- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 12 دقیقه
- 0 نظر
در دو بخش گذشته اهداف تاریخی قیام امام حسین (علیه السلام) – مرحله مدینه و مکه مورد بررسی قرار گرفت؛ آگاهی از مسائلی که به هنگام تصمیم امام حسین (علیه السلام) بر خروج مکه و رفتن به جانب عراق بر کاروان امام گذشت، علاوه بر آنکه خود یکی از مراحل بازخوانی هدف قیام امام حسین (علیه السلام) و بلکه مهمترین مرحله آن به شمار می رود، می تواند در ترسیم فضای حاکم بر کاروان امام حسین (علیه السلام) به هنگام خروج از مکه موثر باشد و به منظور اعتبار سنجی تحلیل بخش پیشین، یاریگر پژوهشگر باشد.
ترسیم فضای حاکم بر خروج کاروان امام حسین (علیه السلام) و بررسی آن در اهداف قیام امام حسین (علیه السلام)
چون خبر تصمیم امام حسین (علیه السلام) برای خروج از مکه و راهی شدن به سوی عراق منتشر شد، برخی از بزرگان جامعه اسلامی آن روز و فرزندان صحابه، جداگانه به حضور حضرت آمدند و با ایشان در مسئله قیام امام حسین (ع) به جانب عراق گفتگو کردند؛
از جمله این افراد به نام عمر[۱] و ابوبکر[۲] فرزندان عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومی اشاره شده است.[۳] البته بدان روی که متن گفتگوهای گزارش شده از این دو برادر[۴] هم پوشانی بسیار دارند، این احتمال که تنها یکی از ایشان با امام حسین (ع) در مکه به هنگام خروج حضرتش به سوی عراق دیدار داشته باشد، بعید نخواهد بود؛
به ویژه آنکه در پایان هر دو گزارش آمده است پس از گفتگو با امام، اینان بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام مخزومی فرماندار مکه وارد شدند و ماجرای گفتگوی خویش را برای وی بیان کردند.
گفتگو های صحابه در مورد قیام امام حسین (علیه السلام)
به نقل از عمر بن عبدالرحمن آمده است:
چون نامه های مردم عراق به حسین (ع) رسید و او آماده سفر به عراق شد، نزد او آمدم و در مکه بر او وارد شدم؛ سپس او را گفتم ای پسر عمو! برای کاری به نزد تو آمده ام و می خواهم از روی خیرخواهی آن را به تو یادآور شوم؛ اگر مرا خیرخواه خود میدانی بگویم وگرنه از گفتن آن خودداری می ورزم.
امام (ع) فرمود: بگو! به خدا سوگند تو را بدعقیده و دوستدار امور ناپسند نمی دانم. به وی گفتم به من خبر رسیده است آهنگ حرکت به جانب عراق داری و من از رفتن تو نگران هستم؛ تو به سرزمینی می روی که بیت المال در کف دست کارگزارانش می باشد و مردم بردگان این درهم و دینارند. از آن واهمه دارم که کسی به جنگ تو آید که شما را وعده یاری داده است.
امام فرمود: پسر عمو، خدا به تو پاداش نیکو دهد. دانستم که تو برای نیک خواهی آمده ای و از روی خرد سخن می گویی. هرچه سرنوشت باشد همان خواهد شد؛ چه رای تو را به کار بندم و چه وانهم. در ادامه بیان می شود که بر حارث بن خالد وارد شدم و رای خویش را بر او گفتم و او نیز رای مرا به خیرخواهی تفسیر کرد.[۵]
ابن عباس، دیگر فردی است که چندین نوبت گفتگوی وی با امام حسین (ع) در ایام منتهی به خروج حضرت از مکه گزارش شده است؛ گفتگوهایی که محور آنها مسئله اعتماد نکردن بر کوفیان است. ابن عباس که گویا برای انجام حج به مکه آمده بود، چون از تصمیم امام بر خروج از مکه اطلاع می یابد، به نزد حضرت می شتابد و از صحت و سقم خبر پرسش می کند؛ آنگاه چون تصمیم امام حسین (ع) را بر رفتن می بیند، می گوید:
آیا به سوی مردمی می روی که حاکم خویش را از خود طرد کرده اند و بلاد خویش را در اختیار گرفته اند؟ اگر چنین کرده اند به سوی ایشان روانه شو؛ اما اگر تو را خوانده اند و هنوز والی شهر در آنجاست و کارگزارانش خراج می ستاند، همانا ایشان تو را برای جنگ کردن فراخوانده اند و بیم آن دارم که بر تو نیرنگ زنند؛ چنان که به پدر و برادرت چنین کردند؛ امام (ع) در پاسخ فرمود: «درباره آنچه گفتی خواهم اندیشید».[۶]
چون ساعاتی یا چند روزی می گذرد، ابن عباس دوباره به دیدار امام می آید و از امام می خواهد به مردم کوفه نزدیک نشود و در مکه بماند یا اینکه به جانب یمن رود و مردم را به جانب خویش بخواند. این بار نیز امام در جواب می فرماید: «ای پسر عمو می دانم که تو خیر خواه منی ولی من تصمیم بر رفتن دارم».[۷]
در گزارشی از ابن ابی شیبه آمده است: آنچه مرا به رفتن او راضی کرد، این بود که فرمود: «حرمت این حرم به وسیله یک نفر شکسته می شود و اگر در سرزمینی چنین و چنان -که از آن دور است- کشته شوم، برایم دوست داشتنی تر از این است که من آن شخص باشم.»
آمده است محمد حنفیه از دیگر ملاقات کنندگان با امام حسین (ع) در ایام خروج ایشان از مکه بود. محمد از نامناسب بودن زمان بیرون رفتن از مکه سخن گفت و درخواست داشت تا امام از رفتن به جانب کوفه حذر نماید؛ بدان روی که امام علی (ع) در کوفه به شهادت رسید و امام مجتبی (ع) در آن تنها ماند و امام را به دلیل جایگاه والای ایشان نزد مردم به ماندن در مکه تشویق کرد.
امام حسین (ع) در جواب محمد فرمود: «ای برادر! بیم آن دارم که یزید در حرم بر من بتازد و من کسی باشم که با ریخته شدن خون او حرمت حرم شکسته شود».[۸]
با مروری بر سایر گفتگوهای انجام شده نیز، این شناخت حاصل می آید که فضای حاکم بر خروج کاروان امام حسین (ع) از مکه، فضای شورانگیز برای برپایی حکومت نیست و امام در پاسخ به درخواست های خودداری از رفتن به جانب کوفه، بیشتر بر مسئله ترس از ریختن خونش در حرم الهی تاکید دارد و نامه مسلم و رفتن برای برپایی حکومت، محور و دلیل اصلی قیام امام حسین (ع) از مکه معرفی نمی گردد.
این در حالی است که اگر نامه مسلم مبنی بر همراهی کوفیان تازه به دست امام رسیده بود و امام نیز محور حرکت خویش را بر اساس آن قرار داده بود، می بایست بسامدهای آن دست کم در گفتگو با برادر و پسر عموی ایشان بروز می کرد. به عبارت دیگر توجه به نامه مسلم و سخن گفتن از آن با آنکه در آن مقطع می بایست نقل محافل در تصمیم امام حسین (ع) بر حرکت به جانب کوفه باشد، ظهور بارزی ندارد.
استناد به نامه مسلم تنها در دو گزارش مشاهده می شود: اولین مورد در پاسخ به درخواست ابن عباس که مسعودی آورده است، امام فرمود: «می دانم که تو خیر خواه و نگران من هستی ولی مسلم بن عقیل به من نوشته است مردم شهر بر بیعت و یاری من هماهنگ شده اند و من تصمیم دارم به سوی آنان حرکت کنم.»[۹] و دیگر مورد نقل ابن عساکر است که امام حسین (ع) به عبدالله بن زبیر فرمود: «بیعت چهل هزار نفر از مردم کوفه با عراق به دستم رسیده است که برایم به طلاق و آزادی سوگند خورده اند.
باید دانست سخن از بیعت مردم کوفه، پس از ورود مسلم به آن شهر بوده است که باید این اطلاعات برآمده از نامه مسلم به امام حسین (ع) باشد، اما پذیرش این استنادها به نامه مسلم با چالش هایی روبروست.
سخن گفتن مسعودی از نامه مسلم در دیدار ابن عباس با امام حسین (ع) با توجه به بخش دیگر این گزارش نیازمند تامل بیشتر است و آن اینکه مسعودی در ادامه از زبان ابن عباس چنین می آورد: «… تو اگر بیرون بروی و ابن زیاد از حرکت تو آگاه شود، آنان (کوفیان) را ضد تو بسیج می کند و کسانی که به تو نامه نوشته اند از دشمنت سخت تر خواهند بود.»[۱۰]
تامل در این جمله حکایت از آن دارد که ابن عباس از والی شدن ابن زیاد بـر کوفه خبر دارد و توانایی ابن زیاد در گرد آوردن مردم برای مقابله با امام، ابن عباس را دل نگران ساخته است با اینکه با توجه به زمان ورود عبیدالله به کوفه و فاصله زمانی بیست روزه رسیدن خبرهای کوفه به مکه این امکان وجود دارد که خبر ورود عبیدالله به کوفه، به مکه رسیده باشد، باید توجه داشت لازمه این سخن آن است که امام حسین (ع) نیز از ورود عبیدالله و تحولات اولیه شهر در پی ورود ابن زیاد باخبر باشد که در این صورت استناد به نامه مسلم و دل سپردن به حمایت کوفیان امری منطقی نمی نماید؛
پذیرش خبر ابن عساکر نیز بدان سبب مخدوش است که در نامه ها و گزارش هایی که از درخواست کوفیان گذشت، سخنی از طلاق زنان و آزادی بندگان در صورت عمل نکردن به عهد بیعت به میان نیامده است و مهم تر آنکه هیچ نشانی از عمل به لوازم شرعی این سوگند در میان این چهل هزار نفر گزارش نشده است؛
همان گونه که مشاهده شد، امام حسین (ع) با اینکه می طلبید در پاسخ به این افراد از کوفه و حمایت ایشان و نامه مسلم بگوید، به این مورد استنادی ندارد و حتی خیر خواهی برخی از این افراد را نیز تایید می نماید.
بررسی گزارش های نظریه شهادت در قیام امام حسین (علیه السلام)
ترسیم فضای این چنینی حاصل آمده از گزارش های تاریخی بدان معنا نیست که با کم رنگ شدن هدف برپایی حکومت در این مقطع باید از نظریه شهادت دفاع کرد؛ زیرا در این مقطع تک گزارش هایی که ممکن است در نظریه شهادت بدان ها استناد گردد، خالی از خدشه نیستند. سخن گفتن امام حسین (ع) از قتلگاه خویش، شنیده شدن عبارت «ان الله شاء ان یراک قتیلا» و خطبه ای که درباره شهادت بود، سه شاهد مثالی هستند که در استناد بر نظریه شهادت قیام امام حسین (علیه السلام) در بازه زمانی حضور امام در مکه از آنها بهره گرفته می شود.
گزارش دلائل الامامه مبنی بر اشاره امام حسین (ع) در جواب درخواست ابو محمد واقدی و زراره بن جلح به اینکه می دانم که آنجا قتلگاه من و یارانم است و جز فرزندم علی کسی از دست آنان نجات نمی یابد، بدان روی که مسلم است تنی چند از یاران امام از هاشمیان[۱۱] و غیر ایشان به همراه امام سجاد (ع) از واقعه کربلا جان سالم به در بردند، بدون اشکال نخواهد بود.
در کتاب لهوف آمده است در همان شبی که امام حسین (ع) در بامداد آن آهنگ خروج از مکه را داشت و محمد حنفیه نزد ایشان آمد و گفتگو هایی بین آن دو برقرار شد که گزارش آن نیز گذشت؛ در ادامه گزارش چنین بیان شده است چون بامداد فرا رسید حسین (ع) کوچ کرد. خبر به محمد رسید. او نزد امام آمد و لگام مرکب امام را گرفت و گفت:
مگر به من وعده درنگ در درخواستم را نداده بودی؟ امام فرمود: چرا؟ محمد گفت: پس چرا در رفتن شتاب می کنی؟ امام پاسخ داد: پس از جدایی از تو، پیامبر (صلی الله علیه و آله) به خوابم آمد و فرمود: ای حسین بیرون برو که خدا خواسته است تو را کشته ببیند. پرسید: تو که چنین بیرون میروی پس چرا زنان را با خود میبری؟ که محمد پاسخ شنید: «پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: خدا خواسته است ایشان را اسیر ببیند.
البته هر چند ادعا شده است این روایت برای اولین بار در کتاب لهوف دیده می شود، باید گفت در اثبات الوصیه مسعودی در گزارشی موجز، شبیه همین مطلب را نقل شده است.[۱۲]
همچنین در کتاب لهوف سخن از گزارش خطبه ای است که در زمره مستندات نظریه شهادت قیام امام حسین (ع) قرار گرفته است. در این کتاب آمده است چون امام حسین (علیه السلام) عزم بر خروج به جانب عراق کرد در سخنانی در جمع مردم چنین گفت:
«مرگ چون گردنبند دختران جوان گردن گیر فرزندان آدم است و من به ملاقات گذشتگانم چنان مشتاقم که یعقوب به دیدار یوسف مشتاق بود و در محلی که برایم تعیین شده است به خاک خواهم افتاد؛ گویا می بینم اعضای بدنم را گرگ های بیابان ها میان نواویس و کربلا پاره پاره می سازند و شکم های خالی خود را از من پر می نمایند؛ از روزی که مقدر شده است نمی توان گریخت؛
رضای خدا، رضای ما اهل بیت (علیهم السلام) است؛ بر بلای خدا صبر می کنیم و پاداش صابران را دریافت می کنیم؛ پاره تن پیامبر (صلی الله علیه و آله) از او دور نمی شود؛ بلکه در بهشت به او ملحق می گردد و باعث روشنی دیده و انجام شدن وعده وی می گردد؛ هر کس می خواهد در راه ما جان خویش را فدا سازد و خود را برای مرگ آماده کرده است با ما کوچ کند که من صبح گاهان کوچ خواهم کرد.»[۱۳]
همان گونه که مشاهده می گردد در این دو گزارش به صراحت هدف قیام امام حسین (ع)، شهادت در نظر گرفته می شود و رفتن به جانب عراق تنها برای شهادت بیان می گردد.
البته در مسیر کاروان امام به جانب عراق، امام هنوز نیم نگاهی به کوفه و حوادث آن دارد و سخن از دعوت کوفیان به صورت کامل به کنار نهاده نشده است؛ در صورتی که وقتی هدف به این واضحی بیان می شود و تکلیف فقط شهادت است و باید رفت تا به سرنوشت تن داد، دیگر پیگیری امور کوفه و حتی در مواردی تصمیم به بازگشت چه معنایی می تواند داشته باشد.
چنان که در برخی گزارش های ذکر شده ملاحظه گردید، آنچه بیشتر امام حسین (ع) را به خروج از کوفه وا می داشت، احتمال خطری بود که جان امام را تهدید می کرد. در تایید این مسئله که امویان در پی به شهادت رسانیدن امام حسین (ع) بودند می توان از گزارش درخواست ام سلمه همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز سود جست؛
آنجا که ام سلمه در سبب درخواست خویش مبنی بر نرفتن امام به عراق از پیشگویی شهادت امام در عراق از زبان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) سخن گفت و امام در جواب فرمود: اگر به عراق هم نروم، مرا خواهند کشت؛ همان گونه که گذشت امام به هیچ روی مایل نبود با ریختن خون وی به حریم امن الهی بی حرمتی شود.
تمسک به چند گزارش دیگر استنادات این مدعا را تکمیل خواهد نمود. ابن سعد آورده است: فرزدق شاعر امام حسین (ع) را دید و گفت: اگر صبر کنی تا مردم بازگردند، امید است حاجیان بر محور تو گرد آیند؟ اما چنین پاسخ شنید: ای ابوفراس از آنان ایمن نیستم.[۱۴]
آنچه در این مرحله از اقدامات و فضای حاکم بر دیدارها و متن موجود از گفتگوها برداشت می گردد آن است که شتابی برای رفتن به کوفه و برپایی حکومت که برآمده از دعوت کوفیان و نامه مسلم باشد در فعالیت ها و اقدامات امام دیده نمی شود.
لذا چون تهدید قتل امام با بروز شواهدی مانند ورود عمرو بن سعید جدی می شود، امام حسین (ع) تصمیم بر خروج از مکه می گیرد و چون تنها روزنه امیدی برای اصلاح جامعه در کوفه دیده می شود، با اینکه پیمودن این مسیر خطرهایی را به همراه داشت، امام رفتن به جانب عراق را بر ماندن ترجیح می دهد.
کوفه تنها امید برای یاری قیام امام حسین (علیه السلام)
از جمله مباحث مهم در این مرحله آن است که چرا امام حسین (علیه السلام) پس از آنکه احتمال شهید شدن ایشان در مکه قوت گرفت، مسیر کوفه را انتخاب کرد و مسیری دیگر در پیش نگرفت؟ خاصه آنکه در پیشنهادهای افرادی مانند محمد حنفیه و ابن عباس رفتن به جانب یمن مطرح گردیده است و یمن با توجه به جغرافیای طبیعی و انسانی می توانست مکان مناسبی برای انتخاب امام باشد.
در پاسخ به این مسئله باید گفت با توجه به جایگاه امام حسین (ع) در جامعه اسلامی آن روز، خلافت اموی، امام حسین (ع) را رها نمی ساخت تا با اندیشه ای که بر بیعت نکردن داشت از دسترسی حاکمیت به دور ماند. امام حسین (ع) هر فردی نبود که حاکمان اموی بتوانند از تبعات امتناع از بیعت حضرتش، حکومت خویش را مصون نگاه دارند؛
چنان که گذشت، امام نیز می دانست خلیفه و کارگزارانش امام را آسوده نخواهند گذاشت؛ لذا در سفر به یمن نیز امام حسین (ع) را از تعرض امویان به دور نبود و این در حالی بود که امام حسین (ع) و اندیشه عدم بیعت وی از سوی ساکنان آن روز یمن مورد استقبال واقع نگردیده بود و با آنکه امام حسین (ع) حدود چهار ماه در مکه سکونت گزیده بود و خبر بیعت نکردن ایشان به مناطق اسلامی رسیده بود، اما هیچ دعوتی از امام از جانب یمن در تاریخ ثبت نگردیده است.
البته این دعوت نکردن را باید در این نکته نیز جستجو کرد که با شکل گیری شهرهای کوفه و بصره، بسیاری از قبایل یمنی با مهاجرت به این دو شهر در این مناطق مستقر شده بودند.
آمده است به هنگام سکونت اولیه مسلمانان در کوفه، هشت هزار نفر از قبایل نزاری در این شهر ساکن شدند؛ در حالی که شمار یمنیان ساکن شده در این مرحله در کوفه دوازده هزار نفر بیان شده است؛[۱۵] لذا منطقه یمن در عصر واقعه عاشورا چنان نیروهایی نداشت که امام حسین (ع) بخواهد با اتکا به ایشان، رفتن به جانب یمن را به دیگر مناطق ترجیح دهد.
امام حسین (ع) نیز به هنگام یاری طلبی، تنها نامه ای به بصریان می نگارد[۱۶] و از یمن دعوت نمی کند؛ در حالی که اگر نیروهای طرفدار امام حسین (ع) در یمن چنان بودند که می شد به آنان توجه داشت، امام می توانست ایشان را نیز به یاری طلب کند؛ ضمن آنکه رفتن به سوی یمن خطر دیگری نیز داشت و آن این بود که امام حسین توسط نیروهای حکومتی ترور شود؛ ولی این ترور به گروه های دیگر مخالف شیعه مانند خوارج منتسب گردد؛
در این میان تنها نور امید از جانب کوفه بود؛ زیرا نیروهای رزمی که بتوان در نبرد بر آنان تکیه کرد، در کوفه مستقر بودند و کوفه هم از امام برای رفتن بدان جا دعوت کرده بود. عموم شیعیان امام حسین (ع) در کوفه ساکن بودند و قبایلی که چهره شیعی دارند در کوفه سکنا گزیده بودند.
به گزارش ابن سعد، ابن عساکر، ابن عدیم و ذهبی، هنگام خروج از مکه، حدود شصت تن از شیوخ کوفه قیام امام حسین (علیه السلام) را همراهی می کردند.[۱۷] البته به دلیل نوع نگاه خاص ابن سعد به قیام امام حسین (علیه السلام) در گزارش های او باید تامل بیشتری داشت. شیخ مفید در سخن از مردمان همراه امام به هنگام خروج، از کوفیان همراه امام نشانی نمی دهد.[۱۸] اما با بررسی شهدای کربلا، شهدایی یافت می گردند که کوفی بودند و در مکه، مسیر عراق یا کربلا خود را به کاروان امام رسانیده بودند.[۱۹]
پی نوشت ها
[۱] . عمربن عبدالرحمن بر خلاف برادرش ابوبکر وجهه سیاسی بیشتری داشته است؛ زیرا زمانی همراه ابن زبیر بوده است و بعدها به حجاج پیوسته است. سرانجام در عراق در گذشته است؛ جمل من انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۷۹.
[۲] . ابوبکر بن عبدالرحمن در روزگار خلافت عمر به دنیا آمد وی را به دلیل کثرت نماز راهب قریش می خواندند. ابوبکر در ردیف تابعین و در زمره فقیهان هفت گانه در مدینه بوده است. او در سال ۹۴ قمری درگذشت. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۵، ص ۱۵۹-۱۶۱.
[۳] . همان، ج ۱۰، ص۴۲۷. علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۵۶.
[۴] . جمهره انساب العرب، ص ۱۴۵.
[۵] . انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۱.
[۶] . تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۸۳.
[۷] . اخبار الطوال، ص ۲۴۴.
[۸] . اللهوف، ص ۶۳.
[۹] . مروج الذهب، ج ۳، ص ۵۴.
[۱۰] . مروج الذهب، ج ۳، ص ۵۲.
[۱۱] . حسن مثنی و عمرو از فرزندان امام حسن (ع)، قاسم پسر عبدالله بن جعفر و محمد فرزند عقیل از زمره هاشمیان نجات یافته اند (ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج ۱۰، ص ۲۷۸-۲۷۹).
[۱۲] . اثبات الوصیه، ص ۱۶۶.
[۱۳] . اللهوف، ص ۶۱۶.
[۱۴] . الطبقات الکبری، ج ۱۰، ص ۴۵۵.
[۱۵] . فتوح البلدان، ص ۲۷۲.
[۱۶] . تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۵۷.
[۱۷] . الطبقات الکبری، ج ۱۰، ص ۴۵۱.
[۱۸] . الارشاد، ج۲، ص۶۶.
[۱۹] . دانشنامه امام حسین (ع)، ج۶، ذیل نام شهید.
منابع
۱- ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع، الطبقات الکبری، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸م.
۲- ابن اعثم، احمد بن علی، الفتوح، بیروت، دار الاضواء، ۱۴۱۱ق.
۳- بلاذری ، احمد بن ین یحیی، انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، ۱۹۹۶م.
۴- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دار التراث، ۱۳۸۷.
۵- محمدی ری شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه السلام) بر پایه قرآن، حدث و التاریخ، قم، دار الحدیث، ۱۳۸۸.
۶- دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، قم، رضی، ۱۳۶۸.
۷- ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، تهران، جهان، ۱۳۴۸.
۸- مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الهجره، ۱۴۰۹ه.
منبع مقاله | اقتباس از:
قاضی خانی، حسین، کتاب تبیین جایگاه کوفیان در فرآیند نهضت امام حسین (علیه السلام)