- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 20 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) سپیده دم روز یکشنبه یا سه شنبه هفتم صفر سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری در «ابواء» – محلی میان مکه و مدینه – از کنیزی به نام «حمیده» زاده شد و بنا بر قول مشهور در ۲۵ رجب سال ۱۸۳ ه. ق در بغداد در زندان هارون الرشید و به دستور وی به شهادت رسید. در این مقاله شرائط فرهنگی عصر امام هفتم (علیهالسلام) بررسی شده و سپس به تحلیل و بررسی اوضاع سیاسی آن روزگار و نیز موضع گیریهای امام موسی بن جعفر ((علیهماالسلام)) در برابر زمامداران عصر پرداخته شده است.
اوضاع و شرائط فرهنگی و اجتماعی
پس از رحلت امام صادق (علیهالسلام) با نص صریح آن حضرت، فرزندش موسی بن جعفر (علیهماالسلام) در سن بیست سالگی به امامت رسید و مدت سی و چهار یا سی و پنج سال، رهبری امت اسلامی را عهده دار شد. (۱)
بعد از امام ششم سردرگمی عجیبی در میان شیعیان نسبت به رهبری آینده پدیدار گشت و این در حالی بود که شبهه جانشینی اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق (علیهالسلام) در زمان حیات ایشان مطرح بود و به همین دلیل آن حضرت به مناسبتهای مختلف، مسئله جانشینی اسماعیل را به شدت نفی می نمود و حتی هنگامی که اسماعیل در زمان حیات امام از دنیا رفت، آن حضرت علی رغم اینکه به شدت از مرگ فرزندش متاثر شده بود، اصرار داشت تا رواندازی که بر پیکر مطهر اسماعیل بود برداشته شود تا مردم مرگ او را به چشم خود ببینند.
شیخ مفید رحمه الله می نویسد: امام صادق (علیهالسلام) در مرگ فرزندش اسماعیل، به شدت متاثر شد، و حزن و اندوه بر وی سایه افکند و چندین بار دستور داد تا تابوت وی را بر زمین نهند و هر بار صورت او را گشود و نگاه کرد. امام (علیهالسلام) با این کار می خواستند کسانی که اسماعیل را جانشین پدر می پندارند، به مرگ وی یقین کنند. (۲)
با این حال شیعیان که در شهرهای دور و نزدیک پراکنده بودند، پس از وفات امام صادق (علیهالسلام) به ۶ فرقه منشعب شدند؛ فرقه اول کسانی بودند که به «مهدویت» امام صادق (علیهالسلام) معتقد شدند و آن حضرت را آخرین جانشین پیامبر (صلیالله علیه و آله) و قائم آل محمد (صلیالله علیه و آله) دانستند؛ فرقه دوم آنان که بر مهدویت اسماعیل اصرار می کردند و مرگ وی را باور نداشتند؛ فرقه سوم به مرگ اسماعیل اذعان کردند و فرزندش محمد را به امامت برگزیدند؛ فرقه چهارم گروهی بودند که «عبدالله بن جعفر» فرزند دیگر امام صادق (علیهالسلام) را که به «افطح» معروف بود، امام دانسته و به «فطحیه» مشهور شدند؛ فرقه پنجم محمد بن جعفر فرزند زیبای امام صادق که به «محمد دیباج» معروف بود را پیشوای خود نامیدند؛ فرقه ششم که گروه اکثریت را تشکیل می دادند، به امامت موسی بن جعفر (علیهماالسلام) گرویدند.(۳)
امام هفتم در چنین موقعیت اسف بار و ناهنجار فرهنگی اجتماعی، رهبری شیعیان را به عهده گرفت و توانست کشتی طوفان زده امت اسلامی را از گزند حوادث، رهایی بخشیده، به ساحل نجات برساند.
هشام بن سالم می گوید: «پس از رحلت امام صادق (علیهالسلام) به همراه «مؤمن الطاق» در مدینه بودیم، گروهی را مشاهده کردیم که بر در خانه «عبدالله افطح» گرد آمده بودند؛ ما نیز نزد عبدالله رفته و برای آزمودن وی مسئله ای درباره زکات و نصاب آن مطرح کردیم؛ ولی پاسخ درستی از وی نشنیدیم. با نگرانی از خانه وی بیرون آمدیم و در این اندیشه بودیم که از میان فرقه های موجود کدامیک را برگزینیم، ناگهان پیرمردی از دور به ما اشاره کرد، نخست پنداشتیم که از جاسوسان «منصور دوانیقی» است که به منظور شناسایی و دستگیری شیعیان گماشته شده است؛ آنها، اگر کسی را دستگیر می کردند، گردنش را می زدند، به رفیق خود که همراه من بود گفتم که از من دور شده، جان خود را نجات ده و خودم آماده مرگ شدم، اما برخلاف انتظاری که داشتم، آن شخص مرا به خانه موسی بن جعفر (علیهماالسلام) راهنمایی کرد، وقتی نزد ایشان رسیدم پیش از هر سخنی فرمود: «لا الی المرجئه ولا الی القدریه ولا الی الزیدیه و لا الی الخوارج، الی الی الی؛ نه به سوی قدریه بروید و نه معتزله و نه خوارج و نه زیدیه: بلکه به سوی من بیایید. (۴)»
اوضاع و شرائط سیاسی
به گواهی تاریخ، از آنجا که بنی عباس در خود زمینه وجاهت اجتماعی نمی دیدند، نخست با شعار حمایت از علویان و خاندان علی بن ابی طالب (علیهماالسلام) روی کار آمدند و بنی امیه را از صحنه سیاست کنار زدند؛ اما با رسیدن به قدرت و به دست گرفتن زمام امور مملکت، به گونه ای با علویان و شیعیان بد رفتاری کردند که به تعبیر ابوفراس شاعر، بنی امیه، یک دهم آن را هم انجام نداده بودند. (۵)
این وضعیت از زمان به قدرت رسیدن منصور عباسی آغاز گردید و در سال ۱۴۸ هجری یعنی سال شهادت امام صادق (علیهالسلام) به اوج خود رسید؛ به گونه ای که شیعیان امام کاظم (علیهالسلام) حتی از بردن نام امام، بیمناک بودند و آن حضرت را با عناوینی، چون: عالم آل محمد، عبدصالح و الرجل یاد می کردند. البته این شرائط، امام هفتم و یاران آن حضرت را لحظه ای از مبارزه با ستمگران بازنداشت؛ بلکه آنان با شیوه «تقیه» به این وظیفه دینی جامه عمل پوشیدند. و همان گونه که خود امامان معصوم (علیهمالسلام) در تعلیمات آسمانی خویش، بارها به پیروان واقعی خود آموخته اند که سازش با ظلم در هیچ زمانی جایز نیست، به صورت مخفیانه با دستگاه طاغوتی جنگیدند، هرچند شیوه مبارزه به مقتضای هر زمانی متفاوت است.
زمامداران معاصر امام هفتم (علیهالسلام)
امام هفتم (علیهالسلام) در مدت حدود ۳۵ سال امامت خویش، با چهار تن از خلفای عباسی معاصر بود:
۱. منصور دوانیقی؛
۲. محمد پسر منصور که به «مهدی» مشهور بود و حدود ده سال و یک ماه حکومت کرد؛
۳. موسی فرزند مهدی که به «هادی» معروف بود و مدت یک سال و اندی خلافت کرد؛ (۶)
۴. هارون الرشید (۷) برادر «هادی» که مقتدرترین آنان بود و به مدت ۱۳ سال زمامداری سرزمین پهناور اسلامی را در دست داشت.
وصیت سیاسی الهی
در چنان شرائط سختی که بر جامعه اسلامی حاکم بود و منصور به عنوان خلیفه عباسی با خاندان علی بن ابی طالب (علیهالسلام) دشمنی می ورزید و به ستمگری و کشتار بی رحمانه شیعیان می پرداخت؛ (۸) معرفی جانشین از سوی امام صادق (علیهالسلام) به صورت علنی و آشکارا، امکان پذیر نبود و این وظیفه مهم الهی نیز باید به شکل مخفیانه صورت می گرفت.
پس از رحلت امام صادق (علیهالسلام) منصور دوانیقی به فرماندار خود در مدینه نوشت: «چنانچه آن حضرت برای خود جانشین برگزیده است، او را شناسایی کرده و به قتل برسان.» فرماندار در پاسخ نامه خلیفه نوشت: «جعفر بن محمد در وصیت نامه خود پنج نفر را به عنوان جانشین و وصی خود معرفی کرده است:
۱. منصور دوانیقی ۲. محمد بن سلیمان (فرماندار مدینه) ۳. عبدالله بن جعفر (برادر بزرگتر امام کاظم (علیهالسلام)) ۴. حمیده (همسر امام صادق (علیهالسلام)) ۵. موسی بن جعفر (علیهالسلام)».
روشن است که این وصیت یک حرکت سیاسی و برای حفظ جان امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) بوده است و همان گونه که منصور اذعان می کند، راهی برای کشتن اینها وجود ندارد. (۹) امام در این حرکت سیاسی به وظیفه خویش یعنی مسئله مهم و سرنوشت ساز رهبری امت اسلامی نیز جامه عمل پوشید و مردمان را به سوی شایسته ترین رهبر بعد از خود رهنمون شد.
ابوحمزه ثمالی وقتی خبر رحلت امام صادق (علیهالسلام) را شنید از هوش رفت، پس از به هوش آمدن پرسید: «آیا امام، کسی را به عنوان جانشین معرفی کرده است؟» گفتند: آری… ، ابوحمزه مسرور شد و گفت: «سپاس خدایی را که ما را هدایت فرمود» ؛ وقتی از او توضیح خواستند، ابوحمزه گفت: «در واقع امام صادق (علیهالسلام) با ذکر نام منصور در ردیف بقیه، خواسته است جان وصی واقعی خود را حفظ کند؛ چرا که عبدالله افطح گرچه بزرگتر است اما هم عیب ظاهری دارد (در حالی که امام و حجت خدا نباید معیوب باشد) و هم نسبت به مسائل دینی آگاهی لازم را ندارد؛ پس آن حضرت ما را به «موسی بن جعفر» (علیهماالسلام) رهنمون شده است. (۱۰)
در چنین شرایط سیاسی، هرگونه مبارزه علنی به صلاح شیعیان نبود؛ از اینرو امام کاظم (علیهالسلام) برنامه فرهنگی پدر بزرگوارش امام صادق (علیهالسلام) را ادامه داد و به تربیت شاگردان و گسترش علوم و دانش پرداخت؛ هرچند به گستردگی دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) نبود. این شیوه ادامه داشت تا اینکه بالاخره، مردم پس از تحمل ۲۲ سال رنج و فشار حکومت منصور با مرگ خلیفه ستمگر عباسی در هفتم ذی الحجه سال ۱۵۸، نفس راحتی کشیدند. (۱۱) پس از وی «مهدی» در بغداد بر تخت سلطنت نشست و زمام امور را به دست گرفت.
شیوه ای نو در زمامداری عباسیان
زمامداری «مهدی» با استقبال گرم مردم روبرو شد، به این دلیل که او شیوه ملاطفت آمیز و نرم خویانه ای در پیش گرفت؛ او با یک فرمان تمامی زندانیان سیاسی را آزاد کرد (۱۲) ، اموال مردمی را که توسط پدرش منصور مصادره شده بود به صاحبان آنها برگرداند. (۱۳) از این رهگذر جنبشها و قیامهایی که از ناحیه علویان صورت می گرفت فروکش کرد و آرامش نسبی برقرار شد.
اما از آنجا که مهدی فردی عیاش و خوشگذران بود، (۱۴) کاخهای متعددی بنا کرد، برای اولین بار دیوان محاسبات دایر نمود (۱۵) و ذخیره ۱۴ میلیون دینار و ۶۰۰ میلیون درهمی منصور را که از دست رنج مردم و از راه مالیات به دست آورده بود در بین اطرافیانش تقسیم کرد. (۱۶) در نهایت این گونه رفتارها سبب شد که از رسیدگی به وضع کارمندان دستگاه حکومت و نیز سامان دهی وضع مردم بازماند و انواع فساد و رشوه خواری در میان ماموران دولتی رواج پیدا کند. (۱۷)
هرچند شیوه حکومت مهدی با پدرش منصور متفاوت بود، اما عداوت و دشمنی با خاندان علی بن ابی طالب (علیهالسلام) را از پدرش به ارث برده بود و در عمل این مطلب را ثابت می کرد. او به شخصی به نام «بشار بن برد» در قبال سرودن قصیده ای در تمجید عباسیان و سزاوار بودن آنان به خلافت و در نکوهش فرزندان فاطمه زهرا علیها السلام مبلغ هفتاد هزار درهم بخشید. هم چنین «مروان بن ابی حفص» در قبال سرودن صد بیت شعر با همین مضمون مبلغ صدهزار درهم از خلیفه دریافت کرد. (۱۸)
اولین برخورد امام هفتم با «مهدی عباسی»
مهدی عباسی، برای هوس بازی و عیاشیها و توجیه اعمال ناپسند خویش از دانشمندان سست ایمانی که شیفته مادیات بودند استفاده می کرد. «ابومعشر سندی» که به گفته خطیب بغدادی دروغگوترین فرد روی زمین بود در قبال جعل حدیثی از رسول خدا (صلیالله علیه و آله) در توجیه کبوتر بازی خلیفه مبلغ ده هزار درهم دریافت نمود و «مهدی» پس از دادن مبلغ یاد شده خطاب به حاضران گفت: «می دانم که او بر خدا و رسولش دروغ بست، اما می خواست بدین وسیله نهایت ارادت خود را به ما نشان دهد (۱۹). (۲۰)
مهدی در آن سالی که وارد مدینه شد پس از زیارت قبر پیامبر (صلیالله علیه و آله) با امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) که فقیه ترین شخص زمان خود بود دیدار کرد و با پیش کشیدن بحث حلال و حرام بودن شراب گفت: «مردم می گویند شراب از دید قرآن حرام نمی باشد، نظر شما در این باره چیست؟ امام در پاسخ فرمود: «خدا آن را حرام کرده است و این مطلب از دو آیه قرآن استفاده می شود:
۱. آیه «یسالونک عن الخمر والمیسر قل فیهما اثم کبیر» ؛ «درباره شراب و قمار از تو سؤال می کنند، بگو در آنها گناه [و زیان] بزرگی است.» [بقره ۲۱۹] و ۲. آیه «انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها وما بطن والاثم والبغی» ؛ «خداوند تنها اعمال زشت را – چه آشکارا باشد و پنهان – حرام کرده است و [همچنین] گناه و ستم را.» [اعراف: ۳۳]
در آیه اول شراب را «اثم» نامیده و در آیه دوم اثم را حرام کرده است. مهدی عباسی در حالی که از پاسخ امام خود را مسرور نشان می داد، آن حضرت را تحسین کرد و سپس رو به «علی بن یقطین» (۲۱) کرد و گفت: «به خدا این است فتوای هاشمی».
علی بن یقطین گفت: «سپاس خدایی را که دانش را در میان شما خاندان پیامبر (صلیالله علیه و آله) قرار داد.»
خلیفه در حالی که خشم خود را فرو می خورد گفت: «راست گفتی ای رافضی!» (۲۲)
زندانی شدن امام هفتم (علیهالسلام)
مهدی عباسی بهانه ای برای آزار امام نداشت به جهت آنکه آن حضرت هیچ مدرکی به دست جنایت کاران نداده بود و مبارزه خویش را با «تقیه» انجام می داد. و همانند پدر بزرگوارش به نقل حدیث و تربیت شاگردان و ایجاد ارتباط میان شیعیان در نواحی مختلف می پرداخت تا اینکه از ناحیه بدخواهان گزارشهایی به خلیفه – در باره هدایا و بخششهای آن بزرگوار به مستمندان – رسید و مهدی را نگران این مطلب کرد که مبادا این پولها وجوهاتی باشد که علاقه مندان موسی بن جعفر (علیهماالسلام) می پردازند تا برای سازماندهی و تقویت شیعیان به کار گرفته شود و حکومت او را تهدید کند؛ از اینرو دستور بازداشت امام هفتم را صادر کرد.
در پی آن، فرماندار مدینه امام را دستگیر و روانه بغداد نمود، خلیفه نیز امام را زندانی کرد؛ اما پس از مدتی مهدی عباسی، یک شب، علی بن ابی طالب (علیهماالسلام) را در خواب دید، وقتی از خواب بیدار شد بدون درنگ دستور آزادی موسی بن جعفر (علیهماالسلام) را به نگهبان خود «ربیع» داد، ربیع آن حضرت را نزد خلیفه آورد. او پس از نقل جریان خواب خود به امام از ایشان تقاضا کرد تا اقدامی علیه حکومت وی انجام ندهد و مبلغ ۳ هزار دینار نیز به آن حضرت هدیه کرد و بلافاصله روانه مدینه نمود. (۲۳)
طرح مسئله «فدک»
برخورد دیگری که امام هفتم (علیهالسلام) با مهدی عباسی داشت روزی بود که خلیفه برای «رد مظالم» نشسته بود. امام (علیهالسلام) از این فرصت استفاده کرد و فرمود: «چرا آنچه را که از راه ستم از ما گرفته شده است به ما برنمی گردانی؟» مهدی گفت: «آن چیست؟» امام (علیهالسلام) فرمود: «فدک، که ملک خالص پیامبر (صلیالله علیه و آله) بود و آن را به دخترش فاطمه (علیهاالسلام) بخشیده بود که پس از رحلت آن حضرت طبق گواهی علی بن ابی طالب، امام حسن، امام حسین (علیهمالسلام) و ام ایمن، ابوبکر قصد داشت آن را به فاطمه علیها السلام واگذار کند لیکن خلیفه دوم از آن جلوگیری نمود». مهدی گفت: «حدود آن کدام است؟» و وقتی امام محدوده فدک را مشخص کرد خلیفه گفت: «این خیلی زیاد است باید درباره اش بیاندیشم». (۲۴)
البته مهدی عباسی، هرگز فدک را بازنگرداند چون در آن صورت، حکومت وی در آستانه سقوط قرار می گرفت.
زمامداری «هادی عباسی»
سرانجام مهدی عباسی پس از آن همه عیاشی و بی مهری نسبت به خاندان پیامبر (صلیالله علیه و آله) در سال ۱۶۹ از دنیا رفت و فرزند او موسی معروف به «هادی» به قدرت رسید. هادی عباسی جوان بیست و پنج ساله ای بود که از جهت اخلاقی، بی بند و بار و سبکسر و بدخوی و کج رفتار بود. (۲۵) او از همان آغاز خلافت اش بنی هاشم را زیر فشار قرار داد و حقوق آنان را از بیت المال قطع کرد و به بازداشت و دستگیری آنان در مناطق مختلف پرداخت.
نهضت فخ
ظلم و بیدادگریهای هادی عباسی باعث بوجود آمدن نهضت مقاومتی در مدینه به رهبری یکی از نوادگان امام مجتبی (علیهالسلام) به نام: «حسین بن علی بن حسن بن حسن» گردید، او به عنوان رهبر قیام تصمیم داشت که مکه – حرم امن الهی – را به عنوان پایگاه خود قرار داده و با بهره گیری از حضور انبوه مسلمانان در «موسم حج» پیام خود را به جهانیان برساند. اما سخت گیریهای فرماندار مدینه (عمر بن عبدالعزیز از نوادگان عمر بن خطاب) نسبت به خاندان علی بن ابی طالب (علیهماالسلام) برای خوش خدمتی به خلیفه از جمله تازیانه زدن به فرزندان ابی طالب به اتهام واهی شراب خواری و چرخاندن آنان در کوچه و بازار، همچنین موظف ساختن بزرگان بنی هاشم برای معرفی هر روزه خود به فرمانداری، باعث شد که آتش قیام، پیش از موعد شعله ور شود. (۲۶)
حسین با فرماندار مدینه درگیر شد و چند روز بعد، پس از تجهیز نیرو به همراه سیصد نفر از یاران خویش به سوی مکه رهسپار گشت. (۲۷) در آن سال گروهی از عباسیان از جمله: سلیمان بن منصور و محمد بن سلیمان، به مکه آمده بودند؛ هادی از قیام حسین آگاه شد و با نوشتن نامه ای محمد بن سلیمان را مامور جنگ با حسین کرد و سپاهی عظیم نیز روانه مکه نمود، در فاصله ۳ میلی مکه و در سرزمین «فخ» جنگ سختی میان دو سپاه درگرفت، «حسین» رهبر قیام و حدود صد نفر از یارانش به شهادت رسیدند و بقیه پراکنده شدند؛ گروهی نیز از جمله سلیمان بن عبد الله بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیهمالسلام)، به اسارت درآمدند که پس از انتقال به بغداد سر از بدنشان جدا کردند. بنا به نقل مسعودی جنازه کشته ها به مدت ۳ روز بر روی خاک صحرا باقی ماند و طعمه حیوانات و پرندگان بیابان گردید. (۲۸)
این واقعه دردناک که به فرموده امام باقر (علیهالسلام) پس از حادثه کربلا دردآورترین واقعه برای اهل بیت بود، (۲۹) در روز هشتم ذی الحجه الحرام همان سال به وقوع پیوست. (۳۰)
هادی عباسی که از این رویداد به شدت خشمگین شده بود و آن را از ناحیه موسی بن جعفر (علیهماالسلام) می دانست، تصمیم به قتل آن حضرت گرفت؛ اما قاضی ابویوسف شاگرد ابوحنیفه که مقرب دستگاه بود سوگند یاد کرد که موسی بن جعفر (علیهماالسلام) نقشی در این واقعه نداشته است و بدین وسیله خلیفه را از کشتن امام هفتم بازداشت. (۳۱)
مزار شهیدان قیام فخ اکنون در شهر مکه در راه کسانی است که برای عمره مجدد به مسجد تنعیم می آیند، ولی حاکمان وهابی نتوانستند حتی محل مزار را که به صورت تپه ای بر جای بود تحمل کنند. در اطراف تپه ساختمان ساخته اند و اخیرا هم آنچه را که از مزار باقی مانده بود با دیواری بتونی محصور کرده اند.
شاید بتوان گفت دوران حکومت هارون، بدترین دوران برای شیعیان بویژه امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) بود. هارون الرشید در همان آغاز حکومت خود، امام هفتم را زندانی کرد؛ خلیفه به هنگام سفر به حج گزارشهایی از مامورانش درباره موسی بن جعفر دریافت نمود که حکایت از سرازیر شدن اموال و وجوهات شرعیه از هر نقطه جهان به سوی موسی بن جعفر (علیهماالسلام) می کرد. ترس از نهضت فراگیر و برچیده شدن حکومت عباسیان بر چهره خلیفه سایه افکند، و وقتی به هنگام طواف «کعبه» با امام هفتم ملاقات نمود به ایشان گفت: «تو همان کسی هستی که مردم مخفیانه با او بیعت می کنند؟» موسی بن جعفر (علیهماالسلام) در پاسخ وی با جمله ای حکیمانه فرمود: «تو پیشوای اجساد مردم و من امام دلهای آنان هستم.» (۳۲)
اندیشه شوم
هارون الرشید با همه قدرتی که داشت به دو جهت از امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) بیمناک بود تا جایی که این ترس او را به اقدامی خطرناک واداشت و در اندیشه قتل امام هفتم (علیهالسلام) برآمد.
دلیل اول: موقعیت اجتماعی و نفوذ معنوی امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) بود که بر دلهای مردم حکومت می کرد. هرچند امام، در صدد قیام و انقلاب نبود و در ظاهر کوچک ترین اقدامی برای آن نکرده بود اما هارون، مانند دیگر حاکمان جور به خوبی می دانست که موسی بن جعفر (علیهماالسلام) مانند سایر امامان معصوم انقلاب معنوی و فرهنگی بپا کرده است؛ از این رو با هر بهانه ای سعی در کم رنگ جلوه دادن منزلت امام در دید مردم داشت.
عنوان «فرزند رسول خدا» بودن از افتخارات و فضایل بی شمار امامان معصوم (علیهمالسلام) است. هارون برای ایجاد تردید در میان مردم نسبت به این منقبت به امام هفتم گفت: «چگونه به خود اجازه می دهید تا دیگران شما را به عنوان فرزند رسول خدا (صلیالله علیه و آله) صدا کنند، حال آنکه فرزندان علی بن ابی طالب (علیهالسلام) هستید و تنها مادر شما «فاطمه علیها السلام» دختر پیامبر (صلیالله علیه و آله) است و هر کسی به جد پدری خویش منتسب است نه جد مادری؟»
امام فرمود: «مرا از پاسخ آن معاف بدار.» هارون اصرار کرد که باید پاسخ روشن و دلیل محکم قرآنی اقامه کنی. آن حضرت آیه «ومن ذریته داوود وسلیمان وایوب و… عیسی…» را تلاوت کرد، سپس خطاب به خلیفه فرمود: «پدر عیسی کیست؟» هارون گفت: «عیسی پدر نداشت». امام (علیهالسلام) فرمود: «آن گونه که عیسی از طریق مادرش مریم به پیامبران پیشین نسبت داده می شود ما نیز از طریق مادرمان فاطمه علیها السلام به رسول خدا منتسب هستیم. آنگاه امام آیه مباهله را در این رابطه قرائت و تفسیر کرد که هارون جز تحسین آن حضرت چاره دیگری نداشت. (۳۳)
هرچند خلیفه در ظاهر سکوت کرد و امام را مورد تحسین قرار داد؛ اما آتش کینه و حسادت در درونش شعله می کشید.
در سال ۱۷۹ هجری زمانی که هارون پس از اعمال عمره مفرده برای زیارت قبر پیامبر (صلیالله علیه و آله) به مدینه آمده بود، در حضور گروهی از سران قریش، رؤسای قبایل و امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) برای عوام فریبی و افتخار خطاب به رسول خدا (صلیالله علیه و آله) گفت: «السلام علیک یابن عم؛ سلام بر تو ای پسر عمو.» که امام هفتم (علیهالسلام) بلافاصله خطاب به رسول خدا (صلیالله علیه و آله) عرض کرد: «السلام علیک یا ابه؛ سلام بر تو ای پدر».
هارون گفت: آری این افتخار بزرگی است. اما او به حسادت و کینه درونی اش جامه عمل پوشید و امام را دستگیر و با خود به بغداد آورد، (۳۴) البته برای توجیه اقدام بی شرمانه خود از رسول گرامی اسلام (صلیالله علیه و آله) معذرت خواهی کرد و خطاب به پیامبر گفت: «به جهت آنکه موسی بن جعفر می خواهد در میان امت تو اختلاف بیاندازد و خون آنان را بریزد، مجبورم او را به زندان بیافکنم». (۳۵)
دلیل دوم: ترس هارون – مانند دیگر ستم پیشگان و زورمداران از حمایت بالای اقتصادی شیعیان از امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) بود. او به خوبی می دانست که اگر وضع معیشتی و توان مالی امامان و رهبران الهی بهبود یابد، دشمنان توان رویارویی با آنان را نخواهند داشت.
مامون می گوید: «من در سفر زیارتی حج شاهد برخورد متواضعانه و محترمانه پدرم «هارون» با موسی بن جعفر (علیهماالسلام) بودم که چگونه از وی استقبال کرد و با تجلیل بی نظیر، آن حضرت را بدرقه نمود؛ پس از رفتن ایشان پرسیدم: «او کیست که اینگونه احترامش کردی؟» پدرم گفت: «او امام و پیشوای مردم و حجت خدا در روی زمین است؛ به خدا قسم که او از من و هر کس دیگری برای خلافت سزاوارتر است.» گفتم: «پس چرا حکومت را به او واگذار نمی کنی؟» پدرم گفت: «ای فرزند! اگر روزی تو هم در امر خلافت من طمع ورزی کنی، چشمانت را از حدقه درخواهم آورد.» آنگاه به هنگام خروج از مدینه مبلغ دویست دینار به «فضل بن ربیع» داد تا به «موسی بن جعفر» برساند و این در حالی بود که به خانه دیگران مبالغ زیادی تا چهار و پنج هزار دینار زر سرخ می فرستاد، با اینکه موقعیت و جایگاه والای امام، اقتضا می کرد که بیشتر از دیگران دریافت کند. از پدرم علت این بی مهری را نسبت به فرزند رسول خدا (صلیالله علیه و آله) جویا شدم. او گفت: «سیاست چنین ایجاب می کند که اینها تنگدست باشند، چرا که اگر امکانات اقتصادیشان زیاد باشد، ممکن است فردا با صدهزار نفر شمشیر به دست بر ما بخروشند. آری! فقر آنان برای ما بهتر است. (۳۶)
یحیی بن خالد در ضمن گزارشی از مدینه از حمایت مالی شیعیان شرق و غرب دنیا، نسبت به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) خبر داد. هارون به قدری نگران این وضعیت شد که با تصمیم به قتل آن حضرت آهنگ سفر زیارت خانه خدا نمود؛ در مدینه وقتی امام هفتم و یاران او را در میان انبوه استقبال کنندگان ندید، دستور بازداشت ایشان را صادر و در بغداد زندانی کرد، (۳۷) اما پس از مدتی به خاطر خواب وحشتناکی که دیده بود آن حضرت را آزاد نمود. عبد الله بن مالک خزاعی رئیس نگهبانان هارون می گوید: «شبی نابهنگام فرستاده هارون الرشید وارد شد و مرا نزد خلیفه برد؛ من که به شدت ترسیده بودم در برابر خلیفه لرزان ایستادم. هارون گفت: «در خواب مردی حبشی را دیدم که گرزی آهنین به دست داشت و به من دستور داد تا موسی بن جعفر (علیهماالسلام) را آزاد کنم، به زندان برو و فورا او را آزاد کن، من به درون زندان رفتم، امام هفتم با دیدن من ایستاد و فکر کرد، من برای شکنجه او آمده ام اما وقتی خبر آزادی اش را رساندم فرمود: «پیامبر گرامی (صلیالله علیه و آله) را در خواب دیدم که بشارت آزادی به من داد». (۳۸)
فدک
نقشی که فدک می توانست در بالا بردن توان اقتصادی امامان شیعه داشته باشد، در طول تاریخ همواره مورد توجه دوستان و دشمنان اسلام بوده است. هارون برای کسب آگاهی از اینکه موسی بن جعفر (علیهماالسلام) چه فکری در سر دارد، بارها پیشنهاد بازگرداندن فدک را به امام هفتم بازگو کرده بود، اما امام می دانست که او هرگز چنین کاری را نخواهد کرد؛ لذا روزی پس از اصرار هارون فرمود: «اگر بخواهم فدک را باز پس بگیرم همه حدود آن را می خواهم.» هارون گفت: حدود آن چیست؟» موسی بن جعفر۸ فرمود: «حدود فدک از یک طرف به «عدن» و از طرف دیگر به «سمرقند» ، از جانبی به «آفریقا» و از دیگر سو به «دریاها و جزیره های ارمنستان» ختم می شود.» در هنگام بیان هر یک از حدود رنگ هارون تغییر می کرد تا بالاخره چهره اش به سیاهی گرائید و گفت: «دیگر برای ما چیزی باقی نمی ماند». این بود که پس از آن تصمیم به از میان برداشتن آن حضرت گرفت. (۳۹)
امام هفتم (علیهالسلام) در واقع با این بیان اعلام کرد که دستگاه خلافت را غاصب می داند و با اعلام مرزهای قلمرو اسلامی به عنوان «فدک» آشکارا، حکومت بر کل قلمرو اسلامی را از هارون مطالبه نمود و این صریح ترین موضع گیری سیاسی در آن شرایط بود.
تحریم همکاری با دستگاه حکومتی
نمونه دیگری از موضع گیری سیاسی و مبارزه با حکومت جور، تحریم هرگونه همکاری با دستگاه حکومتی بود. امام هفتم (علیهالسلام) روزی به یکی از شیعیانش به نام «صفوان جمال» فرمود: «همه کارهای تو نیکوست جز یک کار» ، صفوان عرض کرد: «ای فرزند پیامبر! آن چیست؟» امام فرمود: «اینکه اشترهایت را به هارون کرایه می دهی». صفوان گفت: «آنها را برای خوشگذرانی و تفریح کرایه نداده ام بلکه برای زیارت خانه خدا بوده، و خودم هم به عنوان همراه نرفته ام». امام فرمود: «آیا علاقه مند هستی که هارون زنده بماند تا از سفر حج بازگشته و پول تو را بپردازد؟» صفوان گفت: آری، امام فرمود: «کسی که دوست بدارد ستمگران زنده بمانند در صف آنهاست و کسی که در صف آنهاست داخل جهنم می شود». (۴۰)
همان گونه که اشاره کردیم با توجه به اینکه شیوه مبارزه به اقتضای شرایط زمان متفاوت می باشد، با دقت در تاریخ زندگانی امام هفتم (علیهالسلام) به خوبی روشن می شود که آن حضرت هم مانند سایر امامان معصوم همواره در حال مبارزه با زمامداران خودکامه عصر خویش بوده است. و شهادت همه امامان معصوم – به جز امام زمان (علیهالسلام) – نیز خود گویای همین مطلب است.
شهادت امامان ما اکثرا از ناحیه ستمگران و زمامداران وقت و بوسیله شمشیر یا زهر و به دلیل مسائل سیاسی و حکومتی بوده است. و ویژگیهای علمی و عرفانی آنان علت شهادت آنها نبوده که اگر چنین بود باید شخصیتهای علمی معاصر امامان نیز، مورد تعرض دستگاه خلافت قرار می گرفتند.
شهادت امام هفتم (علیهالسلام)
هارون الرشید که نمی توانست وجود امام هفتم (علیهالسلام) را تحمل کند مجددا امام را دستگیر و برای همیشه زندانی کرد.
زمانی که ماموران خلیفه، برای دستگیری امام آمدند، آن حضرت را در منزل نیافته، به مسجد النبی (صلیالله علیه و آله) رفتند و امام را در حال نماز مشاهده کردند؛ اما مهلت ندادند که امام نمازش را به اتمام برساند و با همان حال ایشان را بازداشت کردند. هارون الرشید دستور داد تا امام را شبانه در یک محمل سرپوشیده به بصره برده، به حاکم بصره (عیسی بن جعفر) تحویل دهند. امام به مدت یک سال در زندان بصره بود، هارون به عیسی بن جعفر نوشت تا آن حضرت را به قتل برساند، اما او در پاسخ خلیفه عنوان کرد که من در این مدت، جز عبادت و نیایش، چیز دیگری از موسی بن جعفر (علیهماالسلام) ندیده ام، اگر او را از من تحویل نگیری آزادش می کنم.
هارون، امام را از بصره به بغداد منتقل کرده و به «فضل بن ربیع» سپرد و از او خواست تا آن حضرت را به قتل برساند اما او نیز حاضر نشد در ریختن خون امام سهیم شود. پس از آن، امام را به «فضل بن یحیی» فرزند «یحیی بن خالد برمکی» وزیر هارون الرشید تحویل دادند، او امام را محترم شمرد و موجبات آسایش آن حضرت را فراهم آورد. وقتی گزارش برخورد خوب فضل را به هارون دادند، آنچنان برآشفت که در مجلس رسمی بر او لعن کرد و از اطرافیان نیز خواست، او را لعنت کنند و برای فرونشاندن خشم خود، صدضربه شلاق به او زد. او سرانجام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) را به زندان «سندی بن شاهک» انداخت. «یحیی بن خالد» از سرپیچی پسرش، نزد خلیفه عذرخواهی کرد و به وی اطمینان داد تا خود کار را یکسره کند. او به بهانه ای به بغداد سفر کرد و به «سندی بن شاهک» دستور داد تا امام را به قتل برساند. (۴۱)
در نحوه شهادت امام، مشهور آن است که آن حضرت را با خوراندن زهر مسموم کردند؛ (۴۲) اما در نقل دیگری نیز آمده است که «سندی بن شاهک» و چند نفر دیگر آن امام همام را در میان فرشی پیچیده و چنان فشار آوردند تا به شهادت رسید. (۴۳)
این واقعه دردناک بنابر نظر مشهور در ۲۵ رجب سال ۱۸۳ قمری در سن ۵۴ یا ۵۵ سالگی امام هفتم و پانزدهمین سال خلافت هارون الرشید واقع شد. (۴۴)
«والسلام علیه یوم ولد ویوم استشهد ویوم یبعث حیا»
پی نوشت:
۱) رجال کشی، ش ۶۶۳؛ الارشاد، ج ۲، ص ۲۱۵ – ۲۲۰؛ اثبات الوصیه، ص ۱۶۳؛ بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۷ – ۱۲، ط بیروت.
۲) الارشاد، ج ۲، ص ۲۱۶ (سلسله مؤلفات مفید)
۳) فرق الشیعه، ص ۷۸ – ۷۴؛ الارشاد، ج ۲، ص ۲۰۹؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص ۳۸۳.
۴) رجال کشی، ش ۵۰۲؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۱۵.
۵) والله ما فعلت بنوامیه فیهم
معشار ما فعلت بنوالعباس».
شیعه و زمامداران خودسر؛ ص ۲۰۷، به نقل از دیوان ابوفراس.
۶) البدایه و النهایه، ج ۱۰، ص ۱۶۷.
۷) وی در روز جمعه ۱۴ ربیع الاول ۱۷۰ هجری به خلافت رسید و در سال ۱۹۳ مرد. ر. ک: الجواهر الثمین، ص ۱۲۵؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۶۸؛ البدایه و النهایه، ج ۱۰، ص ۴۰۷؛ تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۴۰۷.
۸) مسعودی درباره رفتار منصور با خاندان علی بن ابیطالب می نویسد: منصور فرزندان و نوادگان حسن بن علی (علیهماالسلام) را دستگیر و بر کجاوه های بدون سرپوش سوار کرد و به کوفه روانه کرد و در آنجا در زیرزمینی که شب و روز تشخیص داده نمی شد زندانی نمود. آنان برای شناسایی وقت نمازهای پنجگانه، قرآن را به پنج قسمت تقسیم کرده و پس از قرائت نمودن یک پنجم قرآن به نماز می ایستادند، آنان وسیله نظافت نداشته و برای قضای حاجت به ناچار از همان چهاردیواری محل سکونت استفاده می کردند. با مرور زمان و در اثر بوی تعفن کثافت به بیماریهای سخت مبتلا شده و در اثر مریضی و نیز گرسنگی و تشنگی جان می باختند (مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۲۹).
۹) اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۷۷.
۱۰) همان.
۱۱) البدایه والنهایه، ج ۱۰، ص ۱۵۹.
۱۲) مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۴۳؛ البدایه و النهایه، ج ۱۰، ص ۱۵۹؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۹۴؛ حیاه الامام موسی بن جعفر، ج ۱، ص ۴۳۵.
۱۳) تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۹۴؛ حیاه الامام موسی بن جعفر؛ ج ۱، ص ۴۳۵؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۴۳.
۱۴) برای آگاهی بیشتر به کتاب «حیاه الامام موسی بن جعفر (علیهالسلام)» ، ج ۱، ص ۴۴۲ – ۴۳۹ مراجعه کنید.
۱۵) البدایه و النهایه، ج ۱۰، ص ۱۶۱؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۹۹.
۱۶) مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۴۳؛ حیاه الامام موسی بن جعفر (علیهالسلام)، ج ۱، ص ۴۳۵.
۱۷) حیاه الامام موسی بن جعفر (علیهالسلام)، ج ۱، ص ۴۴۱.
۱۸) همان، ج ۱، ص ۴۴۳.
۱۹) همان.
۲۰) مبارزه با دانشمندان فرومایه و خود فروخته مانند «سندی» نمونه دیگری از مبارزه امام هفتم (علیهالسلام) بود. آن حضرت روایتی از رسول خدا (صلیالله علیه و آله) نقل می کند که فرمود: «الفقهاء امناء الرسل مالم یدخلوا فی الدنیا؛ فقها امنای پیامبرانند مادامی که در دنیا داخل نشده اند.» سؤال شد چگونه در دنیا داخل می شوند؟ رسول خدا فرمود: وقتی که پیروی از حکام نمایند. در این زمان از آنان بر دین خود بترسید.
«بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۶، ط. بیروت.»
۲۱) علی بن یقطین از شاگردان ممتاز امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) و در نزد آن حضرت از موقعیت ویژه ای برخوردار بود. به سال ۱۲۴ هجری در کوفه چشم به جهان گشود و از رجال علمی زمان خویش بشمار می رفت و با اشاره امام هفتم (علیهالسلام) در دستگاه حکومت عباسیان نفوذ کرد و در مقام وزارت مایه امید و گره گشای مشکلات شیعیان گردید و در سال ۱۸۲ قمری در زندان هارون الرشید بدرود حیات گفت. ر. ک: رجال کشی، فهرست.
۲۲) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۴۹، ط. بیروت؛ عوالم العلوم، ج ۲، ص ۲۲۵.
۲۳) تهذیب الکمال، ص ۲۹؛ وفیات الاعیان، ج ۵، ص ۳۰۸؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۰۴؛ بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۴۸؛ الکامل فی التاریخ؛ ج ۶، ص ۵۸؛ البدایه والنهایه، ج ۱۰، ص ۱۹۷.
۲۴) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۵۶؛ حیاه الامام موسی بن جعفر، ج ۱، ص ۴۵۰.
۲۵) مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۵۸.
۲۶) الکامل فی التاریخ، ج ۶، ص ۹۰؛ مقاتل الطالبین، ص ۴۴۳.
۲۷) مقاتل الطالبین، ص ۴۴۹.
۲۸) مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۵۸.
۲۹) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۶۵، بیروت.
۳۰) مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۵۸.
۳۱) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۵۱.
۳۲) اسعاف الراغبین؛ حاشیه نورالابصار، ص ۲۴۸.
۳۳) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۲۸، ط. بیروت؛ عیون اخبارالرضا، ج ۱، ص ۲۲۶؛ نورالابصار، ص ۱۶۴.
۳۴) روضه الواعظین، ج ۱، ص ۲۱۵؛ الکامل فی التاریخ، ج ۶، ص ۱۶۴؛ اسعاف الراغبین، طبع حاشیه نورالابصار، ۲۴۸؛ تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۱؛ با اندکی تفاوت.
۳۵) الارشاد، ج ۲، ص ۲۳۹. (سلسله مؤلفات مفید) ؛ عیون اخبار الرضا (علیهالسلام)، ج ۱، ص ۲۰۸؛ کتاب الغیبه طوسی، ص ۲۸؛ روضه الواعظین، ج ۱، ص ۲۱۹.
۳۶) عوالم العلوم، ج ۲۱، ص ۲۴۵؛ مجموعه آثار استاد مطهری، ص ۱۰۲؛ عیون اخبار الرضا (علیهالسلام)، ج ۱، ص ۲۳۹ – ۲۳۳.
۳۷) نک به: مقاتل الطالبین، ص ۵۰۱؛ روضه الواعظین؛ ج ۱، ص ۲۱۸؛ کتاب الغیبه شیخ طوسی، ص ۳۱؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۷۸.
۳۸) مروج الذهب، ج ۱، ص ۳۰۴؛ وفیات الاعیان، ج ۵، ص ۳۰۹؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۰۴.
۳۹) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۴۴، ط. بیروت.
۴۰) رجال کشی، ص ۵۰۲.
۴۱) مقاتل الطالبین، ص ۵۰۲ – ۵۰۴.
۴۲) وفیات الاعیان، ج ۵، ص ۳۱۰؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۸؛ تهذیب الکمال، ج ۱، ص ۲۹؛ بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۵۱ و ج ۴۸، ص ۲۱۲.
۴۳) تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۱؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۸۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۶، ص ۱۶۴؛ سیر اعلام النبلاء؛ ج ۶، ص ۲۷۴؛ اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۵.
۴۴) همان.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه.