- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
لذا، دستور داد آن کتاب را سوزا ندند و گفت: پس از مراجعت به شام از وى مى پرسم؛ اگر موافقت نمود نسخه بردارى از آنى امکانپذیر است. سلیمان پس از مراجعت به شام، جریان را براى پدرش عبدالملک گزارش نمود. عبدالملک گفت: چه نیازى به این کار است؛ کتابى را فراهم کنى که در آن از فضیلت ما سخن نرفته است؟ وقتى سلیمان گفت: کتاب یاد شده را سوزانده است عبدالملک عمل او را تایید کرد.»[۱]
این نمونه اى کوچک از تحریف تاریخ، و اعمال زور و قدرت در نوشتن تاریخ است و شاید بسیارى از این نمونه ها را در تاریخ بتوان پیدا کرد.
۲- فشار نظامى
با انحراف حکومت اسلامى از مسیر اصلى، تنها گروهى که درصدد جلوگیرى بیشتر و اصلاح آن برمى آمدند، شیعیان بودند. بنابراین، سعى دستگاه حکومت بر این بود که به هر نحو ممکن، این مانع را از سر راه خود بردارد؛ از جمله متوسل به زور شدند و با این وسیله سعى کردند که ریشه تفکر انقلابى شیعه و حتى نام آن را از صحنه روزگار براندازند. لذا، نفس شیعه بودن جرم محسوب مى شد و شیعیان على (علیه السلام ) را در هر جا که پیدا مى کردند، مى کشتند. شرح جنایاتى که بر شیعیان رفته است، احتیاج به کتابها دارد.
در چنین شرایطى، نگارش تاریخ صحیح اسلام از مشکل ترین کارها بود؛ زیرا مگر تاریخ اسلام را بدون فضایل محمد( صلى الله علیه و آله و سلم )و على(علیه السلام )و خانواده آنها مى توان نوشت؟! حقایق و وقایعى همچون شخصیت بزرگ و والاى پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم )، سبقت على(علیه السلام )در اسلام، فداکاری هاى او و پدرش در مکه در حمایت از پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم ) بخصوص شجاعت و شهامت على(علیه السلام )در »لیله المبیت» و ایثار او در مدینه و در غزوات پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم )، علم او، حکمت او، امامت و نصب او به جانشینى پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم )، غصب خلافت، شهادت حضرت زهرا(س)، دختر گرامى پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم )، و از طرفى دشمنی هاى قریش و بخصوص خاندان ابوسفیان بااسلام و پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم )تاریخ اسلام را تشکیل مى دهند. نقل همه اینها جرم بود و لازم بود به فراموشى سپرده شوند؛ زیرا معاویه و همفکران او مى خواستند نام پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم )را از صنحه روزگار محو کنند، و اسلام را از بین ببرند و با این هدف چگونه مى توانستند حقایق را تحمل کنند.؟!
مطرف پسر مغیره بن شعبه مى گوید:
… پدرم معمولا پیش معاویه مى رفت و با او صحبت مى کرد وقتى که از نزد معاویه برمى گشت از چیزهایى که از معاویه مى دید و در نظرش بزرگ مى نمود، براى من صحبت مى کرد. اما یک شب که از پیش معاویه برگشت از خوردن شام پرهیز کرد و مى دیدم که بسیار غمگین است.
ساعتى منتظر گشتم، گمان کردم که حادثه اى براى ما رخ داده است. از او سؤال کردم: چه شده که تو را غمگین مى بینم؟ پدرم در جواب گفت: از نزد کافرترین و خبیث ترین مردم مى آیم. هنگامى که با او (معاویه) تنها بودیم به او گفتم: اى امیرالمؤمنین! تو پیر شده اى، اگر با عدالت رفتار کنى و کارهاى خیر را گسترش دهى، بزرگى کرده اى و اگر توجه ى به بنى هاشم کنى (کمتر به آنها ظلم کنى) صله رحم کردهاى. قسم به خدا، امروزه آنها دیگر چیزى ندارند که از آن بترسى و این کار (صله رحم) هم ثواب دارد و هم باعث بقاى نام نیک تو خواهد شد. معاویه در جواب گفت:
هیهات، هیهات! امید بقاى کدام نام نیک را داشته باشم؟ اخوتیم (ابوبکر) حکومت را به دست گرفت و به عدالت رفتار کرد و کرد آنچه را مى بایست بکند. اما همین که مرد نامش هم از میان رفت؛ مگر اینکه کسى بگوید: ابوبکر! سپس اخو عدى (عمر) حکومت را به دست گرفت، ده سال کوشش کرد و سختى به خرج داد، اما همین که مرد نامش هم از صحنه روزگار برافتاد؛ مگر اینکه کسى بگوید: عمر!»»اما ابن ابى کبشه (مرادپیغمبر( صلى الله علیه و آله و سلم )است) روزى پنجبار نامش را فریاد مى کنند: “اشهد ان محمدا رسول الله.” پس با این وضع، کدام عمل و یادى از من دوام پیدا خواهد کرد. بى پدر، نه، قسم به خدا، باید این نام محمد( صلى الله علیه و آله و سلم )) یا دین را دفن کنم، دفن کردنى!»[۲]
معاویه پس از استقرار در قدرت، به والیان خویش بخشنامه کرد که »هر کس فضیلتى از على (علیه السلام )نقل کرد او را بکشید؛ خونش هدر و ذمه خویش را از آن برى دانستم.» [۳] خالد بن عبدالله قسرى از ابن شهاب زهرى درخواست تدوین سیره نمود. ابن شهاب گفت:
»احیانا در لابه لاى سیره، از امیرالمؤمنین، علی(علیه السلام )، سخن به میان مى آید؛ آیا با وجود این، مى توانم به این کار دستیازم؟ خالد گفت: اگر ذکر نام آن حضرت با آمیزهاى از خرده گیرى باشد، مانعى ندارد.» [۴] در فضایى این چنین، مورخان شیعه، مانند یعقوبى، مسعودى و دیگران، مجبور بودند که از کنار حقایق تاریخ یا با سکوت بگذرند و یا بسیار کمرنگ و در لفافه به نقل آنها بپردازند.
در این مورد، به طور خلاصه باید سخن بعضى از بزرگان را در مورد على(علیه السلام )گفت که: »ما اقول فى شخص اخفى اعدائه فضائله حسدا و اخفى اولیائه فضائله خوفا و حذرا»؛ در مورد او چه مى توان گفت که دشمنانش از حسادت و دوستانش از ترس، فضایل او را کمتان کردهاند.؟! خوارزمى مى گوید: »…و ان بعض شعراء الشیعه یتکلم فى ذکر مناقب الوصى بل فى ذکر معجزات النبى( صلى الله علیه و آله و سلم )فیقطع لسانه…»؛[۵]
بعضى از شعراى شیعه که در مناقب على(علیه السلام )و یا حتى در معجزات پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم ) صحبت مى کنند و حرف مى زنند زبانش را قطع مى کنند و دیوانش را پاره مى کنند. هارون، پسر خیزران، (مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتى به کسى عطا مى کردند و بخشش مى نمودند که به آلابى طالب دشنام گوید؛ مانند: عبدالله بن مصعب زبیرى و وهب بن وهب بخترى و مروان بن ابى حفصه و دیگران.
البته این مساله اختصاص به حضرت على(علیه السلام )ندارد، بلکه بسیارى از حقایق تاریخ اسلام، بخصوص آنچه به تشیع مربوط مى شود، دچار چنین سرنوشتى شده است.
همچنین این مشکل اختصاص به زمان بنى امیه و بنى مروان نداشته است؛ زیرا بنى عباس نیز در ظلم و ستم نسبتبه شیعیان نه تنها عقب نماندند، بلکه به مراتب، ظالمانه تر برخورد کردند.
وجود این فشارها مساله »تقیه» و کتمان عقاید را مطرح کرد. خطر به قدرى جدى و حاد بود که احادیث شدیداللحنى در مورد وجوب تقیه از ائمه: براى حفظ تشیع صادر شد که ما در اینجا به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
امام باقر(علیه السلام )مى فرماید: »ترک تقیه مثل ترک نماز است.»[۶]
امام صادق(علیه السلام )مى فرماید:»براى حفظ دینتان تقیه کنید و آن را با تقیه زیر پرده دارید؛ زیرا هر که تقیه ندارد، دین ندارد. شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگانید.»[۷]
در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام )وارده شده است که مى فرماید: »از پدرم، امام باقر( علیه السلام )، شنیدم که مى فرمود: هیچ چیزى در روى زمین، نزد من از تقیه دوست داشتنى تر نیست. اى حبیب، هرکس تقیه کند خدا اورا بالابرد و هرکس تقیه نکند خدا اورا پست کند.»[۸]
۳- فشار تبلیغاتى
ظلم و ستمى که نسبتبه شیعه و ائمه(علیه السلام )روا داشته شد مظلومیت آنها را براى امت اسلامى معلوم و مشخص مى نمود. این مظلومیت، بخصوص پس از واقعه کربلا، در کنار حقانیت اهلبیت (علیه السلام )و پیروان آنها، موجب محبوبیت آنان در جامعه اسلامى شد. همین مساله نقش مهمى در پیشرفت و گسترش تشیع داشته است.
محبوبیت تشیع حاکمان جور را واداشت که این بار به تزویر متوسل شوند و با به خدمت گرفتن تبلیغات تشیع را از صحنه خارج کنند. لذا، شیعیان را رافضى، و خارج از دین، نامیدند. ابن حجر هیثمى در مقدمه کتاب الصواعق المحرقه چنین آورده است: »و اخرج الدارقطنى عن على عن النبى( صلى الله علیه و آله و سلم ) قال سیاتى من بعدى قوم لهم نبز یقال لهم الرافضه، فان ادرکتهم فاقتلوهم فانهم مشرکون»؛ دار قطنى از پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم )نقل کرده که پیامبر فرموده به زودى پس از من قومى مى آیند که داراى لقب خاصى هستند و رافضى نامیده مى شوند، آنها مشرکاند، اگر آنها را دیدى بکش![۹] ابن حزم در الفصل فى الملل والنحل شیعیان و تشیع را اینگونه معرفى مى کند:
«ان الروافض لیسوا من المسلمین انما هى فرق اولها بعد موت النبى بخمس و عشرین سنه و کان مبدئها اجابه ممن خذله الله لدعوه من کاد الاسلام و هى طائفه تجرى مجرى الیهود والنصارى فى الکذب والکفر» [۱۰] ؛ رافضی ها از مسلمانان نیستند و تنها فرقه اى هستند که ابتداى آن از بیست و پنج سال بعد از وفات پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم ) بوده است و شروع این فرقه اجابت از دعوت کسى بود (خداوند او را ذلیل کند) که اسلام را قبول نداشت. اینها(شیعیان) گروهى هستند که در کفر و دروغگویى دنباله رو یهود و مسیحیاناند.
این مطلبى است که در کتب تاریخ و کلام به اصطلاح مسلمانان رواج دارد و افرادى مانند طبرى، ابن اثیر، ابن کثیر و به تبع آنها، دیگران نیز همین حرفهاى نادرست را تکرار مى کنند.
پى نوشتها :
[۱] . زبیربن بکار، الاخبارالموفقیات، دکتر سامى مکى العانى، بغداد، مطبعه العانى، ۱۹۷۲ م، ص۳۳۱-۳۳۴
[۲] . ابنابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، قم، کتابخانه مرعشى،۱۴۰۶ ق، ج ۵، ص۱۲۹ و ۱۳۰
[۳] . محسن الامین، اعیان الشیعه، ج ۱، ص۲۷
[۴] . الاغانى، على بنالحسین ابوالفرج اصفهانى،بیروت، دار احیاء التراث العربى، بى تا،۱۵
[۵] . مکاتیب، خوارزمى، بیروت، دار مکتبه الحیاه، ۱۹۷۰م، ص۱۶۶
[۶] . بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۴۱۱ ق، ج۶۷، ص۱۰۳، ح ۲۱
[۷] . اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، مصطفوى، تهران، علمیهاسلامیه، بى تا، ج۳،ص ۳۰۸، باب تقیه، حدیث۵
[۸] . همان، حدیثشماره ۴
[۹] . فضل بن شاذان، الایضاح، محدث ارموى، تهران، دانشگاه تهران،۱۳۶۳، ص ۳۰۱
[۱۰] . الفصل فى الملل والنحل، ج ۱، ص ۲۹۰ به نقل از الغدیر، ج۳، ص ۹۲
منبع : مجله معرفت، على امامى فر ، شماره ۱۸٫