- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
از جمله اخبار غیبی روایت شده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و معجزات آن حضرت، پیش گویی ظهور گروهی به نام مارقین[۱] بود. ایشان در این پیش گویی به فردی اشاره می فرمایند که منابع تاریخی و روایی از او به نام ذوالخویصره[۲] یاد کرده اند. پیامبر صلی الله علیه و آله ضمن این که او را اصل و ریشه ی مارقین (خوارج) معرّفی فرمودند علامتی نیز برای یکی از یاران او به این شرح ذکر کردند: شخصی سیه چُرده در میان آنان است که زایده گوشتی بر بازوی او است (ذوالثَّدَیَّه).[۳] بسیاری از منابع تاریخی، روایی و تفسیری، ذوالخویصره را حُرْقُوص بن زُهَیْر سعدی تمیمی دانسته اند که در جنگ نهروان کشته شد. عده ای نیز ذوالثُّدَیَّه را همان حرقوص بن زهیر دانسته اند. در این پژوهش خواهد آمد که حُرْقُوص بن زُهَیر و ذوالخُویصره یک تن بودند، ولی انطباق او بر ذوالثَّدَیَّه جای تأمل و تردید است.
آیه ی پنجاه و هشتم از سوره توبه می فرماید: «وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَات…» . اکثر مفسّرین که مورخان معتبری نیز در میان آنان هستند معتقدند که این آیه اشاره به تقسیم غنایم غزوه ی حنین در محلّی به نام جِعِرّانه دارد و مقصود از لفظ «منهم» ذوالخویصره تمیمی است. شرح ماجرا مطابق آنچه در تفاسیر و منابع سیره ی نبوی صلی الله علیه و آله آمده این گونه است:
پیامبر صلی الله علیه و آله پس از پایان غزوه ی حنین به جِعِرّانه آمد، جایی که غنایم جنگی را نیز به آن جا آورده بودند. حضرت تقسیم غنایم را آغاز نمودند. افرادی نظیر ابوسفیان بن حرب و پسرانش، صفوان بن امیّه و سُهیل بن عمرو چشم به غنایم دوختند. برخی از آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله تقاضای مال نمودند. در پاسخ به این درخواست و به اذن خداوند، پیامبر صلی الله علیه و آله اموال بسیاری را به عدّه ی مذکور و دیگران دادند تا محبّت آنان را جلب نمایند. در همین جا بود که گروه مؤلَّفه القلوب هویّت یافتند. در گیرودار این تقسیم ذوالخویصره ی تمیمی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: (ای رسول خدا! عدالت پیشه کن!). پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: وای بر تو! اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسی به عدالت رفتار خواهد کرد؟!. در این هنگام یکی از اصحاب (عمربن خطاب یا خالدبن ولید)[۴] از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه خواست تا ذوالخویصره را گردن زند، اما پیامبر صلی الله علیه و آله او را بازداشت و فرمود: (رهایش کن! او پیروانی خواهد یافت که شما (اصحاب) عبادت و نماز خویش را در برابر عبادت و نماز آنان ناچیز خواهید شمرد. قرآن خواهند خواند، اما از حلقومشان فراتر نخواهد رفت. از دین به در خواهند شد آن گونه که تیر از شکار به در می شود و بر گروهی از بهترین مردم خروج خواهند نمود. نشانه ی [یکی از] پیروان او، [این که] مردی سیه چُرده است که بر یکی از بازوانش پاره گوشتی چون پستان زنان دارد.[۵]
آنچه ذکر شد ماجرای اعتراض به تقسیم غنایم حنین بود. کم تر منبع تاریخی و روایی یافت می شود که از ذکر این ماجرا خالی باشد، بلکه به جرأت می توان گفت تمام منابع متقدم در این بخش از سیره ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله به این قضیّه اشاره کرده اند. راوی اصلی ماجرا (البته به بیانی که گذشت) در تمام منابع حاوی این خبر، أبوسعید خُدْری است. ابوسَلَمه بن عبدالرحمن و ضحّاک بن قیس خبر را از ابوسعید گرفته و محمد بن شهاب زُهری خبر را از آن دو روایت کرده است. پس از ابن شهاب، عامّه ی اصحاب او خبر را از جانب او نقل کرده اند و به این ترتیب ماجرا در مجامیع روایی و نیز کتب تفسیر وارد شده و سایرین نیز به آن اشاره کرده اند. ماجرای تقسیم غنایم حنین به شکل های دیگر نیز در منابع اسلامی نقل شده است. طبری روایتی از طریق ابن اسحاق از عبدالله بن عمرو بن عاص نقل می کند که اشاره به تقسیم غنایم حنین دارد. عبدالله بن عمرو نیز که بنا به این روایت خود در واقعه حضور داشته، فرد معترض را ذوالخویصره معرفی می کند. طبری روایت دیگری نیز از ابن اسحاق نقل می کند که در آن روایت، امام محمد باقر علیه السلام نیز فرد معترض را ذوالخویصره نامیده است.[۶] اما ذکر روایت زُهری در تفاسیر و منابع سیره ی نبوی صلی الله علیه و آله ، بر اَشکال دیگر ماجرا غلبه دارد. از جمله طبری در جامع البیان،[۷] واحدی نیشابوری در اسباب نزول الآیات،[۸] بغوی در معالم التنزیل،[۹] قرطبی در الجامع لأحکام القرآن،[۱۰] ابن الجوزی در زاد المسیر،[۱۱]شیخ طبرسی در مجمع البیان[۱۲] و علاّمه طباطبایی در المیزان[۱۳] شأن نزول آیه ی مذکور را با روایت ابوسعید خُدری منقول از جانب زهری، توضیح داده اند.
تأمّل در روایت تقسیم غنایم در جِعرّانه این نکته را روشن می سازد که ذوالخویصره هنگام واقعه و اعتراض، شخصیّت شناخته شده ای نبوده است؛ چرا که بعضی از منابع با تعبیر رجلٌ از او یاد کرده اند و بعضی از منابع جز نام ذوالخویصره چیز بیش تری درباره ی او نگفته اند. بعضی از منابع ذوالخویصره را از بنی تمیم دانسته اند و صفت تمیمی را دنبال لقب مذکور آورده اند. برخی دیگر از منابع پس از ذکر نام ذوالخویصره، توضیحا می افزایند که وی همان حُرْقُوص بن زهیر است.
در سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به اصحاب و خصوصا فردی که خواهان کشتن ذوالخویصره بود یک پیش گویی مهم وجود دارد. آن حضرت گروهی را برمی شمرند و عنوان مارقین بر آنان می نهند. بنا به فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله این گروه که پیرو ذوالخویصره اند بعدها در امّت اسلامی شکل خواهند گرفت و از دین خارج خواهند شد و بر بهترین انسان ها از امت اسلامی خروج خواهند کرد. نشانه ی آن گروه، وجود فردی سیه چُرده در میان آنان است که در یکی از بازوهایش زایده ی گوشتی شبیه به پستان زنان وجود دارد. به این ترتیب واژه ی ذوالثَّدیَّه در تاریخ سیره ی نبوی ثبت و ضبط شد. در بخشی از سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله عبارت دیگری وجود دارد که ارتباط اسامی و القاب مورد بحث ما را تأیید می کند. حضرت در اشاره به مارقین فرمودند: «یَخْرُجُ من ضئْضِئْی هذا قوم یقرؤون القرآن… یمرقون من الاسلام…»[۱۴] .
علما در معنای عبارت من ضئْضِئْی هذا دچار اختلاف شده اند. برخی گفته اند مقصود نسل این مرد است و برخی بر آنند که مقصود از این عبارت نسل او نیست، بلکه پیرو و دنباله رو اوست. گویا نظر گروه دوم به واقع نزدیک تر باشد؛ زیرا ضِئْضِئی در لغت، اصل و معدن هر چیز است. پس بهتر آن است که مقصود اصل و ریشه و یا به تعبیر امروزی خاستگاه باشد، نه نسل و اولاد. گروه اول که ضئْضِئی را به معنای نسل و ذرّیه گرفته اند با دو مشکل روبه رو هستند: نخست آن که مرتکب خلاف ظاهر شده اند، چرا که ضئْضِئی اولاً و بالذّات یعنی اصل و معدن، و مشکل دوم آن که هیچ منبع تاریخی نشان نمی دهد که مارقین از اولاد یا خویشان ذوالخویصره بوده باشند. وانگهی اگر مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله واقعا اولاد و ذرّیه ی ذوالخویصره بود هر آینه مسلمانان یا صحابه مراقب این ماجرا و در پی شناسایی اولاد و ذرّیه ی او بودند. اما هنگام پیدایش گروه مارقین هیچ کس به چنین امری تفوّه ننموده است. از سوی دیگر در بعضی منابع به جای عبارت مورد اختلاف، عبارت إنَّ لَه أصحابا… آمده و مسئله را روی صحابی بُرده است. کم ترین شرط لازم برای اطلاق لفظ صحابی بر یک شخص، آن است که شخص مصاحِب، فرد مصاحَب را دیده باشد و اندکی با او هم نشینی کرده باشد. نکته ی دیگر آن که وقتی می گویند فلان شخص اصحابی دارد و یا فلان شخص از اصحاب فلان فرد است، در واقع از عظمت شخص مصاحَب ولو در نگاه اصحابش سخن می گویند و متابعت مصاحِبین را از مصاحَب به هر نحو که باشد بیان می کنند. پس نتیجه گیری می شود که ذوالخویصره در میان مارقین بوده و نقش رهبری را نیز بر عهده داشته است. این مطلب در سطور بعدی به روشن شدن موضوع کمک خواهد کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله در اشاره به گروه مارقین نشانه ای به این شرح بیان فرمودند که در میان آنان مردی سیه چرده است که دارای نقصی در یکی از بازوانش است و یا دقیق تر، زایده ای گوشتی همانند پستان زن بر یکی از بازوانش دارد. این نقص با دو عبارت ذی الثدیه و مخدج الید در منابع آمده است. اما چرا چنین نشانه ای ذکر شد؟ در بعضی از روایاتِ حاوی خبر ظهور مارقین، آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «اگر آنان را درک کنم هر آینه آنان را خواهم کشت». ولی تعیین مصداق این سخن، کار آسانی نبود. آیا همه ی مسلمانان حاضر در جامعه ی بزرگ اسلامی آن روز چه در حجاز و چه در عراق این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاطر داشتند و یا شنیدند؟ ملاک و معیار خروج از دین چه بود تا مردم عادی هم بتوانند خروج کنندگان از دین را بشناسند. خوارجِ معروف، چنان جایگاه و چنان تدیّن ظاهری و نمایانی داشتند که توانستند در مقابل علی علیه السلام بایستند. آنان دارای چنان تهجّدی بودند که پینه ها بر پیشانی داشتند و قرائت قرآنشان زبانزد خاصّ و عام بود. آیا به سادگی می شد این افراد را متّهم به خروج از دین کرد و آن گاه با آنان به جنگ برخاست؟
جنگ با خوارج و یا به تعبیر پیامبر صلی الله علیه و آله مارقین، کاری ساده و بی دردسر نبود. علی علیه السلام پس از فرو نشستن آتش جنگ نهروان گفت: «إنّی فَقأْتُ عَیْنَ الفِتْنَهِ ولَمْ تَکُنْ لِیَجْرَأَ علیها أَحَدٌ غَیری بَعْدَ أنْ ماج غَیْهَبُها و أشْتَدَّ کَلَبُها.[۱۵]در جای دیگر فرمود: «لو لم أکن فیکم لَما قُوتِلَ أهلُ الجَمَلِ ولا أهلُ صفّینُ و لا أهل النهروان»[۱۶].
با آن که خوارج دست به شمشیر بردند و عده ای بی گناه هم چون عبدالله بن خَبّاب بن أرتّ و همسر حامله اش را به قتل رساندند، اما باز یاران علی علیه السلام در جنگ با أهل نهروان تردید داشتند. در چنین شرایطی علی علیه السلام ناچار به یادآوری سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد ذوالثَّدیَّه شد. ایشان قبل از پیکار با مارقین فرمودند: «پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: قومی از دین خارج می شوند و با مسلمانان جنگ می کنند و علامت آنان مردی است که نقص در دست اوست (مُخْدَجُ الید).[۱۷]
تعبیر به مُخْدَج از مصادیق نقل به مضمون است که گویا علی علیه السلام در نقل سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به کار برده است، ولی این دو تعبیر در معنا هیچ تفاوتی با یک دیگر ندارند. یعنی علی علیه السلام داشتن زایده ی گوشتی را بر بازو، به عنوان نقص در خلقت به شمار آورده و به همین خاطر تعبیر مُخْدَج الید را به کار برده است که به معنای ناقص الید است. با ذکر سخن پیامبر صلی الله علیه و آله ، عدّه ای که تردید داشتند ظاهرا حاضر به پیکار شدند، اما در اثنای جنگ و نیز پس از پایان آن، پیوسته در پی یافتن ذوالثَّدَیَّه و یا همان مُخْدَجُ الید بودند. علی علیه السلام نیز دستور داد تا به دنبال فرد مذکور بگردند. اما هر چه اصحاب بیش تر جست وجو کردند کم تر یافتند. کم کم ناراضیان و مردّدین در جنگ زبان به طعن و کنایه گشودند و چنین گفتند: «آری پسر ابوطالب ما را فریب داد تا با برادران خویش جنگ کنیم»[۱۸].
این افراد حتّی قبل از شروع پیکار، علی علیه السلام را سه بار سوگند دادند که آیا آنچه درباره ی ذوالثَّدَیَّه از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده، راست است؟[۱۹]
یافتن ذوالثَّدَیَّه مسئله ای بغرنج شد تا آن جا که در بعضی منابع ذکر شده که تک تک اجساد را در میدان جنگ با نهادن چوب نی (قَصْب) نشانه گذاری کردند تا ذوالثَّدَیَّه را زودتر بیابند.[۲۰] باز بنابر بعضی از منابع، در یافتن جسد او موفقیّتی حاصل نشد. علی علیه السلام پیوسته با خود می گفت: «ما کَذَبْتُ و لا کُذِّبْتُ». پس سوار بر مرکب پیامبر صلی الله علیه و آله شد. مرکب به سمتی حرکت کرد و ناگاه کنار لجنزاری کوچک ایستاد و هَمْهَمه نمود. اصحاب آن حضرت جنازه ای را در آن موضع یافتند که فقط پاهایش پیدا بود. جنازه را خارج و دست های آن را بیدرنگ بررسی کردند. آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود دقیقا در آن جسد هویدا بود. مردی سیه چرده با یک زایده ی گوشتی شبیه به پستان زنان بر یکی از بازوانش، که تعدادی مو نیز بر آن روییده بود. همگی با شادی تکبیر گفتند و حضرتش سجده ی شکر به جای آوردند.[۲۱]
پی نوشت ها:
[۱] . مارق از ریشه ی مَرَقَ است. مَرَقَ السهمُ من الرَمِیَّه. یعنی تیر از یک سمت به شکار اصابت و از سمت دیگر خارج شد. معمولاً وقتی از واژه ی مَرَقَ استفاده می کنند که اثری از خون و یا گوشت شکار بر تیر باقی نماند و این در صورتی است که اصابت بسیار سریع و با شدّت باشد، گویی که اصلاً به شکار اصابت نکرده است. گویا پیامبر صلی الله علیه و آله خواستند بفرمایند که مارقین وارد می شوند ولی چنان از دین خارج می شوند که گویی اصلاً وارد دین نشده اند. قاضی نعمان مغربی، دعائم الاسلام، ج ۱، ص ۳۸۹؛ ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث، ج ۲، ص ۱۴۹٫
[۲] . در منابع سیره ی نبوی و تواریخ عمومی، دو شخص با نام ذوالخُوَیْصَره مذکورند. یکی با نسبت یَمانی و یا یَمامی و دیگری با نسبت تمیمی که مراد ما فرد اخیر است. خُوَیْصَره مُصغّر خاصِره است و خاصره به معنای پهلوست.
[۳] . فیروز آبادی در قاموس المحیط در تعریف کلمه ذوالثدیه می گوید: «ذوالثَّدَیَّه کُسَمیَّه لَقَبُ حُرْقوص بن زهیر کبیر الخوارج». فیروز آبادی، قاموس المحیط، ج ۴، ص ۴۴۵٫
[۴] . احمد بن حنبل، مسند، ج ۳، ص ۵؛ مسلم، صحیح، ج ۳، ص ۱۱۱٫
[۵] . واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۹۴۴٫
[۶] . طبری، تاریخ، ج ۲، ص ۳۶۰٫
[۷] . طبری، جامع البیان، ج ۱۰، ص ۲۰۱٫
[۸] . واحدی نیشابوری، أسباب نزول الآیات، ص ۱۶۷٫
[۹] . بغوی، معالم التنزیل، ج ۲، ص ۳۰۲٫
[۱۰] . قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج ۸، ص ۱۶۶٫
[۱۱] . ابن الجوزی، زاد المسیر، ج ۳، ص ۴۵۴٫
[۱۲] . طبرسی، مجمع البیان، ج ۵، ص ۷۲٫
[۱۳] . طباطبایی، المیزان، ج ۹، ص ۳۱۹٫
[۱۴] . بخاری، صحیح، ج ۵، ص ۱۱۱٫
[۱۵] . ترجمه: «من چشم فتنه را درآوردم در حالی که کسی غیر از من جرأت چنین کاری را نداشت؛ زیرا ظلمت (جهل) فراگیر شده و بلا و گرفتاری همگانی شده بود».
[۱۶] . ترجمه: «اگر در میان شما نبودم با اهل جمل و صفین و نهروان جنگ نمی شد». (کنایه از این که کسی حُکم و نحوه ی رفتار با این گروه ها را نمی دانست)».
[۱۷] . ابن أبی شیبه، المصنَّف، ج ۱۰، ص ۷۴۰٫
[۱۸] . همان، ص ۷۳۷٫
[۱۹] . أبویعلی موصلی، مسند، ج ۱، ص ۳۷۱؛ ابن أبی شیبه، همان، ج ۸، ص ۷۲۹٫
[۲۰] . طبرانی، معجم الأوسط، ج ۷، ص ۳۳۹٫ نهادن نی بر کشته شدگان در میدان جنگ رسمی معمول بود تا تعداد آنان را به دست آورند و در واقعه ی نهروان موجب زودتر پیدا شدن جسد ذوالثدیه نیز گردید.
[۲۱] . حسین بن حمدان خصیبی، الهدایه الکبری، ص ۱۴۶؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج ۷، ص ۲۴۴٫ روایت صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شده است که ایشان فرمودند: «ذوالثَّدَیَّه به دست بهترین افراد از امّت من کشته می شود». کشته شدن ذوالثَّدَیَّه اجمالاً در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله روشن بود، اما کسی نمی دانست در کجا و به دست چه کسی اتفاق می افتد. از این رو وقتی خبر قطعی کشته شدن او در نهروان را به عایشه امّ المؤمنین دادند، او چنین گفت: «کینه من نسبت به علی مانع نمی شود تا بگویم پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ذوالثَّدَیَّه را بهترین افراد امت من می کشند». عایشه به عمروعاص لعنت می فرستد که گفته بود ذوالثدیه را در ثغر اسکندریه کشته است. أبوجعفر الاسکافی، المعیار و الموازنه، ص ۲۲۴؛ محمد بن سلیمان کوفی، مناقب امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، ج ۲، ص۳۶۱؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۳۳۷٫
منبع: حوزه نت.