- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 16 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
هشام بن حَکَم متکلم شیعی قرن دوم قمری و از اصحاب امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام). روایاتی از امامان شیعه در مدح هشام نقل شده و بسیاری از دانشمندان شیعه او را ستایش کردهاند. علاوه بر این برخی از اهل سنت نیز او را به لحاظ علمی ستودهاند که وجود و حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور، و دریافت هدیه از جانب هارون الرشید گواه بر آن است.
مناظرات هشام بن حکم:
مناظرهی هشام بن حکم با مرد شامی:
هشام رو به شامی کرد و گفت: ای مرد! بگو بدانم آیا خدای تو برای بندگانش خیراندیش است یا خودشان برای خود؟
شامی گفت: بلکه پروردگار من خیراندیشتر است.
هشام گفت: در مقام خیراندیشی برای بندگانش دربارهی دینشان چه کرده است؟
شامی گفت: ایشان را تکلیف داده و برای آنها نسبت به این تکالیفشان، دلیل و برهان آورده تا اینکه شبهات آنها برطرف شود.
هشام گفت: دلیل و برهان چه کسی است؟
شامی گفت: او رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است.
هشام: پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) کیست؟
شامی: کتاب خدا و سنت.
هشام: آیا امروز کتاب و سنت دربارهی آنچه ما در آن اختلاف کنیم، به ما سود میبخشد، به طوری که اختلاف را از میان ما بردارد و اتفاق را در میان ما برقرار سازد؟
شامی: آری.
هشام: پس چرا ما و تو اختلاف داریم و تو از شام نزد ما آمدهای و گمان میکنی که رأی[۱]، راه دین است و خود اقرار کردی که رأی نمیتواند دو نفر را که با هم اختلاف دارند بر سر یک حرف و سخن، گردآورد؟
شامی خاموش شد و در فکر فرو رفت. امام صادق(علیه السلام) به او فرمود: چرا سخن نمیگویی؟
شامی گفت: اگر بگویم ما اختلاف نداریم، دروغ گفتهام و اگر بگویم کتاب و سنت، اختلاف را از میان برمیدارد، سخت بیهوده گفتهام، زیرا کتاب و سنت از نظر مفهوم، مفاهیم و توجیهاتی مختلف دارند مثل آیه و حدیث که گاهی چند جور میشود معنی کرد، ولی من مانند همین پرسش را از او (هشام) دارم.
امام(علیه السلام) فرمود: از او بپرس تا ببینی در پاسخ دادن، آماده و سرشار است!
پس مرد شامی به هشام گفت: چه کسی برای مردم خیراندیشتر است؛ خداوند یا خودشان؟
هشام: خداوند.
شامی: آیا خداوند برای ایشان کسی را فرستاده که ایشان را متحد کند و اختلاف را از میانشان بردارد و حق را برای آنها از باطل جدا کند؟
هشام: آری.
شامی: آن چه کسی است؟
هشام: آن شخص، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده و بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) افراد دیگر هستند.
شامی: این افراد چه کسانی هستند؟
هشام: در این زمان، امام صادق(علیه السلام) است که در اینجا نشستهاند.
شامی گفت: من از کجا میتوانستم این حقیقت را بدانم؟
هشام پاسخ این سؤال را به خود امام(علیه السلام) حوالت داد.
امام صادق(علیه السلام) به او فرمود: من پاسخ تو را میدهم و از سفر تو و مسیری که طی کردی و تاریخ خروجت را از شام و آنچه را که در راه بر تو آمد، خبر میدهم. تو، فلان روز بیرون شدی و از همان راه آمدی و… .
مرد شامی به امامت ایشان اذعان کرد و در حالی که اهل بیت(علیه السلام) را پذیرفته بود، خارج شد.[۲]
مناظرهی هشام بن حکم با عمرو بن عبید بصری:
یونس بن یعقوب میگوید: من با جمعی از صحابه خدمت حضرت صادق(علیه السلام) نشسته بودیم که یک مرتبه آن حضرت به هشام بن حکم –در حالی که هنوز جوانی بیش نبود– فرمود: مناظرهی خودت را با عمرو بن عبید شرح ده.
هشام گفت: خجالت میکشم و قدرت بر شرح آن را ندارم.
حضرت فرمود: هر وقت امری به شما نمودیم، اطاعت کنید.
هشام عرض کرد: به من خبر دادند که عمرو بن عبید در مسجد بصره منبر میرود و مطالبی متذکر میشود، لذا به مشقات زیاد، خود را در روز جمعه به مسجد بصره رسانیدم. دیدم عمرو بن عبید در جمعیت زیادی نشسته و از او سؤالاتی میکنند. به هر نحو بود جلو رفتم و گفتم: آیا اجازه میدهی سؤالی بپرسم؟
عمرو گفت: سؤال کن.
گفتم: آیا چشم داری؟
گفت: مگر نمیبینی، این چه سؤالی است که میکنی؟
گفتم: سؤالاتم از همین قبیل است.
گفت: سؤال کن، گرچه سؤالاتت احمقانه است.
پس از آنکه عمرو، منافع چشم را گفت،
گفتم: تو دهان داری؟
گفت: بله و فواید دهان را بیان کرد. به همین نحو از جوارح بدن سؤال کردم تا رسید به قلب، فواید قلب را پرسیدم.
گفت: هرچه بر این اعضاء و جوارح وارد میشود، تمیز خوبی و بدی و شاهد صدق و کذب آنها است.
گفتم: خداوند قلب را برای تمیز جوارح قرار داده است و جوارح را بدون امام که همان قلب است، واگذار نکرده است. آیا میشود این خلق را که در حیرت است، برایش امام و پیشوایی که حق و باطل را از هم تمیز دهند، معین نکند؟
عمرو ساکت شد، پس از لحظهای گفت: تو هشام هستی؟
گفتم: نه.
گفت: آیا از دوستان او هستی؟
گفتم: نه.
گفت: از کجا میآیی؟
گفتم: از کوفه.
گفت: اهل کجایی؟
گفتم: کوفه.
گفت: تو هشام هستی.
عمرو از جا حرکت کرد و مرا در بغل گرفت. تا وقتی در محضر او بودم، ابداً کلمهای سخن نگفت تا مجلس متفرق شد. عمرو فرمود: ای هشام! از کجا آموختی؟ عرض کردم: از امام صادق(علیه السلام).
عمرو فرمود: به خدا قسم در صُحَف ابراهیم و موسی(علیهماالسلام) این مکالمه نوشته شده است.[۳]
مناظرات حُسنیّه با علمای بغداد:
در این قسمت، پس از معرفی کوتاهی از بانو حسنیه، به برخی از مناظرات ایشان با علمای بغداد اشاره میشود.
معرفی بانو حسنیه:
حُسنیّه، کنیز مردی بازرگان، از مشاهیر و ثروتمندان بغداد بود، که از لحاظ محبت و دوستی با ائمهی معصومین(علیهم السلام)، مشهور بود. وی پیوسته در خدمت امام صادق(علیه السلام) انجام وظیفه مینمود. بعد از شهادت آن حضرت، دشمنان امام، اموال بازرگان را به جرم دوستی با امام گرفتند. حسنیه نزدیک به ۲۰ سال در محضر امام(علیه السلام)، به فراگیری علوم دینی و معارف اسلامی مشغول بود و در محضر ایشان به درجهی اجتهاد رسید و در مناظرات خود با علمای بزرگ اهل سنت و جماعت، با استفاده از آیات قرآن و احادیث نبوی و دلیل و برهان، حقانیت دین اسلام و ائمهی اطهار(علیهم السلام) را به اثبات میرساند.[۴]
چند نمونه از مناظرات حسنیه با علمای بغداد به شرح زیر میباشد:
مناظرهی حسنیه با ابراهیم بن خالد[۵]:
ابراهیم بن خالد، حاکم و از علمای بصره بود و در دارالامارهی بصره برای چهارصد عالم، درس میگفت. یک روز وی در دارالخلافهی هارون الرشید، حاضر شد و حسنیه را هم به آنجا فراخواند و از او سؤالاتی کرد و از جمله سؤالات او، این مسأله بود که پرسید:
در حق عباس و علی چه میگویی که به سبب میراث پیغمبر(صلی الله علیه و آله) با یکدیگر منازعه میکردند و هر یک دعوی میراث میکرد و به ناچار، داوری به نزد ابوبکر بردند! معمولاً چون دو خصم نزد حاکم میروند، یکی بر حق و دیگری بر باطل است، حال بگو حق با کدام بود؟
البته غرض ابراهیم از پرسیدن این مسأله آن بود که اگر حسنیه بگوید که عباس، جدّ هارون الرشید، باطل بود، بیم قتل او (حسنیه) باشد و اگر بگوید که علی(علیه السلام) بر باطل بود، ابطال مذهب خود نموده، نشانهی نقصان دین او باشد.
حسنیه گفت: الله اکبر! علی و عباس، هر دو بر حق بودند و ابوبکر، سهو و اشتباه کرده بود و برای آگاهی دادن نزد وی آمده بودند. چون عباس میگفت: میراث من است چون پیغمبر(صلی الله علیه و آله) عموی من است و علی(علیه السلام) میفرمود که میراث من است چون پسرعموی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و برادر و وصی او هستم.
ای ابراهیم! چون ابوبکر حکایات ایشان را شنید، گفت: به خدا که من از پیغمبر شنیدم که فرمود: علی، وصی و وارث و قاضی دین من است. وقتی عباس، سخنان ابوبکر را شنید، بیطاقت شد و گفت: ای ابوبکر! اگر این سخن از پیغمبر شنیدی، چرا به خلافت نشستی و حق را ضایع کردی؟
چون ابوبکر این سخن را شنید، دریافت و دانست که ایشان برای محکوم کردن وی آمدهاند و میراث را بهانه ساختهاند. گفت: شما به منازعت من آمدهاید! از آنها روی گردانید و از مجلس برخاست و برفت.[۶]
سؤال حسنیه از ابراهیم:
حسنیه گفت: ای ابراهیم! پیغمبر که از دنیا رفت، وصی تعیین کرد یا نه؟
ابراهیم گفت: نکرد.
حسنیه گفت: خطا کرد یا صواب؟ و آنچه خلفا در سقیفهی بنیساعده[۷] کردند، خطا کردند یا صواب؟ پیغمبر را به خطا نسبت میدهی یا اصحاب را؟
ابراهیم فروماند، از این جهت که اگر میگفت پیغمبر خطا کرده، نقصان دین و شرع بود و اگر میگفت خلفا خطا کردند، ادعای حسنیه و بطلان مذهب سنت و جماعت ثابت میشد. به اندیشه فرو رفت. بر جمیع خلایق روشن شد که ابراهیم عاجز و دچار اضطراب شده است.[۸]
اثبات خلافت و امامت امام علی(علیه السلام):
حسنیه ادامه داد: ای ابراهیم! بگو پیغمبری، صورتی است که او را به چشم میتوان دید؟ یا اینکه معنی است در صورت انسانی که جز اهل کشف و عیان و ایمان او را نمیتوانند مشاهده کنند؟ و بگو چرا فرستادن و ارسال پیغمبر بر خداوند واجب است؟ و آیا هرگاه که آن پیغمبر از دنیا برود معنی نبوت که پیغمبری باشد، از بین میرود و غایب میشود؟ یا آنکه روحی مناسبِ مقامِ روحِ پیغمبر باید که آن پیغمبری را نگاه دارد تا پیغمبری بریده نشود و پیغمبر بعدی بیاید؟ آیا در این میان، هیچ حاجت به امام هست که احیای دین کند یا نه؟
ای ابراهیم! به حق خدا به من جواب بگو. من تاکنون نشنیدهام از این صد و بیست و چهار هزار تن انبیاء مرسل اولوالعزم، پیغمبری بدون آنکه برای خود وصی تعیین کند، از دنیا برود. آیا تو شنیدهای؟
ابراهیم گفت: من هم نشنیدهام.
حسنیه گفت: ای ابراهیم! وصی به حکم الهی بود یا انبیاء، خود، وصی و خلیفه تعیین میکردند؟
ابراهیم گفت: تعیین وصی به حکم الهی بود.
حسنیه گفت: پس چگونه روا میدارید که پیغمبر ما که افضل همهی پیغمبران است، خداوند برای او و برای حفظ دین او، وصی تعیین نکرده باشد؟ یا چگونه ممکن است که پیغمبر ما، امر به وصیت کرده و خود بدون وصیت از دنیا رفته باشد؟ و برای حفظ دین و امت خود، وصی و خلیفه تعیین نکرده باشد؟ زهی گمراهان که شمایید!
ای ابراهیم! آیا پیغمبر باید کسی باشد که بتواند امانتی را که همهی آسمانها و زمینها نتوانستند آن را تحمل کنند، متحمل شود، همانگونه که خداوند فرموده است؟ یا آنکه باید خطا کند و عاشقپیشه و دروغگو باشد و برای ارضای نفس خود، بر مردم، امر و نهی نماید تا آنکه گروهی دور او جمع شوند و بر او گواهی دهند و بعد از آن هرچه میخواهند بکنند؟
ای ابراهیم! آیا پیغمبر باید حجت و دلیل از طرف خداوند داشته باشد و خداوند عهد و میثاقی از پیغمبر گرفته باشد یا نه؟ و عهد و میثاق پیغمبران با خداوند در قرآن چگونه است؟ آیا اینها اعتباری دارند یا همه افسانه است؟ اگر افسانه است بگو تا ما نیز این بارها را از دوش بیندازیم، آسایش کنیم و زحمت به خود راه ندهیم و مردم هم بعد از پیغمبر هر کس را به دلخواه خودشان، امام کنند!
ای ابراهیم! بگو امامت چه چیز است و کدام است؟
ابراهیم ساکت بود و پاسخ نمیداد.
حسنیه گفت: آیا باید به اعتبار قول ابوعبید جراح، سالم مولای ابوحذیفه، اسید بن حضیر، بشیر بن سعد، و چند فاسق دیگر که در سقیفهی بنیساعده با او بیعت کردهاند، امام شود؟ و اراذل امت باشد؟!
ای ابراهیم! کی روا باشد که چنین فردی را بر خاندان نبوت مقدم بدارند و او را بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به زعم چند فاسق، خلیفه و قائممقام بدانند؟
ابراهیم گفت: ای حسنیه! ما که منکر فضایل علی بن ابیطالب(علیه السلام) نیستیم و فضایل ایشان بر ما ثابت است و شناخت کامل ایشان از عقل و درک بشر خارج است، ولیکن در خلافت ابوبکر، اجماع امت شد و رسول خدا فرمود: در هر امری که امت من اجماع نمایند، خیر و ثواب خواهد بود.[۹]
مناظرهای از حضرت صادق(علیه السلام) با دانشمندی منکر خدا:
در کتاب احتجاج[۲۱]، قسمتی از مناظرهای بسیار طولانی که دانشمندی منکر خدا با امام صادق(علیه السلام) انجام داده، آمده است که اینک به مناظرهی او با امام(علیه السلام) در باب مسألهی معاد پرداخته میشود:
شخص منکر پرسید: آیا خدا مردم را برای رحمت و بخشایش آفریده یا عذاب و رنج؟
امام(علیه السلام) فرمود: برای رحمت، ولی قبل از آفرینش آنها، میدانست که گروهی از این مردم به واسطهی کارهای زشت خود و انکار پروردگار خویش دچار عذاب خواهند شد.
منکر پرسید: کسی که منکر خدا باشد به واسطهی انکارش او را عذاب میکند، اما کسی که او را به وحدانیت قبول دارد و عرفان به خدا دارد، او را چرا عذاب میکند؟
امام(علیه السلام) فرمود: منکر را به واسطهی انکار به طور جاوید و پایانناپذیر، عذاب میکند و اما معترف و خداشناس را عذاب کیفری مینماید، به واسطهی اینکه مخالفت نموده و در انجام واجبات سرپیچی کرده است و بعد، از عذاب خارج میشود. هرگز خداوند به کسی ستم روا نمیدارد.
منکر پرسید: آیا بین ایمان و کفر فاصلهای هست (و مرتبهی دیگری از اعتقاد هست که حد وسط آنها باشد)؟
امام(علیه السلام): نه.
گفت: ایمان چیست و کفر، کدام؟!!
امام(علیه السلام) جواب دادند: ایمان این است که خداوند را در مورد عظمتش تصدیق کند که
از نظر او پنهان است، همانطور که مشهودات دیگر را تصدیق میکند، اما کفر عبارت است از انکار.
منکر گفت: پس شرک و شک، چیست؟
فرمود: شرک عبارت است از این که با خدای یکتا که او را مانندی نیست، دیگری را بپذیرد و شک، این است که اعتقادی نداشته باشد.
گفت: ممکن است عالم، جاهل باشد؟
جواب فرمود: نسبت به آنچه میداند، عالم و نسبت به چیزهایی که نمیداند، جاهل است.
پرسید: سعادت و شقاوت چیست؟
در جواب فرمود: سعادت وسیلهای است که سعید[۲۲] به آن چنگ میزند و او را به طرف نجات میکشاند و شقاوت نیز سبب خواری است که شقی به آن متمسک میشود و او را به جانب هلاکت و نابودی میکشاند، هر دوی اینها با علم خدا است.
پرسید: وقتی چراغ، خاموش میشود، نور آن کجا میرود؟
فرمود: میرود و برنمیگردد.
گفت: پس چه اشکالی دارد که انسان نیز وقتی از دنیا رفت، همینطور باشد و روح از بدن جدا گردد و دیگر برای همیشه بازگشت نداشته باشد. چنانچه نور چراغ پس از خاموشی برای همیشه بازگشت ندارد.
فرمود: مقایسهی درستی نکردی. آتش در کمون[۲۳] اجسام نهفته است، با اینکه آنها قیام به نقش دارند و موجود هستند مانند: سنگ و آهن. وقتی یکی را به دیگری زدی، از بین آندو، آتش میجهد که از جهیدن، چراغ، آتش میگیرد و روشن میشود، پس آتش در درون اشیاء ثابت است، اما روشنایی و نور از بین رفتهاند. ولی روح، جسمِ رقیقی است که در قالب کثیفی قرار گرفته است و مانند چراغ مورد مثال تو نیست، خداوندی که در رحم مادران جنین را از آب صاف میآفریند و به او اندامهای متفاوت از قبیل عروق، اعصاب، دندانها، موی، استخوانها و چیزهای دیگر میبخشد، او دوباره انسان را پس از مرگ، زنده میکند و بعد از فنا و نیستی برمیگرداند.
گفت: روح – در آن موقع که بدن مرده است– کجاست؟
فرمود: در زمین، همانجا که بدن دفن شده تا روز قیامت.
گفت: اگر کسی را به دار بکشند، روحش کجا میرود؟!
فرمود: در اختیار فرشتهای است که قبض روح کرده، تا به زمین بسپارد.
گفت: مگر روح، غیر از خونی است که در بدن جریان دارد؟
فرمود: آری، روح[۲۴] مادهاش از خون است و از خون، رطوبت جسم حاصل میشود و وقتی خون منجمد گردید، روح از بدن جدا میشود.
گفت: آیا میتوان گفت سبک یا سنگین و دارای وزن است؟
فرمود: روح، مانند بادی است که در خیک است. وقتی که در او میدمی، خیک پر میشود که در وزن خیک با ورود باد، چیزی اضافه نمیشود و نه بعد از خارج شدن باد، از آن کم میشود، و روح همینطور است و دارای سنگینی و وزن نیست.
گفت: حقیقت باد چیست؟
فرمود: باد همان هوا است که وقتی به حرکت درآمد، باد نامیده میشود و در موقع سکون، اسمش هوا است که پایداری دنیا به وسیلهی اوست. اگر سه روز جلو هوا گرفته شود، هرچه روی زمین هست، فاسد میشود و بو میگیرد. چون باد شبیه بادبزن است، از فساد جلوگیری میکند و آن را پاک مینماید. پس باد نیز مانند روح است که وقتی از بدن خارج شد، بدن بو میگیرد و تغییر میکند.
گفت: روح وقتی از قالب خود خارج شد، آیا متلاشی میگردد یا باقی است؟
فرمود: او باقی است تا وقتی در صور، دمیده شود، در این موقع، تمام اشیاء از بین میرود؛ دیگر نه حس و نه محسوس وجود دارد، بعد، باز آن کس که ابتدا تدبیر آفرینش آنها را نموده بود،
اشیاء را برمیگرداند و این به مدت چهارصد سال به طول میانجامد که آفرینش در این مدت نیست و تعطیل میباشد. در این زمان، همان فاصلهی بین دو نفخه است که در صور دمیده میشود.
گفت: چطور انسان را برمیانگیزاند با اینکه بدنها پوسیده شده و پیکرها از هم پاشیده، یک عضو در گوشهای خوراک درندهای شده و عضو دیگری را کرمها خوردهاند و قسمتی نیز تبدیل به خاک شده که به وسیلهی آن ساختمانی را ساختهاند و دیواری کشیدهاند؟
فرمود: آن کسی که او را از هیچ آفرید و به او شکل و قیافه داد، بدون اینکه قبلاً این شکل و قیافه را داشته باشد، قادر است او را دوباره به صورت اول برگرداند.
گفت: خواهش میکنم این مطلب را برایم توضیح بیشتری بدهید؟
فرمود: روح در مکان خود وجود دارد. روح نیکوکاران در آسایش و لذت است و روح تبهکاران در گرفتاری و ظلمت بدن، خاک میشود، همانطور که اول خاک بوده است. آنچه درندهها و کرمها از چیزهایی که خوردهاند و دریدهاند باز میدهند، همه در خاک موجود است و در نزد پروردگار که ذرهای از تاریکیهای جهان از دیدگاه او مخفی نیست، محفوظ است. او تعداد اشیاء و وزن آنها را میداند. خاک هر قالبی، در قالب خود جمع میگردد، مانند شکل اول و روح داخل در آن میشود. وقتی درست مرتب شد، هیچ چیز در خود کم نمیآید.[۲۵]
کدام دانه فرو رفت در زمین و نرست چرا به دانهی انسانیت این گمان باشد!
مناظرهای شیرین از هشام بن حکم با نظام[۲۶]:
نقل شده است که روزی، نظام به هشام بن حکم گفت: اهل بهشت به طور جاوید و برای
همیشه در بهشت نخواهند بود که ابدی بودن آنها شبیه بقاء و ابدیت خدا میشود و محال است که چنین باشد.
هشام جواب داد: فرق است بین ابدیت خداوند و ابدیت بهشتیان؛ که آنها را دیگری به طور ابد و جاودان نگه میدارد که خداوند است، اما خداوند به ذات خویش ابدیت دارد.
باز نظام بر عقیدهی خود اصرار ورزید و گفت: نه، امکان ندارد که آنها برای همیشه در بهشت بمانند.
هشام گفت: خوب حالا که تا ابد نخواهند ماند، چه خواهند شد؟
نظام پاسخ داد: بیهوش میشوند.
هشام گفت: مگر تو اعتقاد نداری که در بهشت هر چه بخواهی برایت آماده میشود و در بهشت هر چه آرزو داشته باشی، به تو خواهند داد؟
گفت: چرا، صحیح است.
هشام گفت: اگر علاقه به بقاء پیدا کردند و از خداوند چنین درخواستی را نمودند چه خواهی گفت؟
پاسخ داد: خداوند هرگز به دل آنها نخواهد انداخت که چنین درخواستی را بنمایند.
هشام گفت: اگر فرض کنیم یکی از بهشتیان چشمش به میوهای بیفتد که بر شاخهی درختی آویزان است، دست دراز کند تا آن میوه را بچیند، شاخهی درخت سر فرو آورد، در همین حال چشمش به میوهای دیگر بهتر از آن بیفتد، دست دیگر خود را نیز برای چیدن آن دیگری دراز کند و شاخه پایین بیاید، در همان حال که هر دو دست را برای چیدن دو نوع میوه به دو شاخه گرفته است، او را بیهوشی عارض شود، طبق عقیدهی تو در همین موقع که او بیهوش شده، شاخههای درخت به طرف بالا بروند، در جایی که قبلاً بودند، در این صورت او با دو دست در بهشت به دار آویخته خواهد شد. آیا ممکن است که در بهشت مردم به دار آویخته شوند؟!
گفت: نه، چنین چیزی امکان ندارد و محال است.
هشام گفت: آنچه تو مدعی شدی، محالتر از آن است که گروهی از مؤمنین آفریده شوند و
با ایمان زندگی کنند و بالاخره داخل بهشت شوند و در آنجا بمیرند. این ادعای تو محالتر است، ای نادان![۲۷]
سؤال و جواب با حضرت صادق(علیه السلام) در باب مسألهی معاد:
در باب مسألهی معاد، از کتاب مناظرات: معاد و عدل، سؤال و جوابی مربوط به کیفیت معاد، مطرح شده است که در این قسمت، بیان میگردد:
سؤال کننده پرسید: آیا مردم، روز قیامت عریان محشور میشوند؟
فرمود: نه، دارای کفن هستند.
گفت: از کجا کفن میآورند، کفنهای قبلی که پوسیده است؟
فرمود: کسی که بدنهای ایشان را زنده کند، کفنهای ایشان را نیز تجدید مینماید.
گفت: اگر کسی بدون کفن بوده است چه؟
فرمود: خداوند، عورت او را با هرچه بخواهد میپوشاند.
گفت: آیا دسته دسته و در صفهای مختلف محشور میشوند؟
فرمود: آری، در آن هنگام، صد و بیست هزار صف در پهنهی زمین محشر خواهند بود.
گفت: مگر اعمال را وزن نمیکنند؟
فرمود: نه، اعمال که جسم نیستند، تا آنها را وزن کنند. اعمال عبارتند از کیفیت کار. از آن گذشته کسی احتیاج به وزن کردن چیزی دارد که تعداد اشیاء را نمیداند و از سنگینی و سبکی آن مطلع نیست. بر خداوند که چیزی مخفی نیست.
گفت: پس معنی میزان چیست؟
فرمود: میزان، عدل خداوند است.
گفت: پس این آیهی قارعه آیه ششم قرآن، چگونه معنی میشود:
(هر کس ترازویش سنگینتر شود.)
فرمود: یعنی هر کس عملش رجحان و برتری یابد.
گفت: آیا آتش کافی نیست که بندگان را با آن کیفر نمایند، دیگر چه احتیاجی به مارها و عقربها است؟
فرمود: به وسیلهی این مار و عقربها کسانی را کیفر میکنند که معتقد بودهاند مار و عقرب، آفریدهی خدا نیستند و اعتقاد داشتهاند که شریک خدا آنها را آفریده است. خداوند این مار و عقربها را بر آنها مسلط میکند تا نتیجهی اعتقاد واهی خود را در مورد تکذیب خداوند و انکارشان که آفریدهی اوست، بچشند.
گفت: این مطلب چطور توجیه میشود که میگویند اهل بهشت وقتی کنار درختی میآیند و میوهای را میچینند، وقتی آن میوه را میخورند، دومرتبه در درخت، مثل حالت قبل همان میوه به وجود میآید؟
فرمود: صحیح است. این مانند چراغی است که یک نفر میآید و از آن چیزی را روشن میکند که از نور چراغ چیزی کاسته نمیشود. ممکن است تمام دنیا از همان یک چراغ پر شود.
گفت: مگر شما معتقد نیستید که اهل بهشت میخورند و میآشامند، آیا آنها قضای حاجت (مدفوع) نخواهند داشت؟
فرمود: چرا، چون غذای آنها رقیق است و سنگین نیست، به وسیلهی عرق از بدن آنها دفع میشود.
گفت: چطور توجیه میشود که حوریهای با همبستری فراوانی که شوهرش با او میکند، باز بکر است؟
فرمود: چون او پاک آفریده شده، دچار ناراحتی و بیماری نمیشود و (خون یا مایع دیگری از فرج او خارج نمیگردد و گرفتار حیض نمیشود.) پس رحم چسبنده و بسته است، چون جز مجرای عبور آلت مرد، مجرای دیگری در آن نیست.
گفت: این صحیح است که آن حوریه، هفتاد نوع، لباس زینتی بهشتی میپوشد، باز مغز ساق پایش از زیر لباسها و بدنش برای شوهرش آشکار است؟
فرمود: آری، همین طور است. چنانچه شما یک سکه را در آبی صاف به عمق یک نیزه هم بیندازید، از بالا دیده میشود.
گفت: چطور بهشتیان در ناز و نعمتهای بهشتی لذت میبرند، با اینکه هر یک از آنها یا پدر و مادر یا فرزند یا خویشاوند نزدیک خود را از دست دادهاند. وقتی آنها را در بهشت نیابند، مسلم است که جهنمی بودهاند و در آتشند!
فرمود: آنها فراموش میکنند و از یاد این بستگان بیرون میآیند، یا انتظار آمدنشان را میکشند.[۲۹]
پی نوشت:
[۱]. به رأی خویش عمل کردن. برای توضیح بیشتر ر.ک: رضا برنجکار، «آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی»، ص۱۲۰.
[۲]. محمد بن محمد مفید، «الارشاد»، صص۲۷۷-۲۷۵، نقل به تلخیص و تصرف.
و هاشم معروف الحسنی، «زندگانی دوازده امام(علیهم السلام)»، صص۱۱۱-۱۱۰، نقل به تلخیص.
و عمادزاده، «زندگانی معلم کبیر امام صادق(علیه السلام)»، بیجا، انتشارات گنجینه، چاپ دوم، ۱۳۶۲، ج۲، صص ۷۳-۷۰، نقل به مضمون.
[۳]. حاج شیخ محمد محدث خراسانی، «حیوه الصادق(علیه السلام) یا زندگانی جعفربن محمد(علیه السلام)»، بیجا،
بینا، چاپخانهی خراسان، ۱۳۷۵، صص۴۸-۴۷، نقل به تلخیص.
و سید کاظم رافع، «سیرهی عملی اهل بیت(علیهم السلام) (حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام))»، صص۳۶-۳۳، نقل به تلخیص.
[۴]. محمد سلیمینیا، «حسنیه در مکتب امام صادق(علیه السلام)»، ویراستار: عصمت دانش، بیجا، انتشارات گلشن اندیشه، ۱۳۸۲، ص۱۸، نقل به تلخیص.
[۵]. ابراهیم بن خالد الکلبی ابی ثور بغدادی، دوست و یار امام شافعی و از ائمهی فقه، مردی پارسا و دیندار بود که در بغداد فوت کرد. ر.ک: بغدادی، «الفرق بین الفرق»، ص۴۳۶.
[۶]. محمد سلیمینیا، «حسنیه در مکتب امام صادق(علیه السلام)»، ص۱۹، نقل به تلخیص.
[۷]. سقیفه نام سایبانی است در مدینه که توسط طایفهای از انصار به نام بنیساعده بنا شده است. بعد از فوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، گروهی از انصار در این محل جمع شدند و میخواستند با سعد بن عباده –که یکی از انصار بود– بیعت کنند که در آخر ابوبکر را به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) انتخاب کردند و قضیهی غدیر خم و جانشینی امام علی(علیه السلام) بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نادیده گرفتند.
برای توضیح بیشتر ر.ک: حسن بن موسی نوبختی، «فرق الشیعه»، ص۴.
و جعفر سبحانی، «تاریخ اسلام (زندگانی پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله))»، بیجا، انتشارات امام عصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)، چاپ هشتم، ۱۳۸۴، ص۳۵۰.
[۸]. محمد سلیمینیا، «حسنیه در مکتب امام صادق(علیه السلام)»، ص۱۹، نقل به تلخیص.
[۹]. محمد سلیمینیا، «حسنیه در مکتب امام صادق(علیه السلام)»، صص۳۶-۳۵، نقل به تلخیص.
[۱۰]. موضعی بین مکه و مدینه است و نزدیک آب معروف به خرار در ناحیهی جحفه است است. ابوالقاسم پاینده، «ترجمهی التنبیه و الاشراف»، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۶۵، ص۲۳۴.
[۱۱]. مائده(۵) آیه۶۷.
[۱۲]. همان، آیه۶۷.
[۱۳]. مائده(۵) آیه۳.
[۱۴]. فریب دادن، دورویی کردن. حسن عمید، «فرهنگ عمید»، ج۲، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ بیست و ششم، ۱۳۸۲، ص۱۷۷۹.
[۱۵]. اظهار کبر و بزرگی کردن، حسن عمید، «فرهنگ عمید»، ج۲، ص۱۸۴۰.
[۱۶]. کنیهی ابراهیم بن خالد است.
[۱۷]. مائده(۵) آیه۵۵.
[۱۸]. با یکدیگر لعنت و نفرین کردن و آنچنان است که هرگاه قومی در چیزی اختلاف کنند با یکدیگر فراهم آمده و میگویند: نفرین خدا بر کسی باشد که ستم کرده است. ر.ک: بغدادی، «الفرق بین الفرق» ص۳۳۰.
و سلطان الواعظین شیرازی، «شبهای پیشاور»، ص۱۰۸.
[۱۹]. آل عمران(۳) آیه۶۱.
[۲۰]. محمد سلیمینیا، «حسنیه در مکتب امام صادق(علیه السلام)»، صص۴۹-۴۸ و ۴۵-۴۳، نقل به تلخیص.
در کتاب مذکور، بانو حسنیه، مناظرات زیادی دربارهی امیرالمؤمنین(علیه السلام) با اشخاص مختلف انجام داده بودند که در این تحقیق به گزیدهای از آنها در مورد جانشینی امام علی(علیه السلام) اکتفا شده است. خوانندگان محترم برای آشنایی با دیگر مناظرات این بانو میتوانند به این کتاب مراجعه کنند.
[۲۱]. علامه خبیرایی منصور احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی، «احتجاجات»، ج۲، بیجا، انتشارات اسوه، بیتا، صص۱۸۹-۱۸۸، نقل به تلخیص و تصرف.
و موسی خسروی، «مناظرات: معاد و عدل»، صص۲۱۵-۲۱۲، نقل به تلخیص.
[۲۲]. به معنای خوشبخت و سعادتمند است که بر وزن فعیل، صفت مشبهه است. ر.ک: لویس معلوف، «المنجد (عربی-فارسی)»، ص۷۴۰.
[۲۳]. نهان، بطن.
[۲۴]. منظور از روح، بخاری است که همان گرمی خون میباشد که روحِ انسان به وسیلهی آن تعلق به بدن دارد، وقتی این روح از بین رفت و خون، جامد شد، روح انسانی از بدن جدا میشود.
[۲۵]. علامه خبیرایی منصور احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی، «احتجاجات»، صص۱۹۱-۱۹۰، نقل به تلخیص و تصرف.
و موسی خسروی، «مناظرات: معاد و عدل»، صص۲۱۸تا۲۱۵، نقل به تلخیص.
[۲۶]. ابو اسحاق ابراهیم بن سیار بن نظام، بسیار دانا و کنجکاو و دقیق و درستگفتار و کمخطا بود، اما در اصلی که زیر سنجش قرار میداد، کمثبات بود و از روی گمان میسنجید. از این رو مردم روزگارش، وی را راسترأی میخواندند. ر.ک: بغدادی، «الفرق بین الفرق»، ص۳۵۱.
[۲۷]. موسی خسروی، «مناظرات: معاد و عدل»، صص۲۲۹-۲۲۷، نقل به تلخیص و تصرف.
[۲۸]. قارعه(۱۰۱) آیه ۶.
[۲۹]. موسی خسروی، «مناظرات: معاد و عدل»، صص۲۴۵-۲۴۱، نقل به تلخیص.
منبع: http://www.nwis.ac.ir/?p=1015