- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
شیعه، یکی از دو مذهب بزرگ دین اسلام است. برپایه مذهب شیعه، پیامبر اسلام(ص) بهفرمان خداوند، حضرت علی(ع) را به جانشینی بلافصل خود برگزیده است. امامت از اصول اعتقادی شیعیان و وجه تمایز آنان با اهلسنت است. طبق این اصل، امام را خداوند تعیین و بهواسطه پیامبر به مردم معرفی میکند. همه شیعیان بهجز زیدیه، امام را معصوم میدانند و بر این باورند که آخرین امام، مهدی موعود است که در غیبت بهسر میبرد و روزی برای برقراری عدالت در جهان قیام خواهد کرد. برخی دیگر از باورهای کلامیِ متمایز شیعه عبارتاست از: حسن و قبح عقلی، تنزیه صفات خدا، اَمرٌ بَینَ الاَمرَین، عدم عدالت صحابه، تقیه، توسل و شفاعت. برخی از فرقههای شیعه در شماری از این باورها دیدگاه دیگری دارند.
در اینجا مرحوم صدر پس از آنکه ابنعمید، و صاحب بن عَبَّاد، و أبوبکر خوارزمى را برمیشمرد، اضافه میکند که: اوَّلین کاتب أمیرالمومنین علیهالسّلام عبیدالله ابن أبى رافِع مولاى رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بوده است و ابن قتیبه در «معارف» میگوید: وى کاتب على بن أبیطالب بوده است در تمام دوران خلافت آنحضرت. تا آنکه میگوید: از جمله وزراى کاتب، بَنیسَهْل وزراء مأمون بودهاند. اوَّل ایشان فَضْلُ بنُ سَهْل ذوالرِّیاسَتَیْن میباشد که جامع میان سیف و قلم بود. هنگامى که مأمون خلافت را به فرزندان على انتقال داد، فَضْل بن سَهْل تنها برپادارنده و برافرازنده رایت این امر بود، و از روى نیکى اقدام مینمود. امَّا هنگامى که مأمون نگریست عبّاسیون در بغداد این امر را منکر داشتند، تا به جائى که او را از خلافت خَلْع نمودند، و با عمویش ابراهیم بیعت کردند، در کمین نشست و جماعتى را دسیسه نمود تا فَضْل بن سَهْل را در حمّام کشتند و پس از آن امام رضا علیهالسّلام را با سمّ به قتل رسانید، و به بغداد مکاتبه کرد که آنچه را که شما در امر ولایت على بن موسى انکار داشتید آن موضوع از میان رفت. و این واقعه در سنه ۲۰۴ به وقوع پیوست.پس از فضل، مأمون برادرش حسن بن سَهل را وزیر خود ساخت. و به واسطه جزع و فزع بر برادرش مرض سوداء بر او چیره شد. در خانه نشست براى معالجه و مداوا و یکى از کاتبانش را جانشین خود کرد. و حسن بن سهل در سنه دویست و سى و شش در ایَّام متوکّل دیده از جهان بربست.
و از زمره آنان است أبُوالفَضْل جعفر بن محمود إسْکافى وزیر مُعْتَزّ و مُهْتَدى.
و از زمره آنان است أبوالْمَعَالى هِبَهُ الله بن محمد بن مُطَّلِب وزیر مستظهر. وى از علماء وزراء و أفاضل و أخیارشان بود. در «جامع التَّواریخ» بر تشیّع وى تنصیص کرده است. و بدین جهت محمد بن مَلکشاه سلجوقى راضى به وزارت او نبود، و به خلیفه نوشت: چگونه میتواند وزیر خلیفه وقت، مردى رافِضى باشد؟! و آنقدر کتابت را مکرّر داشت تا خلیفه او را از وزارت معزول کرد.أبو الْمَعَالى به سوى سلطان محمد بن ملکشاه رهسپار شد، و به واسطه وزیرش: سَعْد الْمُلْک أوْجى توسّل جست و رضایت او را جلب کرد. امّا با او شرط کرد که در مدّت وزارتش از مذهب اهل سنّت و جماعت خارج نشود. و سلطان محمد نامهاى به مستظهر نوشت، وخلیفه او را به وزارت عودت داد.پس از این واقعه، خلیفه از وى برگشت، و او به اصفهان رفت، و در دیوان سلطان محمد ملکشاه بود تا آنکه بمرد.و از زمره آنان است مُوَیِّدالدِّین أبوطالِب محمد بن أحمد بن عَلْقَمى أسَدى وزیر مُستعصِم که صَغانى لغوى براى وى کتاب جلیل «عُبَاب» را در لغت نگاشت، و عزُّالدِّین ابن أبى الحَدید «شرح نهجالبلاغه» را نوشت، و او پاداش خوبى بدانها داد و جایزهشان را نیکو ادا نمود. او را شعراء مدح کردهاند، و فضلاء به خوبى و حسن عمل قلمداد نمودهاند. امَّا عامّه در حقّ او ستم نمودهاند که به وى نسبت غَدْر و خیانت دادهاند، و او از هرگونه مکر و خیانت بریء میباشد. ابنطقطقى که از اهل آن عصر و اشراف آن زمان میباشد در مقام بیان اهمال مستعصم و عدم التفات و توجّهش و در کوتاهى و تفریطش بدین عبارت مینویسد:وزیر مستعصِم: مویِّدالدِّین ابنعَلْقَمى حقیقت حال را درباره آن حمله هلاکو به بغداد میدانست و با مکاتبه خویشتن، مستعصم را تحذیر و تنبیه نموده از عاقبت بترسانید و به وى اشاره کرد که: باید بیدار بود و احتیاط و استعداد فراهم ساخت. امَّا بر غفلت او افزوده شد. و خواصّ و مقرّبان مستعصم به او به غلط فهمانیده بودند که: در این مسئله خطر کبیرى در میان نمیباشد، و محذورى نیست. و وزیر این جریان را بزرگ جلوه میدهد براى آنکه بازار خود را گرم کند، و براى آنکه أموال به سوى او گسیل گردد تا با آن عَساکِر را تجهیز نماید، و از آن مقدارى براى خود جدا نماید . تا پایان سخن طقطقى. و از زمره آنان است أبوالحسن جعفر بنمحمد بنفَطیر کاتِب وزیر مشهور. ابنکثیر او را ذکر کرده، و افزوده است که: وى از وزراى کاتب شیعه در عراق بوده است. و گفتهاست: چون تشیّع وى امریشایع بود. مردى نزد اوآمد و گفت: من امیرالمومنین على بن ابیطالب علیهالسّلام را در عالم رویا و مَنام دیدهام و او به من گفت: برو نزد ابنفطیر و بگو تا ده دینار به تو عطا کند. ابن فطیر به او گفت: چه وقت او را دیدى؟ گفت: در اوّل شب!
ابن فطیر گفت: راست گفتی! چون من در پایان شب او را دیدم، و به من امر فرمود که اگر سائلى بدان صفت بیاید و از تو چیزى سوال کند به او عطا بنما . تا آخر قصّه. و این داستان را قاضى مَرْعَشى در کتاب «طبقات»، از تاریخ ابنکثیر أیضاً نقل کرده است. و از زمره آنان هستند آل جُوَیْن، و از آنهاست صاحب أعظم شمسالدِّین محمد جُوَیْنى ملقّب به صاحب الدِّیوان براى سلطان محمد خوارزمشاه و سلطان جلالالدِّین، و همچنین برادرش: علاءُالدِّین عطاء الملک جُوَیْنى و همچنین صاحب معظَّم الامیر الرشید بَهَاءُالدِّین محمد ابنصاحب الدِّیوان که محقّق شیخ مَیْثَم بَحْرَانِى «شرح نهجالبلاغه» را به اسم وى تصنیف نمود. و شیخ حسن بن على طبرسى، کتاب «کامِل» را در تاریخ به نام او نوشت، و آن را «کامل بَهائی» نام گذاشت. و سپس صاحب شرف الدِّین هارون برادرش پسر صاحب الدِّیوان جوینى، مردى بود جامع جمیع علوم حتّى موسیقى، به طورى که در «مجالسالمومنین» مرعشى ذکر گردیده است، و در مسند وزارت به جاى برادرش نشست.و از زمره آنان است احمد بن محمد بن ثوابَه بن خالِد کاتب: أبى العبَّاس. او در عصر مهدى بوده است. یاقوت در «معجم الاُدَبَاء» تنصیص بر تشیّع او کرده است. أبوالعبّاس در سنه ۲۷۷، و بعضى گفتهاند در سنه ۲۷۳ از دنیا رخت بربست.و از زمره آنان است أبواحمد عبیدالله بن عبدالله بن طاهربن حسین بن مُصْعَب ابن زُرَیْق بن مَاهَا خُزَاعِى أمیر بغدادى امامى. ولایت بغداد و خراسان با او بود. مردى بود عالم، فاضل، شاعر، بارع، کاتب، ماهر. و شگفتى نیست چرا که او پسر پدرش (عبدالله شاعر و ادیب) و نواده طاهر میباشد. خطیب بغدادى چون نامى از أبواحمد مذکور میآورد میگوید: او فاضل و أدیب و شاعر و فصیح بود. و عبدالله پدرش شاعرى زبردست، و مردى کریم، و با سخاوت بود، و جدّش طاهر در کمال، نیازمند به توصیف نیست. و او یکى از سه نفرى میباشد که مأمون درباره ایشان گفته است: ایشان أجلِّ ملوک دنیا و دین هستند که براى سرپرستى و ولایت مردم به نوبه خود قیام کردهاند: اسکَنْدر و أبومسلم خراسانى و طاهر. و گفته است: او مانند نواده خود متشیّع بود، تا آنکه گوید: أبواحمد در شب روز شنبه، دوازده شب از ماهشوّال سپرى شده، در سنه۳۰۰ بدرود حیات گفته است. این داستان را از خطیب، ضیاءالدِّین در «نسمهالسَّحَر» حکایت نموده است. و از زمره آنان است احمد بن عَلَوِیَّه معروف به أبو الاسْوَد کاتب کرانى اصفهانى. یاقوت گفته است: او مردى صاحب لغت بود، و در امر تأدیب ممارست داشت. و شعر نیکو میسرود. او از اصحاب لفذه بود؛ پس از آن از ندیمان أحمد أبودُلَف گردید.تا آنکه گوید: و از مدوَّنات اوست «رسائل مختاره»، و «رساله فى الشَّیْب والخضاب» و قصیدهاى شیعیّه بر هزار قافیه که چون آن را بر أبوحاتم سَجِسْتانى عرضه کردند، به شگفت آمد و گفت: یَا أهْلَ الْبَصْرَهِ! غَلَبَکُمْ أهْلُ إصْفَهَانَ. «اى اهل بصره! اهل اصفهان بر شما غالب شدند!» او یکصد و اندى سال عمر کرد، و در سنه سیصد و بیست و اندى رحلت کرد.
و از زمره آنان است إسْکافى محمد بن أبیبکر هَمّام بن سَهْل مشهور به کاتب إسْکافى از مشایخ شیعه و مقدّم بر همه در جمیع فنون علم. در تمام علوم تصنیف کرده است. از وى ترجمهاى طولانى، اصحاب ما در کتب رجالیّه خود ذکر کردهاند. تولّدش در دوشنبه هفتم ذوالقعده از ماههاى سنه دویست و پنجاه و هشت، و وفاتش در پنجشنبه یازده شب از جمادیآلاخره گذشته، سنه سیصد و سى و شش بوده است.
و از زمره آنان است شیخ أبوبکرخوارَزْمى محمدبنالعبّاس(۱) شیخ الادب و علاّمه عصر در علوم عرب. ثَعالبى در «یتیمه» گوید: او نابغه دهر، و دریاى أدب در علم نظم و نثر، و عالم به لطائف و ظرائف و فضل بوده است. جمع میان فصاحت و بلاغت مینمود، و در اخبار عرب و أیَّامشان و دواوینشان محاضراتى داشت، و کتب لغت و نحو و شعر را تدریس میکرد، و در هر نادرهاى سخن میگفت، و هر گوهر به دست آمده و به دست نیامده را میآورد و بیان مینمود، و در محاسن أدب تا آخرین درجه بلوغ رسید . تا آخر گفتارش.
أبوبکر در شهر رمضان سنه ۳۸۳ فوت کرد، و از جمله شعر او به طورى که در «معجم البلدان» در لفظ آمُل ذکر کرده است، این أبیات میباشد:
بِآمُلَ مَوْلِدِى وَ بَنُوجَرِیرٍ
فَأخْوَالى وَ یَحْکِى الْمَرْءُ خَالَهْ ۱
فَهَا أنَا رَافِضِیٌّ عَنْ تُرَاثٍ
وَ غَیْرِى رَافِضِیٌّ عَنْ کَلاَلَهْ ۲
۱. «زادگاه من شهر آمل میباشد، و بنوجریر دائیهاى من هستند، و هر مرد شبیه به دائى خودش میباشد.
۲. بنابراین من از ریشه و نسب، رافضى هستم، و غیر من از سبب و پیوند رافضى میباشند.»
و از زمره آنان است أبوالْفَضْل بَدیعالزَّمان أحمد بن حسین بن یحیى بن سعید هَمَدانى یکى از أرکان دهر. شهرت او ما را بینیاز میکند از آنچه علماء در ترجمه او گفتهاند. أبوعلى در «منتهیالمقال» تصریح نموده است که: او از شیعه امامیّه، و اوَّلین کسى است که وضع مقامات را تأسیس کرده است. او در سنه ۳۷۸ وفات یافت.(۲)
سپس مرحوم صدر پس از شرحهاى طویل در تأسیس و تقدُّم شیعه در علوم معانى و بیان و فصاحت و بلاغت و کتب مُدَوَّنه شیعه در این زمینه، و علم بدیع و علم عروض، و فنون شعر، و علم صرف و نحو، مفصّلاً در فصول و صحائف عدیدهاى بحث میکند، و در تحقیق پیرامون سببى که امیرالمومنین علیهالسّلام را برانگیخت تا اختراع اصول علم نحو، و تحدید حدود آن را بنمایند، و تحقیق پیرامون سببى که أبوالاسود را وادار کرد تا آنچه را که از حضرت فرا گرفته بود، بنویسد و به رشته تحریر درآورد مطالبى را ذکر میکند.(۳) و پس از شرح احوال آنان که در علم نحو تصنیف و تدوین دارند از مشاهیر شیعه و أئمّه ادبیّت و عربیّت از عطاء بن ابیالاسود و فرّاء نحوى مشهور و غیرهم و غیرهم مطالب ارزشمند و جالبى ارائه میدهد، تا میرسد به آنکه میفرماید:
و از ایشان است قُتَیْبَه نحوى جُعْفى کوفى از أئمّه علم نحو و لغت. نجاشى در فهرست اسامى مصنِّفین شیعه، وى را به أعْشَى مُودِّب توصیف کرده است و کنیهاش را أبو محمد مُقْرى مَوْلَى الازْد آورده است، و سیوطى او را در «طبقات» ذکر کرده، و از زَبِیدى ذکر او را در میان أئمّه نحو کوفیّین آورده، و حکایتى بدیع از او ذکر نموده است که: کاتب مهدى نوشت: قُریً عَرَبِیَّهٌ، و قُرَى را با تنوین نگاشت. شَبیب بن شَیْبَه بر او ایراد کرد و این مسئله را از قُتَیْبه پرسش نمود. قتیبه گفت: اگر مقصود قراى حجاز است تنوین ندارد چون غیرمنصرف است، و اگر قراى شهرها و سواد بیابانهاست تنوین دارد چون منصرف میباشد.(۴)
تا آنکه میفرماید: و از ایشان است أخْفَش اوَّل که قبل از سنه دویست و پنجاه فوت کرده است و نامش احمد بن عِمْران بن سَلاَمه الْهَانِى و کنیهاش أبوعبدالله نحوى است. در ترجمه احوال او یاقوت گفته است: وى داراى اشعارى میباشد درباره اهل بیت از جمله:
إنَّ بَنِیفَاطِمَهَ الْمَیْمُونَهْ
الطَّیِّبِینَ الاکْرَمِینَ الطِّینَهْ ۱
رَبِیعُنَا فِى السَّنَهِ الْمَلْعُونَهْ
کُلُّهُمُ کَالرَّوْضَهِ الْمَهْتُونَهْ ۲
۱. «حقّاً پسران فاطمه مبارک، که آنها پاکیزگانند، و از جهت سرشت از گرامیترین اصول و نسبتها هستند،
۲. ایشانند بهار زندگى ما در سال ملعون و خشک و قحط و دور از رحمت. و تمامى آنها همانند باغ و بوستان و گلستانى میباشند که بارانهاى فراوان و با برکت پیوسته بر آن باریده است.»
وى را بحرالعلوم طباطبائى در کتاب «رجال» خود ذکر نموده است و فرموده است: او از شعراى اهل البیت: و در محبّت آل البیت داراى اخلاص و مودّتى بیشائبه است. اصلش از شام میباشد، و به عراق مهاجرت نموده، سپس به مصر کوچ نموده، و پس از آن به سوى طَبَریّه رفته و اقامت گزیده است. وى از مصاحبان اسحق بن عَبْدُوس بوده است و اولاد وى را در طَبَریّه تدریس و تأدیب مینموده است.(۵)
* * *
بارى از مجموع آنچه ذکر شد همچون آفتاب تابان روشن شد که تنها و تنها شیعه بوده است که از زمان صاحب رسالت ختمى مآب، علم و دانش و حدیث و سنّت و خبر را مهم میشمرده است، و بر تدوین کتب و تصنیف أسفار مُجِدّ و ساعى بوده آن را از أهمّ وظیفه و فریضه خود میدانسته است در آن زمانى که مخالفین نشر علم و کتابت و تدوین، راویان حدیث را شلاَّق میزدند و شکنجه مینمودند و زندان و تبعید میکردند و نهى أکید و منع بلیغ از تفسیر قرآن و از کتابت و بیان حدیث و سنّت رسول الله داشتهاند. چه گذشت بر شیعه متعهّد و غیور و ناطق به حقایق در قرن اوّل و حتّى قرن دوم که تمام سعى و کوشش حکومتهاى جائرانه غاصبانه بر إخفاء و پنهان کردن راستى و درستى و صدق و امانت بود، زیرا بر أساس همین إسکاتها و قتلها و نَهْبْها و غارتها پایههاى عرش خلافت سراسر تمویه شان بر پا بود.
شیعه راهى جز نشر علم نداشت. چون راه و روش خویشتن را بر حقّ و صدق نهاده بود، و این راه أبداً به وى اجازه نمیداد تا در برابر حُکّام جور و فرماندهان ستمگر سرتسلیم فرود آورد و کرنش کند، و براى حفظ جان و مال خود و یا برای ترفیع مقام و منزلتش زمین أدب ببوسد. لهذا در تمام آن دورانهاى وحشت بار، با فقر و فلاکت و در بدرى ساخت، تا جزوات مُسْوَدَّه خود را مُبْیَضَّه نماید، و کتب مرویّه خود را براى دیگران روایت کند و این سلسله حق گسیخته نشود، و رشته فهم و درایت و علم و ولایت گسسته نگردد. و کلام رسول الله را از زبان رسول الله گرفته، تا زمان حضرت بقیّه الله . أرواحنافداه . مصون و محفوظ بدارد.
قیام و اقدام شیعه براى کتابت و تدوین و تصنیف از زمان نفس نفیس رسول خدا بود، همقدم و همزبان با خود رسول خدا بود. دعوت به اسلام و دعوت به تشیّع یک مرز واحدى داشت که با آیه إنْذَار و حدیث عشیره پا به میدان نهاد، و تشیّع جان و روح اسلام بود، و اسلام بدون تشیّع چون پیکر مردارى عَفِنْ، عالَم شرف و وجدان و انسانیّت را آزار میداد، و بر آن تحمیل و بار سخت و سنگینى بود.
دعوت رسول خدا به قرآن، و دعوت به ولایت مولاى متّقیان و سرور آزادگان و امیرمومنان على بن ابیطالب یک دعوت بود. لزوم تبعیّت و پیروى از او از لوازم غیرمنفکّه اسلام به شمار میرفت. شیعیان امیرالمومنین در عصر رسول اکرم مشهود و معروف و سرشناس بودند. و حزب مخالف در همان عصر داراى برنامهریزى و کارشکنى و مخالفت در برابر حقّ و ایستادگى در مقابل صواب و حقّ به شمار میآمدند.
[۶] . أحمد امین بک مصرى در کتاب «ظهر الاسلام» ص۱۴۴ گوید: و از بزرگان کُتَّاب که تشیّع اختیار نموده بودند أبوبکر خوارزمى بود. وى شیعه متعصّب براى اهل بیت بود. در مواجهاتش بر نفع اهل بیت قطعهاى از خودشان بود و قلمش را بر دشمنانشان پیوسته بلند و استوار داشت و در رسائل او این گونه تشیّع اثرى قوى داشت. ابوبکر اندک فرصتى را وانمیگذاشت بدون آنکه قلمش را در هجو نمودن دشمنان تشیّع به کار گیرد، و یا در مدیحه روساى شیعه، یا اظهار وَجَع و فزع و درد و ألَم بر ظلمها و قتلها و غصبهائى که به اهل بیت اصابت نموده بود قلمفرسائى کند. و چون نامهاى را به جماعت شیعه در نیشابور مینوشت به درازا میکشاند و طول میداد در آنچه بر آنان وارد شده بود از کشتار و فرارى دادن و محنت و بلاء در ایّام امویّین و عباسیّین، با اسلوبى که نغمه حزن و گریه و درد آن را سیاه مینمود . و مطلب را احمد امین ادامه میدهد تا در ص ۱۴۵ میگوید: شیعه در کتابت و انشاء و تحریر به همین منوال پیشرفت نموده یکى پس از دیگرى آمدند. ابن أبى الحدید شارح نهج البلاغه قصائد سبع خود را براساس مُعَلَّقات سبع تألیف کرد و آنها را قصائد سبع عَلَویّات نام نهاد: اول در ذکر فتح خیبر، دوم در ذکر فتح مکه، سوم در وصف پیغمبر، چهارم در واقعه جمل، پنجم در وصف على، ششم در وصف على أیضاً و در مدح او، هفتم در اوصاف او. مثلاً در وصف او میگوید:
و لقد بکیت لقتل آل محمدٍ
بالطفّ حتى کُل عضو مَدْمَعُ
و حریمُ آل محمد بین العِدَا
نَهبٌ تقاسِمُه اللِّئام الرُّضَّعُ
تالله لاأنْسَى الحسینَ وَ شِلْوَه
تحت السّنابک بالعَراء مُوَزَّعُ
مُتَلَفِّعاً حُمْر الثیابِ وفى غدٍ
بالخضر من فردوسه یَتَلفَّعُ
تَطَأُ السّنابک صدره و جبینه
و الارض ترجف خیفه و تضعضع
…… تا آخر قصیده. و بالجمله ثروت ادبى را که شیعه در عویل و بکاء و مدح امامان و خلفا باقى گذارده است ثروت کبیرى است. و ما هنگامى که از ادب شیعى سخن میگوئیم بعینه مراد ادب معتزلى میباشد چرا که ادب بنیبویه (آلبویه) أدب شیعى معتزلى بوده است. انتهى
پى نوشت:
[۱] . «الشّیعه و فنون الاسلام» ص ۱۲۲ تا ص ۱۳۴ به طور فشرده و انتخاب.
[۲] . همین کتاب، در پنج صفحه تمام راجع به این موضوع از ص ۱۵۸ تا ص ۱۶۴ بحث کرده است.
[۳] . همین کتاب ص ۱۶۸.
[۴] . «الشّیعه و فنون الاسلام» ص ۱۷۰.
منبع :علامه طهرانى، امام شناسى جلد ۱۶ و ۱۷.