- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 32 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
چکیده
کوفه در سال هفدهم هجری به صورت شهر درآمد و اقوام گوناگونی از عرب و ایرانی در آن جای گزیدند و فرهنگهای گوناگونی در آن شهر به هم آمیخته شد.
امیرالمؤمنین امام علی بن ابی طالب علیه السلام در سال ۳۶ هجری، پس از پایان جنگ جمل، آن شهر را به عنوان مرکز خلافت برگزید. مردم کوفه که سخت طرفدار امیرالمؤمنین بودند، در جنگ صفین به یاری او برخاستند، اما عوامل چندی باعث شد که به تدریج آن مردم به یاری امام برنخیزند و هر روز بهانه تازه ای ساز کنند. همین امر باعث گستاخی معاویه شده، تاخت و تازهای فرسایشی به گوشه و کنار حوزه فرمانروایی امیرالمؤمنین به راه انداخت. (۱ و ۲) پدیده خوارج نیز یکی از علل روی گردانیدن مردم کوفه از امام شد و همین روحیه و فرهنگ است که در این نوشتار به تجزیه و تحلیل در آمده است.
امام علی بن ابیطالب علیه السلام در روزهای پایانی سال ۳۵ هجری، یا در روزهای نخستین سال ۳۶ هجری مسؤولیت سنگین خلافت را بر دوش گرفت. برنامه او در یک سخن «انقلاب در انقلاب» بود؛ یعنی بازگردانیدن وضع موجود به دوره پیامبر گرامی اسلام، و پیش از پذیرفتن بیعت مردم، برنامه انقلابی خود را چنین به زبان آورد:
«گرفتاری اجتماعی و آزمون انسانی شما به وضع روزگاری درآمده است که خدا پیامبرش را برانگیخت، سوگند به کسی که او را «به حق» و بر آن پایه ای که باید برانگیخت؛ بی گمان به سختی باید زیر و رو شوید و با دقت از غربال حق بگذرید و پی در پی و بی گذشت با کفگیر داد در دیگ اجتماع به هم زده شوید تا اینکه افراد به ناحق در زیر قرار گرفته، به حق و شایستگی به سطح بالای اجتماعی بیایند و کسانی که به ناشایستگی و بر اثر روابط ناسالم اجتماعی، در بالا جای گرفته اند، در جای درست خود در پایین قرار بگیرند…» (۳)
و پس از بیعت و پذیرش بار سنگین مسؤولیت اجتماع آشفته و به هم ریخته مسلمانان، برابر با آنچه گفته بود به عمل دست زد.
همین عمل اسلامی و دادگرانه، افراد ممتاز و بالای جامعه آن روز را برآشفت و ناخشنود کرد. همه کسانی که امتیازات و سودهای خود را در خطر نابودی می دیدند، دست به هم داده، جنگی به راه انداختند تا شاید به همان وضع قبل برگردند.
این جنگ در کنار بصره، در جمادی الثانی سال ۳۶ هجری، رخ داد. چون عایشه همسر پیامبر و دختر ابوبکر، نخستین جانشین پیامبر، در این جنگ بر شتری سوار بود و مانند یک پرچم بر افراشته، افراد را به جنگیدن با علی علیه السلام و ایستادگی بر می انگیخت، آن را جنگ «جمل» نامیدند.
دار و دسته جمل شکست خوردند. طلحه در جنگ کشته شد و زبیر، پیش از آغاز جنگ بسوی مدینه بازگشت ولی در راه کشته شد. علی علیه السلام پس از سرو سامان دادن به اوضاع آشفته بصره، ابن عباس را به فرمانداری آن شهر گماشت و خود به جای بازگشتن به دارالهجره، مدینه النبی به سوی کوفه رفت و آن شهر نوپای بین المللی را به مرکزیت خلافت برگزید.
مدینه، از حالت پویایی در هجرت، برای رسیدن به هدفی که پیامبر اسلام تعیین کرده بود، به سوی کشورگشایی، در مسیری بر خلاف آن هدف، پویا بود، امیرالمؤمنین علیه السلام به هجرتی دیگر دست زده و به منظور آنکه خود و یاران و کارگزارانش در مدینه به دگرگونی و بازگشت به ضد ارزش های جاهلی و واپسگرایی خواه ناخواه دچار نشوند، کوفه را برگزید و در آن ساکن گردید. امام، می دید که برنامه انقلاب عملی او، بی پشتوانه فرهنگی به نتیجه نمی رسد. و اگر چه درخت فرهنگ، بسیار دیر و در درازمدت به بار و بر می نشیند، آن را بر عملی که زود میوه می دهد، اما میوه ای کال و نرسیده دارد، ترجیح داد. و کوفیان، با آن ترکیب و ساختار و پیشینه، چنین در سخنان امام نشان داده می شوند.
فراخواندن کوفیان برای جنگیدن با دار و دسته جمل
در آن روز که امیرالمؤمنین مسؤولیت زمامداری مسلمانان را به گردن گرفت؛ ابوموسی اشعری، از قبیله کنده یمن، والی کوفه بود.
امام همه فرمانداران و کارگزاران برگماشته از سوی عثمان را برکنار کرد، اما چون مردم کوفه از ابوموسی راضی بودند، به ویژه که مالک اشتر نخعی از امام خواست که او را برکنار نکند، به آن شرط که اگر فسادی یا شکایتی از ابوموسی به امام گزارش شد وی را برکنار کند، امام او را در جای خود باقی گذاشت.
همین که امیرالمؤمنین از حرکت دار و دسته جمل به سوی بصره آگاه شد، با تنی چند از یاران، بی آنکه آهنگ جنگ داشته باشد، به دنبالشان به راه افتاد، باشد که آنان را از فاجعه برادرکشی و جنگ داخلی باز دارد. لیکن چون به جایی در نزدیک بصره به نام «ذی قاره» رسید، دریافت که آنان به بصره درآمده اند و سرجنگ دارند. از آنجا امام به شهرها نامه نوشت و آنان را به جنگ با این گروه فراخواند. از آن میان نامه زیر را به مردم کوفه نوشت:
«پس از (سپاس و ستایش پروردگار) من از جایگاه خود در حالی بیرون می آیم که یا ستمگرانه بیرون آمده ام، یا ستم رسیده؛ یا تجاوزکار هستم یا مورد تجاوز قرار گرفته ام. و من خدا را به یاد هرکس نامه من به آگاهی او رسید، می اندازم که بی درنگ به سوی من اعزام شود و بشتابد؛ اگر (پس از بررسی و پژوهش) مرا نیکوکار، یافت، به یاریم دست یازد و اگر بدکار یافت، به سرزنش من بپردازد و بخواهد که من دست بردارم.» (۴)
در این نامه، امیرالمؤمنین پیش از فراخواندن به جنگ، به پژوهش و بررسی و آگاهی بر می انگیزد، مبادا کسی ندانسته گرفتار جنگی گردد که توان بیرون آمدن از آن را نداشته باشد و هیچ داوری و حکمی درباره مردم کوفه ندارد.
ابوموسی اشعری سخت وابسته به سنت عمربن خطاب، خلیفه دوم است و پسر عمر، عبدالله، داماد اوست. و افزون بر اینها از قبیله کنده یمن است که پس از این درباره وابستگی او سخن خواهیم گفت.
ابوموسی به استناد حدیثی از پیامبر گرامی اسلام که گزارشگر حدیث به ظاهر خود او است، مردم را از پیوستن به امیرالمؤمنین بازداشت. بار دیگر امام نامه ای به مردم کوفه به مضمون زیر می نویسد:
«از بنده خدا علی امیرالمؤمنین به مردم کوفه، پیشانی درخشان یاری کنندگان و کوهان والای عرب: (یاری کنندگان بزرگوار و از مهتران عرب). پس از (سپاس و ستایش) من شما را از کار عثمان چنان آگاه می کنم که شنیدنش مانند دیدن آن باشد:
بی گمان مردم علیه عثمان زشتی ها و ناسزاها گفتند؛ پس من که شخصی از مهاجران بودم، از مردم می خواستم تا از او راضی شوند و کمتر به سرزنش او می پرداختم. در حالی که طلحه و زبیر کمترین روشی که درباره او داشتند، تند رفتن بود و نرم ترین راندنشان، سخت راندن. و از سوی عایشه ناگهان علیه او خشم گرفتنی آشکار شد. در نتیجه این اقدامات، گروهی فرصت یافتند و او را کشتند. و مردم بی هیچ ناخوشایندی و اجباری، بلکه با میل و آزادی و اختیار با من بیعت کردند. و بدانید که دارالهجره (مدینه) مردم خود را از جای کنده، آنان هم از آن شهر برکنده شده اند و مانند دیگ به جوش و خروش آمده است؛ و فتنه بر قطب و مرکز برپاخاسته است؛ پس به سوی فرمانروای خود بشتابید و به جهاد با دشمنانتان پیش دستی کنید، به خواست خدای عزّوجل.» (۵)
در این نامه امیرالمؤمنین علیه السلام مردم کوفه را پیشانی یاری کنندگان و کوهان بلند عرب می خواند که کنایه از بزرگواری و سروری آنان در میان عرب است، زیرا بیشتر بزرگان و سرداران عرب در کوفه گرد آمده بودند.
ابوموسی باز هم مردم را از رفتن به جنگ بازداشت. مالک اشتر که خواستار ابقای ابوموسی برکوفه از امیرالمؤمنین شده بود، فرمان برکناری او را از امام گرفت و راهی کوفه شد. عمار یاسر نیز به همراه مالک بود. چون به مسجد کوفه رسیدند، دیدند ابوموسی در حضور حسن بن علی که نامه پیش را آورده بود، بر منبر رفته، به مردم کوفه می گوید:
«از رسول خدا شنیدم که گفت: در فتنه ای که پیش می آید، نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از حرکت کننده است؛ پس از مردم در این فتنه هیچ اقدامی نکنید.»
عمار یاسر فرمان برکناری ابوموسی را به مردم نشان داد و خطاب به ابوموسی گفت: «ما چنین سخنی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیده ایم و اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله این سخن را خصوصی با تو در میان گذاشته، منظورش خود تو بوده است که نشسته ات از ایستاده ات بهتر و ایستاده ات از حرکت کردنت.»
ابوموسی که این گزارش را شنید، از منبر پایین آمد و برفت. مالک و عمار و امام حسین علیه السلام مردم کوفه را بسیج کرده با خود به اردوگاه علی علیه السلام در نزدیکی بصره بردند. در این جنگ، مردم کوفه نقش مهمی داشتند.
امام پس از پیروزی در جنگ جمل، در نامه دیگری به مردم کوفه نوشت:
«خدا به شما از مردم یک شهر، از سوی خاندان پیامبرتان، بهترین پاداشی دهد که به فرمانبرداران از خود، و سپاسگزاران نعمتش می دهد، شما فرمان را شنیده، فرمانبری کرده اید و فرا خوانده شده، پاسخ داده اید.» (۶)
پس از این جنگ و پرداختن از نابسامانی ها و آشفتگی های بصره بود که امیرالمؤمنین کوفه را به عنوان مرکز فرمانروایی و فرماندهی، و دارالهجره جدید برگزید. امام نسبت به مردم عراق خوشبین بود و چنین می دید که شر معاویه را توسط آنان برکند. لذا در نامه به معاویه می نویسد:
«… و اما برابری ما در جنگ و در مردان جنگی (نگرش درستی نیست)، زیرا برندگی و قاطعیت تو بر شکی ( که به دنبال آن هستی) بیشتر از برندگی و ایستادگی من بر یقین نیست، و آزمندی و شدت علاقه مردم شام به دنیا بیشتر از آزمندی و علاقه مردم عراق به آخرت نمی باشد…» (۷)
روحیه مردم کوفه همین بود که امام تصویر کرده است، لیکن عوامل چندی آن را دگرگون ساخت: نخست خستگی بسیار از اشعث بن قیس کندی؛ و سوم ناپایداری در برابر دادگری علی علیه السلام و ایستادگی سخت و سازش ناپذیر او بر حق؛ چهارم پدیده خوارج و پنجم جنگهای فرسایشی معاویه.
جنگ صفین و خستگی مردم کوفه
امام پس از جای گزیدن در کوفه، برنامه ژرف و گسترده ای برای بازگردانیدن مردم به قرآن و سنت پیامبر، اجرای حق و عملی ساختن ارزش های اسلامی داشت؛ لیکن بزرگ ترین مانع، معاویه بود. لذا همه همت خود را بر آن گماشت که کار معاویه را یکسره کند. نخست با فرستادن نامه و پیغام از او خواست که دست از پافشاری بر روی خواسته های باطلش بردارد، و مانند دیگر مسلمانان به راه حق گراید. چون سودی نبخشید، با اکراه و تاسف بسیار به او اعلام جنگ داد و سپاه گرانی برای رفتن به شام تجهیز کرد.
پیشتازان سپاه، به فرماندهی مالک اشتر و اشعث بن قیس به شام رفته و به فرمان امام، میدانی مناسب به نام «صفین» انتخاب کردند.
معاویه هم ناچار شد در برابر آنان و در جایی که از آب فرات دور بودند سپاه خود را فرود بیاورد. و چون می ترسید مانع آب برداشتن او از رودخانه شوند، با توطئه ای آب را گرفت و گفت: «به تلافی اینکه شما آب را به روی عثمان، در روزهای محاصره بستید، اکنون به شما آب نمی دهم.» امام در روز ۲۵ شوال سال ۳۶ هجری به صفین رسید و به مالک و اشعث گفت:
«دشمنان خواستار آن هستند که مزه جنگ و کشتار را به شما بچشانند؛ اینک یا باید زبونی و از جای خود دور ماندن را بپذیرید، یا شمشیرهای خود را از خون سیراب کنید تا از آب سیراب شوید! زیرا مرگ در زندگی، همراه با خواری و مقهور شدن شماست؛ و زندگی در مرگ، پیروزمندانه. آگاه باشید که معاویه مشتی از ناکسان گمراه را بسیج کرده، خیر و حقیقت مطلب را بر آنان پوشیده داشته است تا از سرناآگاهی، گلوگاههای خود را هدف تیرهای مرگ ساخته اند.» (۸)
آب را پس گرفتند و بزرگوارانه به سپاه دشمن نیز اجازه دادند که از آب استفاده کنند. ماه ذیقعده و ذیحجه و محرم که سه ماه پی در پی از ماه های حرام هستند، در رسیدند و امام از این فرصت پیش آمده برای آگاهی بخشیدن به هر دو سپاه و هرکس که خواستار آگاه شدن از حق بود، استفاده کرد و در این راه، نتایج فراوانی به دست آورد؛ لیکن دشمن هم از فرصت استفاده کرد. چون پیشرفت و سود معاویه در پوشانیدن حقیقت و ناآگاه نگاه داشتن مردم بود به خریدن افراد سست؛ خودخواه و بی ایمان در سپاه علی کوشید. افراد فریب خورده و خریداری شده، نقش ستون پنجم معاویه را در سپاه عراق بازی کردند و افزون بر نفوذی که در افراد زیر فرمان خود داشتند، که از قبیله خودشان بودند، به نفوذ در افراد ساده دل و سست عنصر و تهی ساختن دل آنان از ایمان و مقاومت پرداختند. با رسیدن سپیده دم ماه صفر سال ۳۷ هجری امام جنگ را از نو بانگ برداشت و صفها را بیاراست. چند روز به جنگ تن به تن گذشت. لکن از بامداد سیزدهم ماه صفر تا شب پانزدهم، جنگی سراسری و بی امان میان دو سپاه در گرفت که معاویه برای نجات جان خود، قصد فرار کرد. اما عقل منفصل و مشاور سیاسی و نظامی او، عمروبن عاص، نقشه قرآن بر سر نیزه کردن را ریخت و به سپاهیان آموخت که شعار دهند؛ «مردم عراق، اگر ما در این جنگ یکسره کشته شویم، چه کسی برای جنگیدن با کفار در مرزها می ماند؟ قرآن میان ما و شما داوری می کند؛ دست از جنگ بردارید.» همین شعار در میان سپاهان عراق نیز شنیده شد. زیرا عوامل معاویه در این سوی نیز فعالانه به تبلیغ همان اندیشه در میان مردم سرگرم بودند. سرانجام در صبح پانزدهم، اشعث بن قیس به همراه چند هزار نفر به سوی علی تاخته از او خواستند که به درخواست شامیان پاسخ مثبت دهد. علی بی هیچ تردید و درنگ، به افشا کردن توطئه شامیان و آگاه کردن یاران به ماهیت شعار آنان ایستاد، ولی تبلیغات شدید ستون پنجم، به عنوان عامل برونی، و خستگی بسیار آن مردم، به عنوان عاملی درونی، چنان مؤثر افتاد که کسی به سخنان امام توجه نکرد. امام می دانست که اندیشه را، هرچند که حق باشد، نمی توان تحمیل کرد زیرا در آن صورت اندیشه، بی آنکه در ذهن افراد رشد و نفوذ کند و زایا و بالان شود، با اندک آزمایشی، دچار تزلزل می شود و سپس از بین می رود. اندیشه و آگاهی را باید به تدریج و در صحنه عمل و به دنبال یک تجربه سخت آموخت و پس از آموزش پیوسته، در معرض آزمایش و کارآزمودگی قرار داد تا پایدار و درونی گردد.
ممکن است این اشکال مطرح گردد که در جنگ، جای چون و چرا و فرصت آگاه سازی و اقناع نیست؛ فرمانده باید فرمان دهد و سرباز اجرا کند.
در پاسخ، به دو نکته اشاره می شود:
نخست اینکه در ارتش های کلاسیک، کوشش می شود انضباط و دیسیپلینی خشک و چراناپذیر فرمانروا باشد، به طوری که کوچکترین سرپیچی و حتی تردید، با اعدام صحرایی و بی محاکمه روبرو خواهد شد، اما در ارتشهای چریکی و آزادیبخش، که اغلب با اندیشه و اعتقاد نیز هستند، مبنا بر اعتقاد، آگاهی و ایمان به فرماندهی است. در این ارتش، آن نظم و انضباط خشک و سلسله مراتب نفوذ ناپذیر وجود ندارد. هر سربازی فرمانده است و هر فرماندهی سرباز. البته در این ارتش نیز فرمانبرداری لازم است و خواسته می شود، اما همراه با ارشاد و اقناع و آگاهسازی است و نافرمانی، به ویژه اگر در میدان جنگ باشد، با رسیدگی و محاکمه، کیفر داده می شود.
دوم آنکه پیامبر و امام، هدفشان از لشگر کشی و جنگ برای منظورهای نظامی و به مقصد فتوحات و تصرف زمین و کشورگشایی نیست؛ جنگشان تدافعی است، برای حفظ ارزشها و تربیت انسانها و از میان برداشتن موانع حرکت به سوی رشد و تعالی و خداگونگی. از این جهت جنگشان «جهاد» نامیده می شود و شایسته است که «فی سبیل الله» و به نیت عبادت و «قربه الی الله» باشد.
برای رسیدن به چنین منظوری، آگاهی، اقناع، استدلال و روشنگری لازم است و واکنش نافرمانی هم با نرمش و گذشت است؛ چنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله در جریان جنگ احد رفتار کرد، و تبیین آن در آیات ۱۲۲ تا ۲۰۰ آل عمران آمده است و آیه ۱۵۹ گویای همین حقیقت است.
بنابراین، امام که در سراسر دوران یکصد و ده روزه جنگ صفین به روشنگری و آگاه سازی می کوشید و از هر صفتی برای این منظور سود می جست، در این موقعیت حساس نیز درباره قرآن سرنیزه کردن شامیان و مقصود حقیقی آنان از این پیشنهاد، سپاه خود را آگاه ساخت، چون بر پیشنهاد خود مبنی بر پذیرش حکمیت پای فشردند، امام نیز ناچار حکمیت را، بدان شرط که بر پایه قرآن داوری شود، پذیرفت. و سپس در مورد داور نیز امام تلاش کرد شخصی نیرومند و آگاه از طرف خود تعیین کند، اما همان افراد، به بهانه اینکه ابن عباس یا مالک اشتر بی طرف نیستند، ابوموسی اشعری را تحمیل کردند. در حالی که ابوموسی اشعری هم بی طرف نبود. او مخالف هر نوع جنگ بود و پس از عزل فرمانداری کوفه، در محلی بنام دومه الجندل ساکن شد. این محل میان دمشق و صفین قرار داشت و با توجه به نقش فعال اشعث بن قیس کندی، عضو قبیله ابوموسی، در تحمیل حکمیت و پافشاری او بر داوری ابوموسی از طرف امام، نمی توان به سادگی پذیرفت که ابوموسی در نقشه های مختلف معاویه و عمروعاص و اشعث بن قیس، نقشی نداشته است و در طول دوران طولانی و فرساینده جنگ صفین بی طرفانه و بدون دادن نظری، در دومه الجندل به سر می برده است. همچنین سادگی و فریب پذیری ابوموسی نیز باور کردنی نیست. زیرا در سراسر دوران زندگیش عملی حاکی از سادگی و حماقت از او گزارش نشده است.
با توجه به داده های یاد شده، اقدام امام در پذیرش حکمیت، و شیوه برخورد و رفتار او با سپاه را می توانیم درست و حساب شده، و بر پایه شیوه اندیشه و باور امام به شمار آوریم.
نقش منافقان در تغییر روحیه مردم
همین که امیرالمؤمنین زمام امور را به دست گرفت به همه فرمانداران عثمانی پیغام داد که شما برکنار هستید، بیعت مردم را برای من بگیرید و حساب دارائی و اموالی را که از آن ایالت در دستتان هست، برداشته و به نزد من بیاورید. یکی از فرمانداران، اشعث بن قیس کندی بود. اشعث در زمان پیامبر اکرم، اسلام آورده بود، اما پس از درگذشت پیامبر مانند عده ای دیگر از دین برگشت، و در میان افراد قبیله خود تاجگذاری کرد و شاه شد. خالد بن ولید به فرمان ابوبکر به جنگ او رفت. اشعث برای نجات شخص خود، امان خواست و همراهان را به تیغ خالد سپرد.
خالد او را به مدینه نزد ابوبکر آورد. ابوبکر اشعث را بخشید و خواهر خود «ام فروه» را هم به ازدواج او در آورد. از آن پس اشعث با غرور و خودبزرگ بینی و با احساس از دست دادن تاج و سلطنت توسط اسلام، منافقانه به خدمت خلفا درآمد؛ تا اینکه به وسیله عثمان، والی آذربایجان شد. هنگامی که نامه امام به وی رسید اموال را برداشته با بیعت مردم آذربایجان به کوفه آمد اما نخست به نزد برخی از سران قبیله کنده رفت و برای پیوستن به معاویه یا ماندن در خدمت علی علیه السلام، با آنان مشورت کرد.
آنان به انگیزه تعصب قبیله گری و نژادپرستی، نظر دادند که فرار از نزد فرمانروا و پیوستن به دشمنش، برای قبیله ما ننگین است. در خدمت علی بمان، با تو مدارا خواهد کرد و چنین کرد.
امیرالمؤمنین، که روحیه او را به خوبی می شناخت، برای جلوگیری از فتنه و فسادی بزرگتر، او را که خلافی و عصیانی نداشت، پذیرفت و به منظور آنکه حسن جاه طلبیش را هم ارضا کرده باشد، چون در همان روزها عازم شده بود، او را فرمانده ستونی از سپاه کرد و همراه مالک اشتر، در مقدمه سپاه، به شام گسیل داشت.
ابوموسی اشعری پس از برکناری از فرمانداری کوفه، به نزد معاویه به شام رفت، و در جریان جنگ صفین، در روستایی میان دمشق و سرزمین صفین، به نام «دومه الجندل» می زیست. وی از قبیله کنده یمن و از همان قبیله اشعث بود. به احتمال زیاد او با شناختی که از اشعث داشته، معاویه را برانگیخته تا از میان افراد علی، با اشعث مخفیانه تماس بگیرد. ابوموسی، بر خلاف شهرت تاریخی، ساده و زودباور نبود. بلکه سیاست باز، زیرک و اهل زدوبند و دسیسه چینی بود و به گونه ای عمل می کرد که کسی او را نشناسد تا بتواند نقش خود را به خوبی بازی کند، و به همین ترتیب بود که توسط اشعث، به عنوان داور بی طرف، در برابر داور با طرف معاویه، که عمرو عاص بود، بر علی علیه السلام تحمیل شد. زیرا معاویه توسط برادرش در جریان صفین با اشعث تماس گرفت و به وی، در صورت خرابکاری در سپاه عراق، وعده استانداری خراسان را پس از به خلافت رسیدن داد. شب «لیله الهریر» (شب پایانی جنگ صفین) او را دیدند که در میان افراد قبیله اش و سربازان زیر فرمانش ایستاده، همان شعار سپاهیان شام را می دهد و آنان را به آتش بس و صلح تشویق می کند، و همو بود که متن پیمان نامه آتش بس را طبق خواست معاویه تهیه کرد و به امضای علی و یاران او رسانید و همو بود که داوری مالک اشتر و ابن عباس را به نمایندگی علی نپذیرفت و ابوموسی اشعری کندی یمنی را تحمیل کرد. لذا نتیجه داوری ابوموسی و عمر بن عاص با نقشه قبلی و با زیرکی برنامه ریزی شده، به نفع معاویه تمام شد.
پدیده خوارج
در چنین شرایط و اوضاعی، ناگهان با پدیده نویی روبرو می شویم که اگرچه زاییده آن اوضاع و احوال است لیکن خود، اوضاع و احوال گوناگون می زاید و گرفتاریهای ضد تکاملی ایجاد می کند و برنامه امام یکباره دستخوش توقف و شکست و ناکامی شده، زندگی پربار امام نیز قربانی چنین طرز تفکری می گردد. اینان کوفیانی عابد و زاهد و از یاران تندرو امیرالمؤمنین بودند که با شور و حماسه در میدان جنگ حاضر شده اند و با ایمان و فداکاری علیه دشمن می جنگند. همه وجودشان سرشار از شعار و تندروی سطحی و آتش فروزان عمل است. ژرفا ندارد؛ دریایی هستند به عمق یک بند انگشت؛ نماز شب خوان هستند و قاری قرآن و حافظ آن. اما برداشت آنها از قرآن، از ظاهر لفظ و رسم الخط و تجوید آن تجاوز نمی کند. امام بارها خطر چنین جریانی را دریافته بدانان اخطارها کرده و هشدارها داده است. اما شناخته شده نیستند، در وجود یک شخص یا گروه یا قبیله مخصوصی یا ملیت و فرقه و تفکری نمایان نیستند که بتوان آنها را آشکارا شناخت و به اقدامی در برابر آنان پرداخت.
پس از اینکه خود این گروه، آتش بس و حکمیت و حکم مطلوب معاویه را تحمیل کردند، ناگهان به خود آمده، مانند کسی که اقدام های زیان بخش در خواب علیه خود انجام داده، پس از بیداری، متوجه می شود و از سر ناچاری فریاد می زند، فریاد برآوردند که: «لا حکم الّا لله» امام هرگز غافلگیر نمی شد و در هیچ شرایطی، نه جنگ و نه صلح، نه پیروزی و نه شکست، خود را نمی باخت؛ دچار شور و مستی که از خود بی خودش سازد، نمی گردید. در جنگ بدر، احد، احزاب، فتح مکه، حنین، طائف و خیبر در روزگار رسول خدا در دوران بسیار سخت و استخوان در گلو و خاشاک در چشم بیست و پنج ساله پس از رسول خدا، و در جنگهای خانمان سوز جمل و صفین و نهروان، هرگز به اندازه سرمویی، هشیاری و بیداری خود را از دست نداد و هیچ کاری نکرد که سبب پشیمانی او شود. اگر در جریان سقیفه تسلیم شد، به منظور حفظ اسلام و وحدت مسلمانان بود؛ اگر با خلفا بیعت کرد و در همه امور مسلمانان فعالانه شرکت داشت، اگر پیشنهاد مردم را برای بیعت خلافت پذیرفت و سرانجام اگر در صفین، پس از روشنگری و آشکار کردن نظر خودش، آتش بس و حکمیت و داور تحمیلی را پذیرفت؛ هیچ یک نه از سر ضعف بود و نه از روی نا آگاهی یا غفلت و یا مصلحت شخصی؛ بلکه همه آنها با آگاهی تمام و کمال قدرت انجام گرفت و بر پایه اعتقاد سخت به اصول و ارزش های اسلام و ایمان به آزادی و دمکراسی و احترام به اندیشه های مردم بود؛ و بر این باور بود که مردم کارهای این جهانی خود را باید با آگاهی و آزادی و بی هیچ تحمیل عقیده و اندیشه ای، انجام دهند؛ و اگر مردم مجبور شدند راهی را در پیش گیرند، سرانجام از مسیر آن راه منحرف می شوند و به بیغوله ها و کجراهه ها کشیده می شوند، اگر چه مقصد حق باشد! از آنجا که خوارج جریانی است برخاسته از کوفه و از همان کوفیان هستند، در اینجا نگرشی سیاسی آنان و پاسخ امام در رویارویی با آنان، به اجمال مورد بررسی قرار می گیرد.
لا حکم الا الله
این گروه یکرویه نگر و سطحی، چون از جوش و خروش جنگ افتادند و کمی آرام گرفتند، با یک اندیشه ساده، به این نتیجه رسیدند که نباید اشخاص را در امر خدایی حکومت، داور کرد. لذا با استفاده از آیه «ان الحکم الا الله» (۹) که مربوط به حکم خدا درباره جهان آفرینش و حقانیت دین خدا و بطلان باورهای مشرکین است، شعار بالا را برداشت کردند و منظور آنان شکل حکومت و شخص فرمانروا بود. به پندار آنان، جز خدا کسی نباید داوری یا فرمانروایی کند امیرالمؤمنین در پاسخ آنان فرمود:
«سخن حقی است که به منظور باطلی گفته می شود، آری حقیقتاً چنین است، حکومت (داوری و قضاوت) جز برای خدا و حق خدا نیست، ولی اینان می گویند: هیچ فرمانروایی نباید باشد؛ با آنکه مردم ناچار از داشتن فرمانروایی هستند، چه نیکوکار باشد و چه تبهکار…»
امیرالمؤمنین علیه السلام در این سخن، پایبندی خود را به نظام و نظم اجتماعی آشکارا اعلام می کند. در نظر او، وجود یک فرمانروای تبهکار بهتر از هرج و مرج است؛ زیرا فرمانروایی، شکل است، نه محتوا؛ و وسیله است، نه هدف. به دنبال آن امام می گوید:
«در سایه فرمانروایی او، مؤمن به کار می کوشد و کافر از زندگی بهره مند می شود؛ و خدا سررسید هر چیز را می رساند؛ اموال و غنیمتها، گردآوری می گردد و با دشمن می جنگند و راهها، امن باشد و توسط فرمانروا، حق ناتوان از نیرومند گرفته می شود و در چنان شرایطی، نیکوکار در آسایش به سر می برد و مردم از تبهکار در آسایش می زیند، بنابراین، شعار «خدا حاکمی» یک شعار انحرافی و بر اثر ناآگاهی و سطحی نگری است.»
استناد به حکم کلی قرآن در هر شرایطی روا است
این گروه به سوی کوفه راه افتادند. لیکن پس از ورود به شهر در روستایی به نام حروراء اردو زدند و گفتند «علی با پذیرش حکمیت آدمها در دین خدا، کافر شده است. باید از این کفر خود توبه کند و گرنه ما با او در زیر یک آسمان تجمع نمی کنیم.»
امام چون به کوفه وارد شد، برای اینکه کار بالا نگیرد، به ابن عباس گفت: «برو با آنان سخن بگو تا به شهر بیایند.»
و چون امام می دانست که آنان به طور یک بعدی به قرآن می نگرند، و هم ابن عباس شیفته استدلال به قرآن است و از آنجا که آیات قرآن احکامی کلی برای همه بشرها در شرایط گوناگون است، به ابن عباس سفارش کرد که توسط قرآن، با آنان مجادله نکند، بلکه با استناد به سنت رسول خدا، با آنان مقابله کند که اجرای حکم کلی قرآن در موردی خاص، با تشخیص شرایط موجود بوده است.
امام که نگران کار ابن عباس بود، به دنبال او به سوی «حروراء» به راه افتاد. چون به محل تجمع آنان رسید، دید که ابن عباس در دام مجادله قرآنی آنان گرفتار آمده است.
لذا خود پیش رفت، جمعیت برآشفته را آرام کرد و گفت:
«هر کس در صفین ما بوده است، یک طرف بایستد، و هر کس با ما نبوده در طرف دیگر، تا با هر گروه به فهم و زبان خودش، سخن گویم.»
پس از اینکه، دو گروه شدند، با کسانی که در صفین شرکت داشتند، چنین گفت:
«آیا به هنگام بالا رفتن قرآن ها، به شما نگفتم که این کار نیرنگ است و غافل سازی شما؟ و شما گفتید که همگی مسلمان هستند و با ما برادرند و دعوت آنان به قرآن را بپذیر تا به آسایش برسیم و جنگ به پایان رسد. به شما گفتم: ظاهر این کار ایمان است و باطنش عدوان؛ اولش مهربانی است و آخرش پشیمانی. بر جنگ پایداری کنید و راه خود را در پیش گیرید…» (۱۰)
سرانجام امام با متوسل شدن به سنت رسول خدا در حدیبیه که پیمانی شبیه به پیمان صلح صفین نوشته بود، آنان را متقاعد کرد و به کوفه برگردانید. لیکن فتنه انگیزان از سادگی و سطحی نگری این گروه استفاده کرده، مجدداً آنان را به مخالفت برانگیختند.
سختگیری در حق و آزاداندیشی سیاسی و عدالت اجتماعی
امام علی بن ابی طالب علیه السلام به سختگیری و سازش ناپذیری در مورد حق مشهور بود. و چون مسؤولیت امر مسلمانان را بر عهده گرفت اعلام کرد که هرچه از بیت المال مسلمانان در اختیار شخصی قرار گرفته، همینکه آن را یافتم، گرفته، به بیت المال بر می گردانم. «زیرا در عدالت، گشایشی است و هرکس از دادگری به تنگ آید، بیداد او را بیشتر به تنگنای اندازد.» (۱۱) تقسیم سهام بیت المال را بر پایه عدالت گذاشت و نظام امتیاز بندی قبل از خود را از میان برداشت، و در اجرای عدالت اقتصادی و توزیع مساوی امکانات، بسیار سخت گرفت. لذا بیشتر کسانی که در دوره های خلیفه دوم و سوم برخوردار از امتیازاتی شده بودند، ناراضی شده، از گرد او پراکنده شدند؛ یا در کوفه مانده، به تحریک دیگران دست یازیدند؛ و مردم کوفه هم که در دوره عثمان به زندگی مصرفی، و بعضاً به تجملات، عادت کرده بودند، تاب چنین سختگیری ها را نیاورده، به نارضایتی گرویدند. امام که در مسائل اقتصادی چنین سختگیر بود، در مسائل سیاسی و اظهار نظر، اهل تسامح و آزاداندیشی بود و به مخالفان سیاسی و عقیدتی خود، مانند خوارج و دیگران، اجازه و فرصت می داد تا آزادانه سخن بگویند و اظهار نظر کنند؛ زیرا در شرایط خفقان و زور و متولی گری و قیمومیت، رشد اجتماعی و به کمال رسیدن انسان، امکان پذیر نیست؛ و چون هدف امیرالمؤمنین به پیروی از آموزش های قرآن و رهنمودهای پیامبر گرامی اسلام، انسان سازی و رشد دادن و به تعالی رساندن بشر بود، نه فرمانروایی و تسلط پیدا کردن بر آدم ها، هرگز اندیشه و باوری را بر کسی تحمیل نمی کرد.
از این رو خوارج سهم خود را از بیت المال به تمام و کمال می گرفتند؛ برای عبادات و دیگر امور روزمره، به مسجد و دیگر مراکز عمومی، آمد و شد می کردند؛ و آزادانه سخن مخالفت خود را در مسجد و دیگر جاها به زبان می آوردند، و امیرالمؤمنین از این سه آزادی حمایت می کرد و از ایجاد مزاحمت برای آنان و اذیت و آزارشان، به شدت جلوگیری می کرد.
در یکی از این روبرو شدن ها، به امیرالمؤمنین گفتند: باید به کفر خودت، به سبب پذیرش حکمیت، اعتراف و سپس توبه کنی تا ما تو را به امامت بپذیریم و به همراه تو به جنگ برویم. امام در پاسخ آنان گفت:
«طوفان شنی، شما را فراگیرد و پیک مرگی از شما نماند که خبر مرگتان را به دیگران برساند! آیا بعد از ایمان استوارم به خدا و جهادم در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، علیه خود به کفر گواهی دهم؟ در آن صورت، گمراهی بوده ام که از هدایت هیچ بهره ای نداشته ام. و اما شما به بدترین سرانجام دچار شوید. و به پست ترین سطح فکر گذشتگان به واپس گرایید! و بدانید که پس از من، بی گمان به ذلتی فراگیر و شمشیری بران روبرو خواهید شد، و چنان محرومیتی و تبعیضی که ستمگران در میان شما سنت خواهند گذاشت.» (۱۲)
آن طرز تفکر، به چنین سرانجامی خواهد کشید و آن رفتار بی خردانه و تندروانه نیز از سوی ستمگران به چنین واکنش غیرانسانی روبرو خواهد شد.
با اندیشه نمی توان جنگید
کوفیان خواستار رسیدن به حق بودند. علی علیه السلام مظهر حق و همراه همیشگی با حق را یافته بودند، لیکن برخی از آنان، با در پیش گرفتن کجراهه، بیراهه و تندراهه، از کنار هدف، یعنی حق گذشته، به باطل افتاده بودند. کسی که خواستار رسیدن به حق است، باید با دقت نشانه گیری کند، برنامه ریزی داشته باشد، جهت گیری سنجیده ای در پیش گیرد، بی راهنما به راه نیفتد، به رهنمودهای رهنما گوش فرا دهد، و چون دریافت، دقیقاً برابر با برنامه و نقشه حرکت کند تا به مقصد و هدف برسد و از آن تجاوز نکند. اگر چنین نکرد و از هدف تجاوز کرد، «مارق» است. اگرچه از آغاز به قصد حق به حرکت درآمده باشد؛ چنانکه خوارج چنین شدند، و از سوی امیرالمؤمنین، «مارقین» نامیده شدند؛ همان صفتی که پیش از آن، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به چنان جریانی داده بود؛ حال که از حق و به قصد حق حرکت کرده اند، و با انحراف در مسیر، به باطل افتاده اند، با آنان چه رفتاری باید داشت؟
امیرالمؤمنین به روشنی می فرماید که با «فکر» نمی توان و نباید جنگید، زیرا هرچه بیشتر فکری را سرکوب کنند، گسترش بیشتری می یابد، حالت مظلومانه به خود می گیرد و جای پای خود را محکم تر میکند، اگرچه آن اندیشه باطل باشد. به تعبیری مانند میخ در چوب است؛ هرچه بیشتر بر سر آن میخ بکوبند، بیشتر در چوب فرو می رود.
امیرالمؤمنین می فرماید:
«پس از من، با خوارج نجنگید؛ زیرا کسی که خواستار حق بوده و بدان دست نیافته، مانند کسی نیست که باطل را خواسته، بدان هم رسیده است.» (۱۳)
زیرا کسی که به دنبال حق بوده دارای اندیشه است و می خواهد به هر قیمتی شده آن را دریابد.
و کسی که به دنبال باطل خود بوده است (مانند معاویه و دار و دسته قاسطین)، دارای اندیشه و ایدئولوژی نیست. کارش، نیرنگ بازی؛ ابزارش، سیاست بازی و مقصدش، دست یافتن به قدرت است. با او جز به زبان زور و ابزار قدرت نمی توان سخن گفت.
سرانجام خوارج
کسانی که سنجیده و با برنامه و به راهنمایی رهیافته راه شناسی به دنبال حق به راه می افتند، میانه روی و اعتدال را از دست نمی دهند؛ و چنانچه به مقصد هم نرسند، یا چنین شیوه حرکتی، به هلاکت و سقوط و انحراف نمی افتند. پیوسته امیدوارند که روزی به حق دست یابند. اما تندروان و گزافه پویان و رویه بینان و دارندگان اندیشه های سطحی و تند و شعارهای با حرارت و مهار ناپذیر، نه خود تأمل، سنجش، برنامه و کتاب دارند و نه سخن ره شناسان و کارآزمودگان و خردمندان را می شنوند. اینان از هدف دور می شوند، و سرانجام، برای جبران از دست داده ها و به دست نیاورده ها، به راهزنی و دزدی- جسمی و فکری- می افتند. امام در پاسخ کسانی که گفتند: همه آنان کشته شده اند، گفت:
«نه، به خدا سوگند، چنین نیست؛ آنان به صورت نطفه هایی در پشت مردان و زهدان زنان می مانند، همینکه شاخی از آنان رویید، بریده می شود؛ تا اینکه پسینیان از آنان به صورت دزدانی رهزن در آیند.» (۱۴)
آری، در نگاه افراد ظاهربین، با کشته شده تنی چند از کسانی که به جنگ ایستاده اند و به قیام مسلحانه دست زده اند، غائله ختم شده، دیگر هیچ گرفتاری از سوی آنان وجود نخواهد داشت، اما در دیده ژرفنگر و آینده بین امام، اینان نماینده یک جریان فکری ریشه دار هستند که با کشتن چند تن متعصب خشک مغز، به پایان نمی رسد و در درازنا و پهنا و ژرفنای روزگار، ریشه های خود را فرو خواهند برد. هرچه آنها را ببرند، مانند درختی که هرس کرده باشند، شاخه تازه ای ستبرتر به جایش می روید. اندیشه را تنها با اندیشه ای بهتر می توان از میان برداشت و با درست عمل کردن بدان اندیشه بهتر!
جنگ های فرسایشی معاویه و واکنش کوفیان
سرانجام انتظار به پایان رسید و نوزاد نامشروع ازدواج اجباری دو اندیشه توطئه گر؛ ابوموسی اشعری و عمروبن عاص، پس از نه ماه، پای خود را بدین جهان گذاشت. نتیجه حکمیت حکمین: برکناری علی از خلافت، از سوی هر دو داور عادل و مرضی الطفین، و برگماری معاویه به خلافت از سوی داور خود او، یعنی عمر و پسر نابغه بود! (و ظاهراً وانمود شد که ابوموسی فریب خورده است). و قرار پیمان نامه، به صراحت، حکومت کردن بر پایه آیات قرآن بود. چون خبر به کوفه رسید، و امیرالمؤمنین گزارش کار و شیوه داوری و نتیجه آن را شنید، به یاران اعلام کرد که چون بر خلاف مفاد و شرایط پیمان عمل شده است ما هیچ تعهدی در برابر نتیجه داوری نداریم و آن را نمی پذیریم. آماده برگشتن به سوی میدان جنگ شوید.
خوارج گفتند تا اعتراف به کفر خود و سپس توبه نکرده ای، به نزد تو باز نمی گردیم و به جنگ نمی آییم. و کوفیان گفتند ما از سوی خوارج امنیت نخواهیم داشت، چگونه می توانیم زن و فرزندان و خانه های خود را بی دفاع در معرض تاخت و تاز احتمالی اینان بگذاریم و به جنگ برویم؟
معاویه هم، که به کام دل رسیده بود؛ خود را در دمشق، یا به قولی در بیت المقدس، خلیفه خواند و تاجگذارای کرد، و با شناختی که از کوفیان و روحیه آنان داشت، به تاخت و تازهای فرساینده ایذایی پرداخت؛ نخست در مرزهای شام و عراق، سپس کمی پیش تر، و سرانجام در شهر انبار، مکه، مدینه و حتی یمن.
امام پیوسته مردم را به دفع این شرارت ها و دفاع از مردم بی گناه و بازگشت به جنگ با معاویه و ریشه کن کردن همیشگی فتنه، فرا می خواند، اما هرگز با گوشی شنوا روبرو نمی شد.
با همین روحیه و سهل انگاری و بهانه جویی کوفیان بود که معاویه توسط معاویه بن خدیج، مصر را از دست محمد بن ابی بکر بیرون آورد، مالک اشتر را توسط عامل خراج العریش در صحرای سینا مسموم کرد و به شهادت رسانید، و بر اوضاع، به شکلی که خود می خواست، مسلط شد.
در این مدت امام پیوسته کوفیان را به حرکت و بازگشت به جنگ فرا می خواند؛ گاه با سرزنش و نکوهش، و گاه با تشویق و تحریک احساسات آنان و یادآوری وظایف دینی، اجتماعی و انسانی و در ضمن همین سخنان است که ما از روحیه ها، گرایش ها، خصلت ها و رفتارهای کوفیان آگاه می شویم. در جاهای بسیاری از نهج البلاغه، سخن امام درباره کوفیان، گزارش شده است که برای نمونه، به برخی از آنها اشاره می شود:
«احمدالله علی ماقضی من امر و قدر من فعلِ، و علی ابتلایی بکم…»
«خدای را سپاس می گزارم بر فرمانی که رانده است، و کرداری که مقدر کرده است، و بر آزموده و گرفتار شدنم به شما دار و دسته ای که وقتی فرمان داده ام، فرمان نبرده اید، و هنگامی که فراخوانده ام، پاسخ نداده اید.
اگر به شما مهلت داده شد، در سخنان بیهوده فرو می روید و اگر به جنگ فراخوانده شدید، سستی از خود نشان می دهید.
و چنانچه مردم بر گرد پیشوایی گرد آمدند، به سرزنش و نیش زبان می پردازید، و در صورتی که به قاطعیت با دیگران آورده شدید، به واپس خود بازگردید…» (۱۵)
در این خطبه، امام مردمی را وصف می کند که نافرمان و بهانه جو، تن پرور و آسایش طلب هستند، و حتی به سرزنش عده اندکی می پردازند که از پیشوای خود، و یا رهبری در سطح پایین تر فرمان می برند و می خواهند کاری کنند که آنان هم از گرد امام پراکنده شوند.
مبادا وظیفه به گردن آنان هم بیفتد و ناچار به رفتن جنگ شوند، و اگر به اجبار به میدان کشانیده شده اند، در آنجا نیز از خود سستی نشان داده اند.
چرا نافرمانی؟
در خطبه دیگری، پس از آگاه شدن از تاخت و تاز نعمان بن بشیر از یاران معاویه به عین التمر کوفیان را چنین وصف می کند:
«منیت بمن لا یطیع اذا امرت و لا یجیب اذا دعوت…»
«به کسانی دچار و گرفتار شده ام که وقتی فرمان دهم، فرمان نمی برند و هنگامیکه فرا خوانم، پاسخ نمی دهند. چگونه با این سستی به یاری پروردگارتان چشم داشت دارید. آیا دینی در شما نیست که شما را فراهم بیاورد؟ آیا حمیتی ندارید که به غیرتتان وادارد؟ در میان شما به دادرسی بر می خیزم و به فریادرسی بانگ می دهم، نه گفتاری از من می شنوید، و نه فرمانی می برید، تا پیشامدها از سرانجام های بد و تباه پرده بردارد؛ پس با شما مردم نه خونخواهی توان کرد، و نه به هدف و خواستی توان رسید.
شما را به یاری برادرانتان فرا خواندم و شما چون شتری که دچار درد ناف شده، ناله سردادید و چون چاپاری پشت از پالان زخم شده، واماندگی نشان دادید. مدتها بعد از این همه اظهار درماندگی، دسته ای سرباز لنگان و ناتوان برای یاری من به راه افتاد «که گویی آنان را به سوی مرگ می رانند و نگران مرگ هستند.» (۱۶)
در این سخن، امام نافرمانی کوفیان را به علت سستی و تن پروری، و آسایش طلبی را نتیجه بی دینی و کم اعتقادی و نداشتن غیرت و تعصب مذهبی وصف می کند.
هدف اصلی دین، هدایت انسان و رشد و تعالی بخشیدن به او است. و امام می خواست، در دوره مسؤولیت خود این هدف را عملی سازد. لذا شیوه او در همه کارها آموزش بود و پرورش، آگاه ساختن و عمل شایسته آگاهانه آموختن. اما کوفیان که سالها به تن پروری و مصرف کردن غنیمت ها عادت کرده بودند، و از سویی در دو جنگ جمل و صفین سخت به ستوه آمده بودند- به ویژه که صفین جنگی بود طولانی و بدون برنده در میدان- دیگر حاضر نبودند به جنگی بروند که اطمینانی به پیروزی در آن ندارند و اگر هم پیروز شوند، چون جنگ با مسلمانان است، غنیمت، اسیر و تصرف زمین ندارد. زیرا آنان در فتوحات دوره عمر بن خطاب و عثمان بن عفّان، بیشتر به طمع غنائم به جنگ کشیده می شدند. اکنون حق علی مطرح است. حقی که شرف و آبرو و انسانیت هم در کنار آن هست. پس از سخنان سرزنش آمیز امام، تنی چند از کوفیان، نامنظم و ناشاد، لنگان به راه افتاده اند که به جنگ بروند، اما چون باوری به جنگ و امیدی به پیروزی ندارند، مصداق آیه شریفه قرآن هستند:
«که گویی آنان را با چشم باز و نگران به سوی مرگ می رانند.»
بیوه زن بچه مرده
مردم عراق، با آن پیشینه درخشان، و آماده برای تحقق آموزشهای آرمانی – عملی امام، یکباره با تغییر موضعی که گرفتند، تصویری از خود نشان دادند که امام به زیبایی آن را ترسیم کرده است:
«مردم عراق! بی گمان شما به زن آبستنی ماننده اید که باردار شده است و پس از به سرآمدن ماه های بارداری، کودک را مرده زاید، سرپرستش بمیرد، و بیوه گی او به دارازا کشد و دورترین خویش او میراث از او ببرد. هان سوگند به خدا من از روی اختیار به نزد شما نیامدم بلکه از روی ناچاری به سوی شما کشانیده شدم.» (۱۷)
کندی نشان دادن به سوی اجرای حق
مردم کوفه، اغلب یا حتی همگی به حقانیت علی ایمان و آگاهی دارند لیکن با آن روحیه ای که پیدا کرده اند، درآمدن به سوی حق و اقدام برای به اجرا درآوردن حق و پیروزی قاطع حق بر باطل، کندی نشان می دهند.
«هان سوگند بدان کس که جان من در دست قدرت او است، بی گمان آن مردم بر شما پیروز خواهند شد، نه از آن روی که به حق از شما سزاوارترند بلکه بدان جهت که به اجرای فرمان سرورشان می شتابند و شما در اجرای فرمان حق من کندی نشان می دهید.»
سستی افراد و ناپایداری در راه حق
و به دنبال آن سخن، امام به مردم کوفه چنین خطاب می کند:
«مردم کوفه! از دست شما به سه چیز و دو چیز گرفتار شده ام: کرانی هستید دارای گوش شنوا، و گنگانی هستید دارای زبان گویا، و کورانی دارای چشم های بینا. [و آن دو چیز:] نه آزادگان راستینی به هنگام رویارویی جنگ، و نه برادرانی مطمئن در وقت گرفتاری! تهیدست از هر دستاوردی مانید! ای همانند شتران بی ساربان، همین که از سویی گردآوری شوند، از سوی دیگر پراکنده گردند! به خدا سوگند در خیال خود، شما را به روشنی چنان می بینم که چون درگیری سخت شود و فروزان، و نبرد گرم گردد و سوزان، از فرزند ابی طالب چنان رویگردان و بی زار شده اید که زن به هنگام زادن از پیش خود.» (۱۸)
علت شکست کوفیان در دیدگاه امام
امام در خطبه دیگری، نعمتهای فراوان پروردگار نسبت به کوفیان و ناسپاسی آنان را بیان می کند:
«از کرامت خدای متعال به جایی رسیده اید که کنیزان شما را ارجمند می دارند و همسایگان شما هم از آن ارج گذاشتن، برخوردار می شوند و کسی که بر او برتری ندارید، و دست پرورده بهره شما نیست، بزرگتان می دارد و کسی از شما در دل بیم دارد که از چیرگی شما نمی ترسد و هیچگونه فرمانروایی بر او ندارید. و در همان حال پیمان های خدا را شکسته می بینید و خشم نمی گیرید، در حالی که ننگ شکستن پیمان پدرانتان را نمی پذیرید! کارهای خدا به نزد شما آورده می شد و از شما بیرون می رفت و باز به شما بر می گشت؛ پس جایگاه خود را به ستمگران واگذاشتید و مهارهای خویش را در پیش آنان افکندید و گردانیدن کارهای خدا را به دستهای ایشان سپردید تا در شبهه عمل کنند و در شهوت ها، راه بسپرند.» (۱۹)
سرنوشت افراد حال نگر فراموشکار
امام، در سراسر زندگی پربار خود، به آگاه ساختن مردم همت گماشت؛ به ویژه از روز ورود به کوفه، بر این تلاش افزود و پیوسته مردم را به حقایق، به اوضاع سیاسی و اجتماعی حال، به آینده تاریخی، به در پیش گرفتن خصلت های انسانی، به استفاده از عقل تاریخی و عبرت گرفتن از حوادث تاریخی گذشته، فرا می خواند و آگاه می کرد. لیکن شرایط بعدی، به ویژه حوادث جنگ صفین، آموزش های امام را سترون کرد و بار و بری در میان آن مردم در آن روزگار بسیار کم به دنبال داشت.
پس از یکی از این نافرمانی ها و پاسخ درست نشنیدن ها، امام با کوفیان چنین سخن می گوید، و آینده تباه آنان را که به روشنی از پس پرده غیب می بیند، به آگاهی شان می رساند و در ضمن سخن، ویژگی های یاران خود را در زمان پیامبر گرامی اسلام، به رخشان می کشد و غیرمستقیم خصوصیات آنان را، که بر خلاف صفات اینان است، بیان می کند:
«اگر آنچه را که من می دانم و ناپیدایش بر شما پوشیده است شما می دانستید، در آن صورت سر به بیابان ها گذاشته، بر کرده های خویش می گریستید و بر خودتان به سر و سینه می کوفتید و دارایی های خود را بی نگهبان و جانشین می گذاشتید و هر یک به خویش همت گماشته، به دیگری نمی پرداختید.
لیکن آنچه به یاد شما آورده شد، به فراموشی سپردید و از آنچه به شما هشدار داده شد، احساس ایمنی و آسودگی کردید؛ در نتیجه، اندیشه درست از سرتان دور، و کارتان دچار آشفتگی شده است. و به خدا سوگند آرزو دارم که خدا در میان من و شما جایی افکند و به کسی که از شما به من سزاوارتر است، بپیوندد. سوگند به خدا مردمی بودند خجسته اندیشه، سنگین از بردباری، خوش گفتار به حق، بسیار برکنار از تباهکاری و ستم، بر راه راست با شتاب گام نهادند، و بر طریق روشن به سرعت گذشتند، در نتیجه، به نیک سرانجامی همیشگی دست یافتند و نعمت های با ارزش گوارایی بهره خود ساختند.
هان سوگند به خدا، بی گمان جوان خودخواه سبکسر هوسران ثقفی [=حجاج بن یوسف ثقفی] بر شما مسلط خواهد شد که دارایی و نعمتتان را می خورد، و چربی و پیه تنتان را آب می کند. دست بردار [از این همه ستم و کشتار] ای سرگین غلتان!» (۲۰)
و این سرانجام، کیفر حتمی آن روحیه ای است که کوفیان مایه امید و مورد ستایش امام، به خود گرفتند. زیرا در سخن دیگری- که اتفاق را، کمی پس از این سخن در نهج البلاغه قرار گرفته است و به گفته ابن ابی الحدید از قول واقدی و مدائنی، پس از جنگ جمل، امام در قدرشناسی از یاران کوفی و مدنی و دیگر جاهای خود گفته است- یاران را چنین وصف می کند:
«شما یاران بر اساس حق هستید، و برادران در دایره دین و سپرهای روز جنگ، و رازداران ویژه در برابر دیگر مردم، پشت کننده به حق را توسط شما می کوبم و به فرمانبرداری روی آورنده حق، امیدوارم. پس با نصیحت و انتقاد کردنی تهی از دورویی، و به دور از بدگمانی، مرا به یاری برخیزید؛ زیرا سوگند به خدا من به خود مردم در ولایت بر آنان سزاوارترم.» (۲۱)
همین افراد به چنان وضعیتی دچار می شوند که امام امید خود را برای کوبیدن دشمنان خود توسط آنان از دست می دهد.
نافرمان و نامطمئن
پس از رسیدن گزارش حکمیت، امام با مردم سخن می گوید و علت پذیرفتن حکمیت، و فرمان خدا و پیغمبر را در هنگام پدید آمدن اختلاف میان مردم، و علتِ دادن فرصت به دوست و دشمن را بیان می کند؛ سپس آنان را به بازگردیدن به سوی مردم نادان و گمراه و منحرف از قرآن و شیوه عمل و رهنمودهای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، فرا می خواند. اما بلافاصله درباره آنان می فرماید:
«ما انتم بوثیقه یعلق بها، و لازوافر عزیعتصم الیها…»
شما نه دستگیره استواری هستید که بتوان بدان درآویخت و پابرجای ایستاد، و نه یاران نیرومندی که بتوان بدانان چنگ زد و خود را نگاه داشت. شما بدترین وسیله برای برافروختن آتش جنگ می باشید! تفو بر شما! از دست شما آزارها دیدم. روزی شما را با بانگ بلند به جنگ می خوانم، و روزی دیگر آهسته در گوشتان نجوا می کنم، اما چه سود که نه هنگام بانگ برداشتن، آزادگانی راستین برای جنگیدن هستید، و نه برادران مورد اطمینانی در نگهداری راز! (۲۲)
پراکنده جان و پراکنده دل، بی خرد و ترسو
مردمی که دشمن از شنیدن نامشان می ترسید و از آهنگ استوارشان برای رزم، لرزه بر اندامش می افتاد، اکنون به جایی رسیده اند که امام آنان را به بدترین صفات وصف می کند:
«ای جانهای پراکنده و دلهای از هم گسسته، ای کسانی که تنهایشان حاضر است و خردهایشان از آنان غایب! شما را به نرمی بر حق فرا می خوانم، در حالی که چون بزغاله از غرش شیر، از حق گریزان می شوید! چه دور و ناممکن است که تیرگی افتاده بر چهره عدل را توسط شما بتوانم بزدایم، یا کجی پیش آمده در قامت حق را برافرازم.» (۲۳)
و این گونه سخن را امیرالمؤمنین بارها گفته است که گزیده ای از آنها در خطبه های ۲۵، ۲۹، ۳۴، ۳۵، ۳۹، ۶۹ و ۷۱ و جاهای دیگر از نهج البلاغه نیز آمده است.
جنگ های فرسایشی- چگونه نگرش و اندیشه درست به نتیجه مطلوب نمی رسد؟! –
بر اثر همین روحیه و بی توجهی مردم کوفه بود که معاویه گستاخ تر می شد و دامنه حملات خود را بیشتر به درون عراق می کشانید. و در ماه رمضان سال۴۰، که سربازان پادگان انبار به مرخصی رفته بودند، و حسّان بکری، فرمانده پادگان با شمار اندکی از سربازان مانده بودند، معاویه، غامدی را با دوهزار سوار برای تاخت و تاز به انبار می فرستد. بکری و همراهان اندک او از شهر دفاع می کنند تا اینکه همه به شهادت می رسند. و سربازان تجاوزکار غامدی به خانه های بی دفاع مردم انبار، هجوم می برند، و در آن میان، زنی مسلمان و زنی دیگر غیر مسلمان، که در پناه مسلمانان آسوده خاطر به سر می بردند، مورد هجوم و دستبرد چپاولگران قرار می گیرند و آنان چاره ای جز شیون و درخواست رحم از بی رحمان نداشته اند. هیچ کس به یاری آنان نمی رود و همه تجاوزگران سالم و بی اینکه زخمی ببینند، به شام بر می گردند. چون گزارش این تجاوز ناجوانمردانه به امام می رسد، از شدت ناراحتی به چهره خود سیلی می زند و تندترین سخن را به مردمی که بارها آنان را به یاری شهروندان بی دفاع و رفتن به جنگ و خنثی کردن نقشه های معاویه فراخوانده بوده و توجه نمی کردند، به زبان می آورد و تا روز شهادتش در مسجد کوفه، کسی لبخند بر لبان او ندید. پس از وصف جهاد می گوید:
«هان من شبانه و روزانه، پنهان و آشکارا شما را به جنگ آن مردم فراخوانده ام و به شما گفته ام برآنان بتازید، پیش از آنکه بر شما بتازند…
شگفتا! و باز هم شگفتا، به خدا قسم که اتحاد و یکپارچگی آن مردم به گرد باطلشان، و پراکندگی شما از حقتان، دل را می میراند و اندوه را به سوی جان می کشاند! رویتان سیاه باد و از اندوه تهی مباد. که به صورت هدفی درآمده اید که به سویتان تیر انداخته می شود! بر شما می تازند و شما بر دشمن نمی تازید، با شما می جنگند و نمی جنگید، از خدا نافرمانی می شود و شما رضایت می دهید! اگر در تابستان و گرما شما را به گسیل شدن به سوی آنان بخوانم، گویید اکنون شدت گرما است، به ما مهلت بده تا گرما از ما دفع شود، و اگر در زمستان فرمان دهم گویید هوا سخت سرد است، فرصتی بده تا سرما به پایان رسد؛ همه اینها بهانه هایی است برای فرار از گرما و سرما، شما که چنین از گرما و سرما می گریزید، از شمشیر، سوگند به خدا، گریزانترید!
ای مردنماهای نامرد! گرفتار در رؤیاهای کودکان و خرد عروسان به حجله نشسته، کاش شما را هرگز ندیده بودم و نشناخته بودم، شناختی که به خدا قسم پشیمانی به بار می آورد و اندوهی حسرتبار به دنبال داشت…» (۲۴)
علت بهانه ها
یکی از مهم ترین علل و انگیزه های مردم کوفه، عشق آنان به زندگی و قصد آنان برای زنده ماندن به هر بهایی بود. امام که هدفش تربیت و هدایت افراد انسانی و رسانیدن مردم به رشد و تعالی بود، به شیوه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله، نمی خواست نظر خود را بر آنان تحمیل کند و آنان را به خیر و مصلحت مجبور سازد؛ زیرا هم امام با این کار، از شیوه درست پیامبران منحرف می شد و به بهای فاسد شدن خود او تمام می شد؛ هم آنان بدین آگاه شدن و دریافت حقیقت، در کوتاه مدت به نتیجه ای موقتی می رسیدند، اما در درازمدت، به رشد و کمال انسانی هرگز دست نمی یافتند. امام در این باره می فرماید:
«و انی لعالم بما یصلحکم، و یقیم اودکم، و لکنی لا اری اصلاحکم بافساد نفسی.» (۲۵)
من بی گمان به وسیله و روشنی که شما را اصلاح و کجی شما را راست می کند، آگاه و دانایم، لیکن اصلاح کردن شما را با فاسدکردن خودم درست نمی بینم.
و درباره زندگی دوستی آن مردم، در جریان حکمیت می گوید:
«تا دیروز فرمانروا بوده ام و امروز فرمانبر شده ام، دیروز بازدارنده بودم و امروز بازداشته گردیده ام. شما ماندن و زندگی کردن را دوست دارید و مرا نیامده است که شما را وادار و مجبور به چیزی کنم که خوش ندارید!» (۲۶)
چیزی را که خوش نداشتید مبارزه و دفع دشمن و احیاناً مرگ در راه شرف و انسانیت و عقیده بود. و نمی توان کسی را به تکامل و سعادت و نیک فرجامی و بهشت برین مجبور کرد.
نتیجه گیری
ثروت های بادآورده فتوحات سالیان گذشته، سیاست های اقتصادی و جنگی ضد و نقیض خلیفه دوم و تبعیض ها، قوم دوستی ها و اجحاف های گزاف، خلیفه سوم و اطرافیانش از بنی امیه، مردم را به رفاه طلبی و تن پروری و بی توجهی به ارزش های اسلامی و عدم فداکاری و تعصب و حمیّت دینی کشانیده بود. عشق به حقیقت و عدالت، آنان را با شوق و شیفتگی به خدمت امام در آورد. جنگ جمل با پیروزی مردم حق طلب و عدالت دوست، و با شکست زر و زور و تزویر به پایان رسید. استقرار امام در کوفه، عموم مردم و به ویژه غیرعربان را بیشتر به پیروزی حق و عدالت امیدوار کرد. این مردم بیشتر از امیرالمؤمنین اشتیاق به جنگیدن با معاویه داشتند. لذا سپاهی عظیم از کوفه به سوی شان به راه افتاد.
طبیعی است که همه گونه افراد، با روحیه ها و گرایش های گوناگونی در میان سپاه عظیمی، که تا یکصدهزار نفر هم برآورد شده، وجود داشته باشد. بسیاری از اینان به طمع پیروزی و نام، یا غنیمت و مال، به میدان آمده بودند، عده ای هم منافقانه در میدان جنگ حضور یافتند و عده ای هم مانند مالک اشتر، عمار یاسر، هاشم بن عتبه، ابن عباس، ابن التیهان و تنی چند از افراد خالص و مؤمن به حقانیت امام، با کمال ایمان و اخلاص به جنگ گسیل شده بودند و بسیاری از این گونه افراد، در همان میدان به شهادت رسیدند. جنگ حدود چهار ماه به درازا کشید. تبلیغات و توطئه های اختلاف افکنانه معاویه، رسوب های فرهنگی پیشین عادات و رفتار به دست آمده در سالهای پس از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، و سرانجام خستگی طول جنگ و بی نتیجه ماندن آن، بر عده زیادی از افراد آزمند، کم خرد، ظاهربین، ساده اندیش و سطحی نگر تاثیر مخربی گذاشت و آنان را به چنان روحیات و رفتار با خودشان و با امیرالمؤمنین امام علی بن ابیطالب علیه السلام، واداشت. دستاورد و پیامد آن، تغییر موضع و روحیه ای بود که از کوفیان به جا ماند. (۲۷)
پی نوشت ها :
۱ و ۲- احمدبن یحیی بلاذرع، فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل، نشر نقره، ذکر تمصیر کوف، ۴۱۰-۳۲۹٫
۳- جرجی زیدان، العرب قبل الاسلام، صص ۳۴۳٫
۴- نهج البلاغه (به تصحیح دکتر صبحی الصالح)، از خطبه ۱۶٫
۵- همان، نامه ۵۷٫
۶- (تا آخر از نهج البلاغه)، نامه ۱٫
۷- نامه ۲٫
۸- از نامه ۱۷٫
۹- الانعام / ۵۷٫
۱۰- کلام ۵۱٫
۱۱- کلام ۱۲۲٫
۱۲- خطبه ۱۵ نهج البلاغه.
۱۳- کلام ۵۷٫
۱۴- قول ۶۱ (در بخش خطبه ها).
۱۵- قول ۶۰.
۱۶- از خطبه ۱۸۰.
۱۷- خطبه ۳۹.
۱۸- از خطبه ۷۱.
۱۹- از خطبه ۹۷.
۲۰- از خطبه ۱۰۶.
۲۱- از خطبه ۱۱۸.
۲۲- از خطبه ۱۲۵.
۲۳- از خطبه ۱۳۱.
۲۴- از خطبه ۲۸.
۲۵- از کلام ۶۹.
۲۶- از کلام ۲۰۸.
۲۷- مفاد آیه ۶ سوره انفال.
منبع:سید محمدمهدی جعفری؛نشریه النهج شماره ۱۵-۱۶