- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
راضی بِالله، ابوالعباس محمد بن مقتدر عباسی (رجب ۲۹۷ ـ ربیع الاول ۳۲۹ / مارس ۹۱۰ ـ دسامبر ۹۴۰)، بیستمین خلیفه عباسی (حک جمادی الاول ۳۲۲ ـ ربیع الاول ۳۲۹ / آوریل ۹۳۴ ـ دسامبر ۹۴۰). او تقریباً در ۲۶سالگی به خلافت رسید و پس از ۶ سال و چند ماه خلافت، بر اثر بیماری درگذشت. دوره زندگی و خلافت او با اختلافی چندماهه در منابع یاد شده است (نک : مجمل … ، ۳۷۸؛ ابنعبدربه، ۵ / ۱۰۹؛ مسعودی، التنبیه … ، ۳۳۶-۳۳۷، مروج … ، ۴ / ۲۳۱؛ همدانی، ۲۸۴).
روزگاری که راضی بالله به خلافت رسید، روزگار انحطاط دولت عباسیان بود. نیروی نوظهور ترکان در دربار خلافت قوت تمام داشت و خلفا یکی پس از دیگری به دست آنان به خلافت می رسیدند و سپس برکنار یا کشته می شدند (قس: لمتن، ۱۳۷). سربازان ترک که غلامان ساجیه خوانده می شدند، همراه با غلامان حجریه / غلامان سرایی که درواقع سربازان زرخرید یا مزدور خاص خلیفه و نگهبانان او، خانواده، خانه و قصرش بودند، تنها نیروی مسلح پایتخت خلافت را تشکیل می دادند و فرمانبر سرداران ترک بودند.
خلافت
رسیدن راضی به خلافت به احتمال بسیار از بخت خوش او بود. خلیفه پیش از او قاهر (۳۲۰-۳۲۲ ق / ۹۳۲-۹۳۴ م)، که مردی نامتعادل و روان پریش (قس: ابن تغری بردی، ۳ / ۲۴۵؛ یافعی، ۲ / ۲۸۴) و عموی راضی بود، او و مادرش ظلوم ــ که کنیزی رومی بود ــ و برادرش هارون را در قصر خود زندانی کرده بود.
قاهر که خود کمتر از دو سال حکومت کرده بود، به قدرت رسیدنش را مدیون سردار ترک خود مونس بود که پس از قتل مقتدر، به اشاره اسحاق پسر اسماعیل بن یحیى نوبختی، او را به خلافت نشاند و از او حمایت کرد؛ اما اندکی پس از آن، قاهر هم اسحاق نوبختی و هم مونس را کشت و با قتل هایی دیگر که مرتکب شد، موجب وحشت امیران و درباریان گردید.
چنانکه پیداست، تحریک ابن مقله وزیر، که پس از قتل مونس پنهان شده بود و با نامه ها و پیام های خود امیران و سرداران را از سطوت و شدت خلیفه می ترسانید، با حرکت های سفاکانه قاهر همراه گردید و مؤثر واقع شد.
سرداری ترک به نام سیما مناخلی که سرکرده نیروی ساجیه بود، با همدستی غلامان سرایی، سرانجام شبی که قاهر پس از میگساری شبانه در مستی و بی خبری خفته بود، به قصر رفتند و پس از جستجو، او را که در حمام پنهان شده بود، یافتند و دستگیر و زندانی کردند.
فردای آن روز، بر اثر آشوب و فتنه برخاسته از این گونه انتقال قدرت، بغداد دستخوش نهب و غارت شد؛ اما سیما هم خود بیش از ۳ ماه زنده نماند (صولی، ۱؛ ابوعلی، ۱ / ۲۸۸- ۲۸۹؛ ابن کثیر، ۱۱ / ۱۷۸؛ ابن خلدون، ۳(۴) / ۸۳۰).
سربازان ساجی و سرایی در همان شب دستگیری قاهر، به راهنمایی زیرک خادم، زندان راضی و مادرش را یافتند و آنها را آزاد ساختند؛ سپس سرکردگان حاضر همگی او را به تخت خلافت برنشاندند (همو، ۳(۴) / ۸۳۱؛ ابوعلی، ۱ / ۲۹۰).
به نظر می آید که خلیفه نو که هنوز از استواری موقعیت خود اطمینان نداشت، با اعتماد به نفس به تدبیر کار خود پرداخت. به گفته صولی، خلیفه همان روز کسی را نزد او فرستاد تا برایش لقبی برگزیند. صولی نیز لقب المرتضی باللٰه را برای او برگزید؛ اما ابوالعباس به سبب آنکه این لقب در روزگاران پیشین برای ولیعهد ابراهیم بن مهدی ــ یعنی عموی هارون الرشید که چند روزی در غیاب او به خلافت رسیده و کارش فرجامی نیافته بود ــ برگزیده شده بود، آن را بدشگون دانست و لقب راضی بالله را برای خود برگزید (ص ۲-۴).
نخستین کار راضی آن بود که گروهی از بزرگان، از جمله علی بن عیسى و برادرش عبدالرحمان را فراخوانْد و بفرمود تا مهر خلافت را از قاهر بگیرند و نام «الراضی بالله» را بر آن نقش زنند. سپس قاضیانی را به زندان نزد قاهر فرستاد تا او خود را از خلافت بردارد. قاهر به هر دلیل، از این کار سر باز زد.
پس به امر خلیفه و به تصریح علی بن عیسى او را برداشتند و همان شب بر چشمان او میل کشیدند. این نخستین باری بود که خلیفه ای چنین کیفری یافت. وی چند سالی در زندان ماند و سپس تر که آزاد شد، کارش در بغداد به گدایی کشید (همدانی، ۲۸۴؛ ابوعلی، ۱ / ۲۹۰-۲۹۱؛ ابن خلدون، همانجا؛ مویر، ۵۶۹)؛ گویا این کار را برای بی آبرو کردن دستگاه خلافت می کرد. چند روز دیگر قاهر را به حضور راضی آوردند و او که بر اثر شکنجه تسلیم شده بود، به برادرزاده خود به عنوان خلیفه سلام داد. راضی نیز با آمدن او از جای خود برخاست.
رسیدن به ثروت
خلیفه تازه، به روال معمول، کوشید تا بر ثروت های خلیفه پیشین دست پیدا کند؛ از جمله، ۲۰۰ هزار دینار پول نقد و مقداری طلا و نقره و مالهایی دیگر را که قاهر در نزد عیسای طبیب به ودیعه نهاده بود، مصادره کرد.
سپس علی بن عیسى کار رسمیِ گرفتن بیعت از همه سرداران و کسانی را که در دولت و جامعه مؤثر بودند، به پایان رساند. راضی میل داشت او را به وزارت بردارد، اما وی نپذیرفت. با نفوذ و مداخله سردار ترک، سیما مناخلی، رأی خلیفه بر احضار ابن مقله (ه م) قرار گرفت.
چنین پیداست که سیما به تلافی آنکه در اثر راهنمایی و تدبیر ابن مقله اکنون به رجل مقتدر دستگاه خلافت تبدیل شده است، از راضی خواست که وزارت خود را به او دهد.
پس به فرمان خلیفه، ابن مقله از نهانگاه بیرون آمد و زبان داد که برای پوشیدن خلعت وزارت، ۵۰۰ هزار دینار بپردازد. راضی وزارت خود به او داد، اما علی بن عیسى را نیز به عنوان معاون او برگماشت.
نخستین کار ابن مقله، که ظاهراً در زمان گرفتاری خود بر آن نذر کرده بود، آن شد که فرمان آزادی تمامی زندانیان خاص دوره قاهر، از نظامی و دبیر و درباری، را از خلیفه گرفت (همدانی، ۲۸۴-۲۸۵؛ ابوعلی، ۱ / ۲۹۲-۲۹۵؛ ابن جوزی، ۱۳ / ۳۳۶؛ ابن کثیر، ۱۱ / ۱۷۸؛ حسن، ۳ / ۲۷). آن گونه که از منابع گوناگون دریافت می شود، راضی با اینکه بخت رسیدن به خلافت را از توطئه ابن مقله به دست آورده بود، نخست به وزارت او مایل نبود، چنانکه سرانجام نیز گزینه اصلی خود را با او همراه کرد (قس: صولی، ۴).
گویا به همین جهت نیز ابن مقله در آغاز کار کوشید تا برای دولت جدید مشروعیت بگیرد و از این روی، افزون بر آزاد کردن زندانیان، دستور داد مقاله ای درباره کژخویی و دژرفتاری قاهر بنویسند و آن را بر مردم بخوانند، و این کار را به یکی از افراد مشهور خاندان، ابن ثوابه، ابوعبدالله احمد (د ۳۴۹ ق / ۹۶۰ م) سپردند ( العیون … ، ۴(۱) / ۲۷۹؛ سیوطی، ۳۶۱؛ همدانی، ۲۸۵).
برآمدن راضی بالله به کرسی خلافت، حادثه ای مگر یک رویداد کم اهمیت داخلی نبود، چرا که در این زمان، در پی پیش آمدن رویدادهایی، حکم خلافت از دروازه های بغداد دورتر نمی رفت.
خلیفه نه تنها بر قلمرو خلافت دستی نداشت، بلکه از همان آغاز کار با دشواری بزرگ خزانه خالی، انبوه راتبه خواران و نیز شورش های خطرناک مدعیان قدرت رو به رو شد و از این رو دست کم برای اعمال مدیریت مالی و اداری، پیوسته به کسانی نیاز داشت که با پول و ثروت آنان چندی کارها را به سامان برساند، و همین موجب آن شد که در سراسر خلافت هفت ساله خود، پی در پی وزیران را تغییر دهد (برای این تغییرات، نک: صولی، ۸۳ بب ).
با این همه، در همان روزهای آغازین خلافت، خلیفه معجزه آسا از دو حرکت سخت خطرناک رهایی یافت. درست همزمان با برآمدن راضی به تخت، کار مرداویج زیاری که می رفت بالا بگیرد و برای خلافت عباسی خطرساز گردد، پایان گرفت.
وی اصفهان را در تصرف داشت و آوازه درافتاده بود که می خواهد با اتحاد با سلیمان بن حسن قرمطی، امیر بحرین، بر خلافت عباسی بیرون آید و ملک را از دست ایشان درآورده، به ایرانیان بسپارد. راست یا ناراست، به هر حال مرداویج صاحب دولت و سپاهی نیرومند بود و خاستگاه او، گیلان و طبرستان، به گواهی تاریخ می توانست جایگاه پرورش چنین اندیشه ای بوده باشد.
اما تندی و سطوت بیش از حد او با زیردستان، به ویژه با سپاهیان ترک خویش، موجب شد غافلگیرانه در توطئه ای و ظاهراً به دستیاری بجکم، امیر ترک دستگاه خلافت، به قتل برسد؛ امیری که بیشتر سپاهیان مرداویج به او پیوستند و خود سپس تر در سمت امیرالامرایی در بغداد ظاهر شد (ابن کثیر، همانجا؛ ابن طقطقى، ۲۸۰؛ قس: ابن اثیر، ۸ / ۳۰۳؛ عمرانی، ۱۲۹؛ حمدالله، ۳۴۵؛ مویر، ۵۷۰). با آنکه ابن اثیر این رویداد را به تفصیل گزارش کرده و بجکم را نیز موافق توطئه گران برشمرده (۸ / ۲۹۸-۳۰۲)، نقش او در آن رویداد روشن نیست (قس: ابن جوزی، ۱۳ / ۳۳۸- ۳۳۹).