- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
علوم بلاغى شامل سه علم معانى، بیان و بدیع است که در تعریف هریک از آن ها گفته شده است:
«علم معانى عبارت است از اصول و قواعدى که به واسطه آن، حالات مختلف کلام که با رعایت آن، سخن مطابق با مقتضاى حال و موافق با انگیزه گوینده مى گردد، شناخته مى شود».[۱]
«علم بیان، علمى است که به وسیله آن مى توان یک معنى واحد را به راه هاى مختلف ایراد کرد. بر وجهى که بعضى از آن راه ها در دلالت بر معنى از بعضى دیگر واضح تر باشند».[۲]
«علم بدیع نیز گرچه از علوم بلاغى شمرده مى شود، این علم از وجوه و مزایایى بحث مى کند که استعمال آن ها تنها بر حسن و زیبایى کلام مى افزاید و نقشى در فهم معنا ندارد».[۳]
قوم عرب در دوره جاهلیت با زیبایى هاى بلاغى کلام آشنا بودند و از این تکنیک ها در کلام منظوم و منثور خود بهره مى برد؛ اما آنچه باعث شد این زیبایى کلامى رشد نموده، شکوفا شود، ظهور اسلام و نزول کتاب قرآن بود که اعراب از زیبایى و نظم مسحورکننده اش شگفت زده شدند و به مدد کلام الهى خطبا و شعرا و ادبا با تمسک به شیوه هاى قرآن، آثار مهمى از خود برجاى نهادند.
در این میان، نقش امام على (علیه السلام) به عنوان شخصیتى که بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) عالم ترین فرد به علوم دینى بود، قابل توجه است. گرچه علوم سه گانه بلاغى در دوره هاى بعد توسط دانشمندان و ادباى بزرگى همچون ابوعبیده، جاحظ، ابن قتیبه، ابن معتز و قدامهبن جعفر شکل گرفتند، نباید از نظر دور بداریم که بناى این افراد در تهیه و تنظیم اصول این علوم بر مبناى سخنان و کلام گذشتگان بود و دوران طلایى صدر اسلام و حیات رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) و پس از ایشان امام على (علیه السلام) بهترین منبع براى آن ها به شمار مى آمده است. باید خاطر نشان کرد که جهت گیرى دانشمندان در نگاه به مسائل بلاغى در دوره هاى بعد به دو شاخه تقسیم گردید؛ شاخه اول تمام تلاش خود را صرف اعجاز بلاغى قرآن نمودند و گروه دوم به صورت عمومى کلام عرب را معیار این علم قرار دادند و هر گروه کتاب هایى در این زمینه نگاشتند.
آنچه امروزه معیار و مبناى ما درباره بلاغت امیرمؤمنان على (علیه السلام) است، سخنانى است که از ایشان باقى مانده و مرحوم سید رضى تعدادى از این سخنان را در کتاب شریف نهج البلاغه گردآورى کرده است.
سید رضى در مقدمه زیباى خود بر نهج البلاغه مى گوید: «کان امیرالمؤمنین مَشرع الفصاحه و موردها و منشأ البلاغه و مَولدها و منه ظهر مکنونها و عَنه اخذت قوانینها و على أمثلتِهِ حذا کلُ قائلٍ خطیبٍ و بکلامه استعان کل واعظ و بلیغ …»؛ امیرالمؤمنین سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است و از او اسرار بلاغت آشکار گشت و قوانین و دستورات آن از وى گرفته شده، بر شیوه او، هر خطیب توانایى راه یافت و به گفتار او هر خطیب توانایى یارى جست.[۴]
ابن ابى الحدید معتزلى از علماى اهل سنت و شارح نهج البلاغه در قسمت هاى مختلف از شرح خود بر این کتاب شریف، شگفتى خود را از فصاحت و بلاغت امیر سپاه سخن اظهار مى کند و در جاى جاى این شرح مفصل مقام معنوى امام و ارزش هنرى و بلاغى سخنان او را مورد ستایش و تمجید قرار مى دهد. او مى گوید: «اما فصاحت، پس او امام فصیحان و سید بلیغان است و کلام ایشان پایین تر از سخن خالق و بالاتر از سخن مخلوق است».[۵]
وى ذیل نامه ۳۵ امام خطاب به عبدالله بن عباس، پس از کشته شدن محمدبن ابى بکر که با این جمله شروع مى شود «أما بَعدُ فإن مصرَ قد افتُتِحَت و محمدبن أبى بکر رحِمَهُ الله قد إستُشهِدَ …»، مى گوید: «بنگر که چگونه فصاحت زمام امر خویش را در اختیار این مرد نهاده است و از واژه هاى منصوبى که یکى پس از دیگرى ردیف شده اند تعجب کن که چگونه مانند موم، سهل و روان در کف اویند و بى هیچ تکلفى از آغاز تا انجام سخن مى جوشند و غیر از او هر فصیح دیگرى اگر دست به کارنامه یا خطبه اى گردد، فواصل و قراین آن، گاه مرفوع شوند و گاه منصوب و اگر قصد تغییر در اعراب یکى رود بى تکلف و بى محابا خود را مى نمایاند و این فن در علم بیان یکى از مظاهر اعجاز قرآن است که عبدالقاهر آن را ذکر کرده است».[۶]
وى ذیل خطبه ۹۰، که قسمتى از آن در توصیف فرشتگان است، مى گوید: «چون این کلام ربانى و این الفاظ قدسى درآمد، فصاحت عرب باطل گشت و این جا جاى آن مثل معروف است که گفته اند «اذا جا نهر الله بطل نهر معقل». آرى! نسبت کلام فصیحان عرب با این خطبه امام، نسبت خاک است با طلاى خالص».[۷]
ابن ابى الحدید ذیل همان خطبه که به خطبه، الاشباح معروف است، معتقد است صنایع بدیعى در کلام امام على (علیه السلام) ظهور یافته و قبل از ایشان کاربرد این صنایع کم بوده است. وى مى گوید: «على (علیه السلام) در باب صنایع بدیع بى نظیر است؛ چرا که این فن در کلمات پیشینیان قبل از او جز در الفاظ اندک و بدون قصد بدیع یافت نمى شود». آن گاه که علماى بلاغت در خلال اشعار امرئ القیس یکى دو بیت را حاوى استعاره یافتند، نظیر بیت ذیل در وصف شب:
فَقُلتُ لَهُ لما تَمَطى بصُلبه | وَ أردَفَ أعجازاً و نا بکَلکَلِ | |
یا در بیت ذیل:
وَ إن یکُ قَد ساتک مِنى خلیقهً | فَسُلى ثیابى من ثیابِکَ تَنسُلِ | |
نظیر آن را در اشعار جاهلى نیافتند، او را امام و رئیس شاعران نامیدند و بدان حکم کردند، درحالى که این فصل از کلام امام (علیه السلام) بدان حد مشتمل بر استعارات عجیب و سایر ابواب بدیع است که اگر این تعداد استعاره و صنعت در دیوان شاعر یا خطیب پرسخنى یافت مى شد، او را بر همگان مقدم مى داشتند.[۸]
او در قسمت دیگرى از شرحش مى گوید: «شک نیست در این که على (علیه السلام) پس از خدا و رسول الله (صلی الله علیه و آله) فصیح ترین ناطق در زبان عربى بود و علت آن است که فضیلت خطیب و نویسنده در سخنورى و کتابت بر پایه دو چیز است: مفرد الفاظ و نحوه ترکیب آن ها. مفردات باید سهل و سلیس و از تقیید و ناهنجارى در امان باشد و کلام امام (علیه السلام) چنین بود؛ اما ظرافت کار ترکیبات، مربوط به مفاهیم نیکو و سرعت تبیین آن بر اذهان مردم و اشتمال آن بر صفاتى که به اعتبار آن ها کلامى بر سخن دیگر تفضیل مى یابد، مجموعه صفاتى که در علم بدیع مندرج است، از قبیل: مقابله، مطابقه، حسن تقسیم، رد العجز على الصدر، ترصیع، توشیح و مماثله و بدون شک مجموعه این ویژگى ها در جاى جاى سخن آن حضرت پراکنده است تا بدان حد که جودت مفردات و حسن تراکیب در کلام هیچ کس به پاى او نمى رسد، آن زمان که او متعمداً دقت خویش را در نظم آن ها به کار مى برد از او شگفتى ها سر مى زد، بدان حد که باید على (علیه السلام) را در تمام این فنون پیشتاز و امام مردم دانست؛ چون حضرت مبتکر آن فنون بود و قبل از او کسى بدان راه نبرد».[۹]
در این سخن ابن ابى الحدید به خوبى هویداست که وى امام را واضع و مبتکر بسیارى از فنون بلاغت مى داند و معتقد است قبل از آن حضرت کسى در این فنون هنرنمایى نکرده است.
راوندى از علماى بزرگ قرن ششم مى گوید: «در گذشته خطبه اول نهج البلاغه را به صورت مفصل شرح نمودم و در این خطبه تمام آنچه را در علوم دیگر وجود دارد، یافتم و این کلام نزد اهل تحقیق و نظر پایین تر از کلام خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) و بالاتر از کلام بشر است».[۱۰]
مسعودى که تقریباً صد سال پیش از سید رضى مى زیسته، در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان «فى ذِکر لُمَع فى کلامه و أخباره و زهده» مى گوید: «آنچه مردم از خطابه هاى على (علیه السلام) در مقامات مختلف حفظ کرده اند، بالغ بر چهارصد و هشتاد و اندى است که على (علیه السلام) آن خطابه ها را بالبدیهه و بدون یادداشت و پیش نویس انشا مى کرد و مردم هم الفاظ آن را مى گرفتند و هم عملًا از آن بهره مند مى شدند رسید».[۱۱]
جاحظ که از بزرگ ترین ادبا و نوابغ عرب است و در اوایل قرن سوم هجرى مى زیسته در کتاب مشهور خود «البیان و التبیین» که در کنار سه کتاب ادب الکاتب، الکامل و النوادر ارکان چهارگانه ادب عربى به شمار مى آیند، کلماتى از امیرمؤمنان نقل کرده و به ستایش آن حضرت پرداخته؛ از جمله هنگامى که در جلد اول کتاب خود به یکى از کلمات قصار آن حضرت، یعنى جمله «قیمهُ إمر ما یُحسِنُهُ» رسیده، مى گوید: «اگر در تمام این کتاب جز این جمله نبود، کافى بود بلکه بالاتر از حد کفایت؛ زیرا بهترین سخن آن است که مقدار کمش تو را از مقدار بسیارى بى نیاز کند و موضوعش ظاهر و آشکار باشد».[۱۲]
نویسنده کتاب «الطراز» در کتاب خود بعد از نقل جملاتى از جاحظ که چگونه در برابر سخن امام شگفت زده شده است، مى گوید: «به انصاف جاحظ در این گفتارش نگاه کن و این دلیلى ندارد جز این که بلاغت سخنان على (علیه السلام) پرده گوش را تکان داده و عقل او را به خاطر اعجاز و فصاحتش حیران ساخته، هنگامى که جاحظ با آن ید بیضایى که در بلاغت دارد چنین باشد، تکلیف دیگران روشن است».[۱۳]
دکتر عبدالمنعم خفاجى مى نویسد: «امیرمؤمنان على (علیه السلام) سرچشمه فصاحت و بلاغت بود. اسرار بلاغت از او پدیدار گشت و قانونمندى خویش را از او گرفت؛ به همین دلیل، آن گاه که لب به سخن گشود. پس از پیامبر سخنورترین فرد عرب بود و آن گاه که قلم به دست گرفت، بلیغ ترین مردم و راستگوترین آنان در توصیف حقایق و قوى ترین ایشان در به کارگیرى امثال بود».[۱۴]
جرج جرداق، نویسنده شهیر مسیحى، در کتاب ارزشمندش «على صوت العداله الانسانیه» مى گوید: «شرط اساسى بلاغت که توافق و تطابق سخن با مقتضاى حال است آن چنان که نزد على بن ابیطالب جمع و کامل بود، نزد هیچ ادیب و گوینده عربى وجود نداشت، درواقع انشاى على بن ابیطالب (علیه السلام) پس از قرآن، عالى ترین نمونه این بلاغت است».[۱۵]
با نگاهى به سخنان حضرت درمى یابیم استفاده ایشان از فنون مختلف بلاغى همچون تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه، جناس، سجع و بسیارى دیگر از این فنون تا آن زمان بى سابقه بوده است و ایشان در این موضوع بدون شک پیشتاز هستند.
جملات دانشمندان بزرگ در زمینه فصاحت و بلاغت امام بسیار زیاد است و از حوصله این نوشتار خارج و به همین مقدار بسنده مى کنیم و هر انسان منصف با نگاهى گذرا به مطالبى که در فوق از زبان دانشمندان نقل شد، درمى یابد که امام على (علیه السلام) بسیارى از فنونى را که بعداً دانشمندان و واضعان علوم بلاغى در کتاب هاى شان ذکر کرده اند، در کلام خود به کرات به کار برده و سخن ایشان معیار بلاغت در سنوات و قرون بعد بوده است.
پی نوشت:
[۱] . هاشمى، جواهر البلاغه، ص ۴۸.
[۲] . همو، ص ۲۵۴.
[۳] . رجبى، روش شناسى تفسیر قرآن، ص ۳۴۸.
[۴] . مکارم شیرازى، پیام امام امیرالمؤمنین، ج ۱، ص ۳۰.
[۵] . ابنابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۷.
[۶] . همو، ج ۱۶، ص ۲۸۱، نامه ۳۵.
[۷] . همو، شرح نهجالبلاغه، ج ۶، ص ۴۶.
[۸] . همان.
[۹] . همو، ج ۷، ص ۳۵- ۳۴۹.
[۱۰] . ابنابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ص ۶.
[۱۱] . مطهرى، سیرى در نهجالبلاغه، ص ۲۲.
[۱۲] . مکارم شیرازى، پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج ۱، ص ۳۳.
[۱۳] . همو، ص ۳۴.
[۱۴] . خاقانى، جلوههاى بلاغت درنهج البلاغه، ص ۳۹.
[۱۵] . جرادق، امام على صداى عدالت انسانى، ج ۳، ص ۲۹۶.
منبع: کتاب نقش شیعه در پیدایش و گسترش علوم ادبى.
نویسنده: حسین شیرافکن و جمعى از محققان.