید و برخی دیگر همان را می گفتند که عمر گفت، و چون اختلاف و هیاهو در حضور پیامبر(ص) از حد گذشت رسول الله (ص) فرمود از پیش من برخیزید. و بعد از آن ابن عباس مدام می گفت مصیبت بزرگ آن اختلاف و هیاهویی بود که بین رسول خدا(ص) و آن نامهای که برای آنان می خواست بنویسد حایل شد.[۲] صحیح بخاری این حدیث را در باب مرض النبی(ص) و وفاته نیز ذکر نموده منتها «قال عمر» را به«قال بعضهم» تبدیل کرده است.[۳]
اما در نقلی که سخنان رسول خدا (ص) بر هزیان گویی حمل شده است در صحیح بخاری از زبان ابن عباس این گونه آمده که روز پنجشنبه چه روز پنجشنه ای! سپس گریست تا حدی که سنگهای زمین را تر نمود و گفت در روز پنجشنبه مریضی رسول خدا(ص) شدت گرفت و لذا فرمود برایم کتابی بیاورید تا نامهای برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید ولی آنان منازعه کردند و تنازع در حضور نبی سزاوار نیست پس گفتند رسول الله(ص)هزیان گفت.[۴] همین مطلب در باب «مرض النبی(ص) و وفاته» به گونه ای دیگری نقل شده است.[۵]
دلالت حدیث
حدیث قرطاس بر چند مطلب بسیار مهم، دلالت صریح و غیر قابل خدشه دارد. بحث دلالی این حدیث در کلام رسول خدا از یک طرف و در سخن عمر از طرف دیگر قابل توجه می باشد:
دلالت و لازمه قول رسول الله(ص)
هر انسان عاقلی زمانی که احساس کند مریضی او منتهی به مرگ میشود، برای بازماندگان خود وصیت نامهای مینویسد و کسی را برای انجام کارهای که باید بعد از مردن او انجام گیرد وصی معین میکند و در صورت ننوشتن وصیت نامه بازماندگان او دچار سر درگمی و اختلاف می گردند. بنابراین برای پیامبر اسلام (ص)بیشتر از هرکسی دیگر سزاوار تر است که وصیت نامهای بنویسد و از این رو زمانی که مریضی بر او شدت گرفته بود و اصحاب هم در منزل آن حضرت جمع شده بودند بهترین فرصت برای نوشتن وصیت نامه بود و بر اساس همین وظیفه شرعی و عقلی همراه با هوش و آگاهی کامل، قلم کاغذ خواست تا رسما وصیت نامهای بنویسد تا امتش از جاده مستقیم اسلام منحرف نشود. بنابراین هیچگونه هذیان گویی و سخن بی فایده در مسئله نوشتن وصیتنامه، همانگونه که برای غیر پیامبر (ص) قابل تصور نیست، برای رسول خدا (ص) به طریق اولی قابل تصور نمی باشد.
بر تصریح علمای اهل سنت در این حدیث اختلاف بین رسول الله و عمر در مسئله امامت و منصب خلافت بوده است.[۶] پیامبر اسلام(ص) میخواسته اند بر امامت بعد از خودش تصریح کند[۷] و کسی را برای خلافت معین کند تا در تعیین خلیفه بین اصحاب اختلاف پیش نیاید[۸] و در این صورت اختلافات بزرگ مثل جنگ جمل و صفین به وجود نمیآمدند و نیز از سفیان بن عیینه نقل شده که رسول خدا(ص)می خواسته ا ند بر اسامی خلفاء بعد از خودش تصریح کند تا اختلاف بین امت ایجاد نشود.[۹]
اما اینکه برخی گفته اند ممکن است مراد پیامبر نوشتن مهمات احکام بوده تا در آنها اختلاف به وجود نیاید،[۱۰] قابل توجه نمی باشد. زیرا پیامبر میخواسته اند برای جلو گیری از اختلاف و گمراهی امت چیزی بنویسد و مهمات احکام و سایر مسائل اعتقادی به نص قرآن که می فرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْء؛ ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم» (انعام/۳۸) و آیات دیگر بیان شده و نیز جزئیات احکام با سنت رسول خدا بیان گردیده و چیزی که برای امت بعد از بیان همه احکام، سرنوشت ساز و مایه نجات از اختلاف و گمراهی بوده است مسئله تشخیص امام و خلیفه و یا همه امامان بعد از رسول خدا (ص) میباشد که توسط آن حضرت باید معرفی میگردیدند. و روی همین جهت است که بلا فاصله بعد از وفات رسول خدا(ص) مسئله امامت منشا اختلاف در بین مسلمانان گردید[۱۱] و اختلاف مسلمانان برای بار اول در مسئله امامت بوده است، انصار به امامت سعد بن عباده اعتقاد داشته و قریش معتقد بودند که امامت از آن قریش است.[۱۲]
قرائن حالیه ای که وجود داشته نیز دلیل میشود بر اینکه مقصود پیامبر از نوشتن نامه، نص بر خلیفه بعد از خودش بوده به خصوص که تمام اختلافات بین مسلمین از مسئله خلافت ناشی شده و اگر پیامبر را میگذاشتند که بر خلافت بعد از خودش تصریح می کرد، هیچ مجال و شکی برای اختلاف باقی نمیماند و مخالفت با نص و تصریح رسول خدا بر امر خلافت، باعث خروج از اسلام می گردید. و اینکه پیامبر(ص) بعد ازین حادثه و ممانعت عمر و پیروی بیشتر اصحاب از او، به طور شفاهی یا کتبی نص بر خلیفه خود نکردند، بعید نیست به خاطر این بوده است که بسیاری از مسلمانان بوسیله مخالفت با این نص از اسلام خارج می شدند و مصیبت بر اسلام و مسلمین بزرگتر می گردید.[۱۳] و لذا با توجه به اقتدار عمر و توانایی ممانعت او از نوشتن نامه توسط پیامبر خدا(ص) دیگر هیچ اثری مثبتی بر آن قابل ترتب نبود چون کسی که می تواند با شخص رسول خدا(ص) مخالفت کند و آن حضرت را متهم به یاوه گویی نماید، از بین بردن وصیت نامه و جلوگیری از عمل اصحاب بر طبق مفاد آن، برای او کار بسیار آسان و ساده تر بود و هیچ هزینه ای هم در بر نداشت.
دلالت و لازمه سخن عمر خلیفه دوم
۱. از مجموع نقل های این حدیث به دست میآید که عمر بن الخطاب مانع نوشته شدن وصیت نامه رسول خدا گردید و سپس عدهای زیادی از اصحاب، از او پیروی نموده و همان را میگفتند که عمر گفت چنانچه که این مطلب در حدیث به روشنی بیان شده است. و این مطلب نیز از این حدیث به دست می آید که گویندهی «هجر رسول الله» باید عمر باشد چون کسی دیگری چنین جسارتی نداشته است و الا از طرف خود عمر مورد سرزنش قرار می گرفت و طبع مسئله هم این را اقتضا میکند که این سخن باید از دهن عمر خارج شده باشد چون دیگران ازاو پیروی نموده و بر موضع عمر تاکید داشته اند. پس نتیجه این می شود که عمر در واقع گفته است «ان النبی هجر» یا «لیهجر» ولی برای زیبا نمودن عبارت در آن تصرف شده و تبدیل به «ان النبی غلب علیه الوجع» گردیده که آن هم معنای هزیان گویی را میدهد.[۱۴]
۲. چه عمر گفته باشد که مریضی بر رسول خدا (ص) غلبه نموده و چه گفته باشد که آن حضرت العیاذ بالله هزیان میگوید در هر دو صورت افزون بر اینکه به رسول خدا(ص) اهانت شده، مخالفت صریح با دستور آن حضرت انجام گرفته و در نتیجه عمر با این کار خود اولا باعث گردید که سبب گمراهی مردم در اثر نوشته نشدن نامه پیامبر شود؛ زیرا رسول خدا(ص)گمراه نشدن امت اسلامی را بر نوشته شدن وصیت نامه متوقف داشته و لذا در صورت نوشته نشدن آن، به یقین امت به گمراهی کشیده شده است. وثانیا عمر با این مخالفت صریح با رسول خدا(ص) خود را زیر سوال برده و ازکیفیت ایمان خود نسبت به رسالت رسول خدا(ص) پرده بر داشته است و با مخالفت با آیه شریفه«ماآتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْه فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب؛آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است»( حشر/۷)، خود را مصداق آیات شریفه زیر قرار داده که می فرمایند:«مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا؛ هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است!» ( احزاب/۳۶) و «مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أَبَدا؛ هر کس نافرمانى خدا و رسولش کند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه در آن مىمانند!»( جن/۲۳).
و نیز از این آیه کریمه به دست می آید که علامت محبت راستین با خدا و رسول او همان متابعت از رسول خدا(ص) می باشد و کسی که با آن حضرت مخالفت می کند و سپس ادعا می کند که او را دوست دارد او دروغگو و مفتر است زیرا اگر او را دوست می داشت همانا از او اطاعت می کرد و در نزد عامه مردم روشن است که محبت اطاعت را جلب می کند.[۱۵]
۳. این سخن عمر که گفت «حسبنا کتاب الله» با واقع قابل انطباق نمی باشد؛ زیرا این تفکر اولا با حدیث صحیح ثقلین[۱۶] منافات دارد زیرا در این حدیث قرآن به تنهایی برای هدایت مردم کافی دانسته نشده بلکه اهل بیت در کنار قرآن مایه نجات از گمراهی قرار داده شده است. افزون بر آن همگان می دانند که تمام جزئیات احکام دین مثل رکعات نماز و کیفیت اعمال حج و امثال اینها در قرآن نیامده و بسیاری از آنها در احادیث رسول خدا بیان گردیده اند و لذا استفاده علمی و عملی توسط علماء اسلامی و متشرعین از احادیث رسول خدا در کنار قرآن غیر قابل انکار می باشد و این سیره مسلمانان سخن عمر را تکذیب می کند.
۴. این سخن عمر که گفت حسبنا کتاب الله انکار سنت رسول خدا (ص) می باشد و انکار سنت مساوی انکار شخص رسول خدا است. رسول خدا (ص) فرمود: إن القرآن صعب مستصعب على من کرهه یسیر میسر على من یتبعه وإن حدیثی صعب مستصعب على من کرهه و هو الحکم فمن استسمک بحدیثی و فهمه وحفظه جامع القرآن ومن تهاون بالقرآن وحدیثی خسر الدنیا و الآخره أمرت أمتی أن یأخذوا بقولى ویطیعوا أمری ویتبعوا سنتی فمن رضی بقولی فقد رضى بالقرآن ومن استهزأ بقولی فقد استهزأ بالقرآن قال الله تعالى ما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا. [۱۷] یعنی همانا قرآن بر کسی که آن را دوست ندارد سخت و سنگین است و همانا حدیث من بر کسی که از آن تنفر دارد سنگین و سخت است پس کسی که به حدیث من و فهم و حفظ آن تمسک جوید قرآن را جمع کرده است و کسی که قرآن و حدیث من را سبک شمارد به خسران دنیا و آخرت گرفتار می شود. من امتم را امر کردم که سخنان مرا بگیرند و از امر من اطاعت کنند و از سنتم متابعت کنند. پس کسی که قول من را بپسندد قرآن را پسندیده است و کسی که سخن مرا به استهزاء گیرد قرآن را به استهزاء گرفته است. خداوند متعال فرمود ما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا.
عمر با این مخالفت خود با رسول خدا(ص) بر طبق حدیث فوق در حقیقت سخنان او را به استهزاء گرفته و در نتیجه قرآن را به استهزاء گرفته و آن را سبک شمرده و خسران دنیا و آخرت را برای خود خریده است.
پی نوشت:
[۱] . عاملی، الانتصار، ج ۷ ص۱۳۶ ، لبنان، بیروت، اول، ۱۴۲۲ق؛ کاشف الغطا، محمد حسین، اصل الشیعه و اصولها، ص۴۸ ، موسسه امام علی(ع) اول، ۱۴۱۵ق.
[۲] . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۵ص۲۱۴۶، باب قول المریض قوموا عنی؛ و ج۶ص۲۶۸۰ باب کراهیه الاختلاف، بیروت، دار ابن کثیر الیمامه سوم، ۱۴۰۷ق – ۱۹۸۷م. ؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج ابوالحسین قشیری، صحیح مسلم، باب ترک الوصیه لمن لیس له شئ، ج۳ص۱۲۵۹، بیروت، دار احیاء التراث العربی(محقق: محمد فؤاد عبدالباقی). ؛ بستی، محمد ابن حبان، .صحیح ابن حبان، ج۱۴ص۵۶۳، باب ذکر اراده المصطفی کتبه الکتاب لئلا یضلوا بعده، بیروت، موسسه الرساله، دوم، ۱۴۱۳ق- ۱۹۹۳م ؛ ، نسایی، احمد بن شعیب، سنن نسایی، ج۳ص۴۳۳، باب کتابه العلم ؛ و ج۴ص۳۶۰، باب صلاه المریض بالعائد، بیروت، دارالکتب العلمیه، اول، ۱۴۱۱ق- ۱۹۹۱م، (محقق: عبدالغفار سلیمان البنداری) ؛ ابو عبدالله شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱ص۳۳۶؛ فضائل القرآن، ص۳۲، باب اذا اختلفتم فقوموا، ، مصر، موسسه قرطبه، بیتا.
[۳] . صحیح بخاری، ج۴ ص۱۶۱۲
[۴] . صحیح بخاری، ج۳ ص۱۱۱۱، باب یقاتل اهل الذمه و لو یسترقون
[۵] . صحیح بخاری، ج۴ص۱۶۱۲
[۶] . هیثمی، احمد بن حجر،الصواعق المحرقه، مقدمه، ص ﻫ، مصر، مکتبه القاهره، بی تا
[۷] . العینی، بدرالدین محمود بن احمد، عمده القاری، ج۲ ص۱۷۱، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
[۸] . نووی، ابو ذکریا یحی بن شرف، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج۱۱ص۹۰، بیروت، دارالکتب العربی، ۱۴۰۷ق-۱۹۸۷م.
[۹] . عمده القاری، ج۲، ص۱۷۱
[۱۰] . عمده القاری ج۲ص۱۷۱ و شرح النووی علی صحیح مسلم، ج۱۱ص۹۰.
[۱۱] . اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، ج۱ص۲و۳ ، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، سوم، بیتا.
[۱۲] . ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، ص۱۳، بیروت، دارالوفاق الجدیده، دوم، ۱۹۷۷م
[۱۳] . مظفر، شیخ محمد رضا، السقیفه، ص۹۳ ، قم، موسسه انصاریان، دوم، ۱۴۱۵ق.
[۱۴] . سید شرف الدین، النص و الاجتهاد، ص۱۵۰ قم، ابو مجتبی، اول، ۱۴۰۴ق.
[۱۵] . محمد الأمین بن محمد بن المختار الجکنی الشنقیطی، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، ج۱ص۱۹۹ ، دار الفکر للطباعه والنشر. – بیروت. – ۱۴۱۵هـ – ۱۹۹۵م. ، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات.
[۱۶] . حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدک علی الصحیحین، ج۳ص۱۱۸، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول،۱۴۱۱ق؛ رازی شافعی، فخرالدین محمد بن عمر، التفسیر الکبیر(مفاتیح الغیب)، ج۸ص۱۴۲، بیروت، دارالکتب العلمیه، اول، ۱۴۲۱ق ؛ آلوسی، شهاب الدین سید محمود بغدادی، روح المعانی، ج۴ص۱۸، بیروت، دار احیاءالتراث العربی؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱ص۲۹۴، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۲ش.
[۱۷] . أبو عبد الرحمن محمد بن الحسین بن موسى الأزدی السلمی، تفسیر السلمی، ج۲ص۳۱۸، دار الکتب العلمیه – لبنان/ بیروت – ۱۴۲۱هـ – ۲۰۰۱م، الطبعه: الأولى، تحقیق: سید عمران.
منبع: نرم افزار پاسخ مرکز مطالعات حوزه.