- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 13 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
امام هادى (علیه السلام) دهمین اختر تابناک آسمان ولایت در نیمه ذى حجه سال ۲۱۲ ه.ق در شهر مدینه دیده به جهان گشود.۱
نام آن حضرت، علی و کنیه ایشان، ابوالحسن ۲ و مشهورترین لقبهایشان، نقى و هادى می باشد.۳ آن حضرت را ابوالحسن ثالث و فقیه عسکرى نیز می گویند.۴
پدر بزرگوارشان، امام محمد تقی، جواد الائمه (علیه السلام) و نام مادرشان، سمانه می باشد.۵
شش سال و پنج ماه از سن مبارکشان سپرى نشده بود که پدر بزرگوارشان به شهادت رسید۶ و سى و سه سال، مدت امامت آن حضرت است.۷
مدت ده سال پایانی عمر را تحت نظر متوکل در سامرا گذراندند.۸ شهادت ایشان در ماه رجب به سال ۲۵۴ ه.ق می باشد۹ و در سامرا در خانه خویش به خاک سپرده شدند.۱۰
آن امام در طول دوره عمر با برکت خویش با تنى چند از خلفاى عباسی به نام های معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز معاصر بودند.۱۱
هدایتگران جامعه
از آن رو که مسئولیت هدایت جامعه پس از نبى اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عهده ائمه طاهرین (علیهم السلام) است و تبیین معارف اصیل و ناب اسلامى را آنان به عهده دارند و ایشان اند که باید عقیده و فکر مردم را از انحرافات باز دارند، آن بزرگواران هر یک طبق شرائط ویژه حاکم بر دوران امامت خویش، این امر مهم را به بهترین شیوه به انجام رسانیدند.
امامان ما هر یک کم و بیش در زمان امامت خویش با انحرافات فکرى و عقیدتى درگیر بودند. امام هادی (علیه السلام) نیز از این امر، مستثنا نبودند.
در دوران امامت امام دهم (علیه السلام) بعضى انحرافات عقیدتى مطرح بود که ریشه در دوران هاى قبل داشت؛ ولى به هر حال، از آنجا که جامعه مسلمانان و به خصوص شیعه در زمان امام دهم (علیه السلام) دچار بعضى از این مشکلات بود، امام به مناسبت هایى با این انحرافات برخورد می کرد و با اعلام موضع خویش، نظر حق و صائب را بیان می نمود و مردم را از باورهاى ناصحیح و غلط بازمیداشت.
مسئله جبر و تفویض
یکی از مواردى که در متون روایى ما مطرح شده است، مسئله جبر و تفویض و بطلان این دو نظریه افراطى و تفریطى کلامی می باشد.
امام هادى (علیه السلام) در جواب نامه اى که اهل اهواز به وی نوشتند و مسئله ابتلاى مردم به اختلاف در دین و عقیده به جبر و تفویض را مطرح نمودند و راه چاره را طلبیدند، مطالبى را به تفصیل بیان نمودند که مرحوم ابن شعبه حرانى در تحف العقول به تفصیل آورده است.
حضرت در ابتدا مطالبى را به عنوان مقدمه مطرح کرده و در ضمن آن به یک مسئله اساسى و ریشه اى پرداخته است و آن، تمسک به ثقلین است که به صورتى مبسوط و مستدل به اثباتش رسانده است.
سپس با استناد به بعضى از آیات الهى و روایات نبوی، ولایت و عظمت و مقام والاى مولى الموحدین امیرمومنان، علی (علیه السلام) را بیان و ثابت نموده است.۱۲
شاید سوالى در اینجا به ذهن برسد که چه ارتباطى است بین این مقدمه و بحث جبر و تفویض؟
حضرت (علیه السلام) پس از بیان آن مقدمه می فرماید: «پیشاپیش، این شرح و بیان را به عنوان دلیل و راهنما بر آنچه که خواسته ایم مطرح کنیم و به عنوان پشتیبان براى آنچه که در صدد بیان آن هستیم که همان مسئله جبر و تفویض و امر بین این دو است، آوردیم.»۱۳
شاید امام (علیه السلام) خواسته اند با ذکر این مقدمه راه حل ریشه ای و اساسى را مطرح نمایند که اگر به ثقلین تمسک می کردید و به سفارشات نبى اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل می شد، هیچگاه جامعه مسلمانان، دچار چنین تشتت و تفرقه اى نمی گردید و مبتلا به هیچگونه انحرافى نمی شد.
امام هادى (علیه السلام) پس از این مقدمه، به اصل مطلب می پردازد و با استناد به کلام نورانى امام صادق (علیه السلام) که فرموده اند: «لا جَبْرَ وَ لا تَفْویضَ ولکِنْ مَنْزِلَهٌ بَینَ الْمَنْزِلَتَین؛۱۴ نه جبر است و نه تفویض بلکه جایگاهى است بین آن دو جایگاه.» شروع به طرح جواب می فرماید و هر دو نظریه را باطل، و نظریه صحیح را امرى بین آن دو می داند و نظر قرآن را شاهد بر صدق چنین مقالى می داند و باز براى تثبیت مسئله به کلام امام صادق (علیه السلام) استناد کرده و می فرماید:
«اِنَّ الصّادِقَ سُئِلَ هَلْ اَجْبَرَ اللّهُ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصی؟ فَقالَ الصّادِقُ (علیه السلام) هُوَ اَعْدَلُ مِنْ ذلِکَ. فَقیلَ لَهُ: فَهَلْ فَوَّضَ اِلَیهِمْ؟ فَقالَ (علیه السلام) : هُوَ اَعَزُّ وَ اَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذلِکَ؛۱۵
از امام صادق (علیه السلام) سوال شد که آیا خداوند، بندگان را بر انجام معاصی، مجبور می کند؟ حضرت فرمود: خداوند عادلتر از این است که چنین کند.۱۶
سپس از حضرت (علیه السلام) سوال شد که آیا خداوند بندگان را به خود واگذاشته و کار را یکسره به آنها سپرده است؟ حضرت فرمودند: خداوند عزیزتر و مسلط تر از آن است که چنین کند.»
آنگاه می فرماید: از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
«النّاسُ فِى القَدَرِ عَلى ثَلاثَهِ اَوْجُهٍ: رَجُلٌ یزْعَمُ اَنَّ الاَْمْرَ مُفَوَّضٌ اِلَیهِ فَقَدْ وَهَنَ اللّهَ فی سُلْطانِهِ فَهُوَ هالِکٌ وَ رَجُلٌ یزْعَمُ اَنَّ اللّهَ جَلَّ و عَزَّ اَجْبَرَ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى وَ کَلَّفَهُمْ ما لا یطیقُون فَقَدْ ظَلَمَ اللّهَ فى حُکْمِهِ فَهُوَ هالِکٌ وَ رَجُلٌ یزْعَمُ اَنَّ اللّهَ کَلَّفَ الْعِبادَ ما یطیقُونَ وَ لَمْ یکَلِّفْهُمْ مالا یطیقُونَ فَاِذا أَحْسَنَ حَمَدَ اللّهَ وَ اِذا أساءَ اِسْتَغْفَرَ اللّهَ؛ فَهذا مُسْلِمٌ بالِغٌ؛۱۷
مردم در چگونگى اعتقاد به «قدر» سه دسته اند: گروهى بر این باورند که کارها، همه به آنان واگذار شده است. اینان خداوند را در تسلطش سست دانسته اند؛ لذا این گروه در هلاکت اند.
گروهى گمان دارند که خداوند، بندگان را بر انجام گناهان، مجبور می کند و آنان را به چیزهایى مکلف کرده است که طاقت انجام آن را ندارند. اینها خداوند را در حکمش، ظالم دانسته اند و به خاطر همین، به هلاکت خواهند رسید.
گروهى چنین معتقدند که خداوند، بندگان را به قدر طاقت آنها مکلف نموده است و به آنان بیش از طاقتشان دستور و فرمان نمی دهد. (اینها افرادى هستند که) اگر کار نیکی انجام دهند سپاس خداوند را به جاى می آورند و اگر کار بدى از آنان سرزند، از خداوند طلب بخشش می کنند. اینان به اسلام حقیقی دست یافته اند.»
پس از این، امام (علیه السلام) با توضیح بیشتر مسئله جبر و تفویض را بیان کرده، خطا بودن هر دو را تبیین می کند. حضرت می فرماید:
«فَاَمّا الْجَبْرُ الَّذى یلْزَمُ مَنْ دانَ بِهِ الْخَطَأَ فَهُوَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ جَلَّ وَ عَزَّ أجْبَرَ الْعِبادَ عَلَی الْمَعاصى و عاقَبَهُمْ عَلَیها وَ مَنْ قالَ بِهذَا الْقَوْلِ فَقَدْ ظَلَمَ اللّهَ فى حُکْمِهِ وَ کَذَّبَهُ وَ رَدَّ عَلیهِ قَوْلَهُ «وَ لا یظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا»۱۸ وَ قَوْلَهُ «ذلکَ بِما قَدَّمَتْ یداکَ وَ اَنَّ اللّهَ لَیسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبید»۱۹؛۲۰
اما قول به جبر که معتقد به آن دچار خطاست، قول کسى است که گمانش بر این است که خداوند، بندگان را بر انجام معصیت ها مجبور کرده است و در عین حال، آنان را بر ارتکاب معاصی، عقوبت می کند.
کسى که بر این باور باشد، به خداوند نسبت ستمکارى در حکمش داده است و کلام خداوند در قرآن چنین چیزى را تکذیب کرده و مردود دانسته است (آنجا که خداوند می فرماید): «پروردگارت به هیچ کس ظلم نمی کند» و نیز می فرماید:
«این (رسوایى در دنیا و عذاب سوزان در آخرت) به خاطر آن چیزى است که دستانت از پیش فرستاده است و خداوند هرگز به بندگان ظلم نمی کند.»
و در مورد تفویض می فرماید: «وَ اَمَّا التَّفْویضُ الَّذی اَبْطَلَهُ الصّادِقُ (علیه السلام) وَ اَخْطَأَ مَنْ دانَ بِهِ وَ تَقَلَّدَهُ فَهُوَ قَوْلُ الْقائِلِ: إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ فَوَّضَ إِلَی الْعِبادِ اخْتِیارَ أَمْرِهِ وَ نَهْیهِ وَ أَهْمَلَهُمْ؛۲۱
و اما قول به تفویض که امام صادق (علیه السلام) آن را باطل کرده است و کسی که معتقد بدان باشد، در خطاست، قول کسى است که می گوید: خداوند اختیار امر و نهى خود را به بندگان سپرده است و آنان را رها کرده است.»
«فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّهَ تَعالى فَوَّضَ اَمْرَهُ وَ نَهْیهُ إلی عِبادِهِ فَقَدْ أَثْبَتَ عَلَیهِ الْعَجْزَ وَ أَوْجَبَ عَلَیهِ قَبُولَ کُلِّ ما عَملُوا مِنْ خَیرٍ وَ شَرٍّ وَ أَبْطَلَ أَمْرَ اللّهِ وَ نَهْیهُ وَ وَعْدَهُ وَ وَعیدَهُ، لِعِلَّهِ ما زَعَمَ اَنَّ اللّهَ فَوَّضَها اِلَیهِ لاَِنَّ الْمُفَوَّضَ اِلَیهِ یعْمَلُ بِمَشیئَتِهِ، فَاِنْ شاءَ الْکفْرَ أَوِ الاْیمانَ کانَ غَیرَ مَرْدُودٍ عَلَیهِ وَ لاَ مَحْظُورٍ…؛۲۲
پس کسى که گمان دارد که خداوند امر و نهیش را به بندگانش واگذاشته است، عجز و ناتوانى را بر خدا ثابت کرده است و پذیرش هر عملى را که انجام می دهند، چه خوب باشد و چه بد، بر خداوند واجب دانسته است و امر و نهى و وعده و وعید خدا را باطل شمرده است؛ زیرا گمانش بر این است که خداوند همه اینها را بر او واگذاشته است؛ چون کسی که کارها بدو سپرده شده، به خواست خود کارها را انجام می دهد. پس اگر کفر را برگزیند یا ایمان را بپذیرد، نه ایرادى بر او وارد است و نه منعی.»
امام هادى (علیه السلام) پس از ابطال هر دو نظریه افراطى و تفریطی، قول حق و نظر صائب را که «امر بین الامرین» می باشد مطرح می نماید:
«لکِنْ نَقُولُ: إِنَّ اللّهَ جَلَّ وَ عَزَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ مَلَّکَهُمْ اِسْتِطاعَهَ تَعَبُّدِهِمْ بِها، فَاَمَرَهُمْ وَ نَهاهُمْ بِما اَرادَ، فَقَبِلَ مِنْهُمُ اتِّباعَ أَمْرِهِ وَ رَضِى بِذلِکَ لَهُمْ، وَ نَهاهُمْ عَنْ مَعْصِیتِهِ وَ ذَمّ مَنْ عَصاهُ وَ عاقَبَهُ عَلَیها؛۲۳
لکن ما معتقدیم که خداوند با جلالت و عزیز، خلق را به نیروی خود آفرید و توانایى پرستش خود را به آنان داد و بدانچه خواست، آنان را امر و نهى کرد.
پس پیروى آنان از امرش را قبول نمود و بدان راضى شد و آنان را از نافرمانى خود بازداشت و هر کسى را که مرتکب نافرمانى او شد، نکوهش کرد و به خاطر نافرمانی، عقوبت نمود.»
امام هادى (علیه السلام) و غلات
در هر دین و مذهب و نحله ای، ممکن است کسانى یافت شوند که در بعضى از آموزه ها یا اصول آن، جانب گزافه گویى و مبالغه را بگیرند و درباره شخصیت هاى دینى دچار غلو گردند.
متاسفانه در میان شیعیان ـ و یا به اسم شیعه ـ گروهی بودند که دچار چنین انحرافى شدند. آنان گروهى بودند که نسبت به ائمه طاهرین (علیهم السلام) غلو می کردند و حتى بعضی براى آن حضرات قائل به مقام الوهیت بودند.
وجود این عده در زمان امام هادى (علیه السلام) پیشینه تاریخى داشت و به دوران هاى قبل از ایشان و حتى به دوران وجود مبارک امیرمومنان، على (علیه السلام) بازمیگشت.
امام زین العابدین (علیه السلام) این چنین از غلات تبری می جوید و می فرماید: «إنَّ قَوْما مِنْ شیعَتِنا سَیحِبُّونا حَتّى یقُولُوا فینا ما قالَتِ الْیهُودُ فى عُزَیرٍ وَ قالَتِ النَّصارى فى عیسَی ابْنِ مَرْیمَ؛ فَلا هُمْ مِنّا وَ لا نَحْنُ مِنْهُمْ؛۲۴
عده اى از شیعیان ما به صورتى به ما دوستى خواهند ورزید که در مورد ما همان چیزی را می گویند که یهود در مورد عزیر و نصارى در مورد عیسى بن مریم گفتند. نه آنان از ما هستند و نه ما از آنان هستیم.»
ائمه اطهار (علیهم السلام) همواره به فراخور شرایط با این عده به مبارزه می پرداختند و با گرفتن موضع قاطع در قبال این طرز فکر تا حد ممکن نمی گذاشتند که این عده با انتساب خود به شیعه آنان را بدنام کنند.
از امام سجاد (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند: «أَحِبُّونا حُبَّ الاِْسْلامِ فَوَاللّهِ ما زالَ بِنا ما تَقُولُونَ حَتّى بَغَّضْتُمُونا إلَى النّاسِ؛۲۵
ما را آنچنان دوست بدارید که اسلام گفته است. سوگند به خدا! پیوسته چیزهایی را در مورد ما می گویید که در نتیجه آن، دشمنى مردم را متوجه ما می سازید.»
در اینجا باید متذکر شد که تفکر غلوآمیز به صورت هاى مختلفى ممکن است محقق شود. مرحوم علامه مجلسى در بحار چنین می گوید:
«غلو در مورد نبى و امامان به این است که کسى قائل به الوهیت آنان شود، یا اینکه قائل به شریک بودن آنان با خداوند باشد، در اینکه مورد عبادت واقع شوند یا اینکه آنان در خلق کردن یا روزى دادن با خدا شریک هستند، یا اینکه خداوند در آنان حلول کرده است، یا با آنان یکى شده است، یا اینکه کسى قائل باشد که اینان، بدون وحى یا الهام از جانب خدا، عالم به غیب هستند، یا اینکه ائمه (علیهم السلام) را انبیا بدانند، یا قائل به تناسخ ارواح بعضى از ائمه در بعضى دیگر باشند، یا قائل به اینکه شناخت آنان، انسان را از تمامى طاعات بی نیاز می کند و با شناخت و معرفت آنان تکلیفى نیست و نیازی به ترک معاصى نمی باشد.»۲۶
همانطور که ملاحظه می شود، اعتقاد به یکى از این امور، غلو است و معتقد به آن غالى به حساب می آید. سپس ایشان می فرماید:
«اگر کسى قائل به یکى از این انواع غلو باشد، ملحد و کافر است، از دین خارج شده است؛ همانطور که دلیل هاى عقلی و آیات و اخبار پیشین و غیر آنها بر این مسئله دلالت دارد.»۲۷
امام هادى (علیه السلام) نیز باتوجه به وجود این عده و فعالیت آنان و وجود شخصیت هایى در راس آنان، سکوت در مقابل این گروه گمراه و گمراه کننده را جایز ندانست و به صورتى قاطع و صریح به مبارزه با آنان پرداخت.
سران این گروه منحرف و خطرناک، کسانى چون: على بن حسکه قمی، قاسم یقطینی، حسن بن محمد بن باباى قمی، محمد بن نُصیر فهرى و فارس بن حاکم بودند.۲۸
احمد بن محمد بن عیسى و ابراهیم بن شیبه، هر یک جداگانه نامه اى به امام هادى (علیه السلام) نوشته در ضمن آن اشاره به طرز فکر و عقیده غلات در زمان خود می کنند و بعضى از آن معتقدات را بیان کرده و نیز اشاره به دو شخصیت از غالیان زمان خود، على بن حسکه و قاسم یقطینى نموده، از امام کسب نظر و تکلیف مینمایند.
امام (علیه السلام) صریحا در جواب می نویسد: «لَیسَ هذا دینُنا فَاعْتَزِلْهُ؛۲۹ چنین چیزى از دین ما نیست، لذا از آن دورى جو!» و در جایى امام هادى (علیه السلام) این دو شخص را صریحا لعن می کند.
محمد بن عیسى می گوید: امام هادى (علیه السلام) نامه اى به من نوشت که شروع آن چنین بود: «لَعَنَ اللّهُ الْقاسِمَ الْیقْطینى وَ لَعَنَ اللّه عَلِى بْنَ حَسْکَهِ الْقُمی، اِنَّ شَیطانا تَرائى لِلْقاسِمِ فَیوحى اِلَیهِ زُخْرُفَ الْقَولِ غُرُورا؛۳۰
خداوند قاسم یقطینى و علی بن حسکه قمى را لعنت کند! شیطانى در برابر قاسم نمایان می گردد و با القاى سخنان باطلِ به ظاهر آراسته او را می فریبد.»
نصر بن صباح گوید: حسن بن محمد که معروف است به ابن بابا و محمد بن نصیر نمیرى و فارس بن حاتم قزوینى را امام عسکرى (علیه السلام) مورد لعن قرار داده است.۳۱
حتی طبق آنچه که به ما رسیده است، مسئله تقابل امام هادى (علیه السلام) فراتر از دورى جستن و بیزارى و لعن آنان است و گاه دستور قتل بعضى از آنان را صادر نموده است.
محمد بن عیسى می گوید: «إنَّ اَبَا الحَسَنِ العَسْکَرِی (علیه السلام) أمَر بِقَتلِ فارِسِ بْنِ حاتم القَزْوینى وَضَمِنَ لِمَنْ قَتَلَهُ الجَنَّهَ فَقَتَلَهُ جُنَیدٌ؛۳۲
امام هادى (علیه السلام) به کشتن فارس بن حاتم قزوینى امر فرمود و براى کسى که او را بکشد بهشت را ضمانت کرد و جنید او را به قتل رسانید.»
مجسمه و مشبهه
از جمله عقاید و باورهاى انحرافى که در میان مسلمانان وجود داشت و حتى گاه میان شیعیان هم رسوخ کرده بود و بر اساس بعضى اخبار که به ما رسیده است، در زمان امام هادى (علیه السلام) موجب اختلاف و دو دستگى در میان شیعه شده بود، باور به جسم بودن خدا و یا باور به اینکه خداوند قابل رویت می باشد، بوده است.
شایان ذکر است که فرهنگ و آموزه هاى شیعه به لحاظ اینکه سرچشمه ای زلال و پاک دارد، همیشه به دور از هر گونه کژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شیعى می باشد؛ ولى گاه به عللی که گفتار پیرامون آن خود تحقیقى جدا را می طلبد، بعضی باورها به میان شیعیان رسوخ کرده است که موجب افترا و تهمت به اصل شیعه شده است؛ لذا ائمه ما و به تبع بزرگان ما همیشه با باورهای انحرافى به مبارزه برخاسته اند تا هر نوع غبار را از چهره شیعه اصیل بزدایند.
مرحوم صدوق در ابتداى کتاب توحید خود می گوید:
«آنچه باعث شد که من دست به تالیف چنین کتابى بزنم نسبت هاى ناروایی بود که بعضى مخالفین به شیعه می دادند که اینان قائل به تشبیه و جبر می باشند…؛ لذا با تقرب جستن به خداوند متعال، دست به تالیف این کتاب در راستاى توحید و نفى تشبیه و جبر زدم.»۳۳
پس این، مسئله اى نبود که ائمه طاهرین (علیهم السلام) به سادگى از آن بگذرند؛ چه اینکه این نوع باورها با اصل اساسى توحید در تعارض و تقابل بود.
صقر بن ابى دلف از امام هادى (علیه السلام) در مورد توحید سوال می کند، حضرت می فرماید:
«إنَّهُ لَیسَ مِنّا مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جِسْمٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بَراءٌ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ، یابْنَ (أبی) دُلَفِ إنَّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ و اللّه مُحدِثُهُ وَ مُجَسِّمُهُ؛۳۴
کسى که گمان کند که خداوند جسم است، از ما نیست و پروردگارا! گمان هاى متوهمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان (به دامنه اوصافت) نرسید و زبان توصیف گران از کار افتاد و ادعاهای مبطلان نابود گشت؛ زیرا فر و شکوهت بالاتر از آن است که (خرد انسانی را) تصور آن باشد.
ما در دنیا و آخرت از او بیزار هستیم. اى پسر ابى دلف! جسم حادث است و خداوند آن را به وجود آورده و به آن جسمیت داده است.»
و نیز سهل بن زیاد از ابراهیم بن محمد همدانى نقل می کند که به امام هادى (علیه السلام) چنین نوشتم که دوستان شما در این شهر در توحید اختلاف دارند. بعضى می گویند که خداوند، جسم است و بعضى دیگر می گویند که او صورت است. حضرت در جواب به خط خود نوشت:
«سُبْحانَ مَنْ لاَ یحَدُّ وَ لا یوصَفُ، لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم؛۳۵ منزه است آنکه محدود نیست و به وصف در نیاید، چیزى مانند او نیست و او شنوا و دانا است.»
همچنین از سخنان برخى افراد چنین برمی آید که عقیده داشتند خداوند قابل رویت می باشد و با دیدگان می توان او را دید. ائمه (علیهم السلام) با این طرز تفکر نیز به مقابله پرداختند. از امام صادق (علیه السلام) است که فرمود:
«جاءَ حِبْرٌ إلى أمیرِ الْمُؤْمِنینَ (علیه السلام) فَقالَ: یا أَمیرَ الُؤْمِنینَ هَلْ رَأَیتَ رَبَّکَ حینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ وَیلَکَ ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ. قالَ: وَ کَیفَ رَأَیتَهُ؟ قالَ وَیلَکَ لاَ تُدْرِکُهُ الْعُیونُ فى مُشاهِدَهِ الاَْبْصارِ وَلکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ؛۳۶
یکی از احبار نزد امیر مومنان آمد و از حضرت پرسید که آیا هنگام پرستش الهی، خدایت را دیده ای؟ حضرت فرمود: واى بر تو! من پروردگارى را که ندیده باشم، پرستش نکرده ام.
باز سوال نمود چگونه او را دیده ای؟ (فرهنگ و آموزه هاى شیعه به لحاظ اینکه سرچشمه اى زلال و پاک دارد، همیشه به دور از هر گونه کژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شیعى می باشد).
حضرت فرمود: واى بر تو! چشم ها هنگام نظر افکندن او را درک نمی کنند، بلکه دلها با حقایق ایمان او را می بینند.»
احمد بن اسحاق نامه اى به حضرت هادى (علیه السلام) می نویسد واز آن حضرت در مورد رویت خدا و اختلاف مردم در این باره سوال می کند که حضرت به صورتى مستدل و منطقی، رویت الهى را مردود دانسته، قائل شدن به دیدن خداوند با چشمان را قول به تشبیه می داند.۳۷
از آن حضرت جملاتى نورانى حاکى از عظمت و بزرگى آفریدگار جهان و معرفت امام (علیه السلام) نسبت به خداوند متعال نقل شده است. سهل بن زیاد گوید که آن حضرت چنین فرمود:
«إلهى تاهَتْ اَوْهامُ الْمُتَوَهِّمینَ وَ قَصُرَ طُرَفُ الطّارِفینَ وَ تَلاشَتْ اَوْصافُ الْواصِفینَ وَ اضْمَحَلَّتْ اَقاویلُ الْمُبْطِلینَ عَنِ الدَّرَکِ لِعَجیبِ شَأْنِکَ أَوِ الْوُقُوعِ بِالْبُلُوغِ اِلی عُلُوِّکَ، فَاَنْتَ فى الْمَکانِ الَّذى لا یتَناهی وَ لَمْ تَقَعْ عَلَیکَ عُیونٌ بِاِشارَهٍ وَ لا عِبارَهٍ هَیهاتَ ثُمَّ هَیهاتَ یا اَوَّلی، یا وَحدانی، یا فَرْدانِی، شَمَخْتَ فِى الْعُلُوِّ بِعِزِّ الْکِبْرِ، وَ ارْتَفَعْتَ مِنْ وَراءِ کُلِّ غَوْرَهٍ وَ نَهایهٍ بِجَبَرُوتِ الْفَخْرِ؛۳۸
پروردگارا! گمان هاى متوهمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان (به دامنه اوصافت) نرسید و زبان توصیفگران از کار افتاد و ادعاهاى مبطلان نابود گشت؛ زیرا فر و شکوهت بالاتر از آن است که (خرد انسانى را) تصور آن باشد.
تو در جایى هستى که انتها ندارد و هیچ چشمی نمی تواند تو را بنگرد و هیچ عبارتى را توان توصیف تو نیست.
چقدر دور است (اندیشه هاى انسان از درک مقام والایت) ای سر منشأ هستی! اى یگانه! تو در لباس عزت و کبریایی خود فراتر از هر نیرویى هستى و با جبروت خود بالاتر از تیررس هر اندیشمند تیزیابى قرار داری.»۳۹
پی نوشت ها
۱. ارشاد، مفید، بیروت، دارالمفید، ۲۱۱ من سلسله مؤلفات الشیخ المفید، ص۲۹۷.
۲. مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، انتشارات ذوی القربی، ج۱، ۱۳۷۹، ج۴، ص۴۳۲.
۳. جلاء العیون، ملامحمدباقر مجلسی، انتشارات علمیه اسلامیه، ص۵۶۸.
۴. مناقب، ص۴۳۲.
۵. ارشاد، همان.
۶. مناقب، ص۴۳۳.
۷. همان.
۸. مناقب، ص۴۳۳؛ ارشاد، ص۲۹۷.
۹. ارشاد، ص۲۹۷.
۱۰. اعلام الوری، طبرسی، دارالمعرفه، ص۳۳۹.
۱۱. مناقب، ص۴۳۳.
۱۲. تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، صص۳۳۹ ـ ۳۳۸.
۱۳. همان، ص۳۴۰.
۱۴. همان.
۱۵. همان.
۱۶. معنى این کلام، این است که اگر قائل به جبر شویم، باید بگوییم که ـ العیاذ باللّه ـ خداوند، ظالم است، در حالی که خود قرآن می فرماید: «وَ لا یظْلِمْ رَبُّکَ اَحَدا» (کهف/۴۹).
۱۷. همان.
۱۸. کهف/۴۹.
۱۹. حج/۱۰.
۲۰. همان، ص۳۴۱.
۲۱. همان، ص۳۴۲.
۲۲. همان، ص۳۴۴.
۲۳. همان.
۲۴. اختیار معرفه الرجال، طوسی، تصحیح و تعلیق حسن مصطفوی، ص۱۰۲.
۲۵. الطبقات الکبری، ابن سعد، دار صادر، ج۵، ص۲۱۴.
۲۶. بحار الانوار، ج۲۵، ص۳۴۶.
۲۷. همان.
۲۸. پیشوایی، سیره پیشوایان، ص۶۰۳.
۲۹. اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، صص۵۱۸ ـ ۵۱۶.
۳۰. همان، ص۵۱۸.
۳۱. همان، ص۵۲۰.
۳۲. همان، ص۵۲۴.
۳۳. همان، صص۱۸ ـ ۱۷.
۳۴. همان، ص۱۰۴، ح۲۰.
۳۵. همان، ص۱۰۰، ح۹؛ کافی، ج۱، ص۱۵۶، ح۵.
۳۶. توحید، ص۱۰۹، ح۶.
۳۷. همان، ص۱۰۹، ح۷.
۳۸. همان، ص۶۶، ح۱۹.
۳۹. ترجمه از کتاب زندگانی امام على الهادى (علیه السلام)، باقر شریف قرشی، دفتر انتشارات اسلامی، ص۱۱۲
منبع: پایگاه حوزه؛ مجله مبلغان؛ شماره ۵۷؛ حسین مطهری محب