- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 39 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
فخر رازی و امامت اهل بیت علیه السلام
۱-آیه امامت
و اذا ابتلی ابراهیم ربّه بکلمات فاتمّهنّ قال انّی جاعلک للنّاس اماما قال و من ذرّیتی قال لا ینال عهدی الظالمین.(بقره/۱۲۴)
آیه می فرماید:
پیمان من یعنی مقام امامت هرگز به ظالمان نخواهد رسید.
اشکالات فخر رازی:
مسأله اول:
اهل تحقیق می گویند مراد از امام در اینجا«نبی»است، به چند دلیل:اول این که خداوند فرموده:(للناس اماما) یعنی او را امام برای همه مردم قرار دادیم و کسی که چنین باشد، حتما باید رسول باشد و دارای شریعت مستقل؛زیرا اگر پیرو فرستاده دیگری باشد، می شود مأموم، نه امام.
دوم این که لفظ اماما دلالت دارد که او امام در همه چیز است و کسی که چنین باشد لازم است حتما«نبی»باشد. (۳۶)
جواب:
این که فخر رازی گفته، مراد در اینجا نبی است، می گوییم:اولا کلمه اماما در این آیه شریفه قطعا نمی تواند به معنی نبیا باشد، زیرا همین که خدای تعالی به او وحی نمود که(انی جاعلک…) دلیل است بر نبوّت او-والاّ به او وحی نمی شد-لذا حالا بعد از نبوت به مقام بالاتری خواهد رسید! به عبارت دیگر معنی ندارد خداوند به کسی که نبی است و وحی را دریافت می کند بگوید:ترا به نبوت میرسانم.
علاوه بر این میگوییم:
ابراهیم(ع)در اواخر عمر و پس از امتحانات و آزمایش های مختلف مثل ذبح اسماعیل(ع)و…به امامت رسید، در حالی که در جوانی به مقام نبوت و رسالت رسیده بود.زیرا آن حضرت زمانی دعوت خود را علنی ساخت و پرچم توحید را برافراشت که در سنین جوانی بود.قرآن کریم:قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم (انبیاء/۶۰)گفتند از جوانی که به او ابراهیم گفته می شد شنیدیم که از بتها به بدی یاد می کند.
از طرف دیگر ظاهر آیات دیگری، دلالت دارد که در سن پیری به امامت رسید.مثلا ظاهر آیه مورد بحث نشان می دهد که حضرت هنگامی که از خداوند متعال سؤال می کند«و من ذریتی»دارای فرزند بوده و یا به او بشارت داده بودند که دارای فرزند خواهد شد.والا می بایست سؤال خود را مشروط بیان می کرد و می فرمود:«و من ذریتی ان رزقت».
از طرف دیگر قرآن کریم از زبان حضرت ابراهیم(ع)می فرماید:
«الحمد اللّه الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق»(ابراهیم/۳۹)(سپاس خدایی را که در سن پیری اسماعیل و اسحاق را به من عطا فرمود.)و حتی زمانی به او بشارت فرزند دادند که پیر شده بود«ابشّر تمونی علی ان مسّنی الکبر فبم تبشّرون»(حجر/۵۴)(آیا چنین بشارتی را به من می دهید در حالی که مرا پیری رسیده است؟پس به چه مرا بشارت می دهید؟)
اگر در این آیات و آیات مشابه آن مثل (عنکبوت/۲۶)و(صافات/۹۹-۱۰۱)دقت کنیم و یا تاریخ را مطالعه نماییم، یقین خواهیم کرد، که مقام امامتی که به حضرت ابراهیم(ع)عطا شد پس از نبوت و رسالت او است. (۳۷) لذا نمی توان پذیرفت که امامت همان نبوت است.
روایات زیادی به صراحت به این مطلب دلالت دارد. (۳۸ و ۳۹)
ثانیا:آیه شریفه نفرموده:
«انی جاعلک للناس نبیا»بلکه فرموده:«اماما»و ما حق نداریم از ظواهر قرآن کریم تعدی کنیم-مگر با دلیل قطعی.والا هر کس هر جور دوست داشت و به گمانش میرسید قرآن کریم را تفسیر کرده و هیچ سنگی روی سنگی بند نمیماند.لذا باید بگوییم ابراهیم(ع)امام شد نه نبی.
از طرف دیگر امامت با نبوت و رسالت فرق دارد.زیرا:مقام نبوت:یعنی دریافت وحی و مقام رسالت:یعنی ابلاغ آن و مقام امامت:یعنی رهبری و پیشوائی خلق و اجراء احکام الهی.اما این که فخر رازی گفته:کسی که امام همه مردم است، یا امام در همه چیز است، باید نبی بوده و دارای شریعت مستقلی باشد؛جواب میدهیم:خیر چنین نیست. بلکه لزومی ندارد که حتما شخص امام قبلا به مقام نبوت و رسالت برسد و اگر کسی قبل از او باشد که، دارای مقام نبوت و رسالت و امامت بوده، جانشین او میتواند برنامه امامت او را تداوم بخشد و این در صورتی است که نیاز به رسالت جدیدی نباشد؛مثل ائمه علیهم السلام نسبت به پیامبر صلی اللّه علیه و آله.از طرف دیگر بر عکس آنچه فخر گفته که:اگر امام تابع رسول دیگری باشد، مأموم است نه امام؛ می گوییم:هر امامی حتما باید نسبت به پیامبر و امام گذشته تابع و مأموم باشد.به عبارت دیگر چون حقیقت ادیان ابراهیمی واحد است، هر امام و پیامبری تابع امام و پیامبران گذشته است.مثلا خود ابراهیم(ع)تابع و پیرو نوح(ع)بود:«و انّ من شیعته لابراهیم»(صافات/۸۳)همانا ابراهیم(ع) از پیروان نوح او بود.چنان که پیامبر(صلی اللّه علیه و آله) تابع دین ابراهیم(ع)بودند:«ثمّ اوحینا الیک ان اتّبع ملّه ابراهیم حنیفا»(نحل/۱۲۳)سپس به تو وحی کردیم که از آئین ابراهیم که خالی از هر گونه انحراف است، پیروی کن.
اشکال
کسانی که می گوید:امام فقط با نص به امامت میرسد، به این آیه تمسک کردهاند…و این ضعیف است.زیرا گفتیم، مراد از امامت در اینجا نبوت است و اگر قبول کنیم که مراد مطلق امامت است، در این آیه دلالت دارد که نص طریق امامت است نزاعی نیست، بلکه نزاع در این است که آیا امامت به غیر از نص ثابت میشود یا خیر؟که در این آیه اشارهای به این مسأله-نه نفیا نه اثباتا- نشده است.
جواب:
اولا، ثابت کردیم معنی و مراد، امامت است نه نبوت، و خود فخر ضمن بحث از«لا ینال عهدی الظالمین»-ذیل المسأله الثانیه-می گوید:مراد از این عهد امامت است. (۴۰) و هم چنین-ذیل المسأله الخامسه-از قول جمهور فقهاء و متکلمین می گوید:«پس واجب است که مراد از این عهد امامت باشد.» (۴۱)
ثانیا:ما ثابت می کنیم که طریق دیگری برای تعیین امامت غیر از نص وجود ندارد. آیه مورد بحث دلالت دارد که امام باید از طرف خدا تعیین گردد.زیرا امامت یک نوع عهد و پیمان الهی است و بدیهی است، چنین کسی را باید خداوند دانا تعیین نماید تا خود خداوند طرف پیمانش قرار گیرد.
علاوه بر این، هم چنانکه فخر رازی نیز در ذیل این آیه آورده که:«انی جاعلک للناس اماما»دلالت دارد بر عصمت از جمیع گناهان؛زیرا امام کسی است که باید به او اقتدا شود و اگر از او معصیتی سر بزند، بر ما واجب می شود که در آن گناه نیز به او اقتدا کنیم و این محال است.و چون به جز خداوند عالم کسی از وجود عصمت در افراد آگاه نیست، لذا امام را باید خدا تعیین کند.این نکته که آیه شریفه پیمان را به خدا تعیین کند.این نکته که آیه شریفه پیمان را به خدا نسبت داده، «عهدی»تأکید بر این دارد که مسأله امامت چیزی است که مردم در آن دخالتی ندارند؛بلکه ملاک، تعیین الهی است نه انتخاب و اختیار امت. (۴۲)
اشکال:
روافض(شیعه)به این آیه احتجاج نموده و در امامت ابی بکر و عمر عیب گرفته اند، به سه دلیل: اول اینکه ابو بکر و عمر کافر بودند لذا ظالم به حساب می آمدند، پس لازم است به امامت نرسند.
دوم:این که کسی که در باطنش گنهکار باشد از ظالمین به حساب می آید.
سوم:به نظر شیعه آن دو مشرک بوده و هر مشرکی ظالم است و ظالم به مقام امامت نمی رسد.
سپس امام فخر در جواب می گوید:
آنچه شما (شیعه)ذکر کردید، معارضه می کند با موردی که انسان قسم میخورد که به کافر سلام نکند.بعد به فردی که الآن مؤمن است، ولی قبلا سال های متمادی کافر بوده سلام میکند، در این صورت خلاف سوگند خود عمل نکرده.زیرا توبه کننده از کفر، کافر نامیده نمیشود و توبه کننده از معصیت، عاصی نامیده نمیشود.
جواب:
اولا:خود فخر می گوید:
کسی که یک چشم بهم زدن به خدا کافر شده صلاحیت این مقام را ندارد.(تفسیر کبیر ج ۴/۴۵)
ثانیا:مردم به حکم عقل، از یکی از چهار قسم بیرون نیستند:یا در تمامی عمر ظالمند و یا در هیچ زمان ظالم نیستند، یا در اول عمر ظالم و در آخر توبه کارند و یا به عکس.شأن ابراهیم(ع)اجلّ از این است که از خدایتعالی درخواست کند که مقام امامت را به دسته اول و چهارم از ذریهاش بدهد. باقی می ماند دسته دوم را نفی نموده است.می ماند کسی که در تمام عمرش هیچ ظلمی مرتکب نشده و همیشه معصوم بوده.به عبارت دیگر، آیه شریفه به طور مطلق، امامت ظالم را خواه توبه کرده باشد یا خیر، نفی می نماید. (۴۳)
چون در آیه شریفه بحث از حادثه ای است که در آینده واقع خواهد شد.خداوند فرموده: ای ابراهیم!کسی که-در آینده، از ذریه تو-در برخی از لحظات زندگیاش مرتکب ظلم گردد، عنوان ظالم بر او منطبق شده، لذا فاقد صلاحیت رسیدن به مقام بزرگ امامت خواهد بود.
تعبیر«لاینال»و اسناد فاعلی خدای تعالی به پیمان «عهدی»نیز اشاره دارد به این که کسی که در آینده، از ذریه ابراهیم ولو یک لحظه ظلم کند، پیمانی که از طرف خداوند نازل می گردد، قطعا به او نخواهد رسید. (۴۴)
۴-با توجه به مقام عصمتی که امام باید داشته باشد-و امام فخر نیز بدان قائل است-ظلم حتی در یک لحظه از حیات آدمی، مانع از احراز شایستگی منصب خطیر امامت است.و انسان وقتی به مقام بزرگی منصوب می شود سوابق او نیز بررسی میگردد و صرفا به حالت او در حین اعطای مقام اکتفا نمی شود.
۲-آیه اولیالامر
یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولیالامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردّوه الی اللّه و الرّسول ان کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الاخر…(نسا/۵۹)
همه علماء شیعه اتفاق نظر دارند که منظور از اولیالامر امامان معصوم(ع)می باشند.
اشکالات فخر رازی:
بدان که قول خدای سبحان:(و اولیالامر)در نزد ما دلالت می کند بر این که اجماع امت حجت است و ثابت می شود قطعا که اولیالامر مذکور در این آیه، حتما باید معصوم باشند.سپس می گوییم:این معصوم یا مجموع امت است، یا بعضی از امّت.اما این که بعضی از امت باشد، جائز نیست.زیرا گفتیم، خدایتعالی به طور قطع در این آیه شریفه اطاعت اولیالامر را واجب کرده است و واجب کردن اطاعت آنان مشروط است به اینکه ما آنها را شناخته و توانایی دستیابی به آنها و استفاده از آنان را داشته باشیم.بالضروره می دانیم که در این زمان، از شناخت امام معصوم و دستیابی به آن و استفاده دینی و علمی از او عاجز هستیم.وقتی امر اینچنین است در مییابیم، معصومی که خداوند مؤمنین را به پیروی از او امر نموده، بعضی از امت نیست.وقتی این فرض باطل شد پس باید معصومی که مراد این آیه است، گرهگشایان(اهل حلّ و عقد)از امت باشند و با این فرض یقین حاصل میشود که اجماع امت حجت است.
این که آیه شریفه را حمل بر آنچه روافض (شیعه)می گویند بکنیم، در نهایت بعد و دوری است به چند دلیل:اول، این که گفتیم پیروی از آنها مشروط است به این که ما آنها را بشناسیم و توان دستیابی به آنها را داشته باشیم.پس اگر قبل از اینکه ما آنها را بشناسیم پیرویشان بر ما واجب باشد، این تکلیف مالا یطاق است و اگر وقتی اطاعت آنها بر ما واجب باشد که آنها و راه و روش ایشان را بشناسیم، در این صورت این وجوب(پیروی)مشروط میشود.در حالی که ظاهر آیه شریفه(اطیعوا اللّه و…)اقتضا دارد که وجوب، پیروی مطلق باشد و همچنین در آیه نکته ای است با مشروط بودن نمیسازد و آن این که خداوند در یک لفظ واحد امر به پیروی از رسول و اولیالامر نموده و آن جمله: «اطیعوا الرسول و اولیالامر»است و جایز نیست که لفظ واحد هم مشروط باشد و هم مطلق.پس وقتی در مورد رسول مطلق بود در مورد اولیالامر نیز مطلق خواهد بود.
دلیل دوّم این که خدا امر به پیروی از اولیالامر نموده و اولیالامر جمع است ولی به عقیده شیعه در یک زمان بیش از یک امام وجود ندارد و حمل جمع بر مفرد خلاف ظاهر است.دلیل سوم:آیه:«…فان تنازعتم…»می فرماید:(و اگر در چیزی نزاع کردید به خدا و رسول ارجاع دهید)و اگر منظور از اولیالامر امام معصوم بود، لازم بود گفته شود به امام ارجاع دهید. (۴۵)
جواب:
در پاسخ این که گفت:وجوب در آیه شریفه مطلق است، ولی اگر مراد، معصوم(ع)باشد مشروط میشود؛میگوییم:اولا عین همین اشکالات به خود ایشان وارد است:
یعنی اگر مراد از اولیالامر اجماع باشد، باز وجوب اطاعت مشروط میشود به شناخت آنها و توان دستیابی به آنها.همین مطلب را نسبت به اطاعت رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)نیز میتوان گفت که اگر اطاعت ایشان، قبل از شناختشان واجب باشد، تکلیف مالا یطاق و اگر بعد از شناخت حضرت(ص)باشد بنا به نظر فخر رازی مشروط می شود.همین اشکال حتی نسبت به حکم خداوند نیز مطرح می گردد.زیراتا حکم خدا را ندانیم و نشناسیم، باید وجوب اطاعت نیاید، والا تکلیف ما لایطاق است.
ثانیا:این یک مسأله ابتدایی اصولی است که هر حکمی مشروط است به وجود موضوع و به یک سری قیود طبیعی.ولی به اینها مشروط نمیگویند، والا وجوب مطلقی نمی ماند.مثلا در جمله«عالم را اکرام کن»وجوب مطلق است؛ولی حتما باید عالمی باشد و او را بشناسی و…. اولیالامر را حتما باید شناخت.چه معصوم(ع) باشند چه اهل حلّ و عقد، چه امت و….هم چنانکه حکم خدا و رسولش را باید شناخت.و در رابطه با اشکال آخرش می گوییم چرا آیه شریفه نفرمود فردوه الی الاجماع او الی اهل الحل و العقد.
اما این که چرا لفظ اولیالامر جمع است؟ جواب این است که:امام معصوم(ع)در هر زمان گر چه یک نفر بیش نیست، ولی در مجموع زمانها افراد متعددی را تشکیل میدهند، و میدانیم آیه شریفه تنها وظیفه مردم یک زمان را تعیین نمی کند و مربوط به عصر خاصی نیست. (۴۶) و هر فرد در عصر خود باید تابع امام زمانش و ائمه قبلی باشد، و اطاعت از سنّت ائمه(ع)بر ما واجب است، هم چنانکه اطاعت از سنّت رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)بر ما واجب است؛والا اطاعت از رسول(ص) مخصوص زمان خودشان می شد.لذا فقها باید سنت ائمه(ع)را نیز تحقیق کرده، برای مردم بیان کنند و در عصر غیبت غیر مجتهد باید از مجتهد تقلید نماید.اینکه فخر گفته:ما از شناخت امام معصوم عاجزیم، جواب داده شد.زیرا مجتهدین شیعه، سنت ائمه علیهم السلام را برای ما بیان میکنند.
از طرف دیگر عبارت«اولیالامر»«اسم جمع»و به معنی صاحبان امر است که دلالت بر کثرت اشخاص شامل آن است و مانعی هم ندارد که منظور از آن افرادی باشن که یکی پس از دیگری امور را در دست میگیرند.در قرآن کریم مشابه این استعمال موارد دیگری نیز وجود دارد.مانند:«فلا تطع المکذّبین»(قلم/۸)از تکذیب کنندگان اطاعت مکن.و مانند:«انّا اطعنا سادتنا و کبراثنا»(احزاب/۶۷)ما از سروران و بزرگان خویش اطاعت کردیم و امثال این آیات.
این گونه استعمال را منطقیّون مانند قضیه حقیقیه می دانند، یعنی برای یک موضوع معیّن و مفروض، حکمی صادر می شود که هر گاه آن موضوع در خارج تحقّق یافت، حکم نیز تحقّق می یابد و هر گاه ولی امر در خارج بود، اطاعتش واجب است.این معنا خلاف ظاهر قرآن کریم نیست و این که فخر رازی تصور کرده اولیالامر لفظ جمع بوده و منظور یک گروهی است که از اجتماع چند نفر تشکیل می شود، صحیح نیست. (۴۷)
علاوه بر اینها فخر رازی در ذیل«و لا یاتل اولوا الفضل…»(نور/۲۲)می گوید:بدان که خدایتعالی در این آیه ابو بکر را با صفات عجیب و غریبی توصیف کرده…اول آنکه از او با کنایه به لفظ جمع یاد نموده و وقتی از مفرد، لفظ جمع کنایه آورده شود، دال بر علم مقام و منزلت وی میباشد.مثل آیه «انا نحن نزلنا الذکر»یا«انا اعطیناک الکوثر»پس بنگر به کسی که خداوند با جلال خودش او را با صیغه جمع میآورد علوّ مقامش چگونه است؟ (۴۸)
به راستی از این جهت بین«اولو الفضل»و «اولوالامر»آیا فرقی هست؟!
این اشکال جوابهای دیگری هم دارد که فعلا برای رعایت اختصار از ذکر آنها صرف نظر می کنیم.
اما این که چرا نفرموده به امام معصوم(ع)رجوع کنید، میگوییم:نزاعها و اختلافات را می شود به دو دسته تقسیم کرد:۱-آنهایی که نمیشود به اولیالامر رجوع کرد.۲-آنهایی که می شود به اولیالامر مراجعه نمود.
دسته اول مثل اختلاف بین شیعه و سنی در تشخیص مصداق اولیالامر، که باید به کتاب و سنت مراجعه نمود.در کتاب به پیروی مطلق از اولیالامر، تأکید شده است.پس آنها معصومند و اما هنگامی که به سنت رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله) مراجعه می کنیم، می بینیم روایات زیادی را افراد موثق(از خاصه و عامه)نقل کردهاند که در آنها تصریح شده که اولیالامر، عبارتند از:علی بن ابیطالب و حسن بن علی و حسین بن علی و فرزندانش(علیهم السلام)در بعضی از احادیث نام هر امام و نام پدر و فرزندش آمده، تا مبادا زمانی مغرضان و متعصبان، شک و شبه های ایجاد کنند (۴۹) یا در آنها دست برده و تحریف کنند.
۲-دسته دوم مانند اختلاف در احکام یا طرز اجرای آن، که می شود به اولیالامر و سنت و روایات آنها مراجعه کرد.لکن اگر امام معصوم(ع) چیزی را بیان نمود از کتاب اللّه یا علم و دانشی است که از پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)به آنها رسیده است.در احادیث اهل بیت(ع)می خوانیم که اگر از ما سخنی برخلاف کتاب اللّه و پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)نقل کردند هرگز نپذیرید.
شاید آیه شریفه که فرموده:
به خدا و رسولش مراجعه کنید، اشاره به همین باشد، که اولیالامر چیزی جز کتاب و سنت ندارند.
فخر رازی چند بار تکرار کرده که هر که در دینداری به علی بن ابیطالب اقتدا کند، هدایت یافته. (۵۰) زیرا پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)فرمود:«اللهم ادر الحق مع علی حیث دار» (۵۱) (خدایا حق را با علی بگردان هر جا که او بگردد)لذا در این بخش سخن خود را به قسمتی از خطبه امیرالمؤمنین(ع)مزین می کنیم:
«اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید.ارجاع به خدا این است که کتابش را حاکم قرار دهیم و ارجاع به پیامبرش، به این است که به سنتش متمسک گردیم.هر گاه به راستی کتاب خدا به داوری طلبیده شود، ما سزاوارترین مردم به آن هستیم.(و به حکم خدا، از همه شایستهتر برای خلافتیم)و اگر سنت پیامبر حکم گردد، ما سزاوارترین و برترین آنها نسبت به سنت اوییم.»
نکته:بحث اجماع
اجماع یعنی اتفاق آراء در یک مسأله، از نظر اهل تسنن اجماع اصالت دارد.یعنی اگر علماء اسلامی (اهل حلّ و عقد)، یا همه امت در یک مسأله، در یک زمان، وحدت نظر پیدا کنند، نظرشان حتما صائب است.لذا توافق آراء آنها در حکم وحی الهی و قول پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)است و خطا نمی باشد.
ولی شیعه برای اجماع، اصالت قائل نیست؛مگر اجماعی که مستند به قول معصوم(ع)و کاشف از آن باشد.لذا حجیت اجماع از نظر ما به خاطر اتفاق آراء نیست، بلکه ما آن اندازه برای اجماع حجیت قائلیم که کاشف از سنت باشد. (۵۲)
فخر رازی هم چنانکه گفتیم، می گوید:
مراد از اولیالامر و معصوم اجماع و اتفاق نظر است.یکبار به اجماع امت (۵۳) و بار دیگر به اجماع اهل حل و عقد (۵۴) اشاره و تعبیر کرده است.
ما ابتدا راجع به اجماع اهل حل و عقد و سپس به اجماع امت اشکالاتی را مطرح می کنیم:
الف:اجماع اهل حل و عقد
۱-اتفاق نظر بین اهل حل و عقد جز در موارد نادر روی نمی دهد و آنها نیز معصوم از خطا نیستند.
۲-اهل حل و عقد ، علماء یک فرقه امتند نه علماء تمام امت.آنها نیز نه تنها با همدیگر اختلاف دارند، بلکه اهل حل و عقد یک جامعه با اهل حلّ و عقد جامعه دیگر یا یک زمان با زمان دیگر اختلاف داشته اند.مثلا اهل حلّ و عقد جامعه شافعی، با حنفی و مالکی و حنبلی و هر یک از آنها با یکدیگر اختلافات زیادی دارند و این ثابت میکند یا همه *فخر رازی چند جای دیگر تفسیرش از امیر مؤمنان(ع)با احترام تمام یاد می کند؛گرچه، نظر او ثبات ندارد.
نهجالبلاغه، خطبه ۱۲۵«و قد قال اللّه سبحانه فان تنازعتم فی شیء فردوه الی اللّه و الرسول…»
خطاکارند، یا به جز یکی ما بقی آنها هیچ گاه معصوم نبوده و نیستند.
۳-ممکن است که اهل حل و عقد بر خلاف کتاب و سنت اجماع کنند.(اختلافات آنها نیز حاکی از این است؛زیرا حکم کتاب و سنت چند چیز مختلف نیست)و یقین داریم، آنچه خلاف کتاب و سنت باشند به هیچ وجه حجت نیست.(این که ما شیعیان می گوییم حرف ائمه(ع)حجت است ثابت شده که آنها معصومند و خودشان فرمودهاند ما هیچگاه حرفی خلاف کتاب یا سنت نمی زنیم.لذا اختلافی نیز بین(سنت)آنها با یکدیگر و با سنت رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله)و با کتاب نیست و کلمات و سنت آنها، تماما به کتاب اللّه یعنی قرآن کریم بر میگردد).اگر بنا باشد، حرف عدهای که با یکدیگر اختلاف دارند، مطلقا متبع و لازم الاطاعه باشد هیچ سنگی روی سنگی نمیماند.
ب:اجماع امت
۱-هیچ دلیلی بر معصوم بودن مجموع امت، منهای وجود معصوم(ع)در دست نیست و از مجموع نامعصوم ها یک معصوم تشکیل نمیشود.اگر گفته شود هنگامی که جمع بر مسألهای اتفاق می کنند قطعا اجتماع آنها حق است، می گوییم:اگر این ادّعا درست باشد، پیروان سایر ادیان نیز میتوانند بر حقانیت خود علیه اسلام چنین اجتماعی بکنند. علاوه بر این هیچ ربطی میان اجتماع مردم بر یک موضوع و مطابقت آن با واقع خارجی وجود ندارد. (مگر آن که بین اجتماع مردم معصوم(ع)نیز باشد که از انحراف آنها جلوگیری نماید).
۲-تاریخ نشان داده که بین تمام افراد امت اتفاق نظر روی نداده است و اگر بنا بود از اجماع همه امت تبعیّت شود، یک بلا تکلیفی و نابسامانی در غالب شئون مسلین به وجود می آمد که شارع مقدس به آن اراضی نبود.
۳-اگر گفته شود مراد مجموع امت من حیث المجموع است، می گوییم:مجموع من حیث المجموع وجود خارجی ندارد تا مؤمنین از آن پیروی کنند.علاوه بر این که مراد فخر رازی، مجموع افراد است که آنها نیز بدون امام(ع)معصوم نیستند.
۴-مرحوم شیخ اسد اللّه محقق کاظمی میگوید:
«قوی ترین دلیلی که عامه برای حجیت اجماع به آن استناد می کنند حدیث:«لا تجتمع امتی علی الخطا»، و احادیث دیگری است که شبیه به این مضمون را دارد و همگی مرسل می باشند.»
ایشان تحت عنوان:«عبارات گروهی از علماء عامه در ردّ بر اجماع»، از امام الحرمین در دو کتاب شرح کتاب الورقات و کتاب برهان می آورد که این مسأله ظنیه است نه قطعیه، و نه تنها نص معتبری بر آن نداریم، بلکه ادله قائلین به آن به مرتبه ظواهر هم نمی رسد و غزالی نیز تصریح کرده که دلیلی بر اثبات این مطلب(حجیت اجماع)نداریم، چون نه خبر متواتری داریم و نه نصی از کتاب، و اثبات اجماع به وسیله اجماع هم بیارزش است. (۵۵)
۵-براستی سؤالی مطرح می شود که چرا فخر رازی یک بار اجماع اهل حلّ و عقد را کافی دانسته (۵۶) ولی در جای دیگر اجماع همه امت را لازم دانسته؟ (۵۷)
آیا مرادش این است که اجماع اهل حلّ و عقد مصون از خطا نیست، (پس اجماع امت لازم است) یا بر عکس عقیده دارد که اجماع همه امت محقق نمیشود، لذا باید به اولی اکتفا کرد یا…؟
۳-آیه اکمال
الیوم یئس الذین کفروا من دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا…(مائده/۳)
منظور از الیوم در آیه شریفه روز غدیر خم است، روزی که پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)امیر مؤمنان علی(علیه السلام)را رسما برای جانشینی خود تعیین نمود.آن روز بود که آئین اسلام به تکامل نهایی خود رسید و کفار در میان امواج یأس فرو رفتند. زیرا انتظار داشتند، اسلام قائم به شخص باشد و با از میان رفتن پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)اوضاع به حالت سابق برگردد، و اسلام تدریجا برچیده شود… روایاتی در این مورد وارد شده که بعدا به بعضی از آنها اشاره می کنیم.
اشکال:
یاران ما(اهل تسنن)می گویند:
این آیه دلالت می کند بر بطلان قول رافضه(شیعه)و این مطلب به دلیل این است که خدایتعالی بیان می کند، که کفار از تبدیل دین مأیوس شدند و تأکید هم کرده با جمله: «فلا تخشوهم و اخشون، یعنی از آنها نترسید و فقط از من بترسید».پس اگر امامت علی ابن ابیطالب (رضی اللّه عنه)منصوص از طرف خدایتعالی و رسولش بود آنهم نص واجبالاطاعه، پس کسی که خواسته باشد آن را مخفی نماید و یا تغییر دهد، باید به مقتضای این آیه مأیوس باشد و لازم می آید که احدی از صحابه قادر بر انکار این نص و تغییر و پوشیده نگاه داشتن آن نباشد.و چنانچه امر اینطور نیست، بلکه حتی ذکری در مورد این نص به میان نیامده است و اثر و خبری از آن وجود ندارد، می یابیم که این نص دروغ است و امامت علی ابن ابیطالب(ع)منصوص نمی باشد. (۵۸)
جواب:
اولا این که فخر رازی ادعا کرده، ذکری در مورد امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)به میان نیامده و اثر و خبری از آن وجود ندارد، جز انکار حق و سرسختی بر اساس عناد، چیزی دیگری نمیتواند باشد.زیرا گذشته از روایات شیعه در این موضوع که در حدّ مستفیض و بلکه متواتر است، روایاتی هم که از طریق عامه رسیده و دلالت صریح دارد، بر نزول آیه مبارکه اکمال در روز غدیر خم و در باره امامت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) مستفیض است.ما در اینجا اکتفا میکنیم به نقل چند روایت از عامّه و قضاوت را بر عهده خواننده محترم میگذاریم.
۱-ابراهیم بن محمد حموینی باسند خود از ابو هارون عبدی از ابو سعید خدری نقل میکند که گفت:
«پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)روزی-که مصادف با پنجشنبه بود-مردم را به غدیر خم دعوت کرد و دستو داد خار و خاشاک زیر درختی را بزدایند، آنگاه مردم را به سوی علی(علیه السلام)فراخوانده و بازوی او را گرفت و بالا برد، به طوری که مردم سپیدی زیر بغل او را دیدند، و از یکدیگر جدا نشده بودند که این آیه شریفه نازل گردید:
الیوم اکملت لکنم دینکم و…سپس حضرت(ص) فرمودند:
اللّه اکبر علی اکمال الدّین واتمام النعمه و رضا الرّب برسالتی و الولایه لعلیّ علیه السلام(اللّه اکبر بر کامل شدن دین و تمام گشتن نعمت و رضای پروردگار به رسالت من و ولایت علی علیه السلام).
بعد فرمودند:
اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله(خدایا دوست بدار هر کس که او را دوست دارد و دشمن دار هر کس که با او دشمنی ورزد، یاری کن کسی که او را یاری کند و خوار کن کسی که او را خوار نماید.).» (۵۹)
قریب به همین مضمون، روایت دیگری است که ابو نعیم اصفهانی در «ما نزل فی القرآن فی علی»و سعد بجستانی در«الولایه»و حاکم حسکانی، ابن عساکر و موفق احمد خوارزمی در«مناقب و…» نقل کردهاند. (۶۰)
۲-ابو هریره از پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)نقل می کند که فرمودند:
«هر کس روز هجدهم ذیالحجه روزه بگیرد، ثواب شصت ماه بر او نوشته می شود.»
این روز، روز غدیر خم است، هنگامی که پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)دست علی بن ابیطالب(علیه السلام)را گرفت و فرمود:آیا من نسبت به مؤمنین سزاوارتر نیستم؟
گفتند:بلی ای رسول خدا!فرمود:«هر کس که من مولای اویم پس علی نیز مولای اوست.»
عمر گفت:مبارک باد!مبارک باد!ای فرزند ابیطالب!مولای من و مولای هر مسلمان گشتی. آنگاه این آیه شریفه نازل شد:«الیوم اکملت لکم دینکم…» (۶۱)
ثانیا:آیه شریفه مورد بحث راجع به یأس کفار (مشرکین یهود و نصاری)است از دین، نه راجع به تغییر نص امامت و ولایت امیرالمؤمنین(ع)توسط بعضی از صحابه(مسلمان).
حتی آیه شریفه نفرموده:
«الیوم یأس الذین کفروا و المنافقین»یا«بئس المنافقین یا بئس بعض الصحابه»بلکه فرمود:«یئس الذین کفروا…»و عجیب است از فخر رازی با این که خودش در ذیل همین آیه کریمه چند بار به صراحت کرده که منظور این است که«کفار»مأیوس شدند از غلبه بر دین و از بین بردن آن، و در این هنگام خدایتعالی فرمود:«الیوم یئس الذین کفروا…» (۶۲) باز مختار خود را فراموش کرده می گوید:به مقتضای این آیه لازم می آید که احدی از صحابه قادر بر تغییر نص امامت علی بن ابیطالب(ع)نبوده، بلکه از تغییر و پوشیده داشتن آن مأیوس باشند.(زیرا آیه شریفه فرمود:الیوم بئس الذین کفروا…)!
لذا آیه شریفه بیانگر این است که در روز تاریخی غدیر، خداوند دین خود را توسط ولایت و امامت برای امت کامل نمود و کفار از ضربه زدن به دین اسلام و نابود ساختن آن مأیوس شدند. (۶۳)
۴-آیه ولایت
انما ولیّکم اللّه ورسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون(مائده/۵۵)
آیه به عنوان یک نص قرآنی دلالت دارد بر ولایت و امامت ائمه علیهم السلام زیرا ولی در اینجا حتما به معنی متصرف است نه ناصر و محب (یعنی ولایت تصرف که همان امامت باشد مراد است نه فقط محبت و نصرت).
و دو دلیل بر این امر موجود است یکی قرینه خارجی(شأن نزول و روایات رسیده)دیگری قرینه داخلی(ولایت خدا و رسولش ولایت تصرف است، و«انما»نیز دال بر حصر است یعنی فقط خدا و رسولش و کسی که در حال رکوع صدقه داده ولایت دارند نه غیر آنها).
اشکال:
اما حمل لفظ ولی، هم بر ناصر و هم بر متصرف جایز نیست.زیرا در اصول فقه ثابت شده که حمل لفظ مشترک بر دو مفهومش با هم جایز نیست. (۶۴)
جواب:
اولا:هیچ یک از محققین شیعه نگفته اند، که لفظ «ولی»را در اینجا به هر دو معنی(ناصر و متصرف) حمل میکنیم.
ثانیا:در اصول فقه ثابت نشده که حمل لفظ مشترک بر دو مفهومش جایز نیست. (۶۵)
ثالثا:ولایت فقط یک معنی دارد و آن قرب و نزدیکی است و حب و نصرت و تصرف از مصادیق آن میباشد.
ادامه اشکال فخر رازی:
و اما وجه دوم:پس می گوییم، چرا جایز نباشد که مراد از لفظ ولی در این آیه، ناصر و محب باشد؟ و ما دلیل اقامه می کنیم، بر این که حمل لفظ ولی بر این معنی(ناصر)بهتر است از حمل آن بر معنی متصرف…، به چند دلیل:دلیل اول، آنچه شایسته به ما قبل و ما بعد این آیه است، غیر از این معنی چیزی نیست.اما ما قبل این آیه می گوید:(یا ایها الذین آمنوا…و منظور این است که یهود و نصاری را دوستان و یاران خود نگیرید…و وقتی ولایت نهی شده در آیه ۵۷ امر شده نیز به معنی نصرت و یاری است.ما بعد این آیه می فرماید:یا ایها الذین امنوا…در اینجا نهی از ولایت پذیری یهود و نصاری را دوباره بیان کرد و شک نیست که ولایت نهی شده ولایت به معنی یاری است.پس همینطور ولایت در آیه-انما ولیکم اللّه-باید به معنی نصرت باشد و هر کس که انصاف داشته باشد و تعصب را ترک کند و در ابتدا و انتهای آیه تأمل نماید، یقین پیدا میکند بر این که ولی در آیه-انما ولیکم اللّه-غیر از ناصر و محب چیز دیگری نیست. و ممکن نیست ولی به معنی امام باشد.زیرا این آوردن کلام بیگانه است، در بین دو کلامی که برای غرض و هدف واحدی ذکر شدهاند و این در نهایت سستی و سقوط است و باید کلام خدا را از آن پاک نمود.(تفسیر کبیر، ج ۱۲، ص ۲۴-۲۸)
جواب:
اولا:ادلهای که فخر رازی آورده تا ثابت کند که حمل«ولی»بر ناصر و محب اولی است تا حمل آن بر متصرف، باطل است.زیرا او گفته:چون کلمه اولیاء در آیات ۵۱ و ۵۷ همین سوره به معنی محب است، هم چنین در آیه مورد بحث نیز چنین است، والا آوردن کلام بیگانه است بین دو کلامی که برای غرض واحد ذکر شدهاند؛در صورتی که این آیه با آیه بعدش(یعنی آیه ۵۶)دارای غرض واحدند نه با آیات ۵۱ و ۵۷٫به عبارت دیگر آیه بعدی یعنی: «و من یتولی اللّه و رسوله و الذین آمنوا فانّ حزب اللّه هم الغالبون»(مائده/۵۶)قرینه خوبی است(علاوه بر انّما و حصر مستفاد از آن)که مراد از ولایت در آیه ولایت تصرف است؛در حقیقت آیه مذکور (۵۶)تکمیلی است برای مضمون آیه قبل، زیرا تعبیر به«(حزب اللّه)»و غلبه بر دشمنان مربوط به تشکل حکومت اسلامی می باشد، نه یک دوستی ساده و عادی.
و این خود می رساند که ولی در آیه قبل به معنی سرپرست و متصرف و زمامدار امور مسلمین است، چرا که در معنی«حزب»یک نوع تشکل و همبستگی اجتماعی برای تأمین اهداف مشترک افتاده است. (۶۶)
دلیل اطمینان آور داریم، که آیه مورد بحث شأن نزول خاصی دارد و جداگانه نازل شده؛پس ولی به معنی محب و ناصر نیست.
ثانیا، بر فرض محال که این آیات با هم نازل شده باشند و وحدت سیاق داشته باشند، باز ما آن وحدت را از بین نبرده ایم.زیرا مخالفت با سیاق، با توجه به شأن نزولهای آیه که به طور مستفیض، بلکه متواتر در کتب شیعه و سنی نقل شده، و گواهی تاریخ اسلام مسأله صدقه دادن در حال رکوع مربوط به علی(علیه السلام)است (۶۷) و روایاتی نیز ابوذر رضوان اللّه علیه و…داریم که این آیه شریفه درباره علی(علیه السلام)نازل شده. (۶۸) همه میداند طبق فرموده پیامبر(ص)ابوذر از راستگوترین افراد است، لذا اگر به روایات او بها داده نشود، به هیچ روایتی نمی شود اعتماد کرد. خود فخر به روایات خیلی ضعیف تر بارها و بارها اعتماد نموده است.
هنگامی مطرح است که چند معنی برای ولایت فرض کنیم، به طوری که لفظ مشترک باشد بین دو معنی(نصرت و تصرف).ولی دیدیم که ولایت فقط یک معنی دارد و آن قرب و نزدیکی است و کلمه«اولیاء»در آیات ۵۷ و ۵۱ به معنی دوستی صرفا عاطفی و قلبی نمی باشد، بلکه از تصرف و تسلط کفار نیز نهی فرموده، یعنی نهی کرده از قرب و دوستیای که نوعی از تصرف و دخالت در امور را در بردارد. (۶۹)
اگر ولایت را به معنی تصرف و امامت بگیریم مؤمنین مذکور در آیه در هنگام نزول آیه موصوف به ولایت نبودند زیرا علی بن ابیطالب در زمان حیات پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دارای تصرف نبود در حالی که آیه اقتضا میکند که این مؤمنین در هنگام نزول آیه موصوف به ولایت باشند.
جواب:
این که فخر رازی گفته چون علی بن ابیطالب«علیه السلام»هنگام نزول آیه ولی امر نبود و این صفت را بالفعل نداشت پس باید ولایت را به معنی دوستی حمل کرد، نیز باطل است زیرا:
اولا:این آیه شریفه با لفظ ولیکم ولایت را برای خدای تعالی و آنگاه برای رسولش و شخص دیگری اثبات می نماید، بدین معنی که یک ولایت اصیل واحدی وجود دارد که از آن خداست، اما ولایت و اولیالامر از توابع آن است، لذا فقط کافی است که ولایت اصیل فعلیت داشته باشد. (۷۰)
به عبارت دیگر مراد آیه شریفه جامع کسانی است که بالفعل ولایت دارند و استعمالات شبیه به این را در زبان عربی داریم مثل اغتسل للجمعه و الجنابه که برای جامع غسل مستحب و واجب استعمال شده است.
حکم در این آیه شریفه به شکل قضیه حقیقیه است نه خارجیه، (۷۱) همچنان که حکم در آیه شریفه الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده (نور/۲)(به هر زن زناکار و مرد زناکاری صد تازیانه بزنید)و…به شکل قضیه حقیقیه است یعنی هر زمانی مصداق این عنوان بود حکمش نیز میآید و هم چنین است قوانینی که مجلس شورای اسلامی و…وضع می کنند.
آری آیه شریفه در مقام بیان جعل ولایت و اثبات این مقام است لکن تصرف وی در خارج و عمل به مقتضای ولایت و حکومت امر دیگری است که شرایط خاص خودش را طلب می کند.
نظیر این را در آیات دیگری نیز داریم مثل دعای زکریا که فرمود:
«فهب لی من لدنک ولیا»(مریم/۵) (پس مرا از نزد خود ولیّی-فرزندی که سرپرست امور من باشد-ببخش)که آن فرزند بعد از مرگ زکریا بولایت بالفعل می رسید.و مثل فرمایش پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حجه الوداع که براء بن عازب نقل می کند حضرت(ص)زیر درختی نشسته و دست علی«علیه السلام»را گرفته و فرمود: «الست اولی بالمؤمنین من انفسهم»(آیا من اولی به تصرف نسبت به مؤمنین-از خودشان-نیستم) «قالوا:بلی»(گفتند:آری)آنگاه فرمود:الا من انا مولاه فعلی مولاه اللهم و ال من والاه… (۷۲) (بدانید که هر کس من مولای اویم علی(ع)نیز مولای اوست) که قطعا مراد این بود که ولایت علی(ع)در آینده به فعلیت می رسد.(و چون قبلش حضرت(ص) پرسیدند الست اولی…نمی توانیم بگوییم مراد از ولایت در این فرمایش حضرت(ص)دوستی و محبت است) (۷۳)
حتی کسانی که آیه شریفه را بر ابی بکر تطبیق کرده اند گفته اند وی بعد از مرگ حضرت(ص)به خلافت و ولایت رسید.
خدای تعالی در هفت جا مؤمنین موصوف به این گونه صفات را در آیه با صیغه جمع ذکر کرده است و آن عبارت است از(الذین، آمنوا، الذین، یقیمون، یؤتون، هم، راکعون)و حمل لفظ جمع بر واحد بخاطر بزرگداشت گر چه جایز است، ولی مجاز است نه حقیقت و حال آنکه اصل این است که کلام را حمل بر حقیقت نماییم.
جواب:
اولا:فرق است بین استعمال و تطبیق و مجاز در استعمال است ولی اگر جمع را در خود جمع استعمال کردند-نه در مفرد-فقط در خارج و در مرحله تطبیق بیش از یک مصداق نداشت مجاز نمی باشد-مثل اینکه بگوییم کسانی که مسجد را تمیز کنند اجر دارند بعد فقط یک نفر تمیز کند- مجازگویی نشده، به عبارت دیگر آیه شریفه یک «عنوان جمعی»را مطرح میکند که در خارج(در یک زمان)بر یک نفر منطبق شده، در عین اینکه امکان انطباق بر افراد دیگر نیز وجود دارد(در زمانهای دیگر)مشابه این را در آیات دیگری نیز می بینیم مانند«یقولون نخشی ان تصیبنا دائره» (مائده/۵۲)(میگویند…)که مطابق روایات گوینده فقط عبد اللّه ابن ابی بوده و مانند:«یقولون لئن رجعنا الی المدینه…»(منافقون/۸)(میگویند…)که گوینده فقط عبد اللّه ابن ابی بوده و هم چنین«تلقون الیهم بالموده»(ممتحنه/۱)(شما آنها را به دوستی می گیرید که مراد از افراد مورد دوستی طالب بن ابی بلتعه بوده است. (۷۴)
در آیه مباهله نیز کلمات شریفه نساءنا و انفسنا فقط بر فاطمه(سلام اللّه علیها)و علی(علیه السلام) اطلاق شده و اهل تسنن آیه شریفه«و لا یأتل اولوا الفضل منکم والسّعه…»(نور/۲۲)(توانگران شما نباید از دادن مال به خویشاوندان و تهیدستان… دریغ کنند)را بر ابو بکر تطبیق داده اند.
ثانیا:کسانی که این روایات(اعطاء انگشتری امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)را نقل کرده اند از بزرگان عرب و افرادی بوده اند که لغت آنها بالغات دیگر مخلوط نشده است، و اینان روایات را بدون هیچ گونه شکی در انطباق عنوان«الذین آمنوا»بر علی بن ابیطالب(ع)نقل نمودهاند و هم چنین است کسانی که آن را بر ابو بکر منطبق کردهاند حتی خود فخر رازی احتمال داده که مراد از آیه شریفه شخص معیّنی باشد و اقوال بعضی از مفسرین را در این رابطه نقل نموده است. (۷۵)و(۷۶)
کسی که اوضاع عمومی و جو اجتماعی زمان نزول آیه شریفه را ملاحظه کند در می یابد که اگر نام علی علیهالسلام ذکر می شد عاملی برای برانگیختن کینه های پنهان و تعصبات باطل میشد به خلاف ذکر عنوان جمعی که از آن انتظار تحقق افراد زیادی میرود. (۷۷)
اشکال:
ما با دلیل واضح بیان کردیم که آیه قبل یعنی«یا ایها الذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه»(مائده/۵۴)از قوی ترین دلائل بر صحت امامت ابی بکر است پس اگر این آیه بر صحت امامت علی(علیه السلام)بعد از پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)دلالت کند لازمه اش تناقض بین دو آیه است و این باطل است پس باید یقین و قطع پیدا کرد به این که دلالتی بر این که علی(علیه السلام)امام بعد از رسول اللّه(ص)است، ندارد.
فخر رازی، در ذیل آیه قبلی«یا ایها الذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتی اللّه بقوم یحبّهم و یحبّونه اذلّه علی المؤمنین اعزّه علی الکافرین یجهدون فی سبیل اللّه…»(مائده/۵۴)(ای کسانی کهایمان آورده اید!هر کس از شما، از دین خود برگردد، بزودی خدا گروهی دیگر را می آورد که آنان را دوست دارند و آنان نیز او را دوست دارند؛با مؤمنان فروتن و با کافران سر سخت و نیرومندند در راه خدا جهاد می کنند…)گفته است:
این آیه از روشن ترین دلائل، بر باطل بودن مذهب امامیه(روافض)است.زیرا آنها می گویند: کسانی که اقرار به خلافت و امامت ابی بکر کردهاند، همهشان مرتدند و کافر؛زیرا نص آشکاری را که در مورد امامت علی(علیهالسلام)وارد شده انکار نمودند. ما میگوییم:اگر مطلب چنین است، به دلیل همین آیه لازم بود که خداوند قومی را بیاورد که با ایشان محاربه کند و آنها را شکست داده و به دین حق، بازگرداند؛اما وقتی چنین نیست، بلکه بر عکس، این روافضاند که شکست خورده و ممنوع از بیان گفته های باطلشان می باشند، ما ادعا میکنیم این آیه در مورد ابی بکر نازل شده، چون اختصاص دارد به جنگ با مرتدین و این ابو بکر بود که با مرتدین محاربه کرد، پس خدا او را دوست دارد و امامت او صحیح بود… (۷۸)
پاسخ:
اولا:آنچه فخر درباره آیه شریفه ارتداد بحث کرده یک برداشت باطل است که تا پایان بحث او را منحرف کرده.او پنداشته که آیه شریفه می فرماید: اگر شما مرتد شدید خداوند یک عدهای را میآورد که مرتدین شما را از بین می برد؛در حالی که آیه شریفه اصلا چنین بیانی ندارد و قتال با مرتدین در آیه مطرح نشده است.زیرا آیه نفرموده:«فسوف یأتی اللّه بقوم یجاهدون المرتدین»بلکه فرموده: عدهای را می آورد که در راه خدا جهاد کرده و دین او را یاری می کنند.این آیه مثل گفتار خداوند داناست که فرموده:«و ان تتولّوا قوما غیرکم ثمّ لا یکونوا امثالکم»(محمد/۳۸)(هر گاه سرپیچی کنید، خداوند گروه دیگری را بجای شما می آورد، پس آنها مانند شما نخواهند بود)
ثانیا:ابو بکر با کسانی که زمان پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)مؤمن بودند و بعد مرتد شدند، نجنگید.بلکه با «مسیلمه کذاب»و«فزاره غطفان»و قوم«قره بن سلمه قشیری»و«بنی سلیم»و«سجاح»و…محاربه نمود و آنها نیز از صحابه و مخاطبین آیه شریفه نیستند.علاوه بر این، ابو بکر با مرتدین نجنگید، زیرا کسانی را که وی با آنها جنگید، بر دو گروه بودند:اول، کسانی که در زمان پیامبر(صلی اللّه علیه و آله) کافر بودند و هرگز ایمان نیاوردند، مثل:اصحاب مسیلمه و سجّاح که اینها در حکم کفار حربی بودند.
دوم:کسانی که مرتد نشدند، بلکه زکات خود را به او نمی دادند.زیرا وی را شایسته خلافت نمیدانستند؛مثل:زیاد بن لبید. (۷۹)
ثالثا:مخالفین امامت مرتد از ولایتند نه مرتد از دین.ولی آیه شریفه:«من یرتدّ منکم عن دینه»ناظر به ارتداد از دین است، و مرتدّ از ولایت مهدور الدّم نیست و حکم فقهی مثل نجاست و…ندارد.
اشکال:
بر فرض که این آیه ولایت بر امامت علی علیه السلام بکند لکن ما اتفاق نمودیم بر اینکه آن آیه در هنگام نزولش دالّ بر حصول امامت نبود زیرا ایشان در زمان حیات پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در بین امنت دارای تصرف نبود پس این احتمال می ماند که آیه را حمل بر این کنیم که دلالت می کند بر اینکه علی علیه السلام بعدا امام می شود و زمانی که این حرف گفته شود ما هم به موجب این کلام می گوییم آیه را حمل می کنیم بر امامت علی(ع)بعد از ابی بکر و عمر و عثمان.زیرا در آیه چیزی که دال بر تعیین وقت باشد وجود ندارد.
اولا:پاسخ این اشکال در ضمن پاسخ اشکال دوم داده شد که مراد از آیه شریفه جامع کسانی است که بالفعل یا بالقوه ولایت دارند.
ثانیا:هیچ دلیل بر صحت امامت ابی بکر و عمر و عثمان نداریم تا آیه شریفه را حمل کنیم بر امامت علی علیه السلام بعد از آنها، بلکه بر عکس ثابت کردیم کسی که ولو یک لحظه ظالم یا مشرک بوده به مقام امامت نمی رسد…
ثالثا:بسیاری از اشکالاتی که فر رازی مطرح کرده-و آنها را ذکر کردیم-بر این مختار او وارد است که طبق مبنای او جوابی هم ندارد.مثل بالفعل نبودن امامت آنها در زمان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و عدم استدلال آنها به آیه شریفه و نجنگیدن عثمان و…با مرتدین و بودن ولی به معنی ناصر و محب و…
رابعا:اگر خدایتعالی می خواست چهارمین خلیفه پیامبرش را تعیین کند و در فکر آینده مسلمانان بود پس چرا آیه ای برای اثبات امامت و ولایت خلیفه اول و دوم و سوم(که زمانا مقدم بر او بودند و تعیین آنها لازمتر بود) نازل نفرمود؟!
اشکال:
علی بن ابیطالب(علیه السلام)در زمینه تفسیر آگاهتر از این روافض(شیعه)بود، پس اگر این آیه دلالت بر امامتش داشت، در مجلسی به آن احتجاج می کرد و شیعه نمی تواند بگوید وی تقیه کرده.زیرا نقل می کنند که او در روز شوری به خبر غدید و مباهله و همه فضائل و مناقب خود تمسک نمود، ولی در اثبات امامتش به این آیه شریفه تمسک نجست، و این موجب یقین است که گفته این روافض(شیعه)، ساقط است.
جواب:
اتفاقا آن مضرت بارها به این آیه شریفه استدلال فرموده اند:مثلا:در حدیث سوگند دادن آن حضرت به ابی بکر. (۸۰)
اشکال:
اما وجهی که به آن تکیه میکنند و آن اینکه ولایت ذکر شده در آیه، عمومیت ندارد.ولی ولایت به معنی یاری عام را، از دو طریق جواب می دهیم:
اول:برای ما مسلم نیست که ولایت ذکر شده در آیه عام نیست و حتی ما مسلم نمی دانیم که کلمه انّما برای حصر باشد، به دلیل آیه«انما مثل الحیوه الدنیا کماء انزلناه من السماء»(یونس/۲۴) شکی نیست که زندگی دنیا، امثال دیگری غیر از این مثل دارد و به دلیل آیه«انما الحیوه الدنیا لعب و لهو»(محمد/۳۶)که شکی نیست لهو و لعب در غیر زندگی دنیا هم گاهی حاصل می شود.
جواب:
اولا:خود فخر رازی در تفسیر کبیرش بارها تصریح کرده که إنما دلالت بر حصر دارد و بارها حصر را اختیار و طبق آن تفسیر نموده است.اینک به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم:
۱-در ذیل آیه شریفه انما یفتری الکذب… (نحل/۱۰۵)می گوید:«المسأل الثانیه:در این آیه دلالت قوی است بر این که کذب از بزرگترین کبائر است و دلیل بر این که انما دلالت بر حصر دارد….» (۸۱)
۲-در ذیل آیه شریفه:
«قل انما انا بشر مثلکم یوحی..»(کهف/۱۱۰)می گوید:«آیه بر دو چیز دلالت دارد، اول این که انما مفید حصر است…» (۸۲)
۳-و ذیل آیه شریفه:
«انما حرم علیکم المیته…» (بقره/۱۷۳)
۴-ذیل آیات شریفه
«و اذا قیل لهم»(بقره/۱۱)و«انما یستجیب…»(انعام/۳۶) (۸۳) می گوید انما دلالت بر حصر است.
ثانیا:کلمه انّما وضع شده برای دلالت بر افاده حصر، به خاطر تبادر نزد عرف و تصریح اهل لغت و ادب.» (۸۴)و(۸۵)
و اما:این که فخر رازی گفته:«انما دلالت بر حصر نمی کند، به دلیل آیات«انما مثل الحیوه الدنیا کماء…»(یونس/۲۴)و«انما الحیوه الدنیا لعب و لهو» (محمد/۳۶)نیز باطل است، بلکه انما در این دو آیه شریفه نیز دلالت بر حصر دارد، لکن حصرش اولا حصر موصوف در صفت است، ثانیا اضافی است. (ر.ک:شرح المختصر المعانی مبحث القصر.)
در رابطه با آیه شریفه ۲۴ یونس هم چنان که فخر رازی گفته زندگی دنیا امثال دیگری هم دارد ولی این مطلب خدش های به دلالت«انما» بر حصر وارد نمی کند زیرا آیه شریفه می خواهد بفرماید به سائر مثلهای دنیا اعتنائی نمی شود.مثل قول خدای سبحان«ان نحن الا بشر مثلکم»(ابراهیم/۱۱)
ما نیستیم مگر بشری مثل شما که گر چه ایشان رسول و نبی و…نیز بودهاند ولی می خواهد بفرماید خیال نکنید رسول باید بشر نباشد خیر او فقط بشری است مثل شما یا آیه شریفه«ما محمد الا رسول»(آل عمران/۳)یعنی حضرت(ص)به مرز ابدیت نرسیده و فقط رسول است(و به سایر صفات ایشان توجهی نیست)یا ما زید الاّ قائم که یعنی زید به نشستن و قعود تجاوز نکرده و فقط ایستاده است.دنیا نیز چیز ابدی و دائمی نیست و لذا بعدش می فرماید:«واللّه یدعوا الی دارالسلام»(یونس/۲۵)…پس آیه شریفه دلالت بر حصر دارد.
و در رابطه با آیه شریفه ۳۶/محمد فخر رازی خیال کرده آیه میفرماید لهو و لعب در غیر زندگی دنیا حاصل نمی شود در حالی که آیه این را نفرموده بلکه می فرماید زندگی دنیا فقط لهو و لعب است.به عبارت دیگر در مقام حصر حیات دنیاست به لهو و لعب، نه حصر لهو و لعب به حیات دنیا و حصر در این آیه شریفه نیز اضافی است و آیات ۲۰ حدید و ۳۲ انعام و ۶۴ عنکبوت نیز مؤید این است که دنیا چیز ابدی و دائمی نیست و به سایر مثلهای دنیا اعتنایی نمی شود.
اشکال:
و اما این که استدلال نموده اند به این که، آیه مخصوص کسی است که در حال رکوع زکات داده است و آن علی بن ابی طالب(علیه السلام)می باشد می گوییم:این حرف به دلائلی ضعیف است:
اول:زکات اسم عمل واجب است نه مستحب، به دلیل آیه(و آتوا الزکاه).
پس اگر علی(علیه السلام)زکات واجب را در حال رکوع ادا کرده است، هر آینه وی اداء زکات واجب را از اول وقت به تأخیر انداخته و این در نزد اکثر علماء معصیت به حساب میآید و جائز نیست آن را به علی(علیه السلام)نسبت داد.
و حمل زکات بر صدقه مستحبی، خلاف اصل است.زیرا بیان کردیم که ظاهر آیه«وآتوا الزکاه» دلالت دارد که هر چیز که زکات است، واجب است (نه مستحب).
جواب:
آیه وجوب زکاه، (مثل آیه وجوب روزه)در مدینه نازل شده و لذا آیاتی که در مکه نازل شده و کلمه زکات در آن به کار رفته بود یا به معنی تزکیه نفس است، یا زکات مستحبی و لذا استعمال زکوه در مستحبی مجاز نیست.
علاوه بر این در صدر اسلام(قبل از وجوب)زکاه به همان معنی لغوی خود بوده و معنی لغوی آن اعم است از معنی مصطلح آن و صدقه را نیز شامل میشود.
ادامه اشکال:
دوم:آنچه شایسته مقام علی(علیه السلام)است، این است که وی در حال نماز قلبش غرق در ذکر خدا باشد و ظاهر این است که چنین کسی متوجه شنیدن و فهم کلام بیگانه نمی شود و لذا خداوند می فرماید: «الذین یذکرون اللّه قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض»و کسی که قلبش غرق در فکر باشد، چطور می تواند متوجه شنیدن کلام بیگانه باشد؟
جواب:
اولا:روایت شده که پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)گاهی نماز را کوتاه میکردند و آن را به سرعت تمام می نمودند.وقتی از ایشان علت این امر سؤال شد، فرمودند:«صدای گریه طفلی را شنیدم، گفتم شاید مادرش در مسجد(در حال نماز)باشد و از گریه او ناراحت شود.» (۸۶) در حالی که ایشان در هنگام نماز غرق در فکر خدا بودند و مقامشان نیز از مقام علی(علیه السلام)بالاتر است.
ثانیا:مردان خدا جز خدا و مظاه خدا و خواسته های او چیز دیگری را در ذهن ندارند حرف ها و هوس های غیر الهی بر آنها چیره نمی شود، ولی نسبت به حرفها و خاطرات الهی اشراف دارند و شنیدن صدای فقیر عبادت است، هم چنانکه صدای گریه طفل را شنیدن نیز منافاتی با غرق در فکر خدا بودن ندارد.چنین نبود که رسول اللّه(صلی اللّه علیه و آله و سلم)و ائمه(ع)مطلقا در تمام نمازهایشان از اول تا آخر آن، هیچ نوع صدایی را نشنوند، یا هیچ کار به ظاهر دنیایی نکنند.چنانچه حضرت(ص)صدای گریه طفل را شنیدند و حسنین(ع)را در هنگام اشتغال به نماز مورد محبت و ملاطفت قرار می دادند و…ولی با همه اینها غرق در عبادت خدا نیز بودند.
ثالثا:این یکی از بیانات نورانی خود حضرت علی(علیه السلام)در نهج البلاغه شریف است که فرمودند:«انّ المسکین رسول اللّه»(قصار الحکم/۳۰۴) (یعنی این نیازمند(واقعی)را خدا فرستاده بود)و کسی که غرق در عبادت خداست، حرف رسول اللّه را نیز می شنود و این نیز عبادت است.(اما مسأله تیر و درد آن یک امر نفسانی و بدنی بود و لذا آن را درک نکردند چون غرق در عبادت خدای تعالی شده بودند).
آری چنین نیست که خلیفه خدا نتواند جمع کند بین عبادات مختلف و در حال غرق در عبادت اشرافی بر خاطرات الهی نداشته باشد.زیرا خاطرات در کنترل اوست، نه این که(مثل ما)در اختیار و کنترل خاطرات باشد.
ادامه اشکال:
سوم:دادن انگشتر در نماز به فقیر عملی است زیادی ولائق به حال علی(علیه السلام)است که این کار را نکند.
چهارم:مشهور این است که علی(علیه السلام) فقیر بوده و مالی که موجب زکات باشد، نداشته است.برای همین شیعه گفته اند:زمانی که وی سه قرص نان را صدقه داد، سوره مبارکه هل اتی در شأنش نازل شد…
پنجم:بر فرض که مراد از این آیه علی(علیه السلام) باشد و لکن استدلال به این معنی وقتی تام و تمام است که منظور از ولی متصرّف باشد، نه ناصر و محب.
جواب:این که دادن انگشتر در نماز را زیاده حساب کرده است، می گوییم:
اولا:خود فخر به همین آیه تمسک کرده که فعل قلیل مبطل نماز نیست، و دادن انگشتر را مصداق عمل قلیل دانسته. (۸۷) علاوه بر این اگر آیه شریفه راجع به علی(علیه السلام)نباشد، بالاخره مربوط به مؤمنین که هست و آنها نمازشان را باطل نمی کنند(خصوصا مؤمنین که خدای تعالی آنها را مدح نموده است!)
ثانیا:روایت شده که پیامبر(صلی اللّه علیه و آله) حسنین را و یا«امامه»دختر ابی العاص را در نماز بر دوش خود حمل می کردند و زمانی که سجده می نمودند او را روی زمین می گذاشتند و هنگامی که بلند می شدند وی را بلند می کردند. (۸۸)
ثالثا:این یک عمل عرفی بوده، لذا فعل زیاده به آن اطلاق نمی شود و اجماع داریم بر این که عمل کم در نماز موجب قطع نماز نمی شود، مثل:کشتن عقرب و یا برداشتن چیزی از روی زمین و…
اما مسأله فقیر بودن را پاسخ می دهیم که:اولا علی(علیه السلام)در اواخر عمر پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم)صاحب مزارع زیادی بودند که آنها را احیاء می کردند و املاک ایشان در ینبع و اراضی عرینه و… شامل باغها و مزارع بود. (۸۹) علاوه بر این گفتیم، مراد زکات واجب نیست، بلکه صدقه مستحبی مقسود است.
پاسخ اشکال آخر هم قبلا داده شد که به دلایل مختلف، ولی به معنی متصرف است.
روایات بسیار از شیعه و سنی در این زمینه به اندازهای که مجال هیچ شکی برای کسی باقی نمی گذارد که آیه شریفه در شأن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)است آنگاه که در مسجد در حین رکوع انگشتری مبارک خویش را صدقه دادند.
حسان شاعر معروف عرب، بخاطر این کرامت اشعاری سروده که افرادی هم چون خوارزمی، شیخ الاسلام حموی، صدر الحفاظ گنجی، سبط بن جوزی و جمال الدین زرندی(از علماء اهل تسنن) آن را نقل کردهاند.
ثعلبی در تفسیرش-ذیل آیه شریفه-با اسناد خود از ابوذر غفاری و آلوسی در تفسیرش(روح المعانی)ذیل آیه شریفه و تفسیر طبری ج ۶/۱۶۵ و تفسیر خازن ج ۱/۴۹۶ و…این روایت را نقل کردهاند. (۹۰)
علامه امینی در الغدیر ج ۳/۱۵۶-۱۶۲ نام شصت و شش نفر از صحابه و تابعین ناقل این احادیث را آورده است.
این از روایات اهل سنت و اما روایات شیعه در این باره آنقدر زیاد است که به حد تواتر رسیده مثلا در کتب اختصاص شیخ مفید(ره)و امالی و مجالس شیخ طوسی(ره)و احتجاج طبرسی(ره)و تفسیر عیاشی و… (۹۱) مشابه این مضامین بسیار است.
شگفتا از کسانی که میگویند داستان انگشتر و نزول آیه در این باره به اتفاق نظر علماء ساختگی است!در این صورت باید گفت این ها یا بزرگان ناقل این احادیث(از سنی و شیعه)را عالم نمیدانند!!و یا از نقل آنان و کتبشان اطلاعی ندارند!!خداوند تعصّب را نابود کند که آدمی را کور و لال میسازد… (۹۲)
۵-آیه تبلیغ
«یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس ان اللّه لا یهدی القوم الکافین»(مائده/۶۷)
در کتابهای مختلف شیعه و سنّی روایات زیادی دیده میشود که با صراحت می گوید، آیه فوق درباره تعیین جانشین برای پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم)و سرنوشت آینده اسلام و مسلمین در غدیرخم نازل شده است. (۹۳)
اشکال:
مفسرین در سبب نزول این آیه وجوهی را ذکر کردهاند…وجه دهم:آیه شریفه در فضیلت علی بن ابی طالب(علیه السلام)نازل شده، و وقتی این آیه نازل شد، پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم)دست او را گرفته و فرمود:«هر کس که من مولای اویم علی مولای اوست، خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد…».
این حرف ابن عباس و براء ابن عازب و محمد بن علی است.و بدان که این روایات گر چه زیاد است لکن شایسته این است که آن را حمل کنیم بر این که خدایتعالی، پیامبرش را از مکر یهودیها و نصاری ایمن ساخت و او را به آشکار نمودن تبلیغ امر کرد، بدون اینکه از آنها ترس داشته باشد.
و این به دلیل این است که چون ما قبل و ما بعد این آیه، در مورد یهود و نصاری سخن بسیار بیان می کند، پس ممنوع است این آیه را که در بین آنها وجود دارد حمل بر وجهی کنیم که از ما قب و ما بعدش بیگانه باشد. (۹۴)
جواب:
اولا:فخر رازی خیال کرده آیه شریفه می خواهد بگوید:«ای پیامبر ما از یهود و نصاری و مکر آنها نترس ما ترا حفظ می کنیم»ولی چنین نیست، زیرا:
همه پیامبران مخصوصا خاتم آنها(صلی اللّه علیه و آله و سلم)منزه بودند از خشیت از غیر خدا به دلیل «الذین یبلّغون رسالات اللّه و یخشونه و لا یخشون احدا الا اللّه»(احزاب/۳۹)(کسانی که رسالت خدا را تبلیغ می کردند و از احدی جز خدا نمیترسیدند).
علاوه بر این، زمانی که یهود کاخهای بلند داشتند و قدرتمند بودند حضرت(ص)از آنها نترسید و هر چه ضد آنها بود فرمود:مثل:«کونوا قرده خاسئین-لعنّا اصحاب السبت-غلّت ایدیهم- لعنوا بما قالوا-ضربت علیهم الذلّه و المسکنه-…» حالا که کوخنشین و متواری شده اند و تسلیم شده و با ذلّت جزیه می دادند.حضرت(ص)از آنها بترسد؟!
ثانیا:فخر رازی به وحدت سیاق متمسک شده، ولی متن آیه ثابت میکند که با ما قبل و ما بعد خود وحدت سیاق ندارد.پس یا مستقلا نازل شده و یا اگر هم با هم نازل شده باشد، به عنوان یک جمله معترضه است که با قبل و بعد ارتباط چندانی ندارد. (البته از یک نظر کلّی ارتباطی بین آنها می شود فرض کرد.زیرا تعیین جانشین برای پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم)روی اهل کتاب تأثیر گذاشته و باعث ناامیدی آنها از امید به فروپاشی اسلام با رحلت حضرت(ص)، خواهد شد) (۹۵) البته معترضه بودن یک آیه یا قسمتی از آن، لغو نیست.مثل این که دو نفر که مباحثه علمی می کنند، ناگهان یکیشان می بیند ماشینی دارد به سرعت میآید فورا می گوید:آقا برو کنار، یا آقا مواظب بچه باش، که این جمله گر چه ارتباطی با بحث علمی ندارد، ولی لغو غیر حکیمانه نیز نمی باشد. (۹۶)
روایات شأن نزول نقل شده برای آیه و روایات بسیار دیگری از شیعه و سنی مویّد این است که این آیه به تنهایی نازل شده و با آیات قبل و بعد وحدت سیاق ندارد.
ثالثا:بر فرض محال که بپذیریم این آیه شریفه با آیات قبل و بعدش وحدت سیاق دارند(و از روایات شأن نزول چشم پوشی کنیم)باز قرائن داخلی آیه ثابت می کند که مراد این آیه شریفه چیزی جز مفهوم ولایت و زعامت نمی تواند باشد. زیرا در این آیه شریفه(که در اواخر بعثت نازل شده سخن از ابلاغ مجموع دین نیست.زیرا غلط است بگوییم:اگر مجموع دین را ابلاغ نکنی دین را ابلاغ نکردهای.روشن است که آیه شریفه نمی خواهد بگوید آنچه نازل شده ابلاغ کن، در غیر این صورت همین آیه را که اینک به تو نازل شده، ابلاغ نکردهای. زیرا در این صورت(از نظر ادبی)تفریعی بجای می ماند که مفهوم ندارد. (۹۷)
پس مراد، جزء مهمّی از دین است که ترک ابلاغ آن مساوی ترک اصل رسالت که پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم)در انتظار فرصت مناسب برای ابلاغ آن بودند و این جزء مهم، توحید و نبوت و معاد و آیات راجع به یهود و نصاری و منافقین و مشرکین و آیات احکام و…نبود.زیرا حضرت(ص) همه اینها را ابلاغ کرده بودند، و هراس از ابلاغ آنها، در اواخر عمر شریفشان معنی نداشت.
حالا خدای تعالی می فرماید:
بهترین فرصت حجهالوداع است و آن جزء بسیار مهمی که هنوز ابلاغ نشده و به اندازه همه دین ارزش دارد، یعنی «مسأله ولایت و رهبری»را ابلاغ کن و لذا حضرت(ص)به دستور خدای حکیم، در کنار غدیر همه را جمع نمود و خطبه مفصلی خواند و امامت علی بن ابیطالب(ع)را ابلاغ کردند.
روایات بسیار زیادی این مطالب را تأیید میکند که به مآخذ بعضی اشاره می کنیم:
شواهد التنزیل حاکم حسکانی ج ۱/۱۸۷، ۱۸۸، ۱۹۰ و ۱۹۲، باب النزول واحدی/۱۵۰، فضائل الخمسه فیروز آبادی، ص ۴۳۷، تاریخ دمشق ابن عساکر ج ۲/۸۶، حدیث ۵۸۱-ما نزل من القرآن فی اهل البیت(ع)-حسین بن الحکم الحبری الکوفی ص ۵۴، تفسیر ثعلبی ج ۱/۷۷(چاپ خطی)و ترجمه امیرالمؤمنین ابن عساکر حدیث ۴۵۲ و فرائد السمطین حموینی ج ۱/۱۵۸ و الدر المنثور سیوطی ج ۲/۲۹۸ و مجمع البیان طبرسی ج ۳/۲۲۳ و احقاق الحق ج ۲/۴۱۵، ۴۱۹-۴۲۰ و ج ۳/۵۱۲ و ج ۱۴/۳۲ و تفسیر البرهان، ج ۱/۴۳۶ و الغدیر ج ۱/ ۲۱۴-۲۱۶٫
علامه امینی(ره)در جلد اول کتاب پر ارج الغدیر، حدیث غدیر را از صد و ده نفر از صحابه و یاران پیامبر(ص)با اسناد و مدارک زنده نقل میکند و همچنین از ۸۴ نفر از تابعین و ۳۶۰ دانشمند و مؤلف معروف اسلامی نقل نموده است.علاوه بر این به کتب زیر میتوان مراجعه کرد:
احقاق الحق قاضی نور اللّه شوشتری با شرح مبسوط آیه اللّه نجفی ج ۲ و ۳ و ۱۴ و ۲۰- المراجعات سید شرف الدین عاملی-عبقات الانوار مرحوم میر حامد حسین هندی ج ۵ و ۸ و ۹ و… دلائل الصدق مرحوم مظفر، ج ۲٫در این حدیث شریف است که حضرت(ص)فرمود:«فمن کنت مولاه فعلی مولاه»(پس هر که را من مولای اویم علی مولای اوست)و سه چهار بار این جمله را تکرار نموده؛سپس سر به سوی آسمان برداشت و فرمود:«اللهم و ال من والاه و عاد و عاداه و…».
قرائن مختلفی وجود دارد که مولی در این حدیث به معنی ولی و سرپرست و رهبر است نه دوست و یار و یاور.مثلا:
۱-مسأله دوستی علی(علیه السلام)با مؤمنین مطلب مخفی و پیچیدهای نبود که نیاز به آن همه تأکید و بیان داشته باشد و متوقف کردن آن قافله عظیم در وسط بیابان و گرفتن اعترافهای پی در پی از جمعیت نیازی باشد.
۲-جمله«الست اولی بکم من انفسکم»آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولی نیستم؟ (که در متن این روایت آمده)تناسبی با دوستی ندارد، بلکه یعنی آن اولویّت و اختیاری که من نسبت به شما دارم و پیشوا و سرپرست شمایم، برای علی(علیه السلام)ثابت است.خصوصا با توجه به تعبیر«من انفسکم»(از شما نسبت به شما اولی هستم).
۳-تبریک هایی که از سوی مردم در این واقعه تاریخی به علی(علیه السلام)گفته شد حتی تبریک که عمر و ابو بکر به او گفتند.
در مسند احمد بن حنبل آمده است که عمر بعد از بیانات پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم)به علی(علیه السلام)گفت:گوارا باد بر تو ای فرزند ابیطالب!صبح کردی و شام کردی در حالی که مولای هر مرد و زن با ایمان شدی«هنیئا لک یا بن ابی طالب اصبحت و امست مولی کلّ مؤمن و مؤمنه.» (۹۸)
فخر رازی، در ذیل همین آیه عبارت عمر را چنین ذکر کرده:«هنیئا لک اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنه»و در تاریخ بغداد به این صورت آمده:«بخّ بخّ لک یا بن ابی طالب اصبحت مولای و مولی کل مسلم»و در فیض الغدیر و الصواعق آمده که این تبریک را ابو بکر و عمر هر دو به علی(علیه السلام)گفتند؛و اینها جز با ولایت به معنی خلافت سازگار نیست.
۴-اشعاری که از حسّان بن ثابت نقل شده.
۵-علی(علیه السلام)نیز به این حدیث(غدیر) استدلال فرموده مثلا:
خطیب خوارزمی حنفی در کتاب مناقب خود از عامر بن راثله نقل میکند که در روز شورا(شورای ۶ نفری که برای انتخاب خلیفه بعد از عمر معین شده بود)با علی(علیه السلام)همراه بودم و شنیدم که او با سایر اعضاء شوری چنین می گفت:«دلیل محکمی برای شما اقامه می کنم که عرب و عجم توانایی تغییر آن را نداشته باشد…شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی جز من وجود دارد که پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلم)در حق او گفته باشد«من کنت مولاه…»همه گفتند:خیر. (۹۹) *
مناقب/۲۱۷ این روایت را حموینی در فرائد السمطین ب ۵۸ و ابن حاتم در درّ النظیم و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل کرده اند و همچنین ابن حجر در صوائق همین مضمون را از دار قطنی نقل نموده است(الغدیر ج ۱/۱۶۱ و ۱۵۹-۲۱۳)وبه استدلال حضرت علی علیه السلام در موارد دیگر از جمله در ایام عثمان و زمان خلافت خود و روز جنگ جمل و در کوفه در روز جنگ صفین و…اشاره کرده است.
پی نوشت ها:
(۱)-تلخیص مجمع الادب فی معجم الالقاب، ج ۴، ق ۳، ص ۳۵۷، بغداد ۱۹۶۵٫
(۲)-تعلیقات استاد احسان عباس بر وفیات الاعیان ۷/۳۲۹ از نسخه خطی کتابخانه اسعد افندی شماره ۲۳۲۳/۱/۱۰۷٫
(۳)-ریحانه الادب محمد علی مدرس تبریزی ج ۴/۲۹۷ و هدیه الاخبار، ص ۲۰۹ و المصنف، ص ۱۹ و تاریخ ابن خلکان ج ۲/۴۸٫
(۴)-وفیات الاعیان ابن خلّکان ۴/۲۵۲ بیروت ۱۹۷۲ و الوافی بالوفیات ۴/۲۴۸ و مرآه الجنان یافعی ۴/۱۱ حیدرآباد دکن.
(۵)-روضات الجنات، ص ۷۲۹ و ریاض العارفین، ص ۳۹۲ و قاموس الاعلام ج ۵/۳۳۴۵ و لغات تاریخچه و جغرافیه ج ۵/۱۸۳ و ج ۷/۹۷ و طبقات الشافعیه الکبری ج ۱/۲۶ قاهره ۱۹۶۵ و آثار البلاد و اخبار العباد زکریا قزوینی ج ۱/۲۵۳ و یسبادان ۱۸۴۸ افست ۱۹۶۷٫
(۶)-لسانالمیزان ج ۴/۴۲۸٫
(۷)-خلاصه عقبات الانوار ج ۶/۱۳۳ و ج ۸/۱۲۸ و ۱۸۴ به بعد و الغدیر ج ۱/۳۵۰-۳۵۷٫
(۸)-البدایه و النهایه ۱۳/۲۰٫
(۹)-صفدی ۴/۲۵۰-سبکی ۴/۸۹٫
(۱۰)-محمد صالح الزرکان ص ۳۸ به نقل از مجموعه الرسائل الکبری ۱/۱۶۶٫
(۱۱)-نزههالارواح، ص ۱۴۴-۱۴۸٫
(۱۲)-میزانالاعتدال فی نقد الرجال(قاهره ۱۹۶۳)۳/۳۴۰ و سیر اعلام النبلاء(بیروت ۱۹۸۴)۲۱/۵۰۱ و مقدمه سیر اعلام النبلاء ۱/۳۵-۴۰ و تهذیبالکمال جمال الدین المزیّ(بیروت ۱۹۸۳)۱/۱۸-۲۱ و لسان لمیزان ۴/۴۲۸
و صغدی ۴/۲۵۱-۲۵۲٫
(۱۳)-طبقات الشافعیهالکبری ۴/۸۸-۸۹ و اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین ص ۹۱-۹۳(قاهره ۱۹۸۳)و ابن ابی اصیبعه ۳/۴۱ و سبکی ۴/۹۱٫
(۱۴)-تفسیر کبیر ج ۷/۱۳۸ و مفتاح السعاده ج ۲/۴۸۱ و الامام فخر رازی، ص ۱۳۳٫
(۱۵)-ر.ک:الامام فخر الدین الرزای حیاته و آثاره علی محمد حسن العماری قاهره المجلس الاعلی ۱۳۸۸ ه.ق فصل منهج الرازی فی تفسیره ص ۱۱۷-۱۳۶ و دائرهالمعارف القرین العشرین ج ۴/۱۴۸٫
(۱۶)-وفیاتالاعیان ج ۴/۲۴۹٫
(۱۷)-الوافی بالوفیات ج ۴/۲۵۴٫
(۱۸)-غرائبالقرآن ج ۱/۸٫
(۱۹)-التفسیر و المفسرون محمد حسین ذهبی قاهره دارالکتب الحدیثه ۱۲۹۶ ه.ق ج ۱/۲۹۵-۲۹۶٫
(۲۰)-الاتقان فی علوم القرآن سیوطی ج ۴/۲۴۳٫
(۲۱)-مجله فرهنگ نشریه مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی کتاب اول، ص ۲۷۰٫
(۲۲)-تفسیر کبیر فخر رازی ج ۱۱/۱۳۹٫
(۲۳)-همان مدرک ج ۱۲/۴۹-۵۰٫
(۲۴)-همان مدرک ۲۴/۱۷۲٫
(۲۵)-همان مدرک ۱۲/۲۵-۳۰٫
(۲۶)-تلخیص الشافی ج ۲/۱۷۵٫
(۲۷)-تفسیر کبیر ج ۲۹/۲۲۷-۲۲۸٫
(۲۸)-همان مدرک ج ۳۰/۲۴۳٫
(۲۹)-همان مدرک ج ۳۱/۲۰۵ و ج ۳۲/۲۰۶ و«الامام فخر الدین» ص ۶۳٫
(۳۰)-الامامه و السیاسه ج ۱/۱۴ و کنزالعمال ج ۳/۱۳۲ و…نهجالحق، ص ۲۶۴٫
(۳۱)-تفسیر کبیر ج ۵/۲۲۳ و ج ۸/۸۵ و ج ۲۵/۲۰۹٫
(۳۲)-همان مدرک ج ۱/۲۰۵ و المستدرک للحاکم ج ۳/۱۲۴ و الغدیر ج ۳/۱۷۹ و سبیل النجاه، چاپ شده همراه با«المراجعات» ص ۱۷۰ و احقاق الحق ج ۵/۶۲۶٫
(۳۳)-تفسیر کبیر ج ۱/۲۰۷ و ینابیع الموده، ص ۴۹۵ و مستدرک سفینه البحار ج ۷/۱۷۹ و احقاق الحق ج ۴/۲۸۵٫
(۳۴)-تفسیر کبیر ج ۳۲/۱۲۴٫
(۳۵)-ر.ک:زندگی فخر رازی احمد طاهری عراقی مجله معارف فروردین-تیر ۱۳۶۵، دوره سوم، شماره ۱، ص ۲۵-۲۹ و تفسیر کبیر یا مفاتیح الغیب بهاء الدین خرمشاهی، همان مدرک، ص ۹۱ -۱۰۹٫
و شناسایی برخی از تفاسیر عامه(تفسیر کبیر فخر رازی) مجله حوزه ۲۸(شماره چهارم، سال پنجم)مهر و آبان ۱۳۶۷، ص ۷۸-۱۰۴ و نظریات تفسیری رازی(معرفی فخر رازی و تفسیر مفاتیح الغیب)مجید کبیریان، ص ۱-۳۸٫
(۳۶)-تفسیر کبیر(مفاتیحالغیب)امام فخر رازی بیروت دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۱ ق.ج ۴/۴۲-۴۶٫
(۳۷)-پرتوی از امامت و ولایت جمعی از نویسندگان تهران، انتشارات میقات ۱۳۶۲، ص ۳۰٫
(۳۸)-مرآه العقول فی شرح اخبار الرسول محمد باقر مجلسی تهران دارالکتب الاسلامیه ۱۳۷۰ ش، ج ۲/۲۸۵-۲۸۶ و غایه المرام بحرانی سید هاشم، تهران، چاپ سنگی به نقل از امالی شیخ مفید، ص ۲۷۲، حدیث ۱۱ و نورالثقلین حویزی شیخ عبد العلی عروسی قم اسماعیلیان ج ۱/۱۰۲، حدیث ۳۴۲٫
(۳۹)-نورالثقلین، ج ۱/۱۰۲ حدیث ۳۴۳ به نقل از پرتوی از امامت و ولایت، ص ۳۶٫
(۴۰)-تفسیر کبیر ج ۴/۴۵٫
(۴۱)-همان مدرک ج ۴/۴۶٫
(۴۲)-پرتوی از امامت، ص ۳۴٫
(۴۳)-المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبائی، قم: اسماعیلیان، ط:خامسه ج ۱/۲۷۴ با تصرف.
(۴۴)-پرتوی از امامت، ص ۳ با تصرف.
(۴۵)-تفسیر کبیر ج ۱۰/۱۴۴-۱۴۶٫
(۴۶)-تفسیر نمونه ج ۳/۴۴۰ و درس استاد جوادی آملی ذیل آیه شریفه.
(۴۷)-تفسیر کبیر ج ۲۳/۱۸۷٫
(۴۸)-تفسیر کبیر ج ۲۳/۱۸۷٫
(۴۹)-البحر المحیط، محمد بن یوسف ابو حیان اندلسی، ط:مصر دارالفکر ج ۳/۲۷۸٫
و احقاق الحق و ازهاق الباطل نور اللّه حسینی مرعشی تستری ط:تهران کتابفروشی اسلامیه ج ۳/۴۲۵٫و ینابیع الموده، سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی.ط:اسلامبول، ص ۱۱۴ و ۱۱۶٫
(۵۰)-تفسیر کبیر ج ۱/۲۰۷٫
(۵۱)-همان مدرک ج ۱/۲۰۵٫
(۵۲)-آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری اصول فقه به بحث اجماع، ص ۱۵-۱۶ و ص ۳۶-۳۷ و المرجعات عبد الحسین سید شرف الدین موسوی، بیروت، ط:دوم، ۱۴۰۲ ه، نامه ۷۹٫
(۵۳)-تفسیر کبیر.
(۵۴)-همان مدرک ج ۱۰/۱۴۴٫
(۵۵)-کشف القناع عن وجوه حجیهالاجماع شیخ اسد اللّه محقق کاظمی، ص ۱۳ و ص ۱۶٫
(۵۶)-تفسیر کبیر ج ۱۰/۱۴۴ المسأله الثالثه.
(۵۷)-همان مدرک ج ۱۶/۲۲۱(ذیل آیه شریفه صادقین).
(۵۸)-تفسیر کبیر ج ۱۱/۱۳۹٫
(۵۹)-غایهالمرام، ص ۳۳۷، حدیث ۲٫
(۶۰)-الغدیر فی الکتاب و السنه امینی عبد الحسین احمد تهران:دارالکتب الاسلامیه، ط، دوم ۱۳۷۲ ه، ج ۱/۲۳۱-۲۳۴٫
(۶۱)-همان مدرک ج ۱/۲۳۳ و ر.ک:تفسیر در المنثور و تفسیر روح البیان ذیل آیه شریفه.
(۶۲)-تفسیر کبیر ج ۱۱/۱۳۷-۱۳۹٫
(۶۳)-پرتوی از امامت و ولایت، ص ۱۰۱-۱۰۴ با تلخیص.
(۶۴)-تفسیر کبیر ج ۱۲/۲۴-۲۸٫
(۶۵)-تهذیبالاصول، تقریر بحث امام خمینی، شیخ جعفر سبحانی قم-اسماعیلیان ج ۱/۹۶٫
(۶۶)-پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی قم-مدرسه امام امیرالمؤمنین(ع)، چاپ اول ۱۳۶۷ ج ۹/۲۰۶ با تصرف.
(۶۷)-مناقب علی بن ابیطالب ابی الحسن علی بن محمد واسطی ابن مغازلی ط:تهران المکتبه اسلامیه، ص ۱۱۱-۱۱۲، حدیث ۳۵۴-۳۵۸٫
(۶۸)-تفسیر کبیر ج ۱۲/۲۳ القول الثانی و غایه المرام ج ۱۰/۱۰۵٫
(۶۹)-پرتوی از امامت و ولایت ص ۷۲-۷۴ با تلخیص.
(۷۰)-همان مدرک، ص ۷۵٫
(۷۱)-همان مدرک، ص ۷۵-۷۶٫
(۷۲)-الغدیر ج ۱/۲۲۰، حدیث ۱۷٫
(۷۳)-درس استاد جوادی آملی ذیل آیه شریفه با اضافات و تصرفات.
(۷۴)-الغدیر ج ۳/۱۶۳-۱۶۷ و پرتوی از امامت و ولایت، ص ۷۵٫
(۷۵)-تفسیر کبیر ج ۲۳/۱۸۷٫
(۷۶)-همان مدرک، ج ۱۲/۲۳ القول الثامن.
(۷۷)-پرتوی از امامت و ولایت، ص ۷۴-۷۵٫
(۷۸)-تفسیر کبیر ج ۱۲/۱۸-۲۱ با تلخیص.
(۷۹)-فتوح ابن اعثم بمبئی(بندر معموره)۱۳۰۵، ج ۱/۶۰٫
(۸۰)-غایهالمرام، ص ۱۰۸ از ابن بابویه به سند خود از ابو سعید وراق و الغدیر ج ۱/۱۹۶ و ملحقات احقاق الحق سید شهاب الدین حسینی مرعشی نجفی قم:مطبعه الخیام ط:اولی ۱۴۰۸ ه.ق ج ۵/۳۵ به نقل از فرائد السمطین حموینی، بیروت مؤسسه المحمودی ۱۳۹۸ ه/۱۹۷۸ م.
و منهاج البراعه فی شرح نهجالبلاغه میرزا حبیب اللّه هاشمی خوئی تهران مکتبه الاسلامیه ط:ثانیه ۱۳۸۶ ه.ق ذیل خطبه شقشقیه و نورالثقلین ج ۱/۶۴۳-۶۴۵ به نقل از احتجاج طبرسی (ره)و خصال مرحوم صدوق به نقل از سیمای علی بن ابیطالب در قرآن بهجت السادات کسائی فر(پایاننامه دانشگاهی)و به نقل از پرتوی از امامت و ولایت نوشته جمعی از نویسندگان، ذیل آیه شریفه.
(۸۱)-همان مدرک ج ۲۰/۱۱۹٫
(۸۲)-همان مدرک ج ۲۱/۱۷۶-۱۷۷٫
(۸۳)-همان مدرک ج ۲/۶۶ و ج ۱۲/۲۰۹٫
(۸۴)-محاضرات فی اصول الفقه تقریر بحث آیه اللّه العظمی خوئی(ره)، محمد اسحاق فیاض، قم دارالهادی ج، ؟.
(۸۵)-تاجالعروس زبیدی فصل الهمزه من باب النون ؟ جلدی)و قاموس المحیط فیروز آبادی، فصل اللّه النون ج ۴/۱۶۸ و اقرب الموارد شرتونی(سه جلدی صحاح جوهری(إنّ)ج ۵/۲۰۷۳ و لسانالعرب(؟ و مفردات راغب، ص ۲۶ و جمع الهوامع شرح-؟ سیوطی، ص ۱۴۴ و نحو وافی ج ۱/۴۵۱ و ۵۷۵ ؟ ابن هشام باب رابع مسوغات ابتدا به نکره ص ؟ المرضیه سیوطی باب تجویز تقدیم خبر شرح«او ؟ منحصرا»مثل انما زید شاعر، ص ۴۸ و مطول ت؟ قصر و شرح مختصر تفتازانی، مبحث قصر، ص ؟ جواهر البلاغه سید احمد هاشمی طرق القصر، ص ؟.
(۸۶)-مسند احمد بن حنبل ج ۳/۱۰۹ و صحیح مسند وسائل الشیعه شیخ محمد بن الحسن الحرّ الع؟ داراحیاء التراث العربی ط:رابعه ۱۳۹۱ ج ۵/۴۶۹ ؟.
(۸۷)-تفسیر کبیر ج ۱۲/۲۷ المسئله الثالثه.
(۸۸)-صحیح بخاری ج ۸/۸ و ۳۳ و مسند احمد بن حنبل سنن نسائی بشرح حافظ جلال الدین سیوطی بپر؟ العلمیه ج ۲/۴۶ و ج ۳/۱۰ و اسد الغابه فی معرفه ؟ الحسن علی بن محمد بن عبد الکریم معروف به ؟ انتشارات اسماعیلیان ج ۵/۸٫
(۸۹)-مجمع الزوائد و منبع الفوائد علی بن ابی بکر ه؟ دارالکتب ۱۴۰۲ ه.ق/۱۹۸۲ م، ج ۹/۱۲۳٫
(۹۰)-غایه المرام ج ۱/۱۰۲ باب ۱۸ و ص ۷؟ حدیث ۵ و…
و العمده فی عیون صحاح الاخیار ابن بطریق(۹۶۴-؟ ص ۵۹ و مناقب ابن مغازلی، ص ۱۱۱-۱۱۲، – ۳۵۷٫
(۹۱)-الغدیر ج ۲/۵۲ و اصول کافی ابی جعفر محمد بن رازی تهران دارالکتب الاسلامیه، ط:خامسه ۳۶۳٫
(۹۲)-پرتوی از امامت و ولایت/۶۷-۷۱ با تلخیص.
(۹۳)-برگزیده تفسیر نمونه ۱/۵۳۵٫
(۹۴)-تفسیر کبیر ج ۱۲/۴۹-۵۰٫
(۹۵)-پیام قرآن ج ۹/۱۹۹٫
(۹۶)-درس استاد آیه اللّه جوادی آملی ذیل آیه شریفه.
(۹۷)-پرتوی از امامت و ولایت، ص ۸۵ با تلخیص.
(۹۸)-مسند احمد بن حنبل ج ۴/۲۸۱ طبق نقل فضائل الصحاح السته سید مرتضی حسینی فیروز دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۳ ه.ج ۱/۴۳۲٫
(۹۹)-پیام قرآن ج ۹/۱۸۳-۱۹۴ با تلخیص.
منبع: دانشنامه موضوعی قرآن ، محمد جواد یزدی